* چگونه ميتوان با نگاه امروزي آموزههاي شريعتي، چه آنهايي كه همچنان كاربردي و قابل دفاع هستند و چه آنهايي كه در فرآيند آزمون و خطا، بحث و نقد و همچنين تجربه، نادرستي آنها اثبات شده است را صورتبندي كرد؟
** به اعتقاد من درمورد آموزههاي هر متفكر، مصلح و دانشمند براي دوران پس از خود او، بايد چند مساله را روشن كرد. زيرا ديدگاه بستهبندي نظرها - به تعبير ماركوزه- درمورد افراد موثر در هر جامعه صادق نيست. بستهبندي ميگويم زيرا اين نقد نيست بلكه يك تعيين تكليف پيشيني است كه در دو صورتبندي شناختهشده امكانپذير است. يك صورتبندي كه متفكر، مصلح يا دانشمند را در جايگاهي قرار ميدهد كه گويا به همه مسائل پس از زمان خود نيز پاسخ داده و براي يافتن مسائل پس از زمان او جوابها به صورت منجمد و كليشهاي از گزارهها كه جملههايي است از گفتههاي متفكر، مصلح يا دانشمند انتخاب و ارايه ميشود. به اين دليل اين سه واژه را همزمان به كار ميبرم كه اگرچه حوزههاي مواجهه با هر يك متفاوت است؛ دانشمند در حوزه آكادميك، روشنفكر يا مصلح در حوزه كنش سياسي و اجتماعي و روشنفكر نيز در حوزه دغدغههاي فكري و روشنفكرانه است اما در عين حال نوع مواجهه با آنها مشتركاتي دارد. يكي اين است كه آنچنان غنايي به تفكر يا كنش داده ميشود كه آيندگان را از مواجهه با متفكران، مصلحان يا كنشگران بعد از آنها بينياز ميكند و رويكرد يا مواجهه دوم اين است كه آنچنان نقطه ثقل در مسائل زمانه و تحولات زمان قرار ميدهد كه پرونده هر نوع متفكر، مصلح يا دانشمندي را كه در گذشته زندگي ميكرده، ميبندد و قايل به اين است كه بايد از آنها عبور كرد، آنها را به موزهها سپرد و در گذشته نگه داشت.
فكر ميكنم مساله اولي كه شما مطرح كرديد، روشن كردن نوع مواجهه ما با انديشمندان از جمله دكتر شريعتي است. البته من درباره دكتر شريعتي معتقد به اين نيستم كه بحث درباره او را بايد به ايام رحلت ايشان محدود كرد و در دورههاي ديگر به او نپرداخت. جالب توجه است كه در نقد اين دو نوع مواجهه، شما با طيفي از نظريات يا رويكردها مواجه ميشويد كه همه آنها نيز از جنس يكديگر نيستند، يعني هم در نفي متفكر و هم در باقي گذاشتن او در گذشته ميتوانيد طيف وسيعي از انديشهها و كنشها را ببينيد كه ممكن است جدا كردن مرز بين دوستانه و دشمنانه بودن آن نيز مشكل شود.
* آيا با گذشت قريب به چهار دهه از تاثيرگذاري شديد و پردامنه شريعتي در ايران -كه به صورت مستقيم قابل مشاهده است- و تاثير او در جوامع ديگر و در جهان انديشه، وقت آن نرسيده كه شريعتي را در تاريخ بگذاريم و صرفا نسبت به او مطالعه تاريخي داشته باشيم؟
** در اين سطح از نظر، من ميبينم كه همان نوع مواجههاي كه با متفكران غيرايراني به ويژه متفكران غربي ميشود به قضاوت بر سر شريعتي نيز شمول پيدا ميكند و آن اين است كه همانگونه كه گفته ميشود چون ماركس، وبر، دوركيم و بسياري از متفكران تاثيرگذار در دوران معاصر به يك جامعه غيرايراني تعلق داشتند و تفكر آنها محصول شرايطي متفاوت با ما است پس چه ضرورتي دارد كه به آنها بپردازيم. به عبارت ديگر وجود آنها و تفكر آنها را بيگانه با محيط و جامعه خود و ناچسب براي آن ميدانيم زيرا در يك بستر ديگر به وجود آمدهاند. شبيه اين نوع قضاوت اين است كه چون شريعتي در يك زمانه و شرايط ديگري به وجود آمده و تاثيرگذار بوده، حال كه شرايط تغيير كرده و در زمانه ديگري هستيم چه نيازي به شريعتي و انديشه او وجود دارد. يعني چون در ديروز پروردهشدهاند به درد امروز نميخورند كه البته اين قابل تعميم است و شما ميتوانيد همين حرف را درباره سهروردي و ملاصدرا و غزالي و فارابي نيز بزنيد. اين بخش كه بيشتر با يك نگاه مدرن نيز به نقد شريعتي ميپردازد با اين پرسش مواجه ميشود كه خب چگونه اين مواجهه را در دنياي تفكر غربي ميپذيريم. يعني چگونه مفاهيمي مثل Deconstruction يا واسازي را كه در تفكر دريدا وجود دارد در انديشه بقيه متفكران نيز ميبينيم؛ به طور مثال در ديالكتيك منفي آدورنو ميبينيم و ميپذيريم كه منشا افلاطوني نيز در آنجا ديده شود. اين را به اين دليل ميگويم كه اگر با قبول مفهوم واسازي به مواجهه بپردازيم حتما حكم به پايان شريعتي نخواهيم داد. يعني ميپذيريم كه تحول مفاهيم از پيش موجود، ميتواند رخ دهد و مفاهيم تازهاي را خلق كند. اينجاست كه construct يا سازه به همان مفهوم به اصطلاح جستوجو كردن براي يافتن يك مفهوم كاربردي اهميت پيدا ميكند.
به اين معنا ميتوان گفت كه انديشه شريعتي يك پيكره منجمد نيست كه بايد آن را از بازار انديشه خريد بلكه كاربردپذيري درباره انديشه شريعتي را نيز مثل كاربردپذيري درباره هر انديشه ديگر يا مثل واسازي، بايد در اينجا بپذيريم. يعني انديشهها تكنولوژي نيستند، ميراثهاي منجمدانه و سختافزارانه نيستند كه از سالهاي گذشته به امروز يا از جامعهاي به جامعه ديگر پرتاب شوند. به اين معنا ميتوان گفت هيچ انديشهاي قابليت داشتن كاربست را ندارد چه انديشه شريعتي چه غير او.
