تاریخ انتشار : ۲۲ آبان ۱۳۹۵ - ۱۱:۳۱  ، 
شناسه خبر : ۲۹۶۵۹۰
پایگاه بصیرت / حيدرعلي بلوچي / كارشناس دفتر مطالعات سياسي و بين‌المللي

(فصلنامه سياست خارجي – 13982/01/15 – شماره 1 – صفحه 64)

الف) طرح مساله

مطالعه خلع سلاح و كنترل تسليحات يك رشته جنبي و فرعي از مطالعات كلي روابط بين‌الملل مي‌باشد. به عبارت ديگر تئوري‌هاي‌برداري در زمينه خلع سلاح و كنترل تسليحات جزو جريانات اصلي تئوري‌هاي روابط بين‌الملل نبوده، بلكه منبعث از تئوري‌هاي كلان و به خصوص نظريات مربوط به امنيت دسته جمعي و امنيت ملي و بين‌المللي است. البته اين بدان معني نيست كه تئوري‌ در اين مورد وجود نداشته باشد، بلكه منظور آن است كه از ديدگاه خدايان تئوري‌هاي روابط بين‌الملل، رهيافت‌ها و مكاتب اصلي اين رشته، مفاهيم خلع سلاح و كنترل تسليحات به همان اندازه مفاهيمي همچون قدرت و منافع ملي تئوريزه نشده‌اند.

اما آيا مي‌توان ادعا كرد كه مفاهيم خلع سلاح و كنترل تسليحات كه به هر حال از جمله سياست‌هاي مهم دولت‌ها به شمار مي‌روند و در برهه‌هايي از تاريخ روابط بين‌الملل بسيار مورد توجه بوده و در سياست‌هاي عملي راه پيدا كرده‌اند از سوي محققان روابط بين‌الملل ناديده گرفته شده‌اند و يا از اهميت عملي آنها كاسته شده است؟ نگاهي به ادبيات موجود در زمينه تئوري‌ها و تاريخ روابط بين‌الملل نشان مي‌دهد كه برعكس، مفاهيم مزبور نيز از جمله دغدغه‌هاي مهم روابط بين‌الملل بوده‌اند. به خصوص با پيدايش بمب هسته‌اي و تكامل دكترين‌هاي هسته‌اي، خلع سلاح و كنترل تسليحات به محور اصلي مطالعات استراتژيك تبديل شدند.

محققان خلع سلاح و كنترل تسليحات ريشه‌هاي ايده‌هاي مربوطه را به دوران بسيار گذشته مثل تفكرات ديني و رويكردهاي ايد‌ه‌آليستي و رئاليستي حتي در عصر باستان نسبت مي‌دهند و در اين راستا، تفكرات فلاسفه و مورخاني همچون توسيديد. ماكياولي و كانت از جمله ديدگاه‌هايي هستند كه حداقل در شكل‌گيري مباني معرفت‌شناسي و برخي از عناصر اين رويكردها تاثير‌گذار بوده‌اند.(1) اما دوره مدرن تفكرات خلع سلاح و كنترل تسليحات از آغاز قرن 20 مي‌باشد كه با مرور زمان به به تدريج نضج گرفته و البته مسيري پرفراز و نشيب را تا كنون طي كرده است برگزاري كنفرانس‌هاي لاهه در سال 1899 و انعقاد كنوانسيون‌هاي لاهه در خصوص حل و فصل مسالمت‌آميز اختلافات و محدودسازي جنگ اولين رويكرد چند جانبه در زمينه خلع سلاح و كنترل تسليحات است كه بعدا با انعقاد كنوانسيون‌هاي متعدد براي خلع سلاح و كنترل سلاح‌هاي مختلف اعم از متعارف و غير متعارف ادامه يافت.(2) با توجه به اين تحولات بوده كه متفكراتي همچون ويلسون، برنارد برودي، توماس شلينگ، فيليپ گرين، شروين و موسسات تحقيقاتي مختلف به خصوص موسسات مطالعات استراتژيك آمريكا و شوروي براي تبيين اين بخش از سياست خارجي دولت‌ها و قواعد شكل‌گرفته شده در نظام بين‌الملل نظريات مختلفي پيرامون رد با تاييد خلع سلاح و كنترل تسليحات ارائه كردند.

