(روزنامه شرق – 1394/09/10 – شماره 2462 – صفحه 6)
کدام توسعه سیاسی؟
دکتر عبدالعلی قوام، نخستین سخنران این نشست بود که درباره «آسیبشناسی توسعه در کشورهای جنوب و جهان سوم» سخن گفت. او تأکید کرد که مسئله توسعه، از زوایای مختلف در ارتباط با کشورهای جهانسوم مورد توجه قرار میگیرد و رشتههای علوم انسانی و علوم تجربی از منظر خود این را مورد نظر قرار میدهند. او سپس تعریفی از توسعه سیاسی ارائه میکند: «توسعه سیاسی، فرایندی است که بهدنبال تحقق ترکیبی از اقتدار حکومت و توزیع قدرت سیاسی بین شهروندان است که طی آن اقتدار حکومت، کمترین فشار را به توزیع قدرت در میان شهروندان وارد کند و آن را پخش و بیمعنا نکند.
درمقابل حضور در صحنه و همچنین قدرت سیاسی شهروندان کمترین تهدید را نسبت به اقتدار حکومت داشته باشد و از ناتوانی و بیرمقی آن جلوگیری کند». سپس قوام به خصوصیات جامعه توسعهیافته اشاره میکند: «این جامعه بیشترین فاصله را با قدرتی متمرکز و کارا و بیشترین فاصله را با قدرتی توزیعشده و ناکارا داشته باشد. از یکسو صاحب بیشترین اقتداری است که به انحصار نینجامد و از طرف دیگر صاحب بیشترین قدرتی است که به فلجشدن منجر نشود».
توسعه سیاسی تدریجی نیست
«ما نمیتوانیم بگوییم توسعه سیاسی در دهه فلان یا ٥٠ سال پیش در ایران اتفاق افتاده و ایران در روند توسعه قرار گرفته است». این بخشی از صحبتهای قوام است که اعتقاد دارد توسعه یکبار و برای همیشه اتفاق میافتد و ما نمیتوانیم روند و نوسانات توسعه سیاسی را در کشور مورد مطالعه قرار دهیم. اگر توسعه تدریجی و بهصورت فرایند باشد؛ پس توسعهای اتفاق نیفتاده است. توسعه اگر در یک کشوری به وجود بیاید، در بُعد اقتصادی، فرهنگی و سیاسی اتفاق میافتد و این توسعه باید عمیق و نهادینهشده باشد که با جابهجایی کارگزار و رویکارآمدن رهبران سیاسی دیگر، توسعه مسیر دیگری را طی نمیکند و دچار افتوخیز نمیشود.
«روند» در بحث رشد معنا دارد که بهلحاظ کمی و در سطح تاکتیکی قابل مطالعه است و در طی نسلها ادامه دارد. یعنی ما نمیتوانیم بگوییم جامعه در مقطعی به توسعه دست یافته و در مرحله بعدی به سمت توسعهنیافتگی رفته است. توسعه ساختاری است. در ساختار توسعهیافته، رفتار سیاسی در سطوح خرد و کلان تغییر میکند و قواعد بازی دچار دگرگونی میشود و انسان جدید روی کار میآید. در کشورهای جنوب، وقتی از توسعه صحبت میکنید باید ببینید که آیا آن انسان جدید به وجود آمده یا نه و عدم ظهور انسان جدید بهمعنای عدم توسعه است.
توسعه سیاسی همان دموکراسی است
دکتر قوام توسعه سیاسی را مترادف با دموکراسی میداند و میگوید تعریف دموکراسی کاملا مشخص است: «حکومت مردم برای مردم و بهدست مردم یا حکومت قانون و حکومت پاسخگو». این تعریف در همه الگوهای کشورداری آفریقا، آمریکا یا آسیا یکسان است. ما نمیتوانیم تعریف مضیقی از حکومت مردم برای مردم داشته باشیم و بگوییم که این مختص ماست و الزامات دیگری دارد. دموکراسی یک تعریف عام و جهانی دارد که درباره آن اجماع وجود دارد. ما اگر در چارچوب دموکراسی توسعه سیاسی را مطرح کنیم بهعنوان ساختاری که پاسخگو است و حکومت قانون در آن حاکم است، میتوانیم کار را پیش ببریم و نیاز به تعریف دیگری ندارد.
