تاریخ انتشار : ۳۱ تير ۱۳۹۵ - ۰۹:۰۵  ، 
شناسه خبر : ۲۹۳۶۱۱
مقدمه: دکتر محمود سريع‌القلم پژوهشگر و استاد دانشگاه توسعه‌يافتگي را محصول تفاهم ميان جامعه، حکمرانان و انديشمندان مي‌داند و اينکه بايد در جامعه در خصوص مفاهيم مشترک و مهم به يک تفاهم رسيد و در مسايل کلان داخلي به يک قرارداد اجتماعي و در ارتباطات با نظام بين‌الملل به يک رويکرد مشخص دست يافت. «مي‌دانيد ويکتور هوگو حدود صد بار متن‌هاي خود را بازخواني و ويراستاري مي‌کرد.» اين جمله را دکتر محمود سريع‌القلم، پس از چند بار بازخواني اين مصاحبه مي‌گويد. گفت‌و‌گويي که کانون محوري اش بحث پيرامون مسأله توسعه و توسعه‌نايافتگي ايران است. سريع‌القلم، در بررسي علل توسعه‌نيافتگي به قرارداد اجتماعي مي‌رسد تا به عنوان يکي از گزاره‌هاي تجويزي - (Prescriptive) وي مورد بحث قرار گيرد. در بعد از ظهر يک روز تابستاني گرم در دفتري که هواي آن با بيرون چندان تفاوتي نمي‌کند سعي مي‌شود به اين پرسش پاسخ داده شود که چرا در ايران قرارداد اجتماعي تا کنون شکل نگرفته است؟ دلايل تاريخي، فرهنگي، اجتماعي و سياسي آن يک به يک مورد بحث قرار مي‌گيرد. هر چند سريع‌القلم در کتاب «عقلانيت و توسعه‌يافتگي» با 17 بار و «اقتدار‌گرايي ايراني در عصر قاجار» با 11 بار تجديد چاپ سعي مي‌کند به اين سوال پاسخ دهد اما در اين گفت‌وگو سعي مي‌شود بر‌اساس سه ويژگي انسجام، شفافيت و دقت به اين سوال از همه جوانب پاسخ داده شود. در اين ميان حتي پاي ضلع سومي‌هم به ميدان گفت‌و‌گو کشيده مي‌شود و آن کتاب «اقتدار‌گرايي ايراني در عهد پهلوي» است؛ کتابي که نيمه دوم سال 96 مي‌آيد تا رهيافتي باشد براي پاسخ دادن به اين سوال که چرا در ايران قرارداد اجتماعي شکل نگرفته است؟ واقعيت جامعه‌اي که در آن همگي فارسي حرف مي‌زنند اما زبان يکديگر را نمي‌فهمند؛ از حکمران تا انديشمند و مردم عادي هر کدام منظومه فکري خود را دارند. همين دغدغه، موضوع گفت‌و‌گوي ايرنا با دکتر محمود سريع‌القلم استاد دانشگاه شهيد بهشتي شده است. مشروح اين گفت‌و‌گو را مي‌خوانيم:

(روزنامه مردم سالاري – 1395/04/22 – شماره 4082 – صفحه 13)

* در گذشته کتابي از شما منتشر شده است با نام اقتدار‌گرايي در عصر قاجار؛ در دوران قاجار ما با دوران مشروطه رو به رو هستيم؛ تحول سياسي و اجتماعي که در بخشي از جامعه، تقابل ميان مشروعه‌خواهان و مشروطه‌خواهان را رقم زد. آيا پس از 110 سال تلاش جامعه براي رسيدن به توسعه هنوز شاهد تقابل اين دو جريان و دو نوع تفکر هستيم؟ چرا در ايران تا سال‌ها بعد، ريشه اين دو نوع تفکر بر نوع مملکت داري رواج دارد؟ اين تقابل چه اثري بر حرکت به سمت توسعه‌يافتگي در کشور ما برجاي گذاشته است؟

