تاریخ انتشار : ۲۹ خرداد ۱۳۹۵ - ۰۹:۴۹  ، 
شناسه خبر : ۲۹۲۴۲۹
تأملي درباره مفهوم «عقلانيت انقلابي» و نسبت آن با انقلاب‌ اسلامی
اشاره: عقلانيت از جمله واژگان مهمي است كه مباحث علوم انساني همواره در پي شناخت وجوه آن بوده است. عقل، براي انسان، وجه تمايز و به تعبير بهتر فرق فارق و ميز مايز انسان از ساير موجودات است بر اين مبنا عقل در وجود انسان هم يك وجه هويت‌بخش و تعيين‌كننده در وحدت و انسجام شخصيتي بازي مي‌كند و حتي برخي مانند مولانا معتقدند: اي برادر تو همان انديشه‌اي مابقي تو استخوان و ريشه‌اي در بحث حول عقلانيت، انواع گوناگوني را مي‌توان شناسايي كرد كه فلاسفه به آن پرداخته‌اند، عقل ابزاري، عقلانيت شهودي، عقلانيت عرفي، عقلانيت قدسي و...از اين زمره‌اند، اما در اين يادداشت تلاش بر آن داريم تا عقلانيت را با موصوف ديگري مورد بررسي قرار دهيم؛ عقلانيت در پرتو انقلاب. براي عقلانيت انقلابي نمي‌توان تعريفي جامع و مانع ارائه داد بلكه بيش از تعريف براي توضيح آن مي‌توان آن را توصيف كرد. پيش از آنكه بتوان مراد از عقلانيت انقلابي اسلامي را شرح داد به نظر مي‌رسد مي‌توان از تقسيم‌بندي آندره لالاند متفكر فرانسوي به عنوان مقدمه‌اي براي شناخت مفهوم عقلانيت انقلابي بهره گرفت.
پایگاه بصیرت / عبدالله بيننده / دانشجوي دكتري علوم سياسي

(روزنامه جوان – 1395/02/05 – شماره 4795 – صفحه 10)

چيستي عقلانيت انقلابي

لالاند با معرفي دو نوع عقلانيت كنشگر و متعارف، ميان عقل «برسازنده» يا كنشگر و «عقل برساخته» يا متعارف تمايز قائل مي‌شود. «منظور لالاند از عقل برسازنده، فعاليت ذهني‌اي است كه انديشه بهنگام بحث و پژوهش به آن مي‌پردازد و مفاهيم را شكل مي‌دهد و مباني را پي‌ريزي مي‌كند. به عبارتي خردي كه انسان در پرتو آن قادر است از فهم روابط بين اشيا، مبادي كلي و ضروري‌اي را استخراج كند كه نزد همه مردم يكسان است. اما عقل برساخته مجموعه‌اي از مبادي و قواعدي است كه در استدلال به آنها تكيه مي‌كنيم، كه به رغم گرايشي كه به وحدت دارند، از عصري به عصر ديگر متفاوتند و ممكن است در افراد گوناگون نيز متفاوت باشند. لالاند مي‌گويد:‌«عقل برساخته و تاحدودي متغير، همان عقلي است كه در دوره معيني از تاريخ وجود دارد و اگر از آن به شكل مفرد(عقل) سخن گفتيم، بايد دريافت ما از آن همان عقلي باشد كه در زمانه و تمدن ما وجود دارد.» به عبارت ديگر:‌«عقل برساخته دستگاهي از قوانين معين و پذيرفته شده در برهه‌اي از تاريخ ماست كه در خلال آن برهه از زمان، به آن ارزش مطلق داده مي‌شود.»

اگر چنين تفكيكي را بپذيريم اين امكان را خواهيم داشت كه بگوييم منظور ما همان عقل برساخته است؛ يعني همه مبادي و قواعدي كه فرهنگ انقلاب اسلامي به مثابه شالوده‌اي براي كسب معرفت، پيش پاي گروندگان به آن قرار مي‌دهد يا اجازه بدهيد بگوييم به مثابه دستگاه معرفتي است كه فرهنگ انقلاب اسلامي به آنها تحميل مي‌كند.