با اين مقدمه مي‌توان سوال اصلي مقاله حاضر را چنين طرح كرد كه جايگاه خلع سلاح و كنترل تسليحات در تئوري‌هاي روابط بين‌الملل چيست‌؟ يا به طور مشخص‌تر، توصيف، تبيين و پيش‌بيني تئوري‌‌هاي روابط بين‌الملل چيست؟ يا به طور مشخص‌تر، توصيف، تبيين و پيش‌بيني تئوري‌هاي كلان روابط بين‌الملل در مورد خلع سلاح و كنترل تسليحات چه مي‌باشد؟

براي پاسخ به اين سوال ابتدا عناصر اصلي و ديدگاه‌‌هاي اساسي مربوط به خلع سلاح و كنترل تسليحات در روابط بين‌الملل را از نظر گذرانده و سپس آنها را بر تئوري‌هاي رئاليسم و نئورئاليسم، ليبرال و نئوليبرال، سازه‌گرايي و پست مدرنيسم اعمال مي‌كنيم تا كاركردهاي سه‌گانه اين تئوري‌ها را در مورد موضوع تحقيق نشان بدهيم.

ب) خلع سلاح و كنترل تسليحات

اصطلاح كنترل تسليحات و خلع سلاح دو اصطلاحي مترادف اما متفاوت براي دست‌يابي به يك هدف كلي يعني امنيت ملي هستند كه در عين اين كه هدف و وضعيتي مطلوب تلقي مي‌شوند، در واقع ابزاري براي رسيدن به آن هدف نيز مي‌باشند. در عمل دوره ما بين سال‌هاي 1919 و 1936 شاهد تلاش‌هاي چشم‌گير براي دست‌يابي به خلع سلاح بود، در حالي كه سال‌هاي 1959 تا 1986 كنترل تسليحات رهيافت مسلط به شمار مي‌رفت. متعاقب سال 1986 دست‌يابي به امنيت در نيم كره شمالي از طريق تركيبي از اين دو رهيافت تعقيب شده كه در آن فرض اصلي كنترل تسليحات دست نخورده باقي ماند، اما در اجراي روش‌ها بر خلع سلاح تاكيد شد.(3)

هدف اصلي خلع سلاح، برچيدن ابزارهاي جنگ ميان كشورهاست و خود همين ابزارها با تبديل شدن به موضوع مسابقه تسليحاتي منشا اختلافات و خطرات ديگري برعليه دولت‌ها مي‌باشند. از نظر طرفداران خلع سلاح، سلاح عامل جنگ مي‌باشد زيرا تنش ميان دولت‌ها را كه از جنگ‌افروزي طرف مقابل مي‌ترسند، افزايش مي‌دهد. به جز در دوران مودت و دوستي ميان دولت‌ها، آنها از اين مي‌ترسند كه تسليحات كشور رقيب بر عليه آنها استفاده شود و نيز حتي داشتن تسليحات، احتمال و زمينه بكارگيري از آنها را در واقع بحراني افزايش مي‌دهد.(4)

رويكرد خلع سلاح اعم از اين كه به شكل كلي معروف به خلع سلاح عمومي و كامل (حذف كامل تسليحات مگر براي امنيت داخلي) يا جزئي ( حذف نوع خاصي از تسليحات) باشد، در هر صورت از طريق كاهش جنگ‌افزار به هدف خود خواهد رسيد.(5) حتي در نقل قول آزاد از كلاوزويتس گفته شده كه خلع سلاح استمرار سياست است با كاهش ابزارهاي نظامي.(6)

در حالي كه خلع سلاح مبتني بر افكار و تمايلات ايده‌آليستي برگرفته از كانت و وودرو ويلسون مي‌باشد، كنترل تسليحات برگرفته از رئاليسم و عملكرد آمريكا و شوروي به عنوان رقباي اصلي جنگ سرد در نيمه قرن 20 مي‌باشد. وقتي انديشه‌هاي خلع سلاح با وقوع دو جنگ جهاني و ناتواني از كنترل دولت‌هاي متجاوز و ياغي كه جنگ و توسل به زور را براي رسيدن به مطامع خود سازگارتر از راه‌هاي مسالمت‌آميز از قبيل خلع سلاح مي‌دانستند، كنترل تسليحات طرفداران بيشتري يافته و در كنوانسيون‌ها و قراردادهاي بين‌المللي اعم از دو جانبه يا چند جانبه به منصفه ظهور رسيد.