** پيش از بحث درباره تحولات اجتماعي جامعه ايران لازم است به چند نکته توجه داشته باشيم. براي اينکه در يک جامعه توسعه‌يافتگي يا به اصطلاح تحول اجتماعي رخ دهد لازم است سه رکن مهم جامعه به تفاهم برسند. «جامعه، حکمرانان و انديشمندان» سه رکني هستند که تفاهم آنها توسعه‌يافتگي يک کشور را رقم مي‌زند. براي رسيدن به تفاهم لازم است سه رکن موثر جامعه از طريق پروسه‌هاي، گفت‌و‌گو و فهم مشترک از منافع ملي به يک‌هارموني برسند. من از لفظ برقرار شدن وحدت فکري در ميان ارکان تاثير‌گذار جامعه استفاده نمي‌کنم چون ما وحدت فکري نداريم اما مي‌توانيم بگوييم در يک جامعه مي‌توانيم به اشتراک فکري و تفاهم فکري برسيم. بنابراين، براي رسيدن به توسعه‌يافتگي، لازم است سه رکن موثر جامعه يعني حکمرانان، جامعه و انديشمندان در تعريف مفاهيم کليدي به اجماع و اشتراک برسند. به عنوان نمونه ما بايد بتوانيم در تعريف مفاهيمي‌مانند آزادي و عدالت به يک تعريف مشترک برسيم. اگر ما مثلث حکمرانان، انديشمندان و جامعه را مبنا قرار بدهيم، فقدان ارتباط فکري و استدلالي ميان اين سه رکن در تاريخ يکصد ساله گذشته ما که با مدرنيته در سطح جهاني همزمان شده بود جامعه را به سمت اشتراک و تفاهم هدايت نکرد.

* دليل عدم همسويي سه رکن تشکيل دهنده جامعه ايراني با يکديگر چيست؟

** چند دليل براي اين عدم همسويي وجود دارد. يکي از اين دلايل عدم سنخيت مسير حرکت انديشمندان، دانشگاهيان و نخبگان با واقعيت‌هاي جامعه ايراني بوده است. در طول سال‌هاي گذشته انديشمندان جامعه ما عموما درجزاير فکري خودشان بسر برده‌اند. انديشمندان ما بر‌اساس واقعيت‌هاي جامعه کمتر انديشه‌ورزي کرده‌اند. به عنوان نمونه در يک دوره‌اي از تاريخ يکصد سال گذشته کشورمان انديشه چپ يا مارکسيسم در آراي انديشمندان به شکل بسيار قدرتمندي ديده مي‌شد. اينکه تا چه حد مي‌توانستيم از طريق رهيافت‌هاي انديشه چپ، نيازهاي جامعه ايراني را برطرف کنيم سوال برانگيز است. مسير حرکت انديشمندان ما براي پيشرفت و توسعه‌يافتگي کشور بايد با واقعيت‌هاي جامعه سنخيت داشته باشد. دليل دوم، رابطه ضعيف ميان انديشمندان و حکمرانان در ايران است. وقتي رابطه انديشمندان و حکمرانان آلمان و فرانسه طي دو قرن گذشته را مطالعه مي‌کنيد متوجه مي‌شويد که چقدر اين دو گروه در کنار هم کار کرده‌اند و بر رفتار و کنش‌هاي يکديگر اثرگذار بوده اند تا در نهايت به تفاهم رسيده‌اند. البته لازم به يادآوري است که تفاهم‌، يک پروسه اجتماعي ادامه دار است که فراز و نشيب‌هاي زيادي را با خود به همراه دارد و حتي ممکن است دچار بحران شود. بنابراين، تفاهم ميان عناصر تشکيل دهنده يک موضوع، نهايي و ابدي نيست.

* چرا در کشور ما تفاهم ميان انديشمندان و حکمرانان و يا حتي ميان ديگر عناصر شکل نگرفته است؟

