تاریخ انتشار : ۰۸ تير ۱۳۹۵ - ۱۱:۵۶  ، 
شناسه خبر : ۲۹۲۹۲۲
مروری بر مهم‌ترین ابتکارات نظری دکتر علی شریعتی
مقدمه: شریعتی بحق نظریه‌پرداز الهیات رهایی و تیز‌کننده شعله جنبش‌های دموکراتیک به شمار می‌رود. آرا و اندیشه‌های او در برگیرنده انواع وسیعی از برداشت‌های الهیاتی و عرفانی تا مسائل اجتماعی و تاریخی و ادبی و... است. بنا به نظر یکی از مترجمان آثارش به انگلیسی (حامدالگار)، فرآورده و دستمایه عظیم کار شریعتی در سه صورت: 1) آوردن مذهب از آسمان به متن جامعه و زمان؛ 2) ایجاد نهضت فکری برای نهضت اجتماعی و 3) تبدیل اسلام از فرهنگ به ایدئولوژی تبلور یافته است. در وجه نخست، شریعتی در مقام یک متأله آگاهی رهایی‌بخش؛ در وجه دوم در قامت یک نظریه پرداز برجسته جنبش‌های دموکراتیک و در وجه سوم همچون افزارمند ماهری که کار تبدیل اسلام را از صورت فرهنگی به ایدئولوژی انجام داده است، برجسته و نمایان می‌شود. اما آنچه سبب توفیق شریعتی در چنین کار عمده‌ای شد، به نوع رویکردها و رهیافت‌های وی در مواجهه با واقعیت باز می‌گردد که در نوشته حاضر به آن پرداخته می‌شود.
پایگاه بصیرت / علی قاسمی/ نویسنده و پژوهشگر
(روزنامه ايران - 1395/03/29 - شماره 6240 - صفحه 11)

چنانچه اندیشه‌ها را از حیث خصلت و کارکرد بر دو وجه: 1) معطوف به تفسیر و 2) معطوف به تغییر تقسیم کنیم که در وجه نخست بر مواجهه نظری با واقعیت و در وجه دوم بر مواجهه عملی و کنش‌مندانه با واقعیت تعبیر می‌شود، اندیشه شریعتی را از حیث سرشت و کارکرد می‌توان در ذیل وجه دوم جای داد. می‌دانیم که این دو رویکرد در مواجهه با واقعیت از ابتدای شکل‌گیری سنت‌های فرهنگی و تمدنی و وحیانی دوشادوش هم مدعی فهم واقعیت و رسیدن به حقیقت بوده‌اند و شریعتی نیز که اندیشه‌هایش در وجه دینی و ایمانی بر سنت ادیان ابراهیمی و صورت متأخرش اسلام استوار بود و در این سنت بر وجه عملی و ارادی انسان در تغییر خود و واقعیت تأکید می‌شود، از این رو به تأسی از آموزه‌های اسلامی و نوع خوانشی که در پرتو علوم و دانش‌های نظری روز به دست آورده بود، موجب تغییر نگرش در فهم واقعیت رهایی اذهان از بند آموزه‌های سنتی شد.

سه راه اصلاح در ادیان شرقی

معمولاً در ادیان شرق سه راه برای اصلاح و تغییر و رهایی انسان‌ها و جامعه از رنج و درد و انواع شرور طبیعی و اجتماعی تجویز شده است: 1) اصلاح فهم در نسبت با جهان (هندوئیسم)، 2) اصلاح انسان‌ها از طریق محبت و عشق (زرتشت و مسیحیت و انواع نگرش‌های صوفیانه و معنویت‌گرا) و3) اصلاح انسان‌ها و جامعه با به کار انداختن اراده(سنت ادیان ابراهیمی و پیروان آن).