اسم را یدک میکشند نه محتوا را!
قوام میگوید در رابطه با توسعه سیاسی، باید به تنوع ساختارها و استقلال زیرسیستمها توجه شود. ممکن است سیستم دچار تنوع شود ولی آن سیستمها از استقلال لازم برخوردار نباشند. در اکثر کشورهای جهانسوم بعد از دوران استعمار و در دوره پسااستعمار، همه کشورها، بهنحوی پارلمان دارند یا بوروکراسی عریضوطویلی دارند که به نیازهای مردم پاسخ میگویند؛ دادگاهها را به وجود آوردند، تفکیک قوا در آنجا مطرح شد، نهادهای مدنی و احزاب و نهادهای صنفی ایجاد شد، مطبوعات شروع به فعالیت کردند. اما out put آن [خروجی آن]حرکتهای ضددموکراتیک شد. دلیل این است که این sub-systemها [بازیگران فرعی] از استقلال لازم برخوردار نیستند. یعنی در آنجا، حزب، پارلمان و قوه قضائیه وابسته به قوه مجریه بودند یا مطبوعات سخنگوی دولت شدند. یعنی نهادها هویت مستقل و تأثیرگذار نداشتند. بنابراین منتقدان شروع به انتقاد کردند که این الگوها در کشورهای جهان سوم پاسخگوی مسائل نیست.
اگر این نهادها را از محتوا تهی کنید، معلوم است که پاسخگو نمیشوند؛ نه حزب پاسخگو میشود، نه نهادهای صنفی و نه دیگر نهادها. یعنی یک حزب باید خواستههای متعارض در جامعه را میانجیگری کند و خواستهها را تبدیل به سیاست کند. اگر این کار را انجام نداد دیگر حزب نیست و نام حزب را یدک میکشد. بنابراین در کشورهای جنوب به یکسری مفاهیم بسنده کردهایم؛ مفاهیمی شیک که از محتوا تهی هستند و آن کارکرد لازم را ندارند. باید سیستم برای رسیدن به توسعه قدرت را تبدیل به اقتدار کند. در کشورهای جنوب اینها توانایی تبدیل قدرت به اقتدار را ندارند.
قوام در ادامه بحث، پرسشی را مطرح میکند: «تحت چه شرایطی قدرت به اقتدار تبدیل میشود؟» سپس در جواب میگوید موقعیکه مشارکت شهروندان بسط داده شود. اما نباید با نگاه تقلیلگرایانه در حد رأیدادن مشارکت را دید. رأیدادن شروع کار است نه پایان کار. رأیدادن یک مکانیسم است و مترادف با دموکراسی و مشارکت نیست. مگر اینکه مردم در قدرت شریک شوند؛ باید از انباشت قدرت دور شویم و به سمت توزیع مجدد قدرت برویم در این صورت قدرت تبدیل به اقتدار میشود. وگرنه دولتها مجبور میشوند از زور استفاده کنند و زور در مدت طولانی مشروعیت خود را از دست میدهد و سیستم را با بحران مشروعیت مواجه میکند.
توسعهنیافتگی در پارادایم جنگ سرد
در اکثر متون علوم سیاسی، توسعهنیافتگی جنوب را در عوامل درونزا و داخلی تعریف میکنند. البته عوامل تاریخی، جغرافیایی، فرهنگی، اجتماعی و سیاسی در این رویداد تأثیرگذار است. ولی نباید بافتار بینالمللی را در این جریان بیتأثیر دانست. ما باید توسعهنیافتگی را در «پارادایم جنگ سرد» مورد مطالعه قرار دهیم. یکی از ویژگیهای این پارادایم، این است که فضا را برای توسعه سیاسی تنگ میکرد. چون این پارادایم تقلیلگرا بود و همهچیز را به دولت محدود میکرد.
