ضرورت اقتصاد به زبان ساده
علي سرزعيم / پژوهشگر اقتصادي
درباره كتاب من به شش نكته اشاره ميكنم. نخست اينكه كتاب «بينش اقتصادي در راستاي پروژه اقتصاد براي همه» در پنج جلد تدوين شده كه جلد نخست آن با عنوان تحليل اقتصادي منتشر شده است. جلد سوم نيز فايننس براي همه است كه تا حدودي نگارش يافته است. دليل كار كردن روي اين پروژه اين است كه حس كردم لازم است مفاهيم اقتصادي براي عموم جامعه گفته شود. ضمن آنكه به دليل تجربيات فراوان در زمينه نگارش مطالب مطبوعاتي حس كردم كه توانايي صحبت كردن با توده مردم را دارم. البته در زمينه تخصص اقتصاد، بسياري توانايي بيشتري از من دارند، اما به دليل تجربه مطبوعاتي توانايي ارتباط با مخاطب عام را دارم. اما ضرورت سادهنويسي در اقتصاد چيست؟
پل كروگمن ميگويد: كساني كه پيچيدگيهاي مسائل اجتماعي و اقتصادي را ميفهمند، آن را به زبان ساده بيان نكنند، كساني با مردم صحبت ميكنند كه آن پيچيدگيها را نميفهمند و مسائل را ساده ميبينند و اسم اين افراد پوپوليست است و در نتيجه پوپوليسم بر جامعه حاكم ميشود. بنابراين ضرورت دارد كساني كه به مباحث تخصصي آشنا هستند، با جامعه صحبت و با آن ارتباط برقرار كنند. ما هزينه حاكم شدن پوپوليسم بر جامعه را در ١٠سال گذشته پرداختيم و حس ميكنم اين مساله تمام نشده و پوپوليستهاي ديگر با قيافههاي ديگر و برندهاي ديگر در راه هستند. بنابراين اين ضرورت انكارناپذير است كه جامعه را با پيچيدگيهاي مباحث اقتصادي و اجتماعي آشنا كنيم.
چرا اقتصاد براي همه مهم است؟
نكته دوم اين است كه در اقتصاد ناگزير از استفاده از رياضيات هستيم، زيرا در اقتصاد بحث «چقدر» مهم است. مهم است كه چه مقدار به همسايه كمك كنيم، زياد كمك كردن و كم كمك كردن خوب نيست و بايد حد بهينه را شناخت. استفاده از رياضيات و استفاده از پارامترهاي رياضياتي براي يافتن اين نقطه بهينه ناگزير است. اما با باز شدن باب رياضيات در اقتصاد چنان استفاده از آن گسترده شد كه امروز كتابهاي دانشگاهي اقتصاد با كتابهاي مهندسي برق تفاوتي ندارد و اين امر چنان گسترش يافته كه گاه مفاهيم اقتصادي پشت فرمولها گم ميشود. اين مشكل به ايران و رشتههاي فني كه در آنها اقتصاد تدريس ميشود، اختصاص ندارد، بلكه در ساير كشورها در خود رشته اقتصاد نيز همين اتفاق رخ ميدهد. براي مثال رابرت فرانك استاد دانشگاه كورنل از معتبرترين دانشگاههاي دنيا پژوهشي روي دانشجوياني انجام داده كه در امريكا اقتصاد خرد كار ميكنند.
او مسالهاي اقتصادي را در برابر كساني كه اقتصاد خرد دانشگاهي را گذراندهاند با كساني كه اين درس را نگذراندهاند، مطرح ميكند. جالب است كه تفاوت معناداري ميان كساني كه اين درس را خواندهاند با آنها كه اين درس را نخواندهاند، در حل اين مساله ديده نميشود!اي بسا كساني كه اين درس را خواندهاند، بدتر جواب دادهاند! اين امر سبب شده كه اقتصاددانان اين سوال را مطرح كنند كه چه مشكلي است كه موجب شده با وجود اين همه درس خواندن، مفهوم اصلي اقتصادي آموخته نميشود و پشت فرمولها گم ميشود.
بنابراين در كل دنيا اين احساس شد كه بايد كاري كرد كه اين مفاهيم بيشتر ديده شوند. متاسفانه در زبان انگليسي هم كتابهاي كمي هستند كه توانستهاند در انتقال مفاهيم اقتصادي از فرمولها خالي باشند. يكي Economics Is Everywhere نوشته دانيل هامرمش و ديگري وبلاگگري بكر با عنوان ECONOMIC INSIGHTS, FROM MARRIAGE TO TERRORISM است كه عنوان كتاب (بينش اقتصادي) نيز از آن آمده است. به نظرم در ايران نيازمند اين كار هستيم.