** در کشور ما موضوع گفت‌و‌گو و استدلال بر اساس اعتماد نبوده است. گروه‌هاي حکمران، فکري و عامه جامعه نتوانسته‌اند بر‌اساس عنصر اعتماد در کنار هم قرار گيرند و با هم کار کنند. اعتماد در جامعه ما همچنان در نهاد خانواده متمرکز شده است. در دنياي جديد اعتماد در سازمان و در پروسه‌هاي اجتماعي شکل مي‌گيرد. در کشور ما اعتماد در نهاد خانواده خلاصه شده است و روابط بيرون از خانواده عموما روابط کارکردي و ادامه دار نيست. من نمونه‌هاي متعددي را مي‌توانم در رابطه با روند اعتماد در ديگر کشورها مثال بزنم. به عنوان نمونه مي‌توانم به نوع ارتباطات در شرکت هيتاچي اشاره کنم. شرکت هيتاچي يک شرکت ژاپني است. اين شرکت همه جاي دنيا حضور دارد. وقتي شرکت هيتاچي براي حضور سازماني و فعاليت‌هايش در کشوري مانند آمريکا مي‌خواهد مدير انتخاب کند تعداد زيادي از افراد را دعوت به مصاحبه مي‌کند و در نهايت براي مديريت شعبه‌اش در آمريکا يک هلندي را انتخاب کرد. بخش مهندسي شرکت BP در آمريکا را به يک لهستاني مي‌دهند؛ اين در حالي است که BP يک شرکت انگليسي است يا معاون فني شرکت هواپيمايي امارات يک اروپايي است. معناي اين انتخاب‌ها در جهان فعلي اين است که اعتماد بر اساس تخصص و کارکردها است و اين يک ويژگي مهم جامعه جهاني است. اما ما در کشورمان نتوانسته‌ايم اعتماد را در ميان شهروندان بر‌اساس تخصص،توانايي‌ها و مهارتها به وجود آوريم. طبعا زمان لازم داريم.

* دليل عدم موفقيت ما در ايجاد اعتماد ميان شهروندان ايراني چيست؟ چرا ايراني‌ها کمتر به يکديگر اعتماد دارند؟

** دليل اين امر اين است که کشور ما به معناي واقعي صنعتي نشده است و در مسير توسعه نتوانسته‌ايم به صورت تخصصي رفتارهاي اجتماعي و اجتماعي شدن را در پيش بگيريم. تصميم‌گيري‌هاي مديريتي در ايران بيش از هر امر ديگري بر‌اساس ارتباطات افراد است و تخصص يا شايستگي در تصميم‌گيري‌ها کمتر لحاظ مي‌شود. حتي شما اگر به دولت يازدهم نگاه کنيد متوجه خواهيد شد در دولت يازدهم هم با حضور نيروهايي که اکثرا تکنوکرات و با تجربه اند، اکثر انتخاب‌ها بر‌اساس دوستي‌ها و ارتباطات است. حتي يک وزير سعي مي‌کند از دوستان دوران دبيرستان خود در پست‌هاي اجرايي استفاده کند. معمولا در ايران اين گونه نيست که مديران ما براي 5 شرکت يا کارخانه زير مجموعه شان فراخوان دهند و ببينند چه کساني تخصص و مهارت دارند تا از آنها بهره بگيرند. انتخاب‌ها غالبا بر اساس ارتباطات و دوستي‌ها است و اين امر بدان معنا است که اعتماد تخصصي و مهارتي در ميان اعضاي جامعه شکل نگرفته است.در کشورهاي توسعه يافته مسئله اعتماد در سازمان‌هاي اجتماعي حل شده است اما در ايران مسئله اعتماد تنها در ميان اعضاي خانواده و برخي گروه‌هاي دوستي وجود دارد. من فکر مي‌کنم دليل اصلي عدم اعتماد ايرانيان به يکديگر، مسائل فرهنگي است که از گذشته در ميان ما وجود داشته است. ما از گذشته تا به امروز بيش از هر چيز به دنبال ارادت هستيم تا تخصص. اين رويکرد هنوز هم در کشور ما به شکل گسترده‌اي ارتباطات مديران را تحت تاثير قرار داده است.

* فکر مي‌کنم يکي از دلايل اين است که ما زمان زيادي از دوران فئوداليته را طي نکرده‌ايم. دوران فئوداليته دهه 40 با انقلاب سفيد تقريبا از ميان رفت در حالي که کشورهاي اروپايي حداقل دو قرن پيش از ما به فئوداليته پايان دادند. آيا رسوبات گذشته در فرهنگ سياسي مردم ايران باقي مانده است؟