سازوكار اجراي كنترل تسليحات تعيين و مشخص كردن سطح خاصي از تسليحات مي‌باشد كه طرفين قرارداد مربوطه حق داشتن آن ميزان را دارند. اين رويكرد با توجه به درس‌هاي تلخ گذشته به دست آوردهاي مهمي رسيده و اين دست آوردها را به عنوان عنصر كليدي تحقق هدف كوتاه مدت (مشخص كردن سطح تسليحات مجاز) و دراز مدت (تقويت امنيت ملي) تبديل كرده است. از جمله دستاوردهاي مزبور به شيوه‌هاي نظارت و تاييد بازرسي، شفاف‌سازي و مبادله اطلاعات مي‌توان اشاره كرد.(7) در قرار‌دادهاي كنترل تسليحات بازرسي، نظارت و تاييد شفاف‌سازي و تبادل اطلاعات، كسب حصول اطمينان از پايبندي اعضا به مقررات تعيين شده و در نتيجه از بين بردن زمينه‌هاي تهديد‌كننده بسيار موثر مي‌باشند.

طرفداران كنترل تسليحات، برخلاف معتقدان به خلع سلاح، جنگ‌افزارها و تسليحات نظامي را حتي در تقويت صلح و امنيت بين‌المللي مثبت ارزيابي مي‌كنند و دكترين بازدارندگي را موفق‌تر از دكترين‌ خلع سلاح و حتي مانع از وقوع جنگ و حمله نظامي مي‌دانند (البته پيچيدگي و ابهام سطح بازدارندگي موثر همچنان از مشكلات و نكات بغرنجي است كه جواب مشخصي بدان وجود ندارد).(8) اينها حتي مثل طرفداران خلع سلاح جنگ را پديده‌اي غير اخلاقي و قبيح ندانسته و در صورت لزوم توسل به جنگ براي تامين و تقويت امنيت ملي، آن را توجيه مي‌كنند.

كنترل تسليحات از سنگ بناهاي روابط استراتژيك آمريكا و شوروي به عنوان دو ابر قدرت زمان جنگ سرد بود و براساس سياست مزبور بود كه سالت‌هاي يك (گفتگوهاي محدودسازي سلاح‌هاي استراتژيك) و فرايند استارت (گفتگوي كاهش سلاح‌هاي استراتژيك) منعقد گرديد. قرارداد اخير بين آمريكا و روسيه موسوم به سورت1 در زمينه كاهش كلاهك‌هاي استراتژيك تا سقف 2200 – 1700 در 10 سال آينده نيز مبتني بر سياست كنترل تسليحات مي‌باشد.(9)

علاوه بر اين، در زمينه قراردادهاي بين‌المللي چند جانبه مي‌توان به قرارداد نيروهاي هسته‌اي ميانبرد در اروپا به عنوان يك تلاش منطقه‌اي براي كنترل تسليحات اشاره كرد.