بنابر رویکرد نخست به گفته اقبال لاهوری: «به ما آموخته‌اند که همه رنج‌ها از تصورات نادرستی که ما نسبت به جهان داریم، می‌زایند و از این رو برای زدودن رنج‌ها باید فهم خود را دگرگون کنیم. از لحاظ ودانتا، ذات انسان فعالیت یا اراده نیست، بلکه همانا فهم است». 1) اما بنا بر رویکرد دوم، اصلاح انسان‌ها و جامعه از طریق محبت و تغییر در ساختار عاطفی انسان میسر است و به گفته اقبال: «با دگرگونی فهم یا اراده نمی‌توان بر آرامش دست یافت؛ دگرگونی فهم و اراده خود معلول دگرگونی عواطف‌اند و به راستی اراده و فهم چیزی جز جنبه‌ای از ذات عاطفی انسان نیستند. بنابراین پیام صوفی به انسان چنین بود: همگان را دوست بدار و چون به دیگران نیکی کنی، خود را از یاد ببر.»

2) و سرانجام در نگرش سوم، اصلاح و تغییر ممکن نیست مگر از طریق به کار انداختن اراده که به گفته اقبال: «آموزش اقوام سامی برای نیل به فلاح چنین بود:اراده خود را دگرگون کن. از این آموزش بر می‌آمد که سامیان اراده را ذات انسان می‌دانستند» 3) و بنا بر همین نگره بود که مواجهه پیروان ادیان ابراهیمی با وجود، به ویژه در تلقی یهودی و اسلامی بر فعل و کنش نهاده شد و نه بر مفهوم جوهر یا شیء؛ آن گونه که در سنت یونانی (ارسطویی و...) ملاحظه می‌شود. شریعتی نیز همانند مرادش اقبال به تغییر بیش از تفسیر عنایت داشت؛ تا آنجا که می‌توان نگرش معرفتی و ایمانی وی را در فهم واقعیت پدیده‌ها و بویژه امور وحیانی و قدسی بر ولونتاریسم(اراده گرایی)و پراکسیس(عمل مبتنی بر اندیشه) استوار گردید. اقبال بر آن بود که در قرآن بیش از اندیشه به عمل پرداخته شده است و « دین نیز نه فکر مجرد و نه احساس مجرد بلکه تعبیر و تفسیری از تمامی آدمی است» و « هدف آن تغییر شکل دادن و رهبری حیات درونی و بیرونی انسان است.»

این عقیده که عالی ترین تجلی‌اش در آیه « ان‌الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم نمود یافته است، بر ذات اراده همچون کانون تغییر تأکید می‌شود و راه تغییر دگرگونی و رهایی انسان‌ها از وضع‌های نا انسانی و رنج و درد و محدودیت‌ها و انواع جبر‌های اجتماعی و... را از طریق فعل و کنش میسر می‌داند و نه در مواجهه نظری صرف.

بنابر همین آموزه شریعتی هم بر این نظر بود که «اسلام قرآن، جای تقدیر آسمانی را- که در آن انسان هیچ است- به تقدیر انسانی داده است که انسان در آن نقش اساسی دارد.» و در عبارتی دیگر درباره نگرش عرفانی اقبال به انسان می‌گوید: «انسان در عرفان اقبال، که نه تصوف هندی است. نه فاناتیسم مذهبی، بلکه عرفان قرآنی است، زمان را باید عوض کند.»

شریعتی راه رسیدن به حقیقت و معنا را در بستر عمل میسر می‌داند و با تکیه بر پراکسیس که در آن انسان در طیف کامل وجود (اندیشه و احساس و اراده)ظاهر می‌شود، هم جهان تغییر می‌کند و هم تفسیر می‌شود و با همین نگرش است که می‌گوید: «جهان‌بینی توحیدی تفسیرش با حرکت میسر است» و آشکارگی حقیقت و معنا در عمل اتفاق می‌افتد و برای رسیدن به آنها باید راه افتاد و از طریق جهاد و عمل «الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا» بدان نایل آمد. به زعم او، فهم معنا در گرو قرار گرفتن در مسیر مصداق آن معناست. همانند سوزشی که از گلوله‌ای بر پوست احساس می‌شود و راه‌های خداوند در بطن عمل و حوادث گشوده می‌شود و برون تراوی می‌یابد. بی‌عمل، اعتقاد و عدم اعتقاد به چیزی مساوی است (مؤمن بودن مساوی با کافر بودن است)، ایمان و کفر، بد و خوب و... بعداز عمل است که تحقق می‌یابد. به تعبیر ایگلتون: « عمل کردن به معنای از دست دادن در همان نقطه کوشیدن برای دریافتن آن است.»