** بله، هنوز رسوبات گذشته در فرهنگ سياسي جامعه ديده مي‌شود. وقتي زندگي و کار مردم آلمان را مطالعه مي‌کنيم به درستي متوجه خواهيم شد افرادي که هيچ گاه همديگر را نديده و نمي‌شناسند در يک شرکت با يکديگر کار مي‌کنند اما در ايران کمتر چنين اتفاقي مي‌افتد يا اينکه در صورت فعاليت در کنار يکديگر موفقيت چنداني حاصل نمي‌شود. در آلمان و کشورهاي توسعه يافته موفقيت و ضرورت تحقق اهداف شرکت مهم است. بنابراين، ارتباطات شخصي و خانوادگي تاثيري بر انجام کار ندارد. ما در رويکردهاي اجتماعي خود همچنان در فاز ارادت و دوستي هستيم؛ براي همين وقتي شما اطراف يک مدير را ملاحظه کنيد به وضوح متوجه خواهيد شد عموما کساني اطراف مدير هستند که به وي ارادت دارند. اين رويکرد مديريتي سبب شده است سطح تصميم‌گيري کارآمد مديران تنزل پيدا کند و به اصطلاح تصميم‌گيري‌ها در کشور ما حتي‌المقدور تخصصي نشود.

* چرا شما مرتب از توسعه‌يافتگي صحبت مي‌کنيد؟ توسعه‌يافتگي چيست؟ و معتقديد ابزار توسعه‌يافتگي در ايران وجود ندارد؟

** توسعه‌يافتگي، تصميم‌گيري‌هاي تخصصي براي بهينه سازي منابع در يک کشور است. براي توسعه‌يافتگي ما نيازمند افراد متخصص براي يک سيستم شايسته‌سالار هستيم. بايد بدانيم سيستم شايسته‌سالار متمرکز بر پروژه‌ها و اهداف است. اينجا ديگر مناسبات فردي، دوستي و ارتباطات نقش بازي نمي‌کنند. آنچه که در سيستم شايسته‌سالار مهم است تخصص و دانش براي حرکت در جهت اهداف است. به نظر من ما هنوز در فرهنگ خود وارد اين فاز نشده‌ايم و بکارگيري افراد بر‌اساس توانايي‌هايشان نيست. من توسعه را از منظر شايسته‌سالاري، تخصصي نگريستن به مسائل و تصميم‌گيري علمي ‌نگاه مي‌کنم.

* يعني هيچگاه در تاريخ کشور ما چنين رويکردي وجود نداشته است؟

** يک زماني در کشور ما در حدود دهه 40 تلاش شد افراد را بر اساس توانايي‌هايشان به کار بگيرند اما ناقص اتفاق افتاد و به دلايل متعدد ادامه پيدا نکرد.

* ما در تاريخ مشروطه، پهلوي و انقلاب اسلامي‌به تقابل دو ديدگاه سياسي (مشروطه خواهي و مشروعه‌خواهي، دموکراسي‌خواهي و سنت‌گرايي) در نحوه اداره جامعه مي‌رسيم. چرا حذف يکي از اين دو ديدگاه توسط هيئت حاکمه در طول تاريخ سياسي معاصر ايران تفاوتي در حرکت جامعه به سمت توسعه ايجاد نکرده است‌؟

** به دليل اينکه ما نبايد به دنبال حذف باشيم. براي رسيدن به توسعه نيازمند تفاهم در مفاهيم هستيم. ما از زماني که به اصطلاح به سمت مدرنيته حرکت کرده‌ايم هنوز در مفاهيم کليدي به تفاهم نرسيده‌ايم. اين عدم تفاهم در دوران مشروطه‌خواهان – مشروعه‌خواهان، اسلام‌گرايان – ملي‌گرايان و چپ‌ها و حتي امروز ميان اصلاح‌طلبان و اصولگرايان وجود دارد.