تمام نگرانیها این بود که مبادا دولت دچار بحران مشروعیت شود. دولت را یک بازیگر یکتا میدانستند و sub groupها {زیرمجموعه} اصلا مورد توجه نبود. یعنی کارگزاری محدود به دولت میشد. اما بعد از فروپاشی نظام دوقطبی و افول آن پارادایم همین sub groupها تعیینکننده شدهاند و اقتدار مرکزی را به چالش طلبیدهاند. یکی از مشخصههای دولتها، انحصار قدرت نظامی است که دولت را از غیردولت تفکیک میکند. این خصوصیت نهاد دولت که انحصار قدرت نظامی در دست آن باشد، بهشدت از طرف گروههای معارض به چالش کشیده شده.
در کشورهایی مثل سوریه، عراق یا افغانستان دولت انحصار قدرت نظامی ندارد و حتی قدرت نظامی گروههای معارض از دولت مرکزی بیشتر است. بنابراین در دوران جنگ سرد به دلیل تعاریف مضیق از مفاهیم و به دلیل رویه تقلیلگرایانه ما خیلی از مسائل جوامع را نمیدیدیم. نرمهایی که این پارادایم بر بازیگران تحمیل میکرد؛ اینکه امنیت در اولویت باشد و دولتها باید مسلح شوند تا امنیت را تأمین کنند. اما امروز میگویند امنیت از منظر گروهها به چه صورت باید تعریف شود و از منظر sub groupها این امنیت مترادف همان تعریف است یا نه. امروز پرسش اصلی این است که امنیت از منظر چه کسی؟ کدام تعریف و چرا؟
توسعه سیاسی فدای ثبات میشود
عبدالعلی قوام تأکید میکند نبودن تهدید به معنای وجود امنیت نیست. ممکن است هیچ دولتی به دولت دیگر حمله نکند و آن را مورد توجه قرار ندهد، ولی آن دولت همچنان ناامن باشد. یعنی فقط در سایه توجه به ابعاد غیرنظامی امنیت است که میتوانید زندگی امنی داشته باشید. نه اینکه یک دولت تا دندان مسلح باشد و امن باشد. اتحادیه شوروی به این دلیل سقوط نکرد که از لحاظ نظامی قوی نبود، بلکه به این دلیل سقوط کرد که بیش از حد از لحاظ نظامی قوی بود. یعنی تجزیه اتحاد شوروی معلول ناکارآمدی دولت، توجهنکردن به sub groupها و توسعه سیاسی بود.
بنابراین پارادایم جنگ سرد باعث شده بود که تعاریف محدودی از مفاهیم علوم سیاسی داشته باشیم. در آن پارادایم فقط دولت را میدیدند نه sub groupها را. فضا نظامی بود و فضای دیگری برای طرح خواستهها نبود؛ حقوق بشر تعریف مضیق داشت؛ اتحاد جماهیر شوری تعریف خود را در چارچوب حقوق بشر سوسیالیستی ارائه میداد و فقط بعد اقتصادی را در نظر داشت؛ یعنی استعمار و استثمار نباشد و عدالت را در چارچوب خود تعریف میکردند.
البته غرب هم تعریف خودش را داشت. به آزادی احزاب، مطبوعات، نهادهای مدنی و ... توجه داشت. یعنی یک تفسیر جامع و کامل نداشتیم و خیلی از کشورهای جهان سوم هم ترجیح میدادند از الگوی شوروی استفاده کنند. چون آن ساختارها اجازه دموکراتیکشدن را نمیداد و برای همین به بُعد سختافزاری و مادی توجه میکردند و به توسعه سیاسی و مشارکت واقعی توجه نمیکردند. با رفتن پای صندوق رأی، دموکراسی حاصل نمیشود. باید بسترهای لازم و نهادهای گوناگون به وجود بیایند تا در چارچوب این نهادها مردم در قدرت شریک شوند. در چارچوب پارادایم جنگ سرد، دموکراسی، آزادی و توسعه سیاسی برای ثبات فدا میشود.
از این فروپاشی تعجب نکنید!
