تاریخ انتشار : ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۵ - ۱۰:۵۶  ، 
شناسه خبر : ۲۹۰۲۴۳
ريشه‌ها و نتايج انقلاب ايران در گفت‌وگو با محمود شفيعي، استاد علوم سياسي دانشگاه مفيد
اشاره: با نزديك شدن به سي و هفتمين سالگرد پيروزي انقلاب اسلامي در ايران، سويه‌هاي مختلف اجتماعي، اقتصادي، فرهنگي و سياسي اين پديده را با فعالان عرصه‌هاي مختلف در ميان گذاشتيم. در اين شماره، درباره بعد سياسي ناگزير بودن انقلاب ٥٧ با محمود شفيعي، عضو هيات علمي گروه علوم سياسي دانشگاه مفيد گفت‌وگو كرده و از او درباره استقلال و حاكميت ملي به عنوان مهم‌ترين دستاوردهاي انقلاب و ابزارهاي تداوم آنها پرسيديم. شفيعي مي‌گويد در دوره پهلوي اول و دوم ما حاكميت ملي به معناي واقعي كلمه نداشتيم يعني آن آرزوهاي بزرگي كه در مشروطه شكل گرفته و در يك مقطع كوتاه حتي به عمل نيز رسيده و ملت به اين نتيجه رسيده بودند كه خود آنها رقم‌زننده سرنوشت اجتماعي و سياسي خود هستند با پيدا شدن حكومت پهلوي اول و در تدوام آن پهلوي دوم، مخدوش شده بود. وي معتقد است براي نخستين بار در تاريخ ايران، با تاسيس جمهوري اسلامي است كه مردم ايران با دست خود يك نظام سياسي را تاسيس مي‌كنند و خود، دولت را مي‌سازند و شايد بتوان گفت به معناي واقعي كلمه اينجاست كه در كشور ما ملت - دولت شكل مي‌گيرد. وي با تاكيد بر اينكه اگر بخواهيم دستاوردهاي انقلاب تداوم پيدا كند بايد توسعه سياسي را جدي بگيريم، مي‌گويد يكي از مهم‌ترين اركان توسعه سياسي، تاسيس احزاب پايا و پويا و پايدار است كه بتوانند اداره سياست را به عنوان مناسب‌ترين و عقلاني‌ترين ابزار آنها به عهده بگيرند. سياست ورزي و بازي سياسي بدون احزاب سياسي مثل داشتن تيم ملي فوتبال بدون وجود باشگاه است كه ناچار مي‌شويد از كوچه و بازار افرادي را براي بازي جمع كنيد.
پایگاه بصیرت / عاطفه شمس

(روزنامه اعتماد – 1394/11/12 – شماره 3455 – صفحه 11)

بحران فرهنگي مهم‌ترين عامل سقوط رژيم پهلوي

* چه عواملي وقوع انقلاب را ناگزير كرد؟

** براي پاسخ به اين سوال نمي‌توان تنها به عناصر و مولفه‌هاي كوتاه‌مدت مربوط به يك مقطع زماني به‌طور مثال دهه پاياني منتهي به انقلاب بسنده كرد. طي تاريخ معاصر ايران، نظام اجتماعي ما به تدريج سامان و انسجام قبلي خود را از دست داده و از حالت عادي خارج شده بود. در ١٠٠ سال قبل از انقلاب، بعد از پيدايش مقدمات مشروطه، مشروطه و بعد از مشروطه، ما به تدريج وارد يك گذار تاريخي شده بوديم و در شرايط جديد آگاهي‌هاي جديدي نيز در كشور به وجود آمده بود كه قبلا به هيچ‌وجه وجود نداشت.

با پيدايش اين آگاهي، ايرانيان براي نخستين بار با پديده‌اي به نام استبداد آشنا و متوجه شدند كه در جامعه آنها يك نظام استبدادي حاكم است. پيش از اين، نظام استبدادي وجود داشت اما جامعه با چنين پديده‌اي خيلي آشنا نبود اما در شرايط جديد تاريخي، به تدريج با اين پديده آشنا شد. بنابراين مبارزه‌اي براي غلبه بر استبداد در تاريخ ايران آغاز مي‌شود كه در نخستين فاز، آن مبارزه به انقلاب مشروطه منجر مي‌شود.