با اين وجود و به رغم اينكه وجه تمايز بين عقل برسازنده و عقل برساخته تمييزي است كه براي موضوع ما اهميت دارد اما چنين تفكيكي نبايد سبب شود تا تأثير‌پذيري هر يك از ديگري را فراموش كنيم زيرا از سويي عقل رايج چيزي نيست جز مبادي و قواعدي كه عقل برسازنده آنها را به وجود آورده يا مي‌آورد. خود لالاند نيز بر اين موضوع تأكيد دارد. عقل رايج همه مبادي و قواعدي است كه در برهه‌اي از زمان رايج است و خود از فرآورده‌هاي عقل برسازنده است يعني همان فعاليت ذهني‌اي كه انسان را از حيوان متمايز مي‌كند و سر‌چشمه آن در عقل و نه بيرون از آن است. از سوي ديگر به گفته اشتراوس عقل برسازنده و تأثير‌گذار خاستگاهي جز قواعد و مقدماتي كه از عقل پا گرفته‌اند ندارد؛ امري كه ما را وا مي‌دارد تا بگوييم عقل عربي- و در اينجا عقل انقلابي- حتي در نمود تأثير‌گذارش فرآورده فرهنگ عربي- انقلاب اسلامي- است. اين وضعيتي است كه هر فرهنگ ديگر و عقل گرويده به آن را شامل مي‌شود. بنابراين عقل جهانشمول داراي مبدأ كلي و ضروري است اما تنها درون يك فرهنگ معين يا گونه‌هاي فرهنگي همگون چنين خواهد بود.

با تكيه بر تقسيم‌بندي لالاند ما بر آنيم كه عقلانيت انقلابي، عقلانيتي برساخته است كه در بستر فرهنگ انقلاب اسلامي شكل گرفته است و البته اين عقلانيت برساخته از يك سو ريشه در بنيادهاي انديشه‌اي رهبران انقلاب و بالاخص امام خميني(ره) دارد و از سوي ديگر خود برآمده از بنيادهاي هويتي ايران است. بنابراين عقلانيت برساخته انقلاب اسلامي كه خود متأثر از عقلانيت برسازنده فلسفي، عرفاني، فقهي، كلامي و بنيادهاي هويتي اسلامي - ايراني و نيز مواجهات متأخري كه با تجدد در ايران شكل گرفته است، مي‌باشد و اين نوع عقلانيت خود فضا يا به تعبير بهتر يك نظام دانايي (اپيستم) به وجود آورده است كه انديشه‌هاي سياسي، اقتصادي، اجتماعي و... درون ايران و حتي فراتر از مرزهاي ايران را از خويش متأثر ساخته است.

وجوه اشتراك و افتراق عقلانيت انقلابي با انواع عقلانيت با توجه به انواع عقلانيتي كه ذكر نموديم و با توجه به اينكه عقلانيت انقلابي را عقلانيتي برساخته دانسته‌ايم كه خود «نظام دانايي»اي جديد به وجود آورده است، وجوه اشتراك و افتراق اين نوع از عقلانيت را با ساير عقلانيت‌هايي كه ذكر نموديم بيان مي‌داريم. عقل انقلابي با ساير انواع عقلانيتي كه برشمرديم وجوه اشتراك و افتراقي دارد كه به صورت موردي به برخي از اين اشتراكات و تمايزات براي منقّح شدن بحث اشاره مي‌شود:

عقل انقلابي اگر چه به واسطه آنكه غالباً نگرشي ديني و قدسي به عالم دارد ليكن از اين جهت كه به عقلانيت ابزاري براي تأمين معيشت انسان توجه دارد و حتي تلاش براي تأمين معاش را در رديف جهاد در راه خدا قرار مي‌دهد با عقلانيت ابزاري مشترك است ولي از اين جهت كه عقل ابزاري عقلي ارزش گريز و گاه اخلاق‌ستيز دارد با آن فاصله مي‌گيرد. به علاوه اينكه عقل ابزاري خواهان استيلاي بر طبيعت است و براي اين سيطره هيچ‌گونه حد و مرزي را نمي‌شناسد در حالي كه در عقل انقلابي چند قيد براي سيطره وجود دارد و سيطره انسان را محدود مي‌سازد: اخلاق، حفظ محيط‌زيست، حقوق ساير جانداران و... و از سوي ديگر عقل انقلابي همانند عقل ابزاري خود را محصور در محاسبات مادي نمي‌داند، بلكه خود را از اين ساحت وجودي انسان بالاتر مي‌برد و دنيا را مقدمه‌اي براي پس از مرگ و عالم آخرت مي‌داند.