به همين دليل نقد اول من در برابر آن ديدگاه، همين است كه حكم بر بيفايدگي يا بدفايدگي تفكر شريعتي ميگذارند به دليل اينكه شريعتي را فقط در يك دوره محبوس ميكنند و آن چيزي را كه در آن دوره محبوس شده به دوران جديد برميگردانند. در حالي كه همانگونه كه در سوال اول شما نيز بود؛ اولا بايد توجه كنيم كه چه قسمتهايي براي امروز نيز تازگي دارد و چه بخشهايي تازگي ندارد يا اگر صريحتر بگوييم چه انديشههايي بخشهاي رسوب يافتهاي دارند و كدام انديشهها بخشهاي تحقق يافتهاي داشته و داراي شناسنامه و تاريخ هستند.
* يعني معتقد هستيد بايد بخشهايي را به صورت مكانيكي و انتزاعي از گذشته جدا كرد و گفت هنوز آثار حيات در آنها وجود دارد و بخشهايي را كنار گذاشت؟ يا اساسا بايد با گوهر و جوهر تفكر مواجه شويم؟
** ببينيد متفكران مختلف نيز به اين سوال پاسخ دادهاند. يك رويكرد اين است كه ما با بينيازي نسبت به فكر كردن و تامل در باب مسائل روز خود و نسبت آنها با متفكران گذشته و ميراث خود، خودمان را راحت كنيم و بگوييم خب همه حرفها را در گذشته زده و همه راهها را گشودهاند از جمله كسي مثل دكتر شريعتي. من فكر ميكنم ميتوان فراتر از اين دو، زاويه جديدي را باز كرد؛ اينكه همه انديشهها يك مازاد مفهومي دارند كه از دل آنها ميتوان مفاهيم تازهاي را درآورد و اين ظرفيت يا پتانسيل كه در انديشههاي خلاق و تاثيرگذار در دوران آن وجود دارد به ما اين امكان را ميدهد كه در توليد سازهها و كاربردهاي جديد از آنها استفاده كنيم و واقعيتهاي جديدي نيز به كمك آنها روشن شود. يعني از آن تفكر، يك موتور محركه براي دوران خود پيدا كنيم. اين موتور محركه به نظر من، همان مفهوم بازانديشي، بازخواني و خلق مفاهيم تازه است نه اينكه فقط مرمت كنيم يا همان طور كه گفتم بخشهايي را از آن جدا كنيم. به اين معنا شايد بتوان از تعبير خود شريعتي در «بازگشت به خويش» او نيز استفاده كرد؛ بازگشت به خويشي كه شريعتي ميگويد يك وقت اين است كه بگوييم يك گوهر كاملا محدود، مشخص و شناخته شده را داشتهايم كه فقط بايد آن را كشف ميكرديم و در نتيجه به آن نگاه نوستالژيك داشته باشيم و يك وقت هم بگوييم اين مفهوم، دايما در حال تحول و گسترشپذيري است و به اين معنا به نظر من شريعتي اين ظرفيت را دارد كه ما به اين شكل با او مواجه شويم.
در واقع نگاه موزهاي و نگاه از سر تعمير، آن گونه كه بناهاي گذشته را تعمير ميكنيم براي هيچ متفكري از جمله شريعتي راهگشا نيست. اينكه يك انبار يا حصار درست كنيم و متفكران را در آن قرار دهيم و قفل محكمي بر آن بزنيم نيز راهگشا نيست به خصوص در نقد تفكر و مواجهه فكري، بايد اين را نيز بپذيريم كه اشكالي كه به ويژه در دوران پس از شريعتي براي ما وجود دارد اين است كه كمتر به سنتداري و داشتن تبار در تفكر پرداختهايم و دايما، نو شدن را با مرتبا كنار گذاشتن و نفي، يكي دانستيم. به اعتقاد من، اين بيسنتي به خاطر اين است كه ما نتوانستهايم خلاقانه با شريعتي مواجه شويم. اگر خلاقانه با او مواجه ميشديم، ميتوانستيم سازههايي بر اساس تفكر او براي امروز نيز پيدا كنيم و اين مساله همان طور كه گفتم اختصاص به شريعتي ندارد و براي بقيه نيز قابل تعميم است. شايد آن مفهومي كه در فرهنگ اسلامي تحت عنوان اجتهاد، در برابر متون مطرح ميشود كه بايد از سر نوآوري -در عين حال كه مباني روشن است- با گذشته مواجه شد، درمورد شريعتي صادقتر باشد.
* بدين معنا تقسيمبندي آثار متفكران را كار درستي نميدانيد بلكه بايد به كنه انديشه آنها توجه داشت.
** من خيلي راهگشا نميدانم كه آثار دكتر شريعتي را اين گونه تقسيمبندي كنيم كه بخشي از آنها تمام شده و تاريخ مصرف آنها به سر رسيده و بخشي ديگر تمام نشده است. طبيعتا وقتي از آثاري كه تاريخ مصرف آنها تمام شده سخن به ميان ميآوريم بيشتر دنبال آن مولفههايي ميگرديم كه معطوف يا نزديك به مسائل خاص زمانه خود او بوده و آن چيزي كه كمتر زمانمند يا مكانمند است را ميگوييم هنوز اثر آن ادامه دارد. يعني در تقسيمبندياي كه خود شريعتي از آثارش به اسلاميات، اجتماعيات و كويريات دارد و حتي نوع علاقهمندي خود را نسبت به آنها روشن ميكند و ميگويد كه اسلاميات را هم خودم ميخواهم و هم مردم، اجتماعيات را بيشتر مردم ميخواهند و كويريات را بيشتر خودم ميخواهم، ميبينيم كه از ميان اين سهگانه كويريات اشتراكات بينالاذهاني يا بينالاحساسي بيشتري دارد بنابراين ماندگارتر است، در نتيجه به دنبال كويريات برويم و بعد آن دو قسمت ديگر را بگوييم كه مهر زمانه روي آن خورده است. بر اين اساس، اگر اين رويكرد را بپذيريم يا درخور تامل بدانيم به نظر من فرقي نميكند كه كدام رويكرد شريعتي را خواسته باشيم مورد نقد و بررسي امروز قرار دهيم؛ رويكرد او به اسلاميات يا رويكرد او به اجتماعيات و كويريات را و به اعتبار همه آنها بگوييم در پي نقد شريعتي روشنفكر هستيم يا شريعتي دانشگاهي يا شريعتي انقلابي.