در آن مقطع تاريخي، مردم ايران و نخبگان جامعه، مبارزان سياسي و اجتماعي، نسبت به مغرب زمين و دستاوردهاي تجدد، تصور نسبتا مثبتي داشتند. بنابراين تصور آنها بر اين بود كه ‌‌نوسازي سياسي با كمك تجربه‌هاي جديدي كه از مغرب زمين گرفته بودند به نفع آنها عمل خواهد كرد، به همين دليل نگاه تقريبا مثبتي به تجدد داشتند و با آن نگاه، ايده‌هاي جديد را ابزاري براي مبارزه با ايده‌هاي قديمي و استبدادي قرار دادند. در نهايت، نتيجه آن، پيروزي مشروطه مي‌شود اما به تدريج اين اتفاق سبب مي‌شود مشكلات اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي كه در آن مقطع تاريخي در جامعه ايران وجود داشت، نتوانند خود را با وضعيت جديد هماهنگ كنند و در نهايت، هرج و مرجي بر جامعه ايران حاكم مي‌شود كه نتيجه آن، بازگشت دوباره استبداد با شكلي خشن‌تر از گذشته است.

يعني پيدايش پهلويسم در ايران با ظهور رضاشاه نشانه اين است كه مبارزه ايرانيان براي غلبه بر استبداد نه تنها به نتيجه دلخواه‌شان نرسيده بلكه استبداد با شكل خشن‌تري بازگشته است و اين‌بار استقرار استبداد در تاريخ جامعه ايران، به كمك ابزارهاي جديد است مثل كمك گرفتن از بروكراسي جديد، تقسيمات لشكري و كشوري و نهادها و فناوري‌هاي جديد. همه اين ابزارهاي مدرن به ايران وارد مي‌شود اما به كمك استبداد مي‌آيد. بنابراين وضعيت بدتر شده و يك بدبيني نسبت به تجدد نيز پيدا مي‌شود. يعني اگر پيش از اين ما يك دغدغه داشتيم كه دچار استبداد هستيم و مي‌توان به كمك تجربه‌هاي جديد با آن جنگيد، حال مشكلات ما در شرايط جديد و بعد از ظهور پهلويسم دوتا مي‌شود؛ هم استبداد داريم و هم تجدد در خدمت جامعه ايران قرار نگرفته بلكه در خدمت استبداد است.

به ويژه از آنجايي كه روي كار آمدن پهلوي با كمك غربي‌ها و استعمار بوده، برخلاف نگاه مثبت دوره مشروطه، يك بدبيني نسبت به غربي‌ها نيز پيدا مي‌شود، به خصوص كه تجدد به تدريج خود را در تقابل شديد با سنت‌هاي مذهبي نيز قرار مي‌دهد و ايرانيان احساس مي‌كنند داشته‌ها و دستاوردهاي فرهنگي- معنوي خود را از دست داده يا تضعيف شده‌اند يا لااقل علايق مذهبي آنها توسط دولت كنار گذاشته شده و به حاشيه رفته است. در چنين شرايطي است كه مي‌توان گفت از پيدا شدن مشروطه تا انقلاب اسلامي، ايران در يك دوره گذار تاريخي است؛ از يك طرف چهره منفي تجدد برجسته شده و از سوي ديگر هويت ديني و مذهبي جامعه آسيب ديده و به نحوي اختلال هويتي در جامعه ايران پيدا شده است.

نتيجه همه اين مسائل، پيدايش دو بحران مي‌شود كه بسيار مهم هستند؛ يكي بحران مشروعيت كه در تاريخ معاصر ايران به وجود مي‌آيد و ديگري بحران انگيزش است. بحران مشروعيت مربوط به عرصه سياسي است و استبدادي كه ايرانيان تلاش مي‌كردند آن را تغيير دهند، بنابراين اين حكومت، دولت و نظام سياسي اصلا مشروعيتي ندارد. بحران انگيزش نيز به مولفه‌هاي معنوي كه بايد در جامعه وجود داشته باشد، برمي‌گردد كه افراد به زندگي سياسي، اجتماعي و اقتصادي و به كليت زندگي خود علاقه‌مند باشند. با آسيب ديدن علايق و هويت مذهبي، اين رغبت نيز آسيب ديده بود.