اقتصاد انسان را موجود عقلاني ميداند
نكته سوم اين است كه آنچه اقتصاد را از ساير علوم متمايز ميكند، تاكيد شديد آن بر عقلانيت است. شايد ساير علوم انساني اين تاكيد را نداشته باشند. احساس ميكنم اين با فرهنگ ما بيگانه است. يعني فكر ميكنم روشنفكران و تحليلگران ما دوست دارند انسان را موجوداتي بيعقل بدانند يا بگويند عقلانيتشان طور ديگري است. اقتصاد از اين جهت متفاوت است. نميدانم چرا چنين تصوري در جامعه ما رايج است، اما حس كردم اگر انسان را موجود عقلاني ندانيم، آنگاه سركوبش هم توجيه عقلاني دارد. به نظر من بخشي از مشكلاتي كه ما در عرصه سياسي داريم، ريشه در اين نوع نگاه به انسان دارد. بنابراين اگر نگاه اقتصادي را كه انسان را موجودي عقلاني ميداند، در نظر داشته باشيم، راه براي حوزههاي ديگر تحليل در مورد مسائل اجتماعي و سياسي باز ميشود.
مكانيزم بازار را درك نكردهايم
نكته چهارم اينكه در جامعه اگرچه تاكيد ميشود خصوصيسازي خوب است و بازار خوب است و... اما اين مباحث در سطح مانده است و مكانيزم و سازوكار بازار آن طور كه شايد و بايد درك نشده است. اين نكته را در بزنگاههايي مثل اينكه دانشگاه بايد خصوصي باشد يا خير، ميبينيم. اينجاست كه از صحبت روشنفكران درمييابيم آن ذهنيت دولتي تا كجا رسوخ دارد. اتفاقا جو حاكم بر روشنفكران ما بهشدت مخالف مكانيسم بازار است. در اين كتاب كوشيده شده كه مكانيسم بازار باز شود و نشان داده شود كه نقاط قوت و ضعف اين مكانيسم چيست.
دولت بزرگ، اقتصاد عمومي كوچك
نكته پنجم اينكه ما در كشوري هستيم كه بخش دولتي در آن خيلي بزرگ است و دولت پديده مهمي در ايران است. به اين نكته در رشتههاي مختلف اذعان شده است. بنابراين شايسته است كه درك درستي از فلسفه وجودي دولت داشته باشيم. كي بايد دولت در اقتصاد مداخله كند و اين مداخله بايد چگونه باشد؟ بنابراين نيازمند شناخت دقيق دولت، سازوكارهاي آن، ضرورت يا عدم ضرورت مداخله آن در اقتصاد و چگونگي اين مداخله هستيم. متاسفانه با وجود اين نياز يكي از ضعيفترين بخشها در علم اقتصاد ايران اقتصاد بخش عمومي است كه همه مسالهاش دولت است. براي من عجيب است كه ما چرا دولت بزرگ داريم، اما علم بخش اقتصاد عمومي بسيار ضعيفي داريم و كسي روي اين حوزه كار نميكند. اثر اين نقيصه را در دولتي ميبينيم كه نميتواند كاركردهايش مثل مقرراتگذاري را به درستي انجام دهد و جايي كه ميخواهد درست كند، به دليل ناآگاهي خرابكاري ميكند.
عينك اقتصادي براي ديدن امور
نكته آخر اينكه در اين كتاب تعمدا مثالهاي متعددي از خانواده، ازدواج، طلاق، سياست، دين، جامعه و... به كار رفته است. هدف اين بوده كه اين پيام منتقل شود كه اقتصاد كل يك عينك است. اگر روي چشم ما بنشيند ميتوانيم همه مسائل را اين طور ببينيم. اگر ما مفهوم هزينه و فايده كردن را جدي بگيريم، آنگاه هر پديده را ببينيم، ميگوييم آدمها هزينه و فايده ميكنند. ادعاي مهم ديگر اقتصاددانان اين است كه چارچوب اقتصاد خرد بسيار قوي است و كمك ميكند در كنار چارچوبها و رشتههاي ديگر علمي، تحليل خوبي نسبت به مسائل و موضوعات از مسائل اجتماعي تا سياست و... داشته باشيم. البته آگاهم كه جامعه بهشدت با نگاه اقتصادي به مسائل اجتماعي مخالفت ميكند، در غرب نيز گويا مقاومت اوليه چنين است. اما به تدريج اقتصاددانها نشان دادهاند كه اين كار ميتواند موثر باشد.