* بنابراين چه رويكردي را پيشنهاد ميكنيد براي اينكه بتوان مخاطبان جديد آثار او را به دريافت و نقد درست آموزههاي شريعتي هدايت كرد؟
** به نظر من براي شناخت هر يك از اين چهرهها يا علايق، مساله مهم فهم گفتمان مسلط دوران شريعتي و گفتمان اوست. در واقع شايد بتوان گفت تحليل گفتماني براي شناخت شريعتي و ميراث او راهگشاتر باشد زيرا همان طور كه هر متن گفتاري يا نوشتاري در تحليل گفتمان فراتر از متن ميرود و بايد بافت و زمينه آن را يافت، به نظر من بررسي انديشه شريعتي نيز بدونبافت و زمينه و درآوردن يكسري واژه يا واژهشماري متون او كه چقدر واژه دموكراسي يا جامعه مدني را به كار برده يا نبرده است يا به عنوان مساله امروز خود ما، چقدر يا چگونه واژه مدرنيته را به كار برده، ثمري ندارد و ما را دچار نوعي اگر نگويم اشتباه اما حداقل سرگشتگي ميكند. چون صورت زباني، بخشي از شبكه اجتماعي، فرهنگي و سياسي است و بدون توجه به روابط درون متني و بدون تكيه بر موقعيتهاي متن و بافتهاي اجتماعي، فرهنگي، سياسي و تاريخي، داوري كردن دشوار است. متن فرآورده است، گفتههاي شريعتي فرآورده است، آن گفتمان است كه فرآيند است.
شايد يكي از دلايلي كه من همواره نگاه مثبت به شريعتي و نقش او داشتهام ناشي از اين باشد كه در فراز و فرودهاي زندگي خود با شريعتي زندگي كردهام يعني از وقتي كه نوجوان بودم و با شريعتي آشنا شدم تا زماني كه در دوره زندگي سياسي- دانشجويي قرار گرفتم، تا وقتي كه به مبارزات خيلي حاد و سخت و مخفي روي آوردم و تا بعد از آنكه آثار شريعتي را در جامعه ديدم، يك روايتگر بودم از اينكه شريعتي در كجا قرار داشت. اگر اين روايتگري را جدا كنيم، من نيز مثل خيلي از داوران ديگر درباره شريعتي ميگويم كه اگر تمام آثاري را كه او منتشر كرده در دانشكدههاي علوم اجتماعي كشور پخش كنيد با هيچ يك از آنها نميتواند از استادياري به دانشياري ارتقا پيدا كند. به خاطر اينكه خواهند پرسيد كه مرجعهاي آن كجاست، نحوه ارجاع دهي آن Apa نيست، كدام ژورنال علمي چاپ شده، شرح درسهاي او در كجا ثبت و ضبط شده، چطور نمره ميداد، چطور در كلاس حضور و غياب ميكرد، چطور درس ميداد و همه اينها. در نتيجه اين بخش مهمي از نظرياتي را در برميگيرد كه شريعتي را به زحمت در خانواده جامعهشناسي جاي ميدهند.
اين همان نقدي است كه بارها در جاهاي ديگر گفتهام؛ شايد بيش از ٣٠ سال پيش من در الجزاير ديدم كه آنجا كرسي شريعتيشناسي در دانشكده علوم اجتماعي برگزار كرده بودند و ما اينجا چانه ميزديم بر سر اينكه آيا گذاشتن نام شريعتي روي يك دانشكده علوم اجتماعي درست است يا نه، گاهي ميگذاشتيم و گاهي برميداشتيم، با اين استدلال كه نام يك دانشكده زياد است، يك سالن كافي است و ميگفتيم كه اين خيابان بزرگ است، آن را كوچك كنيم و امثال اينها.
* در پرداختن به گفتمان شريعتي و فهم ميراث او، ارجحيت با كدام شريعتي است؟ كسي كه در دانشگاه جامعهشناسي تدريس ميكند يا در حسينيه ارشاد ودر فضاهاي روشنفكرانه فعاليتهاي سياسي و روشنگرانه دارد؟
** گفتمان شريعتي در واقع گفتماني است كه در آن، شريعتي بيدغدغه در آكادمي ننشسته جامعهشناسي درس دهد. شريعتي جامعهشناسي خود را به متن جامعه برده و بيشترين استفاده را نيز از تمام مفاهيمي كه چه در فرهنگ اسلامي و چه در فرهنگ غربي آموخته، كرده است. من در جاي ديگري نيز گفتهام كه شريعتي در مرز بودگي را انتخاب كرده و در هيچ يك از مكانهاي كاملا روتين و مشخص دوره خود، توقف نكرده است؛ نه در دانشگاه، نه در حزب و تشكل سياسي و نه در فضاهاي روشنفكرانه. اين است كه همه جا به همان موضع و نقش مسافر بودن خود عمل كرده و اين او را در يك مرز بودگي قرار داده، به عبارتي به دنبال يك دگرمكاني است و اين همان مسالهاي ميشود كه نسبت بين متن و زمينه را بايد در نظر گرفت و گفتمان را با متنهاي ايستا و جامد اشتباه نكرد. همانطور كه ما خيلي از نوشتهها و گفتههاي شريعتي را به عنوان متنهاي ايستا و جامد در نظر ميگيريم. بايد يك رابطه زنده و ارگانيك بين ساختارها، كنشها و زبان در نظر گرفت و سپس هم از توصيف متنهاي او مدد بگيريم كه شناخت اجزا است، هم از تفسير آنكه نسبت متنها با گفتارهاي جاري است و ديگري نيز كه در زمان خود آنهاست. وگرنه زمان شريعتي را نميتوان مستقل و جدا از متفكران زمانه خود او چه در حوزه آكادمي و دانشگاه، چه در حوزه سياستورزي و جامعه و چه در حوزه فرهنگ و روشنفكري ديد. بعد نيز بايد به تبيين يعني شناخت موقعيت، زمينه سياسي- اجتماعي آن و رمزگشايي از متون او و نايل شدن به يك توانش دريافتي يا ارتباطي يا همان قدرت واكاوي، رسيد.
