(روزنامه جوان ـ 1394/10/02 ـ شماره 4706 ـ صفحه 10)
بشر غربي كه خود را انسان تكامليافته عصر و برتر از سايرين ميداند، اما در دل همين نظام تكامليافته غربي كنشهايي را توسط افراد به اصطلاح رشديافته آنان ميبينيم كه باز برخاسته از همان عقلانيت و خردي است كه آنان سازش را ميزنند و در آن جز بشر غربي شخص ديگري را به رسميت نميشناسند و گويي كه ساير انسانها تافتهاي جدا بافته هستند و اينجاست كه آنان به خود اجازه ميدهند كه به ارزشها و اعتقادات ساير انسانها و به ويژه مسلمانان توهين كنند و اين توهين ناشي از همان خودشيفتگي به اصطلاح عقلاني و تكاملي آنان است و در همين دوره شاهد اين هستيم كه بارها به پيامبر اسلام توهين كردهاند و حتي كتاب آسماني مسلمانان را به آتش كشيدهاند. وليكن اين چيزي جز بيخردي نيست؛ در سراسر تاريخ اروپا كه نگاه ميكنيم شاهد بسياري از بيخرديهايي هستيم كه از سوي آنان اعمال شده است؛ از ماجراي اسب تروا تا جنگ جهاني و تا جنگ ويتنام و همه جنگهاي ديگري كه آنان با عنوان خردمندان عالم به راه انداختهاند، اما تازهترين نمود خردمندي غرب ايجاد جنبش تكفيري و سلفي و بنيادگراي داعش در خاورميانه است و اين موضوع نيز باز از دل تفكر عقلمدار آنان بيرون آمده است اما اين هم يك بيخردي ديگر است كه مدعيان خردورزي مرتكب شدهاند؛ چراكه اسب ترواي زيباي آذينبسته آنان اين بار سركشي كرده و شروع به تازيدن به سوي خودشان كرده است.
در پي وقوع حادثه تروريستي كه در پاريس و توسط گروه داعش رخ داد و سبب نگراني بيشتر كشورهاي اروپايي شد تا جايي كه آنان بعد از اين حادثه از خواب بيدار شده چراكه كشته شدن مردمان ساير نواحي توسط اين گروه تكفيري هيچگاه اثري براي آنان نداشت و چه بسا خوشحال بودهاند كه اينان به جان مردمان ساير نواحي يا به جان خودشان (يعني مسلمان با مسلمان) افتادهاند و در اين بين نيز اينها همان نقش آتش بياري معركه كه در طول تاريخ بازي كردهاند را دوباره بر عهده گرفتند تا اينكه دود آتشهايشان به چشم خودشان نيز رسيد و نمونه عملي آن را ميشد در فجايعي ديد كه بنيادگرايان در پاريس رقم زدند و نه فقط خاورميانه و نه فقط اروپا كه حتي قاره سياه امروزه عزادار كشتهشدگاني است كه به دست فرزندان نامشروع مدرنيته به قتل ميرسند.
امروزه در نظريات جامعهشناسي كه نگاهي ميافكنيم و با عينك آنها به داعش نظر ميكنيم ميبينيم كه داعش را يك عنصر اعتراضي ميبينند كه سعي دارد خودش را به جهان نشان دهد و به جهان بگويد كه داعش و داعشي هم حق حاكميت دارد و به عبارت ديگر داعش ميخواهد از يك هويتي سخن بگويد كه در نظر خودشان جهان كنوني آن را به رسميت بشناسد. هويتي كه عامل لگدمالي آن توسط خود غربيها و به واسطه در دست داشتن قدرت رسانهاي كه داشتند ايجاد كردند چراكه اين قدرت رسانهاي چنان دنيا را لخت نشان داده است كه در عين پردهپوشي، همه پردهها را سعي در كنار زدن داشته است و آن هم با نگاه به اصطلاح خردگرايانه و عقلمحوري كه تنها منادياش جهان غرب ميباشد و براي همين همواره غرب به عنوان برتر مطرح شده و سايرين را ذيل خود تعريف كرده است و چنان شده است كه حتي اين را به خورد مردمان جهان نيز دادهاند تا جايي كه آنان نيز دچار يك از خودبيگانگي شدهاند و جهان غرب را آمال و اتوپياي خود فرض كردهاند و همواره خود را حقيرتر از غربيها فرض گرفتهاند و قاعدتاً در اين فضاي ايجاد شده هر گروهي كه احساس كند هويتش ناديده گرفته شده يا تهديد ميشود سعي در بازگشت به ريشههاي خود را دارد و در اين بين نيز شاهد بروز بنيادگرايي در جهان كنوني هستيم. البته اين شكل انفعالي ميباشد كه در آن داعش و امثال آن ميخواهند به عقب برگردند و سراغ انديشههاي سلفيگري ميروند و يك چهره زشت و خشن از اسلام را به دنيا نشان ميدهند.