عقلانيت انقلابي اگرچه عقلانيت فلسفي بالاخص فلسفه صدرايي را به عنوان يكي از ستون‌هاي انديشه‌اي خود در بر مي‌گيرد ليكن خود را در مباحثات انتزاعي فلسفه گرفتار نمي‌كند بلكه مناسبات سياسي، اجتماعي، اقتصادي و... را از ستون‌هاي انديشه‌اي مختلف مانند كلام، فقه، حديث، فلسفه و... استخراج مي‌كند و به اين جهت عقلانيت انقلابي، عقلانيتي اجتماعي است و حتي مي‌توان به اين بيان اشاره كرد كه از دريچه اجتماع به دين و علوم ديني از جمله فقه مي‌نگرد ولي اين به معناي بي‌اعتبار دانستن احكام فردي و اخلاق فردي نبايد تلقي شود. از اين رو عقلانيت انقلابي مانند برخي جريانات فلسفه‌ستيز و فلسفه گريز نيست بلكه از مبادي و مباني فلسفه براي پيشبرد اهداف خويش و حتي براي بسط نگرش دين بهره مي‌گيرد و فلسفه را تا مادام كه در تعارض و تناقض با احكام ديني قرار نگيرد، مي‌پذيرد. بنابراين مي‌توان گفت عقل انقلابي در نسبت با عقلانيت فلسفي به لحاظ منطقي رابطه عموم و خصوص من وجه دارد.

در باب نسبت عقلانيت انقلابي با عقلانيت منطقي مي‌توان گفت، از آنجايي كه عقلانيت انقلابي در تضاد با عقلانيت فلسفي نيست و منطق نيز به عنوان علمي كه قواعد صحيح انديشيدن را در اختيار مي‌گذارد و مقدمه فلسفه محسوب مي‌شود، عقل مفهومي، نقش مقدمه‌اي براي عقلانيت انقلابي نيز دارد. ليكن عقلانيت انقلابي چيزي بيش از عقل مفهومي است، چراكه ابعاد ديني، فلسفي، كلامي و... دارد.

عقلانيت شهودي كه به دنبال شناخت بي‌واسطه حقايق است و به لحاظ معرفت شناختي از نوع علم حضوري است نيز از اين جهت كه بنيادي خطاناپذير قابل اعتماد در حوزه شناخت شناسي به وجود مي‌آورد و نيل به معرفت يقيني را ممكن مي‌داند و از سوي ديگر توجهي خاص به معنويات و رعايت اخلاق براي نيل به معنويات دارد، مي‌تواند از اركان عقلانيت انقلابي به حساب آيد، چراكه امام خميني(ره) به عنوان بنيانگذار انقلاب اسلامي در كنار فيلسوف و فقيه بودن، عارف نيز بود و نه تنها در عرفان عملي سير و سلوك مي‌كرد بلكه سال‌ها عرفان نظري نيز تدريس مي‌نمود. از اين رو عقلانيت شهودي نيز يكي از پايه‌هاي ساختمان عقلانيت انقلابي است ليكن از اين جهت كه عرفان غالباً وجه فردي و معنوي دارد و در نسبت با فقه كمتر به مناسبات اجتماعي توجه مي‌كند، همه عقلانيت را در بر نمي‌گيرد بلكه عقلانيت انقلابي چيزي بااضافه عقلانيت شهودي است، چراكه ابعاد و وجوهي دارد كه عقلانيت شهودي لزوماً آنها را شامل نمي‌شود.