بنابراين به نظر من گفتمان مسلط دوران شريعتي، مبارزه است و صورتبندي آن مبارزه كه شكل آن نيز مشخص بوده؛ در قالب يك دشمن تعريف شده كه امپرياليزم و يك رقيب كه از نظر او ماركسيسم است، امكانپذير است. حال درباره اينكه جاي اين دشمن و رقيب چقدر فرق ميكند ميبينيم كه متفكران مختلف نظرات متفاوتي دارند. خب اين گفتمان مسلط سياسي او با گفتمانهاي ديگري كه در حوزه معرفتي مطرح است، متداخل ميشود. مثل گفتماني كه بر تنازع ديرين بين مدرنيته و سنت به خصوص در ايران بعد از مشروطه در حوزه فرهنگ و اجتماع مبتني و متكي است و بالاخره اينكه شريعتي از پايگاه و منظر دين به ميدان آمده و تلاشهايي ميكند كه هم كارآمدي دين را در حوزه سياست يعني در مبارزه با دشمن زمانه خود كه امپرياليزم و وجه داخلي آنكه استبداد است و هم در رقابت با ماركسيسم و هم در پاسخ به مدرنيته، نشان دهد. اين، توجه به كليت و تاريخيت شريعتي است و طبيعتا بايد ديد كه از آن ميراث چه چيزي به امروز ميرسد. يعني بايد در نظر گرفت كه چه كساني ميراثبر يا ميراثدار يا ميراثخوار هستند. ما باجامعه فعال يا با گفتمانهاي مبتني بر كنشگري و فعاليت مواجه هستيم كه به سراغ شريعتي ميروند. سست كوشي خود يا تغييراتي كه در نظام ارزشي يا ترجيحات ما به وجود آمده يا تغيير ذائقهها و سلايق را نيز در فهم شريعتي نميتوان ناديده گرفت.
* آيا اصلا شواهدي مبني بر تاثير شريعتي در جامعه امروز ما وجود دارد؟
** بله. به نظر من چون مسائلي كه شريعتي با آن مواجه بوده هنوز وجود دارد و زنده است و ما هنوز آنها را حل نكردهايم و به تاريخ نسپردهايم، نميتوانيم بگوييم شريعتي را نيز به تاريخ ميسپريم. ما هنوز بر سر آن مسائل با شريعتي كار داريم اعم از اينكه بپذيريم، نقد كنيم يا سازههاي ديگري را بخواهيم از شريعتي انتخاب كنيم زيرا به نظر ميرسد با قبول اينكه شرايط امروز با شرايط زمان شريعتي خيلي تفاوت پيدا كرده است، اگر به فرمها و صورتبنديها دقت كنيد صورتبنديهاي مشابه زيادي را با محتواهاي متفاوت ميبينيد. شايد شما بگوييد آنچه ما در جمع شدن دهه هشتاديها در پاساژ كوروش ديديم از نظر فرم شباهت زيادي دارد با آنكه دهه پنجاهيها به سمت شريعتي ميرفتند و استفاده از متون و نمايشنامههاي او و هنري كه بر اساس آن شكل ميگرفت چون ميتوان گفت ممكن است اشتياق نوجوان دهه ٥٠ در اينكه ميخواهد فردا به حسينيه ارشاد برود - البته فقط از نظر شكل- همان قدر باشد كه نوجوان امروز نيز ميخواهد برود و در جايي جمع شود و همان قدر نيز وقت بگذارد اما محتواي آن بسيار تفاوت دارد و اصلا قابل قياس نيست.
ممكن است يك قضاوت ساده اين باشد كه چون دغدغههاي فكري، مساله غالب در جامعه ما يا حداقل براي بخشي از جوانان ما نيست بنابراين اصلا چه نيازي به شريعتي است. در حالي كه به نظر من اين جامعه، جامعهاي است كه متكثر و متنوع شده و ديگر اينكه سراغ روشنفكري يا انديشهاي برويد كه به گفتمان غالب تبديل شود و همه زير آن چتر گفتماني قرار بگيرند ممكن نيست. شما ميتوانيد بگوييد كه نسل روشنفكري ايران اعم از روشنفكري مذهبي يا غيرمذهبي از آن موضوعيت و محوريت كانوني كه داشته به سمت يك نوع انتشار متنوع و گستردگي تغيير پيدا كرده كه شايد نتوان وزن هر يك از اينها را پيدا كرد.
* با توجه به فرمايشات شما و با نگاهي به جامعه امروز ايراني و با علم به اينكه شريعتي از زمان حيات فكري خود تاكنون همچنان داراي مخاطبان وسيعي بوده است، چه فكتهايي را ميتوان براي اثبات اين تاثيرگذاري درنظر گرفت؟
** آن چيزي كه من ميفهمم اين است كه اگر شما در حال حاضر هم در جامعه خود ما و هم در جهان اسلام و هم در جهان، ميداني برخورد كنيد و پيمايشي انجام دهيد و بپرسيد كه اسم كدام يك از متفكران معاصر ما را بيشتر شنيدهاند و ميتوانند نام دو اثر او را به زبان بياورند، ميبينيد كه هنوز وزن بالا با شريعتي است. حتي در عالم تفكر، يكي دو سال پيش وقتي در جريان سفر والرشتاين نظريه پرداز جهاني به ايران با او صحبت ميكردم و از متفكران بنام امروز جامعه ايران ياد ميكردم و ميپرسيدم كه با كدام يك آشناست، جز شريعتي كس ديگري را نميشناخت و با مفاهيمي كه شريعتي مطرح كرده بود نيز آشنايي داشت. حتي در نشستي كه برگزار كرده بوديم و احسان شريعتي نيز در آن حضور داشت، گفتوگوي مفصلي بر سر دكتر شريعتي بين آنها صورت گرفت. خب اگر شريعتي چيزي براي گفتن ندارد ديگر نبايد توجه والرشتاين را به خود جلب كرده باشد. بخش ديگر نيز توجه به گزارشات و نظرسنجيهايي است كه هر ساله با برپايي نمايشگاه كتاب انجام ميشود و در پاسخ به اينكه بازديدكنندگان از پير و جوان، با چه كسي بيشتر آشنا هستند ميبينيد كه نام شريعتي هنوز مطرح است. در جهان اسلام نيز به همين شكل است، ببينيد اينجا بايد به آن تلاقيگاهها و در مرزبودگيها توجه كنيد كه دانشگاه را به جامعه و به كنش گره ميزند. به اين اعتبار ميتوان گفت كه شريعتي داراي ميراثي است و همچنان مطرح است.