بنابراين دو بحران فرهنگي به وجود آمده بود؛ توضيح آنكه بحران مشروعيت گرچه به سياست مربوط است اما جنس آن فرهنگي است، همچنين بحران انگيزش كه به‌شدت تداوم انسجام اجتماعي را از بين برده بود، در حالي كه از نظر جامعه شناسان هيچ اجتماعي بدون انسجام امكان تداوم ندارد. اين دو بحران فرهنگي، مهم‌ترين عاملي بود كه نظام سلطاني در قالب رژيم پهلوي را در ايران با مشكل رو به رو ساخت و با يك انقلاب چنين نظامي فرو پاشيد.

* اين انقلاب تا چه حد از حال و هواي انقلابي جهان در نيمه دوم قرن بيستم تاثير پذيرفته بود؟

** در برجسته‌تر شدن و انكشاف اين چهره منفي تجدد كه پيش‌تر گفتم به تدريج در ايران ظاهر شد، مجموعه‌اي از ايده‌هاي جديد و همچنين مجموعه‌اي از كنش‌هاي انقلابي كه البته در خارج از ايران پديد آمده و آثار آن نيز در كشور ما نيز ظاهر شده بود بسيار موثر بودند به گونه‌اي كه از دهه‌ي ٢٠ شمسي به بعد برخلاف قبل از آن، يك گرايش شديد نسبت به چپ‌گرايي در ايران ظاهر مي‌شود و انقلابيگري يك ايده مقدس مي‌شود همان‌گونه كه در بسياري از كشورهاي جهان سوم نيز اين اتفاق افتاده بود. پيدايش انقلاب در اتحاديه جماهير شوروي نيز در سال ١٩١٧ و سرمايه داري كه توسط انقلاب سوسياليستي شوروي به چالش كشيده شده بود به تدريج در جهان سوم بسيار موثر واقع مي‌شود.

با توجه به همه محدوديت‌هاي اقتصادي، اجتماعي كه در اين كشورهاي جهان سوم وجود داشت، به هر حال سوسياليسم موفق شده بود با طرح ايده‌هاي جديد و تاسيس ايدئولوژي سوسياليستي، اين خلأهاي مادي را به آرمان‌هاي سياسي تبديل كند كه البته در كشورهاي جهان سوم، امريكاي لاتين و آفريقا كماكان علاقه به كنش‌هاي انقلابي پيدا شده بود.

ايرانيان علاوه بر اينكه همسايه شوروي بودند، با مبارزات چريكي در آفريقا و امريكاي لاتين نيز به تدريج آشنا شده بودند. آن ايده‌هاي انقلابي بالاخره به ايران نيز وارد مي‌شود اما نكته‌اي كه پيش‌تر درباره بحران انگيزش گفتم اينكه ايرانيان احساس مي‌كردند هويت ديني‌شان نيز آسيب ديده و با توجه به اصالتي كه هويت ديني در جامعه ايران داشت، طبيعتا ما بايد به ايده‌هاي انقلابي خود نيز با بازگشت به مذهب و بازخواني آن، مشروعيت مي‌بخشيديم. اما زمينه‌ها و آن فضاي فكري كه چپ گرايي در ايران پديد آورده بود، كمك كرد در اين شرايط تاريخي جديد نخبگان فكري و مذهبي ما نيز كه علايق انقلابي داشتند برگردند و از منابع ديني و بازخواني آنها يك ايدئولوژي انقلابي را استخراج كنند. بنابراين، مبارزات و ايده‌هاي راديكالي كه در خارج از ايران وجود داشت صد‌در‌صد در پيدايش يك شرايط تاريخي جديد در ايران نيز تاثير داشته است.

* اين شرايط تاريخي جديد چه ويژگي‌هايي داشت؟

** چند ويژگي مثبت و منفي داشت. ويژگي مثبت آن، مقدس شدن پديده انقلاب است. از سويي، توجه ويژه به خواسته‌هاي طبقات پايين و كارگري و زحمتكش جامعه و از سوي ديگر نيز برجسته‌تر شدن جلوه‌هاي منفي سرمايه‌داري و مورد انتقاد و نقد شديد گرفتن ليبرال دموكراسي در كشورهاي جهان سوم است. ويژگي‌هاي زيادي را مي‌توان برشمرد اما مجال ديگري مي‌طلبد. به هر حال كليت آن اين است كه تفكر انقلابي و راديكال بسيار برجسته مي‌شود و تفكرات محافظه‌كارانه ليبرال دموكراسي كه سابق بر اين در كشور ما وجود داشت به‌تدريج به حاشيه مي‌رود و به‌طور كلي گفتمان اصلاحاتي كه قبل از اين مقطع تاريخي، وجود داشت و از زمان مشروطه شروع شده بود كنار گذاشته مي‌شود و گفتمان انقلابي جاي آن را مي‌گيرد.