* تفاهم بر چه محورهايي؟ منظورتان از تفاهم چيست؟

** ما هنوز در خصوص نحوه رو به رو شدن و تعامل با نظام بين‌الملل به يک توافق جامع دست نيافته‌ايم و به اصطلاح نمي‌دانيم که چطور بايد با جامعه بين‌الملل ارتباط برقرار کنيم. اينکه بايد مقابل‌اش بايستيم، از آن بياموزيم و يا آن را تغيير دهيم، مسائلي است که هنوز براي ما بي پاسخ است و يا حداقل در مورد آن، اجماع نداريم و در هر دوره، به يک روش عمل مي‌کنيم. اينکه معني آزادي يا عدالت چيست و از اين مفاهيم چه مي‌خواهيم هنوز مورد توافق شهروندان قرار نگرفته است. وظيفه دولت در قبال شهروندان از جمله مفاهيمي ‌است که ما تعاريف متعددي را در مورد آن داريم اما توافقي نداشته ايم. درخصوص تمام مفاهيمي‌که ذکر کردم ده‌ها تعريف در کشور وجود دارد. هر جريان فکري يک تعريف ارائه داده است اما براي توسعه نيازمند توافق بر روي مفاهيم مشترک هستيم. ما نمي‌توانيم هر چهار سال يک بار، تعريف مان را از نظام بين‌الملل،عدالت، آزادي، غرب، صنعت، کشاورزي و غيره تغيير دهيم. اگر مي‌خواهيم يک کشور باشيم لازم است در خصوص مفاهيم کليدي و مهم به يک تفاهم مشترک برسيم.

اين تفاهم‌ها سبب مي‌شود که ما سيستم درست کنيم. وقتي توانستيم در يک کشور سيستم درست کنيم پس مي‌توانيم از حرکت به سمت توسعه‌يافتگي جواب بگيريم. من مايلم در آينده يک يادداشت بنويسم که چرا در مديريت صنعتي، کشاورزي، محيط زيست، سياست خارجي و غيره يک رويکرد مشخص نداريم و دائم در حال سعي و خطا هستيم. ايراني‌ها که معروف هستند به داشتن هوش بالا، ما که تاريخ غني ادبيات و فلسفه داريم پس چرا هنوز در شناخت‌هايمان دچار نوسان هستيم و به اصطلاح رفتار سينوسي داريم. من فکر مي‌کنم وقتي کشوري توسعه يافته خواهد شد که در نهايت، مسائل شناختي را حل کند و به نتيجه برسد. بايد بدانيم که ايرباس و ماشين بنز قبل از آنکه محصولات صنعتي باشند نتيجه يک تفکر هستند. به نظرم به عنوان يک رويکرد رفتارشناسانه مي‌توان گفت که عموما افراد جامعه ما با هوش هستند ولي بسياري از تصميم‌گيري‌ها تحت تاثير غرايز ماست از جمله عجول بودن،عصباني بودن، کوتاه مدت به مسائل نگريستن و امثالهم.

* در مورد تصميم‌سازي‌ها ما با برخورد دوگانه نخبگان سياسي همراه بوده‌ايم. آيا در مورد بدنه اجتماع و توده مردم هم با اين دوگانگي‌ها مواجه هستيم؟

** بله در جامعه هم رويکردهاي متفاوت و بعضا متضادي وجود دارد. جامعه ايران يک جامعه متکثر است. اما شما مي‌بينيد که در آلمان شخصي به نام ماکس وبر با چند کتاب مسائلي را در عصر خودش مطرح مي‌کند که باعث مي‌شود يک تحول اجتماعي رخ دهد. کارل مارکس هم زمينه ساز تغييرات گسترده‌اي در سطح جهان مي‌شود. بايد بدانيم براي رسيدن به تفاهم، نيازمند يک حس مشترک ميان اعضاي جامعه هستيم. به عنوان نمونه در کشور آلمان سنديکاهاي کارگري، بخش خصوصي و دولتمردان کانون تفکر و همکاري شان، پيشرفت آلمان است. شهروندان آلمان، ژاپن و کره جنوبي هم بدين شکل فکر مي‌کنند. اما ما در ايران به شدت، بخشي و گروهي عمل مي‌کنيم.

* برخي تصور مي‌کنند ما حتي نه تنها در ميان نخبگان سياسي نتوانسته‌ايم به يک قرار داد اجتماعي برسيم بلکه در درون جامعه هم فهم‌هاي گوناگوني از ريز ترين مسائل وجود دارد. چرا‌؟

** ما نتوانستيم در مورد مفاهيم کلي که سرنوشت يک کشور را مي‌سازد به يک جمع‌بندي برسيم. اين واقعيت درمورد انديشمندان، سياستمداران و عموم اعضاي جامعه صدق مي‌کند. در مورد گفتمان‌ها هم همين وضع را داريم. براي رسيدن به توسعه لازم است ميان ملي‌گرايي، اسلام‌گرايي و گفتمان جهاني شدن به يک تفاهم جامع و پايدار فکري برسيم. نه تنها در ايران بلکه مصر هم با اين چالش رو به روست. مصري‌ها هم با همين ديدگاه‌هاي متفاوت رو به رو هستند و همانطور که مي‌دانيد تفاهمي‌ميان اين گفتمان‌ها در جامعه مصر به وجود نيامده است. تفاهم اجتماعي زماني به وقوع مي‌پيوندد که تمام جريان‌هاي موجود در جامعه با هم گفت‌و‌گو کنند و از تلاقي آنها قرارداد اجتماعي شکل مي‌گيرد که البته مي‌تواند جنبه تکاملي پيدا کند و نهايي نيست.