نقش ساختارها در شکلدهی به فرهنگ
عباس عبدی / پژوهشگر علوم اجتماعی
مجلس جديد شروع شده است. من اگر جاي كسي در مجلس بودم آنها را يك هفته كلاس ميبردم و ميگفتم اين دوكتاب، به خصوص دومي را خوب بخوانند و به اين دليل كه آنها ميخواهند درباره سرنوشت مملكت تصميم بگيرند اما چيزي كه ما به آن نياز داريم همين بينش اقتصادي است كه فاقد آن هستيم. اگر يك نفر از آسمان به ايران نگاه كند و جزييات رفتار ما را رصد كند احتمالا از رفتار ما بسيار تعجب ميكند.
اقتصاد؛ كالايي پست
خود من با اينكه به اين بينش خيلي توجه داشتهام اما وقتي كتاب را ميخوانم، ميبينم كه سواي حوزه اقتصادي در حوزه اجتماعي نيز ميتواند در فرع مسائل، تا حد زيادي راهگشا باشد. مشكلي كه ما در جامعه ايران داريم بحث علم اقتصاد نيست بلكه بينش اقتصادي است همچنان كه ما در جامعهشناسي نيز اين مشكل را در بينش جامعهشناسي – و نه دانش آن- داريم. شما ميتوانيد كساني را پيدا كنيد كه دكتراي جامعهشناسي دارند، در تاليف كتاب نيز خوب ميفهمند اما وقتي رفتار و تحليل آنها از جامعه را نگاه ميكنيد، ميبينيد كه مبتني بر دانش او نيست، دليل آن اين است كه دانش در غرب انتزاعي نبوده است. دانش اجتماعي و اقتصادي آنها نيز مبتني بر واقعيتهاي بيروني بوده است. اما وقتي به ايران آمده به بينش و ما به ازاي بيروني آن كاري نداريم و اقتصاد به يك سري فرمول و خط و نمودار براي ما تبديل شده است. اما در عمل، بينش اقتصادي به ما جواب نميدهد زيرا آن را نداريم. دانش اقتصادي به ما جواب نميدهد چون بينش آن را نداريم.
اولويت خواندن كتاب براي نمايندگان مجلس
طي ادوار مختلف اين مساله مطرح بوده كه چرا مجلس ايران به راحتي با دولت زد و بند ميكند و انواع و اقسام طرحهاي بيخاصيت را در شهرها و روستاها تاييد ميكند. بحث اين است كه آيا واقعا به فكر كسي نميرسد كه انجام اين كارها بيفايده است. به نظر من وقتي كه كتاب توضيح ميدهد يك نفر ميتواند خوب بخواند و بفهمد كه چرا اين اتفاق ميافتد. چرا يك نماينده غيرحزبي وقتي كه حزب نيست، نماينده افراد جدا بوده و هريك به دنبال حداكثر كردن منافع خود هستند، شايد بهترين راهحل براي آنها اين باشد كه طرحهايي را در منطقه خود بگيرند؛ حتي اگر بهرهوري اقتصادي آن صفر يا حتي منفي باشد. به اين دليل است كه ميگويم مطالعه اين كتاب براي نمايندگان مجلس اولويت دارد.
به دنبال طرح ايدهاي روشن از بينش اقتصادي
اهميت –و احتمالا نقطه ضعف- كتاب در اين است كه مهمترين مسائلي كه ما با آن درگير هستيم را به عنوان مثال ذكر ميكند. بخشي از اين مسائل مديريتي، بخشي سياسي، بخشي اقتصادي و بخشي نيز اجتماعي است. به طور مثال ازدواج و طلاق، باروري، چند همسري، بحث يارانه، بحثهاي سياسي مثل داعش، بحث مهم نرخ بهره، قيمتگذاري، دموكراسي، اعدام مواد مخدر، بحث مهم اتوبانسازي، كوپن فروشي، سهميهبندي، اجراي طرحهاي بيفايده در شهرهاي مختلف، حتي بحثهايي در حوزه فلسفه مثل عدالت، سياست، نامزدي انتخابات و... همه اينها نشان ميدهد كه كتاب به دنبال حل اين مسائل نبوده بلكه به دنبال طرح يك ايده روشن از يك بينش اقتصادي بوده كه به اعتقاد من بينش زندگي ماست.