در عين حال قراردادهاي خلع سلاح زيادي به خصوص در زمينه سلاح‌هاي كشتار جمعي (هسته‌اي، شيميايي و ميكروبي) منعقد شده‌اند، مثل كنوانسيون منع توسعه، تحقيق، اكتساب، ذخيره‌سازي و استفاده از سلاح‌هاي شيميايي و لزوم انهدام آنها كه اين طيف از تسليحات را به طور كامل منع و حذف مي‌نمايد.(10) همينطور، صرف‌نظر از تبعيض‌ها و انتقاداتي كه عليه قرارداد منع اشاعه سلاح‌هاي هسته‌اي وجود دارد، اين پيمان و كنوانسيون منع سلاح‌هاي بيولوژيك نيز از زمره قراردادهاي خلع سلاح محسوب مي‌شوند. در كنار روند بين‌المللي خلع سلاح، البته بايد به روندهاي منطقه‌اي مثل قرارداد منطقه‌اي عاري از سلاح هسته‌اي نيز اشاره كرد.(11)

ج) جايگاه خلع سلاح و كنترل تسليحات در تئوري‌هاي روابط بين‌الملل

‌1. رئاليسم

خلع سلاح و كنترل تسليحات يكي از موضوع‌هاي حساس همكاري ميان دولتهاست، زيرا اين نوع همكاري‌ها با مسائل امنيتي و نظامي كلان ارتباط پيدا مي‌كنند. ديدگاه رئاليست‌ها در مورد همكاري ميان دولت‌ها مهم است و به خصوص حتي اگر قرار بر همكاري امنيتي و نظامي باشد، از ديد رئاليست‌ها اين آخرين گزينه خواهد بود. البته نئورئاليسم، با تجديد نظرات والتز در رئاليسم براي توجيه همكاري منعطف‌تر از رئاليسم كلاسيك مي‌باشد كه از ديد آنها رقابت براي كسب قدرت و به خصوص قدرت نظامي و اتكاء به خود تنها راه بقاي دولت‌ها در يك محيط آنارشي بود.

به طور كلي ديدگاه رئاليست‌ها نسبت به همكاري بدبينانه مي‌باشد، زيرا در حالي كه نيت واقعي همكاري دولت‌هاي ديگر روشن نيست، حتي اين امكان وجود دارد كه شريك امنيتي امروز به دشمن فردا تبديل شود، پس چرا بايد دولت‌ها تن به همكاري داده و اسرار نظامي و امنيتي خود را در اختيار آنها قرار بدهند؟ بر اين اساس، مشكل سود نسبي و نگراني‌ دولت‌ها از امكان كسب سود بيشتر توسط طرف مقابل كه در يك بازي حاصل جمع صفر به ضرر دولت اول ارزيابي مي‌گردد، از دغدغه‌هاي مهم سياست رئاليستي در همكاري با دولت‌هاي ديگر است.(12) مشكل سود نسبي، حتي عدم عضويت در اتحادها را نيز توجيه مي‌كند.

در اين ميان رئاليست‌هاي خوش‌بين به حل مشكل فوق كمك زيادي كرده‌اند. البته توجيه همكاري امنيتي ميان متحدين آسان‌تر است از همكاري ميان دشمنان (دولت‌هاي عضو يك قرارداد خلع سلاح يا كنترل تسليحات بين‌المللي چندجانبه كه ممكن است از اطلاعات مبادله شده عليه امنيت ملي ديگري سوءاستفاده كنند). گروه مزبور خود همكاري امنيتي را يك ابزار خودياري مي‌دانند و در نتيجه همكاري را با پيش فرض‌هاي اوليه رئاليسم سازگار نشان مي‌دهند. به خصوص كه خطر عدم همكاري (مسابقه تسليحاتي) از خطرات همكاري بالاتر خواهد بود.(13) البته اين بازبيني شك عدول از پيش فرض‌هاي رئاليسم را نيز بر مي‌انگيزد.

به طور كلي رئاليست‌ها برخلاف منطق و هدف خلع سلاح و كنترل تسليحات افزايش قدرت نظامي و به خصوص كسب توانائي‌هاي سلاح‌هاي هسته‌اي را ضامن تامين امنيت ملي مي‌دانند، زيرا حتي اعتمادي به تضمين‌هاي امنيتي ديگران وجود ندارد. اما منتقدان اين ديدگاه بر كافي نبودن سلاح‌ هسته‌اي براي تامين امنيت ملي و حفظ بقا به تجربه ناموفق شوروي سابق اشاره مي‌كنند و بر ابعاد سياسي، اقتصادي و اجتماعي جديد ناامني اشاره مي‌كنند كه با اتكاي صرف به سلاح‌هاي هسته‌اي قابل حل نيستند بلكه دست‌آوردهاي مثبت سياسي، اقتصادي و اجتماعي خلع سلاح و كنترل تسليحات از اين نظر كار آمدتر هستند.(14)