* مگر در ايران سابقه تمدني و هم زيستي وجود ندارد اما مردم ما در بسياري از موارد درک‌هاي متفاوتي از يک موضوع دارند؟

** در کشور ما سخنراني‌ها معطوف به مسائل فلسفي است. ما هنوز داريم مفاهيم فلسفي را تعريف مي‌کنيم. ما در حوزه مباني و فلسفي اختلاف‌نظرهاي جدي داريم. ما سابقه همزيستي داريم اما هنوز به مفاهيم مشترک نرسيده‌ايم.

* راه حل نزديک کردن منابع هويت فکري ما ايرانيان چيست؟ شما در مصاحبه اخيرتان از قرار داد اجتماعي صحبت کرديد. مي‌توانيد بيشتر توضيح دهيد؟

** قرار داد اجتماعي بدين معناست که آحاد ملت، مجموعه انديشمندان، افراد تاثيرگذار و حاکميت در يک کشور به يک چارچوب کلان فلسفي و مفهومي‌ نسبتا با ثباتي پيرامون حکمراني و نظم اجتماعي دست پيدا کنند. جامعه بايد بتواند از مرحله تعريف کلان عبور کرده و سپس به اين مرحله برسد که چگونه تعاريف کلان را در جامعه عملياتي کند. ما نه در مسائل کلان ملي و داخلي به قرارداد اجتماعي رسيده‌ايم و نه در ارتباطات مان با نظام بين‌المللي توانسته‌ايم به يک رويکرد مشخص دست پيدا کنيم. اخيرا مسئولي اظهار داشته بودند که اصلا نمي‌خواهيم يک کشور نرمال در نظام بين‌الملل باشيم. مسئول ديگري هم گفته بودند که نظام بين‌الملل فرصتي است براي همکاري و تعامل در همه عرصه‌ها. هر دو نفر در سطوح بالاي حاکميت هستند. در هر صورت هر دو ديدگاه را که با جزييات مطالعه مي‌کنيم مي‌بينيم که از دو مبناي متفاوت فلسفي و جهان‌بيني برخوردارند و دو منظومه متضاد فکري هستند. طبعا براي مديريت و حکمراني مطلوب بايد آن تفاهم کلان تحقق يابد.

* چه چيزي باعث شده است تا ما به قرار داد اجتماعي نرسيم؟ من فکر مي‌کنم، نظام آموزشي ايران ما باعث شده است به قرارداد اجتماعي نرسيم؟!

** دو نکته در برقرار نشدن قرار داد اجتماعي درجامعه ايراني تاثير‌گذار بوده‌اند. نکته اول اين است که من فکر مي‌کنم ايران در انديشه‌هاي ما محور نيست. انديشه‌هاي ما بايد در خدمت زندگي بهتر ايرانيان باشد. تصميم‌گيري‌هاي ما در حوزه روابط خارجي و حتي مسائل داخلي، ايران محور نبوده است. به طور مثال در حوزه صنعت: آيا ما مي‌توانيم در همه صنايع با وجود امکانات و محدوديت‌هايي که داريم، مزيت نسبي کسب کنيم؟ نکته دوم عدم وجود تفاهم ميان شهروندان است. تاريخ اجتماعي ما ايرانيان نشان مي‌دهد که تفاهم ميان ما اساسا کار سختي است. به عنوان يک فرضيه معتقدم تفاهم نوعي عقب نشيني تلقي مي‌شود. من فکر مي‌کنم ما اجتماعي فکر نمي‌کنيم.