حال اگر بخواهيد اين مطرح بودن ميراث را اين گونه تعبير كنيد كه هر كسي مثل گذشته دستورالعمل خود را از شريعتي و معاني مفاهيم را از تفكر او ميگيرد، خير اين گونه نيست و خوشبختانه نگاه انتقادي به او نيز وجود دارد. انتقادي به اين معنا كه ميخوانند، ميدانند و بعد بر اساس آن نيز مسائلي مطرح ميشود. يك شاخص ديگر در سطح عادي و دانشگاهي آن، ميزان پايان نامههايي است كه بر اساس مباحث شريعتي در حوزههاي مختلف تدوين شده كه ميبينيد در چه حد است.
* با اين تفاسير، حضور برجسته روشنفكري مثل شريعتي در جامعه و اين پر دامنه بودن تاثيرگذاري او حتي در امروز ما، نشان از مترقي بودن آراي او دارد يا شاهدي بر عقبافتادگي و درجا زدن جامعه است؟
** نمي توان به اين سوال جواب مطلقا مثبت يا منفي داد. يعني ممكن است متفكري از گذشته مطرح باشد و جامعه در جا نزند و ممكن است متفكري از گذشته مطرح نباشد و جامعه درجا بزند. به نوع رويكردي كه در جوامع كنشگر و فعال وجود دارد توجه كنيد؛ به طور مثال، آلمان چه مواجههاي با ماركس يا گوته يا وبر دارد. خب، به نوعي مطلق كردن آنها كه نپرداخته و به نوعي نگاه نوهگلي و نوماركسي نيز پرداخته است. اما همان طور كه گفتم داراي سنت است و نسل كنوني خلاقانه و انتخابگرانه با آن مواجه ميشود و به اين معنا ميتوان گفت كه از يك نقطه كه كسي يا فكري آمده و تاثيرگذار بوده اين بستر همچنان ادامه دارد. من خودم به اين دليل فكر ميكنم كه ميراث شريعتي ميراث يك مرده نيست زيرا شريعتي در سطوح و لايههاي مختلف همراه با طرح، نقد، نقدِ نقد و فرآيندي از مطرح بودن در سطوح مختلف ديده ميشود اما چون جامعه متنوع و متكثر شده است و چون گفتمان غالب در حوزه فكري وجود ندارد، اين است كه وقتي به شريعتي در دانشكده علوم اجتماعي، شريعتي در دانشكده علوم سياسي يا شريعتي در حوزه روشنفكري يا شريعتي در حوزه هنر يا شريعتي در حوزه دين و... نگاه كنيد، ميبينيد كه نگاه به او همواره زنده بوده است.
خوشبختانه شريعتي، خود نيز اين ويژگي و ظرفيت را داشته و بهترين نمونه آن، وصيتي است كه به آقاي حكيمي مينويسد. به جاي اينكه خود را داراي يافتههايي كامل بداند، به ديگري ميسپرد كه كار او را ادامه دهد. آنجا كه گفتم شريعتي در فرماليسم دانشگاهي نميگنجد كه خيلي از ناصحين نيز به او ميگفتند كه كمي آرامتر و با تاني بيشتري به اين حوزه بپردازد، ميدانيد جواب شريعتي چيست؟ ميگويد من فكر ميكنم زمان كوتاهي هست كه بايد به مسائل زيادي بپردازيم. اين زمان كوتاه براي پرداختن به مسائل زياد، به او فرصت اينكه يك به يك، مرجع تمام مباحث خود را به درستي استخراج كند نميدهد. به همين دليل است كه ميگويم بر اساس تجربههاي زيسته من، نوع مواجهه شريعتي است كه درد و درك را كنار يكديگر قرار ميدهد، از دانشگاه اخراج ميشود اما ضد دانشگاه نميشود ولي در دانشگاه نيز باقي نميماند و در عين حال به صورتي روشمند اسلامشناسي و تاريخ اسلام درس ميدهد و مفاهيم را عمومي ميكند. در عين حال اينكه خود را در آن قالبها نيز محدود نميكند جزو عناصري است كه كمك ميكند به زندهبودن انديشه او. اگر شريعتي صرفا در آكادمي بود شايد مهر پايان زدن بر تاريخ مصرف او سادهتر بود تا وقتي كه از آنجا خارج شده و به سطح جامعه و به حوزه ادب فرهنگ و امثال آن ميرود. فرض كنيد در حال حاضر اصلا همه تفكر شريعتي را كنار بگذاريم، اگر بخواهيم امروز به دنبال يك متن ادبي كه ويژگيهاي نثر معيار در اين دوره را دارد برويم آيا فكر ميكنيد به سراغ شريعتي ميرويم يا خير؟ به نظر من ميرويم. يعني اگر كسي بعدها حتي بخواهد تاريخ ادبيات بنويسد و از نمونههاي نثر اين دوره انتخاب كند، سراغ او ميرود.