در واقع پشت بنيادگرايي داعش عقدههايي نهفته است كه ناشي از ناديده گرفتن و حقارتي است كه جهان كنوني و نظام غربي براي بشر بهوجود آورده است كه در آن ريشههاي نوعي از نهيليسم را ميتوان مشاهده كرد اما اين نهيليسم داعشي از نوع نهيليسم فعال است و به شكل خشني خود را به دنيا معرفي كرده است و البته بنيادگرايي براي رسيدن به رستگاري نيست آنگونه كه در فضاهاي رسانهاي راهانداختند چه بسا كه قدرتهاي رسانهاي و جهان سرمايهداري با اين نوع پرده برداري سعي در پردهپوشي حقايق داشته باشد، چراكه بعد از دستگيري بن لادن و افتادن نوارهاي صوتي بسياري به دست امريكا اين نوارهاي صوتي را به دانشگاه «ييل» براي تجزيه و تحليل فرستادند و در آن جا دريافتند كه كه تنها براي رستگاري نبوده است كه جنگيدهاند بلكه آنها نياز به مسائل رفاهي نيز داشتهاند. يعني در جاهايي كه روزي توسط استعمار به يغما رفتهاند و حتي هويتشان را نيز سعي كردهاند به يك نحو ديگري برايشان بازخواني كنند و امروزه آنان ديگر با اين هويت احساس بيگانگي ميكنند و عامل اين نيز همان خردمندي و برتري طلبي عقلانيت محور و توسعه محور جهان غرب است.
درك اين موضوع كه غرب خود را برتر از دنيا ميداند از زبان شهيد آويني به اين صورت است كه غرب حتي براي اينكه نسبت به جهان معرفت پيدا كند به يك تقسيم بندي دست زده است به اين صورت كه جهان را به غرب و خاور نزديك و خاورميانه و خاور دور تقسيم كرده است يا شخصيتهاي جامعهشناسي هم چون ايمانوئل والرشتاين نيز وقتي از توسعه سخن ميرانند از كشورهاي مركز( غرب سرمايهدار) و نيمه پيراموني و پيراموني حرف ميزنند كه باز اين موضوع نيز به همان روحيه برتري طلبي غرب برميگردد. تا همين اواخر ما در كشورهايي همچون امريكا شاهد جنبشهايي بودهايم مانند كوكلاس كلانها كه به عينه دست به جناياتي عليه سياهان و غير سفيدان ميزدند. كشورهاي عقب نگه داشته شده همان كشورهايي هستند كه تحت عناوين جهان سوم كم توسعه، در حال توسعه و جنوب از آنها ياد ميشود.
به كارگيري مفهوم عقب نگه داشته شده به طور خاصي در مورد اين كشورها ناشي از يك طرز تفكر خاص است؛ در واقع بر مبناي اين ايده عقب ماندگي اين كشورها ناشي از عوامل بيروني و خارجي و در قالب استثمار و رابطه نابرابر با اين كشورها از جانب كشورهاي پيشرفته بوده است و اين عقبماندگي برچسبي است كه از سوي كشورهاي توسعه يافته به سايرين زده ميشود و عقبماندگي نه تنها در حوزه سياسي، اقتصادي و اجتماعي بلكه در حوزه فرهنگي نيز قرار دارد و اساسا زماني ميتوان از عقبماندگي در اين زمينهها سخن راند كه معياري براي سنجش و برتري در اختيار داشته باشيم و آن معيار امروزه تفكر عقل محور و امانيستي غرب و كشورهاي توسعه يافته است. در اينجا ميتوان اين سؤال را مطرح كرد كه چرا ما نبايد در تحليلهايمان از دين اسلام استفاده كنيم و به ميزان دوري و نزديكي از آن عالم را تقسيمبندي كنيم؟ پاسخ اين سؤال در اين است كه دنياي غرب اگر چه ساز پلوراليست را در دنيا به نواختن گرفته است اما فيالواقع هيچ هويتي را در برابر هويت انسان غربي به رسميت نميشناسد. آمارتياسن در كتاب خود با عنوان هويت و خشونت ضمن انتقاد از سامانههايي كه هويت تكواره را ترويج ميكنند و براي هويتهاي ديگر فرصت عرض اندام و بقا قائل نيستند و در نتيجه خشونت آفرين ميشوند، نظريه برخورد تمدنهاي هانتيگنتون را منادي اين خشونت آفريني ميداند و آن را نظريهاي تبعيض آميز، يكسويه و همراه با پيش داوري خودخواهانه ديدگاه برتري طلب غرب نسبت به ديگران تلقي ميكند و معتقد است تفكيك تمدني جهان و رويارو قرار دادن آنها نه تنها كمك به صلح نميكند، بلكه خشونت آفرين است.