ما در عمل بر اساس آن بينش زندگي ميكنيم اما آن را بيان نميكنيم. به طور مثال وقتي كه ازدواج ميكنيم شايد درباره مهريه يا جهيزيه يك چيزي را ميگوييم اما وقتي يك دانشمند آن را تحليلي ميكند همان تحليل اقتصادي آن را انجام ميدهد اما نقطه ضعف كتاب نيز همين جاست؛ شايد بهتر بود برخي از مثالها زده نميشد؛ مثالهايي كه بينش اقتصاد و بينش هزينه فايده حداكثر بتواند ٣٠ درصد واريانس را تفسير كند. مثال درست ديگري كه در كتاب آمده، درباره اثر درآمدي و اثر جانشيني است. درباره اثر درآمدي و اثر جانشيني اتفاقي كه ميافتد توضيح ميدهد اما مشخص نميكند كه وقتي من و ايشان با چنين چيزي مواجه ميشويم نهايتا يك واكنش ثابت را از خود بروز نميدهيم. اين به فرهنگ ما برميگردد، فرهنگ اينجا نقش خود را بروز ميدهد اما نميتواند اصل قاعده را تغيير دهد.
تجديدنظر در قواعد بازي
براي افزايش اثرگذاري اين كتاب و براي اينكه جاي ابهامي براي خواننده باقي نماند بهتر بود از مثالهايي كه ميتوانست منشا ابهام شود پرهيز كرده يا با احتياط رفتار ميشد. به طور مثال، خيلي خوب است مثال خانواده را زد اما چون همه ما با آن درگير هستيم هر كسي ممكن است بر اساس جزيياتي فكر كند اين مثالي كه آورده شده اينگونه نيست و ممكن است عوامل ديگري موثر باشد. يا براي فهميدن اينكه چرا داعش اسراي خود را ميكشد ايدههاي خوبي اينجا مطرح شده اما ممكن است دلايل و عوامل ديگري نيز داشته باشد كه اگر كسي نخواهد اين را بپذيرد به آنها استناد كند و از كنار اين بگذرد يا قسمتهايي از كتاب لازم به توضيح بيشتر دارد، به طور مثال درباره قيمتگذاري، ما ميفهميم كه چرا وقتي چيزي به شكلي كه گفته شده قيمتگذاري يا سهميهبندي ميشود ايراد پيدا ميكند اما ممكن است كسي از قيمتگذاري شير با يك منطق كاملا متفاوت دفاع كند.
به نظر ميرسد كه حتما بايد اين نوع مثالهايي كه ناقض منطق كتاب يا استثنا بر منطق كتاب است تصحيح شود زيرا اين مثالها منطق كتاب را رد نميكنند اما كساني كه اصل مطلب را ناديده بگيرند خيلي راحت ميتوانند به اين استثناها استناد كنند. اما در مجموع كتاب بسيار خوبي است، آقاي دكتر در يادداشتها و مسائل ديگر خود در واقع با اين زندگي ميكنند، كتاب اقتصاد براي ايشان يك كتاب درسي نيست كه يك عده دانشجو آن را بگيرند و بخوانند، در برخورد روزانه آنها و تحليل مسائل از آن استفاده ميكنند و همين اهميت دارد و اگر بتوان اين بينش اقتصادي را كه در واقع يك نوع بينش زندگي براي ما است در جامعه رواج داد درك درستي از ان پيدا كنيم، شايد بتوان اميدوار بود كه در تصميمهاي بعديمان حداقل تفاهمهايي داشته باشيم اما برداشت من اين است كه اهميت كتاب در اين است كه به خواننده نشان ميدهد شما به عنوان يك فرد نميتوانيد بر خيلي از مسائل غلبه كنيد يعني وقتي يك ساختار وجود دارد، بايد در اين ساختار بازي كنيد. مجموعه افراد مبتني بر يك ساختار تصميمگيري ميكنند. بنابراين من فكر ميكنم بايد نسبت به اصلاحات ساختاري يعني قواعد بازي يك تجديد نظر اساسي صورت گيرد.