عقل قدسي به عنوان عقلانيت الهي كه به واسطه آن نبي و ولي ظرفيت دريافت وحي و كرامات را مي‌يابند، عقلانيتي است كه پايه اصلي عقلانيت دين را تشكيل مي‌دهد و در واقع عقلانيت ديني(در اينجا مراد غالباً فقه و اخلاق اسلامي است) صحت و سقم احكام خود را با آنچه از جانب آنها رسيده است، مي‌سنجد و تلاش دارد حتي الامكان حكم مطابق با واقع را از اين منابع استنباط كند. بنابراين عقلانيت قدسي به عنوان پايه عقلانيت ديني، پايه عقلانيت انقلابي كه عقلانيتي مرتبط با عقلانيت ديني است، نيز مي‌باشد. ليكن وجه تفاوت عقلانيت قدسي با عقلانيت انقلابي را مي‌توان به اجمال در اين بدانيم كه عقلانيت قدسي عقلانيت درجه اول است كه خود پايه انواع استنتاجات عقلي قرار مي‌گيرد و سطوح مختلف نگرشي را از خود متأثر مي‌سازد ليكن عقلانيت انقلابي عقلانيتي ثانوي و درجه دوم است كه سعي دارد تا از منابع مختلف عقلانيتِ فلسفي، شهودي، قدسي و... مناسبات سياسي - اجتماعي جامعه را حل و فصل نمايد.

عقل عرفي كه در واقع فهم عرفي رايج در يك جامعه است خود ممكن است از منابع معتبر تغذيه كند ليكن مي‌توان گفت درجه اعتبار آن به لحاظ منطقي از ساير عقلانيت‌ها پايين‌تر است، چراكه غالباً ميزاني براي صحت و سقم آن نيست و از سوي ديگر اين نوع فهم در وجه فراگيرِ عقلاني ندارد بلكه كاملاً محلي است. در باب سنجش اين نوع عقلانيت با عقلانيت انقلابي بايد گفت اين نوع عقلانيت در چند حوزه مي‌تواند معتبر باشد: اولاً در حوزه مباحات؛ يعني آنجايي كه دين (به عنوان يكي از آبشخورهاي اصلي عقلانيت انقلابي) احكام حلال و حرام را مشخص نكرده است و ثانياً در حوزه مستقلات عقليه و ثالثاً آن جايي كه برخي مصالح اجتماعي اقتضا كند. بنابراين عقل عرفي عقلانيتي هميشه معتبر نيست بلكه آنجا كه در تعارض با احكام دين قرار گيرد از منظر عقلانيت انقلابي به كلي از درجه اعتبار ساقط مي‌شود. بر همين اساس عقلانيت انقلابي در بسياري از حوزه‌هاي منطقه الفراغ مي‌تواند از ظرفيت‌هاي عقل عرفي بهره گيرد ليكن نبايد عقلانيت انقلابي را به عقلانيت عرفي تقليل دهيم.

با توجه به نكاتي كه درباره وجوه اشتراك عقلانيت انقلابي با ساير انواع عقلانيت برشمرديم به صورت جمع‌بندي مي‌توان گفت عقلانيت انقلابي به صورت حاصل جمع و تفريق انواع عقلانيت است، چراكه از هركدام از عقلانيت‌ها بهره‌اي مي‌گيرد و در عين حال از وجوهي با آن فاصله گرفته و از آن متمايز مي‌شود. نكته مهم لازم به يادآوري اين است كه عقلانيت انقلابي از آنجايي كه برخاسته از نگرشي اسلامي و ديني است بيشترين وجوه اشتراك را با دين و نگرش‌هاي ديني دارد و با حذف مؤلفه دين از عقلانيت انقلابي نمي‌توان هويتي براي اين نوع عقلانيت متصور شد با اين وجود بايد گفت عقلانيت انقلابي بيشتر به وجوه اجتماعي دين و گزاره‌هاي ديني توجه نشان مي‌دهد تا بتواند از طريق آنها مناسبات اجتماعي را سامان دهد و بر مبناي همين نكته است كه مسير آن با بسياري از نگرش‌هاي ديني و فقهي متفاوت مي‌شود، چراكه اين نوع عقلانيت به شدت سياسي و اجتماعي است، چيزي كه هنوز هم بسياري از نگرش‌هاي ديني در برابر آن مقاومت مي‌كنند. و نكته ديگر آنكه اگرچه مي‌توان عقلانيت انقلابي را نوعي نگرش تلفيقي از انواع عقلانيت قدسي، شهودي، ابزاري و... دانست ليكن اين تلفيق را نبايد به معناي اين دانست كه اين نوع عقلانيت هويت مستقلي ندارد يا اينكه اين نوع از عقلانيت را به واسطه وجوه اشتراكي كه با هر كدام از اين نوع عقلانيت‌ها دارد، آن را به هر كدام از آنها فرو بكاهيم.