* چرا اصلاحات در اين دوره بي‌رمق مي‌شود و كمتر كسي به آن مي‌انديشد؟

** در ايران با پيدايش پهلوي متاسفانه تمام فضايل گفتمان اصلاحات سياسي كه در زمان مشروطه پيدا شده بود، مضمحل شد يعني استبداد جايگزين گفتمان اصلاحات شد و رژيم استبدادي در ايران به لحاظ سياسي به هيچ‌وجه اصلاح‌پذير نبود. برنامه‌هاي توسعه اقتصادي و اجتماعي‌اي نيز كه در ايران وجود داشت به ويژه از دهه ٤٠ به بعد كه سه برنامه اقتصادي (سوم، چهارم و پنجم) در كشور پيدا مي‌شود آن‌گونه كه در ايران اجرا شد موجب مشكلات اقتصادي و اجتماعي و پيدايش طبقات متعدد جديد در ايران شد. اصلاحات ارضي در روستاها مشكلات بسيار زيادي را به وجود آورد مثل مهاجرت گسترده روستاييان به شهرها، پيدايش حاشيه‌نشيني و در‌نتيجه در شهرها نيز مشكلات جديدي مثل فاصله طبقاتي شديد بين شمال و جنوب، مشكلات اجتماعي و فرهنگي كه شهرها را دچار كرده بود، طبقات نوكيسه‌اي كه در شهرها يك‌شبه تبديل به يك كانون اقتصادي شده بودند، به وجود آمده بود.

اينها مشكلاتي بود كه به خاطر فقدان برنامه‌هاي دقيق اقتصادي ظهور كرده بودند يعني برنامه‌هاي اقتصادي كه در ايران اجرا شده بود هيچ يك بر‌اساس كار كارشناسي صورت نگرفته بودند و يك‌سري نسخه‌هاي كليشه‌اي بود كه البته غربي‌ها براي كشورهاي جهان سومي كه طرفدار آنها شده بودند مي‌پيچيدند. يك برنامه كلي كه با آن، بدون اينكه اطلاعات‌ريزي از خلأها و داشته‌هاي كشوري كه مي‌خواهيد در آن توسعه صورت گيرد داشته باشيد، مي‌خواهيد همان كليشه و حركت ثابت را نيز در آنجا انجام دهيد تا يك كشور عقب‌مانده اقتصادي-اجتماعي را به يك كشور توسعه‌يافته تبديل كنيد.

لذا آن توسعه اقتصادي- اجتماعي، رشد كشور ايران را از نظر اقتصادي نيز در دهه ٤٠ بسيار افزايش داد اما خود اين را بايد يكي از زمينه‌هاي كوتاه‌مدت پيدايش انقلاب به حساب آورد. هرچند زمينه بلندمدت در پيدايش انقلاب را بايد استبداد در حوزه سياست در نظر گرفت اما آن اصلاحات اقتصادي- اجتماعي كه از دهه ٥٠ به اسم «انقلاب سفيد» شروع شد در شعله‌ورتر شدن آن گرايشات انقلابي تاثير بسياري داشتند.