در خلق مفاهيم و پيدا كردن نگاه تازه به مفاهيم مطرح ديني يعني بيرون كشيدن آنها از سنت و به گفته خود او تصفيه و استخراج منابع فرهنگي، سراغ شريعتي ميرود يا خير؟ به نظر من ببينيد - اين البته كار جامعه شناسان ديني است كه خوشبختانه تا جايي كه من خبر دارم خود خانم شريعتي و بسياري از دانشجويان او به اين پرداختهاند- كه بالاخره مفاهيمي كه شريعتي خلق كرده، «حسين وارث آدم»، «انتظار مذهب اعتراض»، «فاطمه، فاطمه است» و پرداختن به شخصيتهايي كه حداقل به آن شكلي كه او پرداخته بود مطرح نبودند مثل ابوذر، سلمان، حر و... اينها همه ميراث و سرمايههايي است كه از شريعتي باقي مانده است.
* خود اين موضوع، يك نقد به دكتر شريعتي است كه شريعتي آن عناصري را از تاريخ اسلام و انديشه اسلامي انتخاب و اختيار ميكرد كه با هدف او كه انقلابي كردن اسلام و ايجاد تهييج بود، موافقت داشته باشد.
** اين برميگردد به نكتهاي كه گفتم بايد تعيين كرد كه جاي هر كنشگر يا انديشمند كجاست. شريعتي از جايگاه يك روشنفكر ديني وارد اين مساله ميشود آن هم در زمانهايي كه يك شكاف عميق بين روشنفكر و ديندار وجود دارد. يعني دينداران با حوزه روشنفكري سر و كاري ندارند و روشنفكران با وجه غالب حوزه دين. در اين شرايط شريعتي ميآيد و اين مفاهيم را باز در همان اتوپيا يا در مرزبودگي كه گفتم قرار ميدهد، يعني از آنها نمايشنامه ميسازد يا تشويق ميكند كه اثر آنها را وارد حوزه هنر كند. به طور مثال نخستين باري كه آثار خانم رهنورد به عنوان نقاش آن هم نقاش زن، در حسينيه ارشاد ارايه ميشود چه زماني رخ ميدهد؟ يا نمايشنامه «يك بار ديگر ابوذر» كه آقاي صغيري يا آقاي ارجمند به آن ميپردازند و امثال اينها. بنابراين، اگر موضع او يك روشنفكر ديني و يك كنشگر است خب اين مفاهيم را اتفاقا خلق ميكند و اطلاع داشتن يا نداشتن او بر اين اساس است كه بايد ديد كاري كه انجام ميدهد، در زمان خود، كار جامع و كاملي هست يا خير، كه به نظر من هست. زيرا سلمان را از كجا وارد حوزه مطالعاتي اين جامعه ميكند؟ از جمله كارهايي است كه در غرب به عنوان يكي از شخصيتهاي اسلامي توسط ماسينون انجام گرفته و البته بودن او در كنار پدري مثل استاد محمدتقي شريعتي نيز به او كمك ميكند. اين به معناي اين نيست كه هر نكتهاي كه شريعتي درباره آنها ميگويد حرف آخر است يا درمورد درك تاريخي و اجتماعي آنها كار غلطي انجام داده است.
روشن است رويكرد او رويكردي است كه در واقع از حوزه اجتماعي و سياسي اين مفاهيم را درميآورد و اين همان جايي است كه ميتوان اشتراكات و اختلافات او را با ديگر متفكران زمانهاش و با بزرگاني مثل استاد مطهري، تشخيص داد. بايد به سراغ اين رفت كه در كجا با يكديگر هستند و در كجا با يكديگر اختلاف دارند. آن جايي كه مرزهاي انديشه بر سر اينكه فرهنگ را بايد تقويت كرد يا در جامعه بايد كار كرد. اينجاست كه مثال عالي دكتر شريعتي براي فعاليت در جامعه ابوذر و مثال عالي استاد مطهري، ابوعلي سينا است. يعني در واقع هر يك از آنها ميخواهند چنين بازآفريني را داشته باشند.
* و شما برخلاف نقدهاي موجود اين ويژگي را براي شريعتي، امتياز ميدانيد.
** بله. اضافه بر اين، به نظر من ويژگي ممتاز شريعتي اين است كه با شناخت مساله زمانه خود، ميكوشد آنچه را به عنوان فهم عاميانه و برداشتهاي غلط و بازدارنده وجود دارد تخريب كند و در برابر آن چشمانداز روشنتري را ترسيم كند. يعني شريعتي جوان دوران خود را سرگشته و سرگردان نگه نميداشت. خرافهها، برداشتهاي غلط و جهل را از او ميگرفت و افق روشني را در برابر او ترسيم ميكرد. آنچه به عنوان تشيع صفوي مطرح ميكرد، سوءاستفادهها و استفادههاي ابزاري بود كه از دين وجود داشت و در برابر آن تشيع علوي را مطرح ميكرد كه انگيزه و عقلانيت را رشد ميداد، به تفكر دامن ميزد، به مخاطب او قدرت نقد ميداد و افراد در پرتو آن تربيت ميشدند.
از اين نظر ترجيحي كه ميتوان در شريعتي نسبت به روشنفكران بعد از او ديد اين است كه مخاطب خود را سرگردان نگه نميداشت و اين به همان در مرز بودگي برميگشت كه آكادمي جاي تقويت شكها براي به يقين رسيدن است اما صحنه فعاليت سياسي جايي است براي به يقين بدل كردن شكها. به اين معنا دنبال اين نبود كه يك دستورالعمل ساده پيدا كند كه بر اساس آن افراد را براي انجام كاري تهييج كند مثل برخي از گروههاي سياسي و حتي مذهبي زمان خود. اتفاقا در همين مسير با تامل بيشتر با تركيب عناصري كه در آن زمان خيلي ساده اينها كنار يكديگر قرار نميگرفتند مثل عرفان، برابري و آزادي، ميكوشيد افراد را تربيت كند. اين است كه اين نوع رويكرد كه آنچه را كه خراب ميكنيم در كنار آن چيزي را بسازيم، همان طور كه گفتم سازه داشته باشيم جزو ويژگيهاي تفكر شريعتي بود و ميتواند جزو ميراث شريعتي نيز باشد.
* اما سازههاي امروز ما با سازههايي كه در زمان او وجود داشته تفاوت دارد.