علوم انسانی به فلسفه نیازمندند
مصطفی ملکیان / پژوهشگر فلسفه و روانشناسی
احتمالا براي همگان شگفتانگيز خواهد بود كه درباره اقتصاد سخن بگويم، براي خودم هم چندان مطبوع نيست، زيرا من در زمينه اقتصاد متخصص نيستم. اما امري كه باعث شد بپذيرم در اين نشست حضور يابم، نخست اين بود كه از من خواسته شد از منظر تحليل فلسفي و فلسفه تحليلي درباره كتاب سخن بگويم. دوم اينكه مطالعه اين دو جلد كتاب براي من بسيار شعفانگيز بود و نه فقط مرا به حوزه اقتصاد علاقهمند كرد بلكه با مطالعه اين دو كتاب مشاهده كردم كه نوشتن آثاري از اين مقوله نه فقط در حوزه اقتصاد بلكه ساير حوزهها راهگشاست.
كتاب بينش اقتصادي براي همه همين ويژگي را دارد و بدون الفاظ فني كه فقط به درد صاحبنظران و كارشناسان اقتصاد ميخورد، ميتواند مطالب اقتصادي را به سادگي به مخاطب منتقل كند، يعني مخاطب اگر دانش اقتصادي نمييابد، دست كم بينش اقتصادي پيدا ميكند. بنابراين اين دو نكته باعث شد كه حاضر شوم در مورد اين كتاب صحبت كنم. اما در سراسر كتاب به بعضي نكات فلسفي برخوردم كه بحثم را معطوف به همانها ميكنم و چند سوال در اين زمينه برايم پديد آمده است.
تفاوت روانشناسي انگيزش از اقتصاد خرد
نويسنده جايي يكي از تعاريف علم اقتصاد خرد را در برابر علم اقتصاد كلان به عنوان يكي از دو بخش اصلي علم اقتصاد، به صورت علم مطالعه انگيزهها تعريف كرده است. به نظر من اين تعريف نه مفهوما و نه مصداقا درست نيست و مطالعه انگيزهها كار علم اقتصاد نيست، بلكه بخشي از روانشناسي به عنوان يك دانش تجربي انساني يعني روانشناسي انگيزش (motivation) به مطالعه انگيزهها ميپردازد يعني هم انگيزهها را ايضاح مفهومي ميكند و هم تشخيص مصداقي ميكند. يعني اولا روانشناسي ميگويد كه بايد ميان مفاهيمي چون انگيزه، نيت، اراده، هدف، آرمان، طرح و... تمايز دقيق گذاشت.
البته اين مفاهيم با هم نزديكيهايي دارند، اما از نظر دقيق با هم تفاوت دارند و تعريف و شأن و آثار و نتايج شان متفاوت است. ثانيا همين شاخه از روانشناسي ميان انگيزههاي متفاوت آدميان به لحاظ مصداقي تمايز ميگذارد و انواع انگيزههاي موجود در ساختار رواني و جسماني انسان را كه موجب رفتار خاص يا رفتار عام ميشوند بر ميشمارد. اقتصاد خرد مطالعه انگيزههاي انسان صرفا در اقتصاد است. به عبارت ديگر علم اقتصاد خرد نوعي بزرگ كردن انگيزههاي اقتصادي در كنار انگيزههاي غير اقتصادي است.
داوري اخلاقي با عقلانيت ملازمه ندارد
اين ادعاي درست در كتاب مطرح شده كه عقلانيتي بر رفتار انسانها حاكم است، خواه درحوزه نهاد اقتصاد يا ساير نهادها مثل نهاد خانواده، آموزش پرورش، حقوق، اخلاق، دين و مذهب و... بعد نويسنده به اشكال احتمالي خوانندهاي پرداخته كه اين ادعا (عقلاني عمل كردن آدميان) را عجيب تلقي كرده است و مواردي را بر ميشمارد كه انسانها غيرعقلاني عمل ميكنند، مثل كسي كه تنبلي ميكند و نگون بخت ميشود يا كسي كه بزهي ميكند و بعدا از رفتار خود اظهار ندامت ميكند يا جنايتكاراني نظير صدام و هيتلر كه زندگي خود و بيشمار انسانهاي ديگر را نابود كردهاند.