به عنوان مثال اگر اجتماعي فکر مي‌کرديم بهتر رانندگي مي‌کرديم و از محيط زيست بهتر مراقبت مي‌کرديم. شما به رفتار آلماني‌ها نگاه کنيد. چون خارج از ذهن و منافع شخصي شان هدف را تعيين مي‌کنند بدين ترتيب مي‌توانند به يک قرار داد اجتماعي برسند. بر اساس شواهد موجود مي‌توانيم ادعا کنيم که خلقيات ما بر اساس تفرد شکل گرفته است. خلقيات ما اجتماعي نيست بلکه بيش از هر چيز خلقيات فردي است. خلقيات ما بيشتر نفي ديگران و بزرگ کردن خود است. براي همين است که ميان ما همکاري بسيار ضعيف است. همکاري ضعيف ميان ما در رانندگي،مديريت وديگر رفتارهاي سياسي و اجتماعي به وضوح هويداست. همکاري کردن براي ما نوعي عقب‌نشيني محسوب مي‌شود. جامعه اي که بخواهد توسعه پيدا کند اعضاي اين جامعه نمي‌توانند بر اساس تفرد زندگي کنند. در نهايت علت اصلي تشکيل نشدن قرار داد اجتماعي محور نبودن ايران و خلقيات ما مي‌باشد.

* يکي از مفاهيمي‌که در درون نخبگان سياسي محل بحث است، مفهوم «استقلال» است. شما در مصاحبه اخيرتان به اين درک متفاوت آحاد نخبگان سياسي جامعه پرداخته ايد. مي‌خواهم بپرسم تعريف شما از استقلال يک کشور چيست؟

** من فکر مي‌کنم پيش از آنکه بخواهيم استقلال را تعريف کنيم لازم است واقعيت‌هاي جهاني را درک کنيم. براي تعريف استقلال با مثال اتحاديه اروپا شروع مي‌کنم. کشورهاي حاضر در اتحاديه اروپا تصميم گرفتند بخشي از حاکميت ملي خودشان را به اتحاديه اروپا بدهند و به ازاي آن يکسري امتيازاتي را از تشکيل يک اتحاديه به دست آورند. امتياز تشکيل اتحاديه، وجود يک بازار مشترک، تعيين حداقل گمرک و رسيدن به يک شاخص ارزي مشترک بود. اروپايي‌ها براي رسيدن به هدف رشد اقتصادي، اين اتحاديه را تشکيل دادند. من فکر مي‌کنم همه کشورها استقلال سياسي و امنيتي را مي‌خواهند اما استقلال اقتصادي، فناوري، آموزش، کشاورزي و صنعت مسائلي جهانشمول است. لازم است ما در خصوص واژه استقلال تفکيک قائل شويم. استقلال به چه معنا و در چه دوره‌اي، نکته مهم تعريف استقلال در دنياي امروز است. استقلال در مسائل امنيتي با استقلال در اقتصاد، کشاورزي، صنعت و غيره تفاوت دارد.

استقلال در مسائل سياسي و امنيتي حتما بايد وجود داشته باشد. اما اگر بخواهيم استقلال را به شکل سنتي آن تعريف کنيم در نهايت به اين رويکرد مي‌رسيم که ارتباط با نظام بين‌المللي به معناي از دست دادن هويت است يا اينکه تصور مي‌کنيم همه جهان دست به دست هم داده اند تا ما را نابود کنند. درواقع با اين رويکرد، خود را محدود کرده و حوزه اثرگذاري خود را کاهش داده ايم. جهان عرصه فرصت‌هاست. هر قدر در داخل منسجم تر باشيم، بيشتر از نظام بين‌الملل استفاده مي‌کنيم. استقلال سياسي امري ضروري است اما استقلال فن آوري، توليد و عرصه‌هاي تخصصي، در سطح جهاني معنا خواهد داشت.

* يکي ديگر از مفاهيمي‌که ما نسبت به آن درک‌هاي متفاوتي داريم، ارتباط با جهان بين‌الملل و به اصطلاح، جهاني شدن است. من جهاني شدن را در طول سه سال اخير در سخنان شما زياد ديدم. تعريف شما از جهاني شدن به چه معناست و چرا با شما مخالفت مي‌شود؟