** بله حتما تعداد مقولهها و مسائلي كه نسل امروز ما و جامعه و جهان امروز با آن مواجه است بسيار وسيعتر است از آنچه كه شريعتي با آن مواجه بود اما نحوه رويارويي با اينها را ميتوان از شريعتي آموخت. اما اينكه در هر زماني به كدام مفاهيم يا كدام ساحت از انديشه، معرفت، تاريخ، دين و ادب پرداخته ميشود، يك واقعيت است كه اختصاص به شريعتي ندارد. شما در جهان نيز نگاه كنيد ميتوانيد بگوييد ٥٠ سال پيش، از ايران بيشتر خيام را ميشناختند و حالا بيشتر مولانا را. حتما آن عنصر زباني و ترجمه و اينها نيز مهم است اما آيا نميتوان نتيجه گرفت زمانهاي كه بيشتر درك مولوي وار دارد با زمانهاي كه بيشتر درك خيام وار دارد متفاوت است؟ آيا بين زمانهاي كه بيشتر ميخواهد در ميانه ميدان باشد و دنبال شهادت ميگردد و زمانهاي كه به دنبال صلح است، تفاوتي نيست؟ به نظر من اين تفاوت نيز هست. به اين معنا ميتوان گفت شريعتي نسبت به نياز زمانه خود پاسخگو است و حتي در برخي جاها گامهايي فراتر از نيازهاي زمانه خود برميدارد.
شايد بتوان گفت كه آن نياز انقلابي و مبارزاتي كه در دهه ٥٠ وجود دارد سبب ميشود كه شريعتي از نهضت عاشورا و قهرمانان آن نيز چريك به تصوير دربياورد. اما پرداختن شريعتي گرچه به جنبههاي انقلابي اين رويدادهاست اما چريك وار نيست؛ روح پرستنده امام سجاد (ع) و نسبت بين خون و پيام نيز مطرح ميشود و به اخلاق و مفاهيم معنوي و عرفاني نيز پرداخته ميشود، براي همان افرادي كه انقلابي هستند. شايد تمثيل خود شريعتي مثال سادهاي باشد كه از اميرالمومنين (ع) با عنوان «رب النوع عشق و شمشير» سخن ميگويد، در حالي كه گرايش غالب سياسي در آن زمان، ربالنوع شمشير است اما شريعتي، رب النوع عشق را نيز دنبال ميكند. اما بعدها كه وجه عشق آن پررنگتر شده ميگويند چرا شمشير را مطرح كرده همانطور كه زماني كه شمشير آن برجستهتر بود ميگفتند چرا به عشق او پرداخته است.
* فكر ميكنيد اين نقدها، به ويژه نقدهايي كه در طول دهههاي اخير و از جوانب مختلف درباره شريعتي رونق داشته است، تا چه حد در زنده نگه داشتن او موثر بوده است؟
** من نقد را براي جامعه يك ضرورت ميدانم. اگر به تجربه و انديشه خود شريعتي نيز برگرديم ميبينيم كه بهشدت از مورد نقد گرفتن استقبال ميكرد، البته با آن نوع فرهنگ خاصي كه داشت به دليل اينكه از يك طرف تا حد زيادي در زبان آوري و استفاده از كلمات توانا بود و از سوي ديگر خيلي مبتني و متكي بر فرهنگ نقد بود. شما اگر نامههاي شريعتي به همسرش را ببينيد سراپا نقد و طنز است. به اين معنا كه از سويي به همسر و فرزندان خود عشق ميورزد و از سوي ديگر با كلمات بازي ميكند. به اين دليل يك جاهايي از مواجهه با انتقاد، حتي از سوي متفكران وفادار به سنت و متن بهشدت استقبال ميكند. به طور مثال نوع مكاتبات و ارتباطاتي كه خود شريعتي با علماي برجسته دوره خود دارد. با علامه شوشتري كه دعاي ندبه توضيح ميدهد يا با محمدرضا حكيمي يا در مشهد با آقاي سيدان. اينها افرادي هستند كه نسبت به استفاده از منابع توسط شريعتي، نظر انتقادي دارند و او نيز پذيراست و با آنها ارتباط ميگيرد و صحبت ميكند. اما برخورد طنزآميز و شيطنتآميز او با برخي منتقدانش است كه حرف او را نميفهمند، سبب ميشود كه با شريعتي به گونهاي ديگر رفتار كنند. به طور مثال از آرم حسينيه ارشاد چيز ديگري دربياورند يا يكي از منتقدان شريعتي در همان زمان كتابي نوشته و در آن سوالي را مطرح كرده بود و پايين صفحه را براي پاسخ او خالي گذاشته بود. شريعتي فقط يك جمله جواب داد كه قبل از چاپ بايد كتاب را به من ميداديد نه بعد از اينكه چندين هزار نسخه به چاپ رسيده است. در واقع اين كتاب براي تخطئه شريعتي منتشر شده بود و او نيز به شكلي طنزآميز به آن پاسخ داد.
* پس شما نيز معتقد هستيد كه شريعتي يك روشنفكر بوده كه ممكن است مانند هر متفكر ديگري بعد از سالها آثار و آموزههاي او نيز مورد بحث و نقد صورت گيرد و حتي برخي نقدها را به انديشه او وارد ميدانيد.
** اساسا تفكر شريعتي اين ظرفيت را دارد كه انتقادي با آن برخورد شود. اما به نظر من بخشي از اين نقدهايي كه شما نيز گفتيد اخيرا به شريعتي ميشود با واكنش كساني كه در حوزه تفكر شريعتي بيشتر قرار گرفتهاند و در مجموع از ميراث مثبت او حرف ميزدند همراه بوده و آن زماني بوده كه با شريعتي غيرگفتماني برخورد شده است. يعني به طور مثال واژه دموكراسي را از گفتههاي شريعتي بيرون ميكشيدند و بعد ميگفتند كه او از كلمه دموكراسي كم استفاده كرده، در ثاني دموكراسي را مسخره كرده پس در نتيجه شريعتي دموكرات نيست. اين است كه رويكرد شريعتي با زمانه او را گويا دموكراسي نميديدند، يا شريعتي متفكري را كه با دانشجويان خود ساعتها در حسينيه ارشاد مينشيند و گفتوگو ميكند.