نويسنده در پاسخ به اين پرسش ميگويد: هيچ گونه از اين موارد نقض، مدعاي عقلانيت عملي انسان را رد نميكند. اما به نظر من در اين پاسخ بايد به سه مطلب مهم توجه كرد. نخست اينكه ارزش داوري اخلاقي با عقلانيت رفتاري ملازمه ندارند و بايد از هم تفكيك شوند. عقلاني بودن يك رفتار لزوما به معناي اخلاقي بودن رفتار نيست. اين سخن به آن معنا نيست كه اخلاقي زيستن، خلاف عقلاني زيستن است. بلكه منظور اين است كه دو آرمان عقلانيت و اخلاقيت را بايد از هم تفكيك و نبايد فكر كرد هر كس يكي را دارد، ديگري را نيز دارد. دومين تفكيك مهم در فلسفه عمل كه مهم است، تفكيك هدف و نتيجه است. منظور از عقلانيت، عقلانيت در هدف است. م
مكن است رفتار من به لحاظ هدف عقلاني باشد، اما به نتيجه مطلوب نميرسد به اين دليل كه براي به نتيجه مطلوب رسيدن، عوامل ديگري هم دخيل است. بنابراين عقلانيت رفتار در ناحيه هدف مد نظر است نه نتيجه. سومين نكته مهم اينكه عقلاني بودن رفتار آدمي با خطاي محاسباتي سازگار است، يعني چنين نيست كه اگر كسي خطاي محاسباتي داشت، به صرف اين خطا، عملش از عقلانيت تهي باشد. اتفاقا چون ميخواسته عملش عقلاني باشد، دست به محاسبه زده اما در محاسبه به دليل محدوديتهاي ذهن خطا كرده است. نويسنده اين سه نكته را به اجمال گفته اما بهتر بود اين سه مطلب تفكيك ميشد و بحث مستقل به آنها اختصاص ميداد.
عقلانيت عملي، اعم از عقلانيت اقتصادي است
دكتر سرزعيم چهار تعريف از عقلانيت كردهاند كه هر چهار تعريف درست است. اما ايشان هر چهار تعريف را تعريف عقلانيت اقتصادي قلمداد كردهاند. از زمان ارسطو كه بحث عقلانيت مطرح شد، گفته ميشد كه عقلانيت دو بخش است: عقلانيت نظري و عقلانيت عملي. عقلانيت نظري وقتي مورد پيدا ميكند كه انسان ميخواهد باوري را برگيرد يا باوري را كه قبلا داشته ترك كند. بعد بحث اين است كه در موارد قبول يا رد، تقويت يا تضعيف، انكار يا تاييد، جرح يا تعديل، حك يا اصلاح، نفي يا اثبات يك باور عقلانيت نظري انضباط خاصي را ميطلبد. در اين موارد هفت گانه اگر انضباط خاصي رعايت شود، فرد عقلانيت نظري داشته است. اما عقلانيت عملي در زمينه تصميم براي انجام كاري است. عقلانيت عملي ميگويد كه اگر ميخواهي كاري مشمول عقلانيت عملي باشد، بايد سلسله ضوابطي رعايت شود.
به زبان ساده وقتي ميخواهيم جهان را بشناسيم نياز به عقلانيت نظري داريم و وقتي بخواهيم جهان را دگرگون كنيم، نياز به عقلانيت عملي داريم، زيرا هر عملي نوعي دگرگونسازي جهان اعم از جهان بيروني يا دروني يا حال يا آينده است. در كتاب بيشتر با عقلانيت عملي سر و كار داريم و تعاريفي نيز كه آمده از بهترين تعاريف عقلانيت عملي است، اما تعريف عقلانيت اقتصادي نيستند. يعني نخست بايد عقلانيت عملي تعريف شود و بعد مشخص شود كه اين عقلانيت عملي در كدام حوزه به كار بسته شده است، مثل عقلانيت عملي در حوزه سياست يا عقلانيت عملي در حوزه اقتصاد يا عقلانيت عملي در حوزه دين و مذهب و... در كتاب نيز بحث درباره عقلانيت عملي به معناي عام آن منظور است، چون تاكيد ميشود كه فقط از هزينه و فايده بحث نميشود، در حالي كه عقلانيت عملي اقتصادي فقط به هزينه و فايده ميپردازد.
اينكه آدمي به شرف و محبوبيت و جاه و مقام و شهرت و حيثيت اجتماعي هم بينديشد و آنها را محاسبه كند، نشاندهنده آن است كه محاسبهاش صرفا جنبه اقتصادي ندارد. مقتضاي عقلانيت عملي حساب كردن همه اين موارد است، در حالي كه مقتضاي عقلانيت عملي اقتصادي فقط محاسبه هزينه و فايده است. از اين نظر معتقدم تعاريفي كه آمده، از بهترين تعاريف عقلانيت عملي است، اما عقلانيت اقتصادي نيستند.