قوام تأکید میکند از منظر آمریکاییها، مهم ثبات کشورهای جهان سوم بود. تمام متحدان آمریکا را در جهان سوم دیکتاتورها تشکیل میدادند و این با حقوقبشر در تعارض است. ولی چون اهداف توسعه سیاسی، با ساختار جهان سوم در تعارض بود، بهناچار بر ثبات تأکید میکردند. جورج بوش در زمان ریاستجمهوری خود به این اقرار کرد که ما در زمان جنگ سرد اشتباه کرده و دموکراسی را فدای ثبات کردیم. اما آیا این اشتباه بود یا نرمهایی بود که پارادایم جنگ سرد، آن را بر ابرقدرتها تحمیل کرده بود؟ یعنی وقتی در زمان محمدرضاشاه، فضای سیاسی ایران باز شد؛ نظام پهلوی سقوط کرد. اگر یکهشتم این فشارها را به بقیه متحدان خود وارد میکرد، بقیه کشورها پابرجا میماندند؟ یعنی توسعه سیاسی فدای ثبات شد.
چون نگرانی غرب از این بود که اگر در کشوری توسعه سیاسی و نهاد مدنی رشد کند، امکان دارد گروههایی سر کار بیایند که توازن قوا را برهم بزنند و به سمت شوروی تمایل داشته باشند. برای آمریکا بحث اصلی، موازنه قدرت بود اما ادعا میکرد که از حقوق بشر دفاع میکند. در جاهایی مثل ایران یا در شیلی و اندونزی، که میخواستند به سمت دموکراسی بروند، جلوگیری کرد. با نظامی که آمریکا تعریف کرده بود، این خواستها در تعارض بود. البته شوروی هم در تقویت دیکتاتوریها عمل میکرد.
اگرچه میگویند این میتواند نتیجه برایند شوروی توتالیتر باشد اما غرب هم اینگونه کرد و شوروی هم دنبال موازنه قدرت بود. هم غرب و هم شرق در توسعهنیافتگی جهان سوم نقش داشتند و اینها از ساختار نظام بینالملل سرچشمه میگرفت. در شرایط پسااستعماری، دولت به وجود میآید و مفاهیم را استفاده میکنیم ولی بهظاهر این کشورهای جهان سوم، دولت داشتند، اینها فقط واژه بود. اتفاقات در خاورمیانه این را نشان میدهد، ورشکستگی دولتهای پسااستعماری را نشان میدهد. اگر آنها دولتهای کارآمدی بودند و مردم در قدرت شریک بودند؛ اگر سیاستهای تبعیضآمیز اجرا نمیشد و از رفاه نسبی و آزادی برخوردار بودند، دلیلی برای این فروپاشی نبود. ما واژه ملت را در این سرزمینها بهکار میبریم بدون اینکه ملتی تشکیل شود.
اینها گروههای هویتی بودند و حکومت با قبیلهای که قویتر بود، به سازش میرسید و حکومت از آن قبیله حمایت میکرد و بالعکس. تا زمانی که این حمایت بود، قذافی و صدام سر کار بودند و با برداشتهشدن این حمایتها این افراد سقوط کردند. یعنی ملت شکل نگرفت و در اوایل قرن، اینها به سمت ملتسازی و دولتسازی میروند. اتفاقی که بعد از استعمار رخ داد؛ دولتهای جهان سوم برنامههای رفاهی و اقتصادی را برای دخالت بیشتر خود در امور مملکت مطرح کردند. وقتی دولت وارد صحنه میشد، برای گروههای دیگر فضا نبود. برای همین با فربهشدن دولت روبهرو میشویم و با ضعف بخش خصوصی. از این فروپاشیها تعجب نکنید.
دولتهایی با اندوه بیمعنایی
قوام سخن خود را با جملهای از آنتونی گیدنز به پایان میرساند: «دولتهای جهان سوم با اندوه پساهژمونی همراهاند که در دوران جنگ سرد خلق و با افول آن دچار بیمعنایی شدیدی شدهاند». او در ادامه میگوید: در دوران پس از جنگ سرد، دولتهای ناکارآمد با دهها مدعی روبهرو شدند: مطبوعات، فضای مجازی، شرکتهای چندملیتی و انجیاو و دهها نهاد که در اقتدار دولتها شریک شدند و این دولتها میخواهند اقتدار خود را با چنگ و دندان حفظ کنند. اینکه تا چه اندازه میتوانند موفق شوند بحث دیگری است. در دنیای ارتباطات، مسئله جدی دیگر، سرعت طرح تقاضاها و تبدیل تقاضاها به داده است. طوریکه دولتهای قوی ظرفیت محدودی دارند؛ چه برسد به کشورهای جهان سوم که ساختار لازم را ندارند. بنابراین فشردگی زمان و مکان و انباشت مطالبات به ناکارآمدی این دولتها دامن میزند.