ويژگي‌هاي عقلانيت انقلابي

از آنجا كه امكان ارائه تعريفي جامع مانع از عقلانيت انقلابي وجود ندارد، براي فهم بهتر مراد از آن برخي از ويژگي‌هاي آن را بر مي‌شماريم و آن را تعريف به اجزا مي‌كنيم. فقط نكته مهم اين است از آنجايي كه بر آنيم انقلاب اسلامي انقلابي ديني است از يك‌سو و امام خميني(ره) را به عنوان رهبر و بنيانگذار آن مي‌دانيم از اين رو بيشتر اين ويژگي‌ها برگرفته شده از حاصل جمع نگرش امام(ره) و نگرش ديني است:

به صورت اجمال برخي از ويژگي‌هاي عقلانيت انقلابي را بر مي‌شماريم تا حدود و ثغور آن روشن‌تر گردد:

1- ظلم‌ستيزي و استكبارستيزي و عدم پذيرش سلطه بيگانه يكي از ويژگي‌هاي برجسته عقلانيت انقلابي است كه از همان ايام آغازين انقلاب در بيان رهبران انقلاب نمودي برجسته داشته است. عقلانيت انقلابي نه ظالم است و ظلم پذير، چراكه اين دو را مقولاتي غير ديني و غير اخلاقي و حتي غير انساني مي‌داند و حتي به لحاظ بنياد عقلاني به «قبح ذاتي ظلم» باور دارد و در برابر آن به «حُسن ذاتي عدل» معتقد است و بر اين اساس ظلم‌ستيزي و عدالت‌محوري دو بال سلبي و ايجابي نگرش عقلانيت انقلابي هستند كه هم وجه ديني دارند و اساساً از مباني شكل‌گيري نظام سياسي اسلامي به شمار مي‌آيند و هم در انديشه رهبران انقلاب ظهور و بروز داشته است.

2- عقلانيت انقلابي دين پذير است و دين و احكام آن را به عنوان امري بنيادين براي شناخت عالم و مناسبات آن مي‌داند و به لحاظ عملي نيز بيش از آنكه از احكام عقلِ خودبنياد و احكام اعتباري ناشي از آن متابعت كند خود را پايبند به شريعت مي‌داند، چراكه به لحاظ كلامي معتقد است:«خداوند خير و صلاح و سعادت مرا بهتر از من مي‌داند و از اين رو هر آنچه را كه به من براي عمل دستور داده است، بهترين تأمين‌كننده خير دنيا و آخرت من است.» بنابراين عقلانيت انقلابي، نگرشي ابزاري به دين ندارد بلكه نگرشي معتقدانه به آن دارد و براي آنكه دين بتواند در زمانه‌اي كه «خدا و دين هردو مرده‌اند» پاسخگوي مقتضيات زمانه باشد، بر پويايي وجوهِ مختلف آن بالاخص كلام كه وظيفه دفاع عقلاني از دين را دارد و فقه كه متكفل اعمال ديني مومنان است، تأكيد دارد.