گزارههاي شهودي، قواعد منطقي نيستند
ايشان نوشتهاند كه عقلانيت در اقتصاد به معناي آن است كه انسانها در انتخابهاي خود قواعد پايه منطق را رعايت ميكنند و چند مورد از اين قواعد را چنين بر شمردهاند: يكي اينكه انسان در برابر هر n راهي كه قرار ميگيرد، يا يكي را ترجيح ميدهد يا بيتفاوت ميماند؛ ديگري اينكه ترجيح تعديپذير است؛ سوم اينكه انسانها بيشتر را به كمتر ترجيح ميدهند؛ چهارم اينكه انسانها وقتي داشتهاي را ازدست ميدهند، دستخوش احساسات و عواطف و هيجانات منفي ميشوند، يعني لااقل غمگين ميشوند؛ پنجم اينكه انسانها تنوع را بر عدم تنوع ترجيح ميدهند.
همه اين موارد درست است، اما اين قواعد پايه منطق نيستند، نه منطق صورت كه به ساختار استدلالها كار دارد و نه منطق ماده كه به محتواي قضايا كار دارد. اينها در واقع شهودهاي روانشناختي هستند. يعني در روانشناسي برخي حقايق در مورد انسان را با تجربه و برخي را با شهود درك ميكنند و اين پنج مورد، پنج حقيقت روانشناختي است كه به طريق غيراستنتاجي به دست آمده است، يعني هر آدمي به خودش رجوع كند، اين قضايا را تصديق ميكند. به عبارت ديگر آنچه امروز در معرفتشناسي گزارههاي شهودي خوانده ميشود و در روانشناسي تجربههاي «آهان» خوانده ميشود، را قواعد منطق خواندهاند. اتفاقا شهوديات از استدلاليات قويتر هستند.
نياز متقابل علوم انساني و فلسفه
همه شاخههاي علوم انساني ايران از جمله اقتصاد در يك سلسله از مسائل به فلسفه نيازمندند، همچنان كه فلسفه نيز در برخي قسمتها به ساير علوم انساني اعم از تجربي يا تاريخي يا عرفاني نيازمند است. يكي از جاهايي كه علوم انساني بهطور جدي به فلسفه نياز دارند، بحث مابعدالطبيعه فلسفه (metaphysics) است، يعني بخشي از فلسفه كه امور را از منظر وجودي (ontological) نگاه ميكند. براي مثال در كتاب آمده انسان وقتي چيزي را كه دارد از دستميدهد، ناراحت ميشود. براي اين حكم ميتوان موارد نقضي بر شمرد. براي مثال قرض هم يكي از داشتههاي انسان است! اما وقتي اين داشته را از دست ميدهيم، ناراحت نميشويم. بنابراين كسي كه ميگويد انسانها داشتههايشان را از دست ميدهند، ناراحت ميشوند، مرادش قطعا قرض يا بيماري نيست.
به همين خاطر است كه براي روشن شدن اين حكم كلي (انسانها وقتي داشتههايشان را از دست ميدهند، ناراحت ميشوند) بايد هستيشناسي مفاهيم را روشن كنيم، يعني بدانيم به عنوان يك اقتصاددان بدانيم كه مفاهيمي كه به كار ميبريم از يكي از اين مقولات است: جوهر، خواسته، رويداد، فرآيند، عدد، مجموعه و... و هر كدام از اين مقولات احكام خاص خودشان را دارند. ما بايد بدانيم آنچه محل بحث ما است، به كدام يك از اين مقولات اختصاص دارد. در اين مورد خاص وقتي ميگوييم انسانها وقتي «چيزي» را از دست ميدهند، ناراحت ميشوند. اين «چيز» از مقوله جوهر است، مثل خانه و اتومبيل و... اما اگر اين چيز از مقوله خواسته باشد، قضيه فرق ميكند. انسان اگر اكثر خواستههايش را از دست بدهد، شاد ميشود.