رئاليست‌ها به هر حال خلع سلاح و كنترل تسليحات را در قالب كلي همكاري امنيتي ميان دولت‌ها توضيح داده‌اند. اما اين همكاري براي آنها معمايي است كه با استفاده از عناصري از تئوري‌هاي ديگر همچون سازه‌گرايي و نئوليبراليسم كه بعدا توضيح داده خواهد شد، به حل آن پرداختند.(15)

لازم به ذكر است كه با توجه به تمايز ميان خلع سلاح و كنترل تسليحات كه در اول مقاله بدان اشاره شد، كنترل تسليحات نسبت به خلع سلاح با پيش‌فرض‌هاي رئاليسم سازگارتر است.

‌2. نهادگرايان جديد

گزينه عقلايي مفروض اصلي نهادگرايان جديد است كه مثل رئاليست‌ها دولت‌ها را بازيگران سودجو در ساختار بين‌المللي آنارشي مي‌دانند با اين تفاوت كه به نتايج خطرناك آنارشي چندان توجهي ندارند.

نهادگرايان جديد در توجيه همكاري حتي امكان همكاري در محيط آنارشي به مساله ارتباطات و روابط ميان بازيگران عقلايي تاكيد دارند. زيرا منطق سودجويي به آنها حكم مي‌كند تا زماني كه مبادله اطلاعات (براساس قراردادهاي خلع سلاح‌ و كنترل تسليحات) هزينه‌هاي اساسي ببار نياورد. اين امر بايد ادامه بيابد. در نتيجه با توجه به پائين بودن هزينه مبادله اطلاعات آنها ارتباط خود را همچنان حفظ كرده و به وضعيتي مي‌رسند كه منافع امنيتي طرف‌هاي قرارداد تامين بشود.(16) اما آيا در جهان واقع، كه پر از فريب و اغفال و بلوف‌زني توسط دولت‌هاست، وضعيت بر اين منوال است؟ نهادگرايان مي‌گويند، وقتي امكان نيرنگ از سوي تمام طرف‌هاي قرارداد ممكن باشد، طرف‌هاي مزبور انگيزه زيادي بر اصرار به دادن اطلاعات نادرست نخواهد داشت و علائمي كه آنها نسبت به يكديگر ارسال مي‌كنند، هزينه‌هاي دادن اطلاعات نادرست را نيز گوشزد مي‌نمايند.(17)

مضاف بر اين، در قراردادهاي خلع سلاح و به خصوص كنترل تسليحات شيوه‌هاي مختلف راستي آزمايي نيز پيش بيني شده است. پاداش تنبيهي كه در اثر پايبندي يا عدم پايبندي نسبت به مقررات معاهدات مزبور در انتظار بازيگران است، آنها را به رعايت صحيح تعهدات خود سوق مي‌دهد. البته اگر اين پاداش و تنبيه كوچكتر و كمتر باشد، نقض تعهدات از سوي دولت‌ها آسانتر خواهد بود.

نهادگرايان جديد نيز مثل رئاليست‌ها سودنسبي و نابرابر حاصل از همكاري را قبول دارند. ادعاي اصلي نهادگرايان در اين مورد عبارت است از اين كه تا زماني كه فاصله نابرابر سودنسبي براي طرفين قابل قبول باشد، امكان همكاري وجود خواهد داشت.(18) اما مشكل آن است كه سود را به راحتي نمي‌توان كمي كرد و يا حتي ممكن است سود كنوني بعدا براي افزايش توانائي‌هاي نظامي سرمايه‌گذاري شده و در واقع تبعات سود نابرابر هر چند جزئي در ابتدا، بعدا به شكاف بسيار زياد بعدي ما بين طرف‌هاي قرارداد منجر شود.