* استقلال يكي از مهم‌ترين آرمان‌هاي انقلاب بوده و هست. اما اغلب از سوي برخي گروه‌ها برداشت‌هاي نه‌چندان دقيقي از اين آرمان ملي مي‌شود. چنانچه هر ارتباط صرفا ديپلماتيك با كشورهايي كه ممكن است بنا به دلايلي روابط چندان دوستانه‌اي با آنها نداشته باشيم نيز به از بين رفتن استقلال و افتادن در ورطه وابستگي تلقي مي‌شود. اين برداشت چقدر با برداشتي كه در بحبوحه انقلاب وجود داشت، در تعارض است؟

** سوال خوب اما پيچيده‌اي است. همان‌طور كه گفتم چون به تدريج چهره منفي تجدد در ايران ظاهر شده بود، به ويژه از زمان پيدايش حكومت پهلوي‌ها ايرانيان شاهد اين موضوع بودند چرا كه تجدد به شكل ايدئولوژيك عمل مي‌كند و در اين حالت، نتيجه اين مي‌شود كه ما تمام آن هويت‌هاي تاريخي، فرهنگي و مذهبي خود را مجبور هستيم كنار بگذاريم. يعني باعث مي‌شود افرادي از هويت اصلي خود جدا شوند و اين جدايي باعث مي‌شود كه بدنه جامعه كه علايق هويتي خود را نمي‌توانند رها كنند با اين پديده تجدد و نتايج منفي كه در ايران به بار آورده بود به‌شدت زاويه پيدا كنند. نتيجه اين مي‌شود كه استقلال كه يك امر دروني بوده و فراتر از صرفا وابستگي اقتصادي، اجتماعي و مساله فرهنگي است و آن احساس استقلال فرهنگي، به تدريج مخدوش مي‌شود.

بنابراين درست است، همان‌طور كه گفتم يك روي اين استبداد مدرن، در واقع همان بحث مخدوش شدن استقلال فكري، فرهنگي و مذهبي است كه به مدت چند ده سال به تدريج معضل اساسي را به وجود آورده بود. واقعا يكي از دغدغه‌هاي ما مبارزه با استعمار بود يعني در انقلاب در واقع قصد داشتيم استعمار را نفي كنيم و آن استقلال فكري- فرهنگي را به دست بياوريم تا بتوانيم استعمار را دفع كنيم، همان‌گونه كه با استبداد داخلي در مبارزه بوديم. بعد از پيروزي انقلاب، ايرانيان موفق مي‌شوند به آن خواسته‌هاي تاريخي خود در مرحله پيروزي انقلاب كه هم استقلال است كه از دست رفته بود به ويژه استقلال فرهنگي و هم يك نظام خودخواسته و خودساخته و نظام برآمده از اراده مردم و وجود آزادي در جامعه، به شكل اجمالي دست يابند، لذا اينها اساس شعارهاي انقلاب ايران مي‌شود. پس از به دست آمدن اين پيروزي، ما نياز داريم به اينكه نظام جديدي را تاسيس كنيم كه جمهوري اسلامي تاسيس مي‌شود و اين تاسيس يك نظام جديد طبيعتا با مخاطراتي از داخل و خارج مواجه مي‌شد.

بنابراين سال‌هاي اوليه انقلاب، مخاطرات وجود دارد و ما دغدغه تثبيت انقلاب را داريم، بعد از تثبيت انقلاب، مشكلات اقتصادي و دغدغه تحقق توسعه سياسي در معناي واقعي كلمه وجود دارد، لذا دولت‌هايي روي كار آمده و اين دغدغه‌ها را مطرح مي‌كنند و در نهايت، دستاوردهايي حاصل مي‌شود. در اين چند دهه‌اي كه از انقلاب مي‌گذرد ما مي‌توانيم اطمينان داشته باشيم كه ديگر به يك مرحله از تاريخ رسيده‌ايم كه نه از داخل و نه از خارج نظام تازه تاسيس شده در خطر نيست و ما به يك ثبات قابل قبول دست يافته‌ايم. در چنين شرايطي كه استقلال به بهترين وجه ممكن به وجود آمده اگر ما همچنان در يك قطع رابطه شديد با دنيا باشيم معناي خوبي نخواهد داشت. كشوري كه خود را قدرتمند بداند نبايد واهمه‌اي از ارتباط با ديگر كشورها داشته باشد. قطع رابطه مطلق يك ترس مخوف است كه قبلا وجود داشته. رابطه داشتن يعني قرارداد دو‌طرفه و در قرارداد دو‌طرفه، طرفين خود را عاقل و قدرتمند مي‌دانند.