به طور مثال نخستين مواجهه خود من با شريعتي كه بسيار نيز بر من تاثيرگذاشت وقتي بود كه يك جوان ١٨ ساله بودم و پاي صحبت استاد مطهري در مسجد النبي (ص) مشهد رفتم و هنوز خيلي دكتر شريعتي را نميشناختم. او نشسته بود و به حرفهايي كه من با استاد مطهري ميزدم توجه داشت، بعد ايشان نيز وارد بحث شد و گفتوگوي من با او آن هم از موضع برابر ادامه پيدا كرد، گويا اين جوان ١٨ساله همان قدر ميفهمد كه دكتر علي شريعتي. آيا نميتوان در اين، گفتوگويي بودن شريعتي، دموكراتيك بودن و مداراي او را ديد؟ اما برخي منتقدان اين موارد را ناديده ميگيرند. يا اينكه بر سر واژههايي كه شريعتي مطرح كرده بعد از او چه آمده يا اينكه نقشي كه شريعتي در متحول كردن جامعه داشته كه منجر به اين شده كه او نه از هيچ آكادمي، نه از هيچ حزب سياسي و نه از هيچ شورا و جمعي بلكه در متن مردم و از سوي آنها عنوان «معلم انقلاب» را گرفته است. اين يعني از دل حرفهاي او شعارهاي انقلاب و شعارهاي متن جامعه بيرون آمده و اشاعه پيدا كرده است. حال اگر هر يك از اين حرفها و شعارها به موانع و آسيبهايي برخورد كند به نظر من درباره شريعتي نيز بايد مانند هر متفكر و كنش ديگري قضاوت كرد. بنابراين، يا بايد يك حكم صادر كرد كه چون آينده هر كنش و اقدامي معلوم نيست پس بهترين كنش، بيكنشي است يا اينكه بپذيريم هر كسي وارد عمل يا اقدامي ميشود ممكن است كنش او به نتيجه برسد يا نرسد يا حتي از آن استفاده غلط شود. اما به نظر من با دريافتهاي پسيني نميتوان حكم پيشيني داد.
* آقاي دكتر، بعد از انقلاب دولتهايي با سلايق سياسي متفاوت سركار آمدند، شما نسبت هر يك از اين دولتها را با مشي فكري- سياسي شريعتي چگونه ارزيابي ميكنيد؟
** طبيعتا هر چه ما به دوران نخست انقلاب نزديكتر ميشويم تاثيرپذيري مستقيم فعالان سياسي از شريعتي را بيشتر شاهد هستيم. كمااينكه در گزارشهايي كه از تشكيل حزب جمهوري اسلامي در اوايل انقلاب منتشر شده بود، آمده بود كه عمده كساني كه فرم عضويت در حزب را پر كرده بودند، بيشتر چيزي كه خواندهاند آثار شريعتي بوده است. در كنار آن اعضاي نهضت آزادي نيز دوستان و همفكران سابق شريعتي بودند. بنابراين شريعتي را نميشد محدود كرد به يك نوع گرايش خاص ولي هر فعال سياسي يا به عبارتي دايره فعالان سياسي اعم از گروههايي كه در متن حكومت قرار گرفته بودند يا گروههايي كه جزو منتقدان حكومت بودند با شريعتي رابطه نزديكتر فكري داشتند. البته من با توجه به شناخت و سابقهاي كه در جريانهاي سياسي ميبينم، ميتوانم اين داوري را داشته باشم كه گروههايي كه بعد از پيروزي انقلاب نسبت به انقلاب يا حتي نسبت به تشكيل نظام جمهوري اسلامي موضع براندازانه داشتند، رابطه فكرياي با شريعتي نداشتند. زيرا نميتوان از تفكر شريعتي مطلق بودن يك مشي مبارزاتي را حتي در دوران قبل از انقلاب درآورد. اينكه تاكيد او مطلقا روي مبارزه مسلحانه باشد يا مبارزه سياسي يا مبارزه فرهنگي. اصل براي او اين بود كه بايد سطح آگاهي را بالا برد و اين امر نيز به روشهاي مختلفي ميتوانست ممكن شود.
به همين دليل ميتوان گفت كه هم در ميان كساني كه در درون جمهوري اسلامي عهدهدار مسووليت شدند همفكران و دوستان شريعتي را ميتوان ديد، هم در ميان كساني كه منتقد بودند و كنار نشستند. در نتيجه اينجا نيز صدور يك حكم كار سادهاي نيست ولي به لحاظ نوع تفكر، برخي از اينها به طور مستقيم با شريعتي در ارتباط بودند چه در حسينيه ارشاد و چه در مشهد، اما به لحاظ رويكرد، بر اساس تجربه ميتوانم بگويم كه از بين رويكردهايي كه بعد از انقلاب مطرح شد، رويكرد اصلاحطلبانه بيش از همه به تفكر شريعتي نزديك است.
* بهترين نقدي كه درباره شريعتي خواندهايد در چه كتاب يا مقالهاي بوده و توسط چه كسي ارايه شده است؟
** من نقدهايي كه به بخشهايي از بحث شريعتي وارد شده است را هم نزديك ميدانم و هم فكر ميكنم كمك ميكند به قوت و قدرت بيشتر آن، اما از ميان نسلي كه به شريعتي نزديكتر بود نقدهايي كه دكتر سروش و ملكيان داشتند درخور توجه و جديتري است، بدون اينكه بخواهيم قضاوت كنيم كه به كدام جنبه تفكر شريعتي پرداختهاند. نقدهايي بود كه خواندن آنها به غناي مباحث كنوني كمك ميكرد. اما از نقدهايي كه در اين دوران اخير نيز مطرح شده كه برخي نيز جنبه تفسير و تبيين درباره مباحث شريعتي دارد، مباحثي است كه در حوزه جامعهشناسي به آنها پرداخته شده و از آنها بيشتر استفاده كردهايم. مثل بحثها و برداشتهايي كه دكتر قانعي راد، دكتر كاشي و دكتر محدثي مطرح كردهاند.
http://etemadnewspaper.ir/?News_Id=46613
ش.د9500755