** من فکر مي‌کنم پيشرفت يک کشور، يک بنگاه اقتصادي، يک استاد دانشگاه و غيره با ارتباطات بين‌المللي امکان پذير است. يک صنعتگر اگر خودش را فقط در محدوده شهر تهران تعريف کند يک درصدي رشد مي‌کند اما اگر بتواند با صنايع آلمان، کره جنوبي و هند ارتباط برقرار کند سطح بيشتري از رشد را تجربه مي‌کند. من به ارتباطات معتقدم؛ آن هم در همه زمينه‌ها و همچنين معتقدم مسائل سياسي تنها بخشي از مسائل جهان را تشکيل مي‌دهد. ما براي اينکه ياد بگيريم و بهتر شويم لازم است با دنياي پيرامون ارتباط برقرار کنيم. حتي در پرورش گل، هتلداري و آپارتمان نشيني. دليل مخالفت برخي با چنين ديدگاهي اين است که آنها تصور مي‌کنند که برقراري ارتباط با نظام بين‌الملل به معناي از دست رفتن استقلال کشور خواهد بود. من فکر مي‌کنم ارتباطات جهاني باعث مي‌شود که ما اعتماد به نفس بيشتري داشته باشيم. من جهاني شدن را يک پروسه براي يادگيري و حرکت به سمت توسعه مي‌دانم؛ ضمن اينکه مانند عموم کشورها بايد به استقلال سياسي و امنيت ملي حساس باشيم.

* مفهوم قرار داد اجتماعي را ژان ژاک روسو متفکر فرانسوي در کتاب معروف خود به همين نام بسط داده است. من بعد از خواندن گفت و گوي اخير شما متوجه بحث‌هاي اين متفکر فرانسوي شدم. روسو بر آن است همانگونه که بدن انسان رشد کرده، جوامع هم رشد کرده و مراحلي همسان با گسترش اندام‌واره‌اي فردي دارند. به تعبير شما جامعه ايراني اکنون به شرايط ايجاد قرار دادهاي اجتماعي رسيده است؟ جامعه ايران با توجه به اين تقسيم بندي چه رويکردي دارد؟

** ضمن اينکه مي‌توانيم راجع به اين نظريه روسو هم بحث کنيم اما همچنان که در ابتداي مصاحبه گفتم من معتقدم که بزرگترين چالش ما براي رسيدن به توسعه دستيابي به يک قرار داد اجتماعي است. ما بسيار با هم تفاوت داريم. هر کدام از ما يک جزيره هستيم. اگر اين موضوع را مبنا قرار دهيم ما هنوز جامعه تشکيل نداده‌ايم.

ما در اين کشور اجتماع داريم اما هنوز به معناي علمي‌کلمه يعني داشتن هدف مشترک، داشتن قرارداد اجتماعي و افق مشترک، جامعه اي تشکيل نداده ايم. البته اضافه کنم که ما در علوم انساني براي اين واژه‌ها تعاريف خاص قائل هستيم مثل جامعه، اجتماع و اشتراکات فکري. طبيعي است افرادي که اين متون را مطالعه نکرده‌اند و از رشته‌هاي ديگر وارد اين مباحث مي‌شوند ممکن است تلقيات متفاوتي از اين واژه‌ها داشته باشند.

* شما اخيرا در حال تدوين کتابي تحت عنوان اقتدار‌گرايي ايراني در عصر پهلوي هستيد. کتاب به چه موضوعاتي مي‌پردازد؟ آيا به درک متفاوت سياستمداران و افراد مختلف جامعه مي‌توان در عصر پهلوي اشاره داشت؟ آيا حکومت پهلوي سعي نکرد جامعه و نخبگان را به قرارداد اجتماعي نزديک کند؟

** من حدود 10 سال پيش، يک سير مطالعاتي را در رابطه با ايران شروع کردم. اولين کاري که در اين رابطه انجام دادم کتاب «فرهنگ سياسي ايراني» بود. در اين کتاب مسائل تاريخي را بررسي کردم و همين طور کتاب «اقتدار‌گرايي ايراني در عصر قاجار» را منتشر کردم که درآن رفتار فرهنگي و سياسي را در عصر قاجار مورد نقد و بحث قرار دادم. قصدم در کتاب بعدي يعني «اقتدار‌گرايي ايراني در عهد پهلوي» اين است که مجموعه مطالعات و تحقيقاتم را در رابطه با مسائل داخلي و جهاني آن دوره، به لحاظ نظري و هم از حيث کاربردي بيان کنم.

http://mardomsalari.com/Template1/News.aspx?NID=251313

ش.د9501149