3- معنويت شريعت محور همانگونه كه در بيان امام خميني(ره) و آيت الله خامنه‌اي خواهد آمد، جزء لايتجزاي عقلانيت انقلابي است و اساساً مي‌توان يكي از وجوه بنيادين تمايز اين نوع عقلانيت با ساير عقلانيت‌ها را در همين نكته دانست. شريعت محوري را بدين دليل به معنويت منضم كرده‌ايم كه امروزه شاهد توصيه به انواع معنويت غير ديني مي‌شود كه بعضاً در برخي فرقه‌هاي عرفاني در جهان اسلام نيز سابقه داشته است از اين رو معنويتي را ملازم با عقلانيت انقلابي مي‌دانيم كه طريقتِ حقيقت را از صراط شريعت بپيمايد.

4- عقلانيت انقلابي جدايي سياست و ديانت و به اصلاح نگرش عرفي به سياست را نمي‌پذيرد و ديانت را به لحاظ انديشه‌اي متكفل فراهم‌كننده مقدمات نظام‌سازي سياسي مي‌داند و از همين رو نظام سياسي بر آمده از عقلانيت انقلابي اساساً نظامي ديني است و همين ديني بودن است كه وجه مميزه آن از ساير نظام‌هاي سياسي است. بر اساس اين نگرش عقلانيت انقلابي موظف است تا هم بنيادهاي تئوريك عقلي و ديني مورد نياز براي نظام سياسي اسلامي را فراهم آورد و هم اينكه در برابر شبهات منتقدان و مخالفان از آن دفاع كند. همين وجه مهم است كه از آغازين روزهاي انقلاب اسلامي و در تدوين قانون اساسي و در بازه‌هاي زماني مختلف از جانب افرادي حتي در هيئت دولت‌هاي مختلف مورد مناقشه قرار گرفته است و نواي جدايي دين از سياست سر داده شد و اين ندا را با نام عقلانيت موجه مي‌كردند بدين معنا كه عقل و تجربه زيسته جهان غرب و حتي شرق اقتضاي جدايي ديانت از سياست را دارد. از اين رو بر سر اين مسئله شاهد جبهه‌بندي دو نگرش در برابر هم هستيم: يكي با نام عقلانيت به دنبال اثبات وجود و حتي وجوب پيوند دين و سياست است كه در معنايي بسيار عام ما آن را عقلانيت انقلابي مي‌دانيم و در برابر آن نگرشي است كه بر وجوبِ انفكاك اين دو تأكيد دارد و ما در معنايي عام آن را عقلانيت سكولار مي‌دانيم.

5- تأكيد بر همزيستي مسالمت‌آميز با همه انسان‌ها و ملت‌ها يكي از وجوه برجسته عقلانيت انقلابي است. اگرچه برخي درصددند تا برخي آموزه‌هاي عقيدتي و دفاعي انقلاب اسلامي را جنگ‌طلبانه جلوه دهند، ليكن اصل در عقلانيت انقلابي زيست مسالمت‌جويانه است و جنگ يك استثناست چنانكه در اصل 152قانون اساسي نيز به عنوان نمود ساختاري اين عقلانيت، در حوزه سياست خارجي نيز آمده است: «سياست خارجي جمهوري اسلامي ايران بر اساس...روابط صلح‌آميز متقابل با دول غير محارب استوار است» و در اصل 14 نيز تصريح مي‌كند:«دولت جمهوري اسلامي ايران و مسلمانان موظفند نسبت به افراد غير مسلمان با اخلاق حسنه و قسط و عدل اسلامي عمل نمايند و حقوق انساني آنان را رعايت كنند.» بنابراين عقلانيت انقلابي عقلانيتي مسالمت‌آميز است و اگر از احكام جهاد و امثالهم نيز سخن مي‌گويد اولاً غالباً جهاد دفاعي است و ثانياً به معناي تجاوز به حقوق ديگران و ناديده گرفتن حقوق آنان اعم از مسلمان و غير مسلمان نيست.