نكته ديگر اينكه ما به هر حال در نظام بين‌الملل با كشورهاي زيادي زاويه داريم اما مي‌توانيم با همه آنها ارتباط داشته باشيم. به‌طور مثال با ايالات متحده امريكا با توجه به اينكه يك كشور اسلامي با قواعد خاص خود هستيم و در نظام بين‌الملل ادعاهايي داريم نمي‌توانيم اختلافات سياسي، اقتصادي، فرهنگي و اجتماعي‌مان را حل كنيم اما اين به اين معنا نيست كه حتما بايد قطع رابطه مطلق باشيم چرا كه ما هيچگاه با اين كشور در جنگ نبوده‌ايم و برقراري ارتباط نيز نه تنها به معناي از دست رفتن استقلال نيست بلكه نشانگر اين است كه ما بيش از پيش به استقلال خود ايمان داريم.

* اساسا مظاهر تجلي حاكميت ملي چيست و اگر صندوق راي و برگزاري انتخابات را به عنوان يكي از مظاهر تجلي حاكميت ملي مفروض بگيريم واقعي نبودن صندوق راي در رژيم پهلوي و فقدان انتخابات آزاد و رقابت جدي چقدر رژيم پهلوي را آسيب‌پذير كرده بود؟

** در دوره پهلوي اول و دوم ما حاكميت ملي به معناي واقعي كلمه نداشتيم يعني آن آرزوهاي بزرگي كه در مشروطه شكل گرفته و در يك مقطع كوتاه حتي به عمل نيز رسيده بود و ملت به اين نتيجه رسيده بودند كه خود آنها رقم زننده سرنوشت اجتماعي و سياسي خود هستند و در واقع اين اراده ملت با پيدا شدن حكومت پهلوي اول و در تداوم آن پهلوي دوم، مخدوش شده بود و اين‌گونه نبود كه نيروهاي سياسي و هيات حاكم بر ايران تجلي‌دهنده اراده ملت و به يك معنا زيست جهان مردم ايران باشند. فاصله عميقي بين دولت، ملت و حاكميت وجود داشت، هرچند به لحاظ حقوقي و قانوني از آن ملت بود اما اين در واقعيت سياسي تجلي پيدا نمي‌كرد. از اين جهت، مي‌توان گفت كه يك بحران ملت- دولت به شكلي عميق‌تر و با ابعاد مختلفي وجود داشت.

در اين ترديدي ندارم كه براي نخستين بار در تاريخ ايران، با تاسيس جمهوري اسلامي است كه مردم ايران با دست خود يك نظام سياسي را تاسيس مي‌كنند و خود، دولت را مي‌سازند و شايد بتوان گفت به معناي واقعي كلمه اينجاست كه در كشور ما ملت-دولت شكل مي‌گيرد زيرا مفهوم دولت- ملت حقيقتي است كه از دو جزء تفكيك‌ناپذير تشكيل شده و در اين دو جزء، ملت بر دولت حالت علي دارد يعني متغير مستقل دولت است. يعني ابتدا بايد ملتي شكل بگيرد و سپس اين ملت بر اساس مصالح خود دولتي را انتخاب كند. اين اتفاق، يعني اينكه ملتي شكل بگيرد و آنها براي نخستين بار به دست خود در راستاي منافع و مصالح خود دولتي را تاسيس كنند.

در زمان پيروزي انقلاب اسلامي ايران و تاسيس جمهوري اسلامي به دست مي‌آيد و اين دستاورد در قالب تدوين قانون اساسي نيز به شكل مكتوب تجلي پيدا مي‌كند تا مبناي تداوم اين دستاورد بزرگ تاريخي شود و مهم‌ترين عامل تداوم نيز از يك طرف، حضور فعالانه مردم در عرصه سياسي است كه بتوانند دولتمردان و حاكمان خود را خود انتخاب كنند و مطمئن شوند كه دولتمردان نماينده ملت هستند و از سوي ديگر، بتوانند بر چنين دولتي هميشه به اشكال مختلف و از راه‌هاي گوناگون نظارت داشته باشند كه آن نيز ابزارهاي خاص خود را مي‌طلبد. نكته سوم، در تمام نظام‌هاي مردم سالار اگر حاكميت ملي بخواهد به بهترين شكل وجود داشته باشد موثرترين راه اين است كه بخشي از اختيارات سياسي، اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي همچنان در دست مردم باشد.