در يك تحليل ديگري سياست شناس مصري تحليلي براي استعمار انجام داده است كه شامل سه مرحله است. «امين» توضيح ميدهد كه مرحله اول قرون هفدهم و هيجدهم بود. در اين مرحله فروش بردگان سياه انجام گرفت. مرحله دوم در قرن نوزدهم شروع شد و به مطيعسازي آفريقا و آسيا انجاميد. بعد حمله متقابل ملل شروع شد. پس از استقلال مستعمرههاي انگليس در شمال امريكا و انقلاب بردههاي هائيتي، جنبشهاي بزرگ نجات بخش ملي در آسيا و آفريقا بهوجود آمد. امروزه مرحله سوم را ميگذرانيم كه امين آن را مرحله امپرياليسم جمعي ميداند كه شامل سه گروه ميباشد يعني گروه امريكا، اروپا و ژاپن. در نظر امين، نژادپرستي كه هسته اصلي مراحل پيشين توسعه استعمار را تشكيل ميداد دچار تحول شده است و البته هنوز هم زنده و فعال است و اين بار با اين اعتقاد كه ملتها يا دولتهاي متمدن حق دارند نظام خود را به ملتهاي به اصطلاح كم تمدن تحميل كنند و هنوز هم رفاه اين گروه سهگانه مبتني بر آن است كه رفاه را از اكثريت مردم جهان دريغ كنند.
برخي از نظرياتي كه به برتري نژادي اشاره ميكند را ميتوان در آثار كساني چون جيوبرتي ايتاليايي دركتاب خود موسوم به برتري برشمرد كه در آن مردم ايتاليا را داراي اولويت و برتري نسبت به ديگر جوامع و ملل معرفي كرده است همچنين دوگوبينو در كتاب چهار جلدي خويش با عنوان بررسي درباره نابرابري نژادهاي انسان به بحث برتري نژادي پرداخته است و در تحليلهاي خود سعي كرده است حوادث واقعي تاريخ بشر را نتيجه اضمحلال يك نژاد و امتزاج بين نژادهاي پست و برتر نشان دهد و همين است كه امروزه وقتي گروههاي تكفيري مانند داعش به جان مسلمانان و مردم بيگناه كشورهاي خاورميانه ميافتند چندان واكنشي از سوي كشورهاي غربي نميبينيم اما همين كه در واقعه تروريستي پاريس اتفاق ميافتد چنان رسانههاي جهان اين موضوع را بولد كرده و از آن به عنوان يك خطر جهاني عنوان ميكنند كه گويي اهميت آن از جنگهاي جهاني نيز بيشتر است و از اين موضوع معلوم ميشود كه جان ساير انسانهايي كه در ميانمار، نيجريه، سوريه و عراق توسط تكفيريها ريخته ميشود برايشان اهميتي ندارد، چراكه آنها گويي همان ابر انسانهايي هستند كه نيچه عنوان كرده است و اين ابرانسانها با نگاه محقرانه به سايرين مينگرند اما بايد بدانيم كه آنچه نيچه از ابرانسان مدنظرش است، انساني است كه از اخلاقيات گذشته است نه اينكه گرفتار در انديشه تكامل گراي دارويني باشد، اينگونه كه غرب و جهان سرمايهداري خود را فرض گرفته است و البته اگر غرب ميفهميد معناي ابر انسان نيچهاي را ديگر در برخورد با ساير ملل نگاه از بالا به پايين را اتخاذ نميكرد و اين همان گرفتاري غرب در دام نابخردي است در حالي كه خود توهم خردمندي را در سر ميپروراند.
منابع:
1- نيچه پس از هيديگر، دريدا و دلوز، محمد ضميران، هرمس
2- جامعهشناسي توسعه، مصطفي ازكيا وغلامرضا غفاري، كيهان
3- مباني توسعه و تمدن غرب، سيدمرتضي آويني
4- تاريخ بيخردي، باربارا تاكمن، ترجمه حسن كامشاد
نويسنده: پيمان محمودي دانشجوي كارشناسي ارشد جامعهشناسي
http://javanonline.ir/fa/news/761158
ش.د9405427