به عبارتی حقیقت در جایی نیست که به سویش برویم، عمل و حقیقت در فرآیند حرکت زاده می‌شوند. به گفته سارتر: «هر پراکسیس مراحل متعددی دارد.» عمل، قسمتی از آنچه را که هست نفی می‌کند (عرصه عمل در واقع موقعیتی است که باید تغییرش داد) برای رسیدن به آنچه نیست (غایت مطلوب، توزیع مجدد داده‌های موقعیت نخست است به منظور «بازتولید» زندگی، در آخرین تحلیل). و «مقاومت مطلوب یک ماده از روی فشاری که باید آن ماده تحمل کند کشف می‌شود.»

شریعتی به جای تقدم فکر بر عمل به دیالکتیک فکر و عمل قائل بود و معتقد نبود که فی المثل برای ادای واجبات دینی باید در ابتدا عارف به حقایق دین شد و بعد در تزکیه و تقوا(اصلاح خود) به کمال رسید و آنگاه به مرحله سوم یعنی اصلاح دیگران و مسئولیت بد و خوب اجتماع پرداخت. او این سه را هم عرض هم می‌دانست که به صورتی دیالکتیکی از یک وجه به وجه دیگر و از یک سطح به سطح دیگر عبور می‌کند و در میدانی که ایمان و عمل به آن سر ریز می‌کنند با هم گره می‌خورند و برون تراوی می‌یابند.

شریعتی با تقسیم اسلام به سه و با تبدیل اسلام در قالب فرهنگی (کلام و اصول و فقه و...) و تقلیل دین به یکی از این وجوه به ثنویت و عارضه دوگانگی عقیده و عمل، دنیا و آخرت، طبیعت و ماوراءطبیعت، دین را به متافیزیک تعمیم داد. با اصالت دادن به دین نسبت به انسان، بین اسلام آغازین و اسلام تاریخی قائل به تفکیک نیست و از این رو به انجماد و مسخ آن یاری‌رسانیده است. در صورتی که اسلام آگاهانه با رویکرد وجودی- اجتماعی و خواستن دین برای انسان نه انسان برای دین با پیوند زدن و آشتی بین دنیا و آخرت، ماده و معنا، طبیعت و ماوراءطبیعت، ذهن و عین به خرافه‌زدایی از دین پرداخته و با تفکیک دین از ادیان، مذهب از مذاهب و تصوف از عرفان، محور خود را بر عمل به عنوان علت کامله ایمان نهاده است و انسان را مسئول سرنوشت خود و تقدیر اجتماعی‌اش.

با توجه به موارد فوق، شریعتی ایمان را از سنخ عمل می‌داند و نه از سنخ تعریف یا باور گزاره‌ای. به گفته او: «ایمان عمل است نه تعریف» و برخلاف اسلام عالمانه و برخی فرقه‌های سنی (اشاعره و کرامیه و...) وبرخی برداشت‌های شیعی که علت تامه ایمان را قلبی و لسانی می‌دانستند، وی همانند فرقه‌های زیدیه و معتزله و برخی از دانشوران امامیه، علت تامه ایمان را عمل جوارحی (عمل به ارکان) می‌داند. عمل در تلقی شریعتی جزو ذاتی ایمان است و نه جزو عارضی آن.

بنابراین تلقی، حقیقت به صدق و کذب تبدیل نمی‌شود بلکه به تجربه ایمانی و عمل (کردار) او تحویل می‌شود. چرا که هم «دریافت وجود در حکم امکان دگرگونی» از این طریق میسر است و هم «انسان طرحی است خلاق که در چیزی که اکنون هست بر اساس آنچه هنوز نیست، ابداعانه دست می‌برد» از این رو اگر می‌خواهی تغییر کنی باید آنچه را هست بر اساس آنچه باید باشد نفی کنی؛ یعنی وضع موجود را به نفع وضع مطلوب. و این سرنوشت توست که اراده ذات انسان است.

منابع در دفتر روزنامه محفوظ است

http://www.iran-newspaper.com/newspaper/page/6240/11/136415/0

ش.د9500817