هیأت حاکمه بخواهد
محمود سریعالقلم دیگر سخنران این نشست بود که همچون عبدالعلی قوام به فرایندهای توسعه و اینکه چه اتفاقی باید بیفتد تا توسعه شکل بگیرد؛ پرداخت. موضوع سخنرانی سریعالقلم «رابطه میان توسعه اقتصادی و سیاسی از منظر تحولات جهانی» بود. او ابتدا دولت - جامعه را به چهار دسته تقسیم کرد که هرکدام از اینها مشخصههای خود را دارد: جامعه ضعیف، دولت ضعیف مثل افغانستان؛ جامعه قوی، دولت قوی مثل آلمان؛ جامعه قوی، دولت ضعیف مثل لبنان که در آنجا آزادی رسانه و بخش خصوصی وجود دارد و جامعه ضعیف، دولت قوی مثل مصر، عراق و اکثر کشورهای درحالتوسعه. سریعالقلم میگوید اگر قرار است توسعه اتفاق بیفتد، جامعه باید قوی شود و دولتها هم قانونگرا شوند.
این چگونه اتفاق میافتد؟ زمانی که هیأت حاکمه تصمیم بگیرد. هیأت حاکمه نظامی ترکیه، اندونزی و شیلی، دولتها را به سمت توسعه بردند. گروهی که کشور و ثروت برای آنها مهم بود. اینها گروه دموکراتیک نبودند و کشور دموکراتیک فقط شیلی بود. باید هیأت حاکمه بخواهد و ربطی به هویت، ماهیت و نظام فکری هیأت حاکمه ندارد. بعد از آن باید شایستهسالاری اتفاق بیفتد. یعنی علم را پذیرفتند و علم، جغرافیا ندارد و مرز نمیشناسد. باید اصول را از الگوها تفکیک کنیم. اصول نمیتواند بومی شود ولی الگوها میتواند بومی شود.
الگوی ما کدام است؟
سریعالقلم در ادامه با طرح این پرسش که «الگویی که ما را جلو میبرد کدام است؟» گفت: درحالحاضر توسعه ایران در نفت، گاز و پتروشیمی است. ما در کشاورزی مزیت نسبی نداریم. البته در فناوریهای اطلاعاتی هم مزیت نسبی داریم که هنوز بالفعل نشده است. الگوی توسعه نحوه تولید ثروت در کشور است. او سپس به سنگاپور اشاره میکند که پنج میلیون نفر جمعیت دارد و با ایران ارتباط دیپلماتیک ندارد، اما سالانه بهترین دانشجوی ایرانی را بورسیه میکند. مزیت نسبی سنگاپور در آیتی است و امروز مزیت نسبی در تخصصگرایی است. الان کرهجنوبی در فولاد تخصص دارد. اما کشور ما ذهن متمرکز ندارد.
ما فردی را داریم که ١٧ حکم دارد و درباره ١٧ موضوع تخصصی اظهارنظر میکند. ما جهان را نمیشناسیم. مگر آمریکا میخواست فولاد کرهجنوبی به اندازهای پیشرفت کند که فولاد خودش ورشکسته شود؟ ما باید تصمیم بگیریم که از چه طریقی میخواهیم ثروتمند شویم. ما باید اول جامعه خود را قوی کنیم. قدرت آمریکا در جامعه آمریکاست چون دولت آمریکا وقتی با کشوری ارتباط برقرار میکند، بعد از آن جامعه، نهادهای مدنی، شرکتهای بیمه، بانک و... میآید. حکومت قاعده حقوقی را برقرار میکند. اما این را با روسیه مقایسه کنید. روسیه قدرت اجتماعی و اقتصادی ندارد و قدرت نظامی دارد.