از ديد نهادگرايان جديد بايد اين نكته را نيز مدنظر قرار داد كه نهادهاي امنيتي شامل قراردادهاي خلع سلاح و كنترل تسليحات با مشخص كردن وظايف و حقوق طرف‌هاي قرارداد و مجاري ارتباطي، هزينه تعاملات طرف‌هاي قرارداد را كاهش مي‌دهند و رژيم‌هاي بين‌المللي مبتني بر اين قراردادهاي امكان پيش‌بيني رفتار بازيگران ديگر را فراهم مي‌سازند.(19) اعتقاد به دوام رژيم‌ها براساس ديدگاه نهادگرايي جديد به ما كمك مي‌كنند تا بفهميم كه حتي بر خلاف تغيير ساختار بين‌المللي چرا نهادها همچنان به قوت خود باقي مي‌مانند. به عنوان مثال قرار داد عدم اشاعه سلاح‌هاي هسته‌اي بعد از فروپاشي نظام دوقطبي كه ساختار آن در انعقاد قرارداد مزبور بسيار مهم بود و نقض قواعد توسط عراق و كره شمالي و حتي آزمايشات هسته‌اي هند و پاكستان و در نتيجه ناتواني قرارداد از جهانشمول كردن خود، همچنان به قوت باقي است.

يا قرارداد نيروهاي متعارف اروپا كه براي ايجاد موازنه نيروها بين دو اتحاد شرق و غرب منعقد شد. امروزه منازعه شرق و غرب پايان يافته، يكي از اتحاديه‌ها فروپاشيده و ديگري بحشي از قلمرو اتحاديه سابق را در خود جذب كرده است، عمر قرارداد به پايان رسيده، اما اعضا با شور و شوق خاص براي انطباق اين ابزار كهنه با شرايط جديد تلاش مي‌كنند. بالاخره حضور ناتو حتي پس از فروپاشي رقيبي كه در برابر آن تاسيس شده بود، بيش از رئاليسم از طريق نهادگرايي قابل فهم است.(20) به هر حال اين تئوري‌ نيز چند زواياي پنهان را آشكار مي‌سازد، توضيح برخي پيش فرض‌هاي متضاد مثل آنارشي و سودجويي در ارتباط با همكاري دچار ضعف مي‌شود.

3. تئوري ليبرال

تئوري‌ ليبرال بر ساختارهاي داخلي متفاوت تاكيد دارد كه به تمايلات خاص منجر شده و در واقع اين ساختارها در تعيين انواع مختلف سياست‌هاي اعم از همكاري يا ستيزه‌جويي موثر مي‌باشند. محصول تئوري‌ ليبرال در رابطه با همكاري امنيتي بين بازيگران نظام بين‌الملل، تئوري صلح دموكراتيك است. اين تئوري كه ريشه در افكار كانت و لاك و ليبراليسم اقتصادي دارد، در مهم‌ترين فرضيه خود متعقد است كه دولت‌هاي دموكراتيك صلح را بيش از جنگ ترجيح مي‌دهند، زيرا شهروندان آنها نفع اساسي در حفظ خود و رفاهشان دارند و در نتيجه از ورود به ستيزه‌جويي خودداري كرده و شيوه‌هاي مسالمت‌آميز مديريت سياست خارجي را ترجيح مي‌دهند.

آنها برعكس نظام‌هاي استبدادي هستند كه جنگ و توسل به زور را ترجيح مي‌دهند، زيرا رهبران خودكامه ترسي از نتيجه اقدامات خود، حتي در صورت شكست ندارند، اما رهبران دموكراسي‌ها به دليل ترس از بركنار شدن از قدرت، كمتر به ماجراجويي مي‌پردازند و اصولا دموكراسي‌ها با هم نمي‌جنگند يا كمتر مي‌جنگند، بنابراين دموكراسي‌ها نفعي در ايجاد يك ارتش بسيار مسلح نديده و حفظ توان دفاعي و گروه‌هاي شبه نظامي را به ارتش ترجيح مي‌دهند.(21) البته اعتقاد به نپرداختن دموكراسي‌ها به جنگ