يعني همه‌چيز نبايد دست دولت باشد، دولت به آن اندازه بايد در امور دخالت كند كه مردم در قالب اصناف، اقشار و اشكال مختلف اجتماعي نتوانند خود، جامعه را در ابعاد مختلف سياسي، اجتماعي اداره كنند. بنابراين من معتقدم با جمهوري اسلامي، واقعا حاكميت ملي در ايران تحقق يافت و تداوم آن نيز همان‌گونه كه شما اشاره كرديد همين بحث انتخابات و حضور در اين عرصه و انتخاب حاكمان توسط مردم است.

* گاه در دوره پهلوي انتخاباتي برگزار مي‌شد اما چرا بعد از ٢٨ مرداد ٣٢ هرگز اين انتخابات توسط بخش‌هاي مختلف جامعه جدي گرفته نمي‌شد؟

** از مشروطه به بعد ما ٢٣ يا ٢٤ انتخابات مجلس داريم. قريب به اتفاق اين انتخابات، يعني تقريبا ١٢ يا ١٣ دوره‌اي كه در زمان رضاشاه بود و از دوره چهاردهم تا بيست و چهارم نيز كه در دوره پهلوي دوم قرار گرفته، مخدوش بوده‌اند. شايد بهترين انتخاباتي كه در آن دوره صورت گرفت مجلس اول، دوم و سوم پيش از پيدايش رضاشاه است و انتخابات مجلس چهاردهم، پانزدهم، شانزدهم و هفدهم است كه در دهه ٢٠ اتفاق افتاده كه سلطنت در ايران با فرار رضاشاه ضعيف شده و فضاي باز سياسي تا حدي در ايران پيدا شده است. بقيه اين انتخابات واقعا انتخابات سالمي نبود و شاه و هيات حاكمه به اشكال مختلف در فرآيند انتخابات دخالت مي‌كردند. بنابراين انتخابات واقعي در دوره پهلوي اول و دوم غير از آن دهه استثنايي كه گفتم واقعا وجود نداشته است. به همين دليل در مردم نيز رغبتي براي حضور در ميدان سياسي وجود نداشت.

* حق حاكميت ملي كه انتخابات يكي از اصلي‌ترين مظاهر آن است از عالي‌ترين دستاوردهاي انقلاب اسلامي است. چه اقدامات و ابزارهايي براي حفظ اين دستاورد نياز است؟

** مهم‌ترين ابزار اين است كه ما بايد توسعه به ويژه توسعه سياسي را جدي بگيريم. من معتقد هستم كه توسعه سياسي در ايران به معناي كامل آن هنوز اتفاق نيفتاده است در حالي كه مهم‌ترين خلأ ما مساله سياسي بود كه انقلاب كرديم و شعارهاي آغاز انقلاب - جمهوري، آزادي، استقلال- نيز نشانگر همين موضوع است كه سياست براي ايرانيان بسيار مهم بوده است. اگر عرصه سياسي مشكل داشته بايد توسعه سياسي اتفاق بيفتد اما به نظر من هنوز اين توسعه صورت نگرفته است. پنج برنامه توسعه‌اي در ايران اتفاق افتاده كه از آن پنج برنامه هيچ يك براي توسعه سياسي هيچ فصلي را باز نكرده‌اند. اگر بخواهيم اين دستاورد تداوم پيدا كند بايد توسعه سياسي را جدي بگيريم، حداقل در برنامه توسعه ششم بايد از اين جهت بازنگري صورت گيرد.

يكي از مهم‌ترين اركان توسعه سياسي، تاسيس احزاب پايا و پويا و پايدار است كه بتوانند اداره سياست را به عنوان مناسب‌ترين و عقلاني‌ترين ابزار آنها به عهده بگيرند. سياست‌ورزي و بازي سياسي بدون احزاب سياسي مثل داشتن تيم ملي فوتبال بدون وجود باشگاه است بنابراين بايد از كوچه و بازار افرادي را براي بازي جمع كنيد. به اعتقاد من براي حفظ اين دستاورد سياسي كه ما تاكنون آن را نگه داشته‌ايم بايد توسعه سياسي را در برنامه‌هاي توسعه‌اي جدي بگيريم و نخستين شرط آن تاسيس احزاب و بردن بازي سياسي به سمت استفاده از ابزار سياسي‌اي به نام حزب است.

http://etemadnewspaper.ir/Default.aspx?NPN_Id=359&PageNO=11

ش.د9404915