راهبرد اجرائی
«چه اتفاقی باید در کشور بیفتد تا به سمت توسعه پیش برویم؟» این پرسشی است که در بخش دوم سخنرانی سریعالقلم مطرح شد. او برای سالمسازی نظام اجتماعی، هفت راهکار ارائه میدهد که جزء اصول توسعه هستند.
-راهکار اول: تفکیک قدرت اقتصادی از قدرت سیاسی است. این تجربه ٥٠٠ساله بشری است و ربطی به هیچ مکتب، نژاد و جغرافیا ندارد. اگر این اتفاق افتاد آن کشور میتواند رشد کند.
-در راهکار دوم فکر باید بر اساس fact و intuition (واقعیت و حدس و گمان) باشد. یعنی سیاستمدار باید با آمار و ارقام کار کند. نمیتوان با حدس و گمان کار کرد. حکمرانی که با آمار و ارقام کار ندارد، نمیتواند آدم دقیقی باشد و به سمت انتزاعیات میرود. انتزاعیات جایش در دانشگاه است. نباید در حکومت چند مکتب فکری وجود داشته باشد. در حکومت بحث روشنفکری نمیکنند. کار حکومت حل مسئله است. الان اولاند در فرانسه به دنبال حل مسئله تروریسم و ایجاد امنیت است و کار دانشگاه سوربن ریشهیابی اندیشههای فکری داعش و سلفیگری است.
-راهکار سوم: حاکمیت میانجی میان گروهها باشد. در کشور سالم، گروههای مختلف سیاسی وجود دارد و خود نباید صاحب قدرت اقتصادی و سیاسی باشد. در آلمان، مرکل هم طرف بخش خصوصی است و هم طرف سندیکاهای کارگری و هم با افکار عمومی سروکار دارد. کل جامعه و جهتگیریها را در نظر میگیرد.
-راهکار چهارم: در سالمسازی یک نظام اجتماعی باید توازن میان جریانها ایجاد شود. باید رسانهها نقاد و مستقل باشند؛ دموکراسی بهمعنای خالص نیاز نیست که ظهور کنند اما باید رسانهها نقد کنند.
-راهکار دیگر این است که جامعه باید بزرگتر از دولت باشد. باید در این جامعه شهروندان تکشخصیتی، نه چندشخصیتی، باشند و باید ضرورت کار بینالمللی درک شود.
- راهکار ششم، آزادی منفی و مثبت به مفهوم ایزابرلینی باشد. باید زمینههای ظهور آزادی و شرایط آزادی به وجود آید و بعد از آزادی در مفهوم مثبت استفاده کنیم.
-راهکار هفتم تقویت بخش خصوصی است. هیأت حاکمه باید بخواهد دولت، مسئول اقتصاد و معاش مردم نباشد. هر کشوری که اقتصادش دست دولت باشد، به توسعه نمیرسد و هنوز هیأت حاکمه ما این تصمیم را نمیگیرد. باید ساختار درست باشد و در ساختار درست، بخش خصوصی مبناست. وقتی اقتصاد مردم، دست دولت است یعنی فکر مردم هم دست دولت است. دولتی که اقتصاد مردم دستش باشد، ذهن و باور مردم را هم در دست دارد. حکومتی که میخواهد توسعه یابد، باید طبقه متوسط در آن تقویت شود. «مرتون فریدمن» میگوید تا زمانی که اقتصاد یک جامعه دست بخش خصوصی نباشد، آزادی در آن جامعه متولد نمیشود.
در بخش پایانی نشست، سریعالقلم به تحولات بینالمللی، شاخصهای توسعه در کشورهای آسیایی، اروپایی و آمریکایی و پیشنیازهای توسعه در ایران اشاره کرد. سپس او تأکید میکند که فونداسیون توسعه سیاسی، ثروت جامعه، تشکلها و رقابت سالم است. در پایان نشست این دو استاد دانشگاه به پرسش دانشجویان پاسخ دادند.
http://www.sharghdaily.ir/News/80022
ش.د9404698