همچنين است مثل رويداد يا فرايند يا... بنابراين بايد مفاهيم كليدي علم را به لحاظ هستيشناسي مشخص كنيم تا دقيقا معلوم شود از چه چيز صحبت ميكنيم. اموري كه در عالم وجود دارند، به لحاظ هستي شناختي متفاوت هستند و از اين حيث شوون متفاوتي دارند. مثلا هيچ جوهري نابودشدني نيست اما خواستهها و رويدادها نابود ميشوند. هركدام از مقولات فلسفي احكامي دارند كه حكمي دارند و بايد تفاوت آنها را بشناسيم. مثلا روانشناسان مدام از هوش سخن ميگويند، اما بايد مشخص شود كه اين هوش يك خواسته است يا يك رويداد يا نسبت يا فرآيند يا... در اين كتاب نيز نوشته شده انسانها بيشتر را به كمتر ترجيح ميدهند. بايد مشخص شود كه منظور بيشتر يا كمتر چه چيزي است. بنابراين غرض اين است كه بهتر است در اين كتاب مفاهيم كليدي را به لحاظ متافيزيك فلسفي مشخص شود. البته ممكن است كسي بگويد اين ابهام بهزودي در كتابي اقتصادي رفع ميشود و وقتي ميگويد چيز، مرادش كالاست. اما اين سخن هم دقيق نيست.
تفاوت نياز و خواسته
در كتاب آمده كه نيازهاي انسان نامحدود است و نيازهاي انسان سيريناپذير است. گاهي نيز گفته شده كه انسان دوست دارد بيشتر مصرف كند. به نظرم در اينجا چند مطلب يا يكديگر خلط شدهاند. نخست اينكه نياز با خواسته متفاوت است و حكم اين دو متفاوت است. براي روشن شدن بحث بايد به هستيشناسي فلسفي بازگردم. نياز از آن موجوداتي است كه مدركيت (به فتح ر) آن موجوديتش نيست و موجوديتش نيز مدركيت (به فتح ر) آن نيست. اما خواسته از آن سنخ موجوداتي است كه موجوديتش مدركيتش و مدركيتش (هر دو به فتح ر) موجوديتش است. يعني به لحاظ فلسفي ميشود انسان نيازي داشته باشد اما خودش از آن بيخبر باشد اما نميشود انسان خواستهاي داشته باشد و خودش از آن بيخبر باشد. براي مثال گرسنگي (نوعي خواسته) انسان با بيپولي او (نياز) متفاوت است.
محال است انسان گرسنه باشد و خودش از آن بيخبر باشد، اما ممكن است انسان بيپول باشد و خودش از آن بيخبر باشد. بنابراين بيپولي از موجوديتهايي است كه وجود و ادراك شدنش يكي نيست در حالي كه گرسنگي از موجوديتهايي است كه وجود و ادراك شدنش يكي است. مثال ديگر درد است. درد از موجوديتهايي است كه احساس و ادراكش با وجودش يكي است. درد اگر احساس نشود، اصلا وجود ندارد. در حالي كه بيماري از موجوديتهايي است كه وجودش با ادراكش يكي نيست. ميشود انسان بيمار باشد، اما آن را درك نكند. بنابراين موجودات جهان را بايد به دو دسته بزرگ تقسيم كرد: آنها كه موجوديت و ادراك شدنشان يكي است و آنها كه موجوديتشان و ادراك شدنشان يكي نيست. يكي از مفاهيم مهم اقتصاد مفاهيم نياز و خواسته است. اما نبايد با هم خلط شوند. مثلا دارو جزو خواستههاي يك كودك بيمار نيست، اما جزو نيازهاي او هست.
در حالي كه در يك بزرگسال ميتواند دارو هم نياز باشد و هم خواسته. يا در يك كودك بيمار، بستني اگرچه يك خواسته است، اما از نيازهاي او نيست. بنابراين بايد نياز و خواسته را تفكيك كرد. البته خطا از آقاي سرزعيم نيست. ايشان ميگويد كه اقتصاددانان نياز و خواسته را يكي ميكنند و آنها را در گروه ذوق و سليقه و پسند و ناپسند برميشمرند و آنها را ترجيحات ميگذارند. در حالي كه اين خطاست و بايد فرق گذاشت ميان حالاتي كه خودمان از آنها حتما بيخبر هستيم و بهترين داور براي وجود و عدمشان خودمان هستيم و آنها كه خودمان از آنها بيخبر هستيم و اقتصاددان ميفهمد كه ما آن نياز را داريم يا خير. بنابراين تفكيك نياز از خواسته كه در روانشناسي بعد از ويليام جيمز به دقت انجام گرفته را بايد توجه كرد. قدما به جاي اين اصطلاح از مصلحت (نياز) و خوشايند (خواسته) سخن ميگفتند. يعني چيزي مصلحت كودك است اما خوشايند آن نيست يا چيزي بدآيند بچه است اما مصلحت او است و... .
http://etemadnewspaper.ir/?News_Id=45032
ش.د9500699