6- عقلانيت انقلابي، انقلاب اسلامي را پروژه‌اي پايان يافته در سال 57 نمي‌داند بلكه آن را پروسه‌اي (فرايندي) مي‌داند كه گام اول آن در انقلاب اسلامي و تشكيل جمهوري اسلامي محقق شده است و از اين رو تا تشكيل انقلاب جهاني مهدوي به عنوان نقطه غايي اين انقلاب بايد انقلاب و انقلابي‌گري ادامه يابد و همين نكته است كه انقلاب دائم را معني مي‌دهد. البته بايد تأكيد شود كه در اينجا انقلاب دائم با آنچه كمونيست‌ها بيان مي‌داشتند متفاوت است. انقلاب دائم دست‌كم دو وجه دارد: يكي وجه انفسي است و مراد از آن انقلاب دائم براي هر چه بيشتر آراسته شدن به صفات جميله اخلاقي و رعايت احكام شريعت در ساحت زندگي فردي و اجتماعي است و وجه دوم و اساسي‌تر آن انقلاب دائم در جهت اجراي هرچه بيشتر احكام شريعت و اصول اخلاقي اسلامي انساني در سطح جامعه و جهان است و تا مادام كه بخشي از احكام ديني در جامعه اجرا نشوند و مناسبات اجتماعي بر مبناي آنها سامان نيابد انقلابي‌گري پايان نمي‌يابد. بر اين اساس بر خلاف نگرش برخي كه از همان اوان انقلاب و با پيروزي انقلاب خواهان پايان انقلابي‌گري بودند و اين نگرش در دوره‌هاي مختلف و به انحاي گوناگون باز توليد شد، عقلانيت انقلابي كه به صورت خاص در نگرش رهبران انقلاب متجلي بود، خواهان انقلاب دائم بود و نقطه غايي اين انقلاب را نيز تشكيل جامعه جهاني مهدوي مي‌دانند.

7- عقلانيت انقلابي تعهد پذيرِ تخصص گريز نيست، بلكه تخصص و تعهد را دو بال لازم براي انجام مسئوليت مي‌داند و اشغال مسئوليت در مناصبي كه فرد لياقت اشغال آنها را ندارند را نه تنها غير اخلاقي، بلكه آنها را غير شرعي نيز مي‌داند. بنابراين انسانِ متخصصِ متعهد به اسلام و مزين به اخلاق اسلامي را انسانِ ترازِ انقلاب اسلامي براي پذيرش مسئوليت‌هاي خرد و كلان در سطح جامعه مي‌داند.

8- عقلانيت انقلابي ضمن توجه به مقتضيات نظام جهاني كنوني و مناسبات حاكم بر آن و بر پايه بنيادهاي ديني، به قراردادهاي بين‌المللي خود تا مادام كه مضر به منافع ملي و مصالح مسلمانان نباشد، پايبند است و ضمن اينكه خواستار اصلاح و تغيير در ساختار مناسبات بين‌الملل در جهت ايدئولوژي خود است، ليكن به قوانين بين‌المللي‌اي كه در تضاد با مباني ديني نباشد، التزام دارد. از اين رو عقلانيت انقلابي لزوماً به معناي تلاش براي بنيان براندازي همه قوانين بين‌المللي نيست بلكه اصلاح آنها را در راستاي بنياد‌هاي حقوقي خود از يك‌ سو و حاكم شدن عدالت حقوقي در سطح جهان از سوي ديگر پي مي‌گيرد.

جمع‌بندي

بنابراين مي‌توان گفت عقلانيت انقلابي، عقلانيتي شكل گرفته در بستر انقلاب اسلامي و فضاي گفتماني آن است كه خود يك «نظام دانايي» جديد را در ايران به وجو آورده است و البته تأثيرات گستره بين‌المللي را نيز در پي داشته است و با توجه با گستره و عمقِ اين نوع عقلانيت، جريان‌هاي مختلف سياسي- انديشه‌اي كه در ايران فعاليت مي‌كنند به نحو سلب يا ايجاب و از درِ موافقت و مخالفت بايد نسبت خويش را با اين ويژگي‌ها روشن كنند. تفسير دولت‌هاي مختلف در طول عمر جمهوري اسلامي و تلاش براي مصادره به مطلوب كردن آنها نشانگر اهميت اين ويژگي‌هاست.

http://javanonline.ir/fa/news/780053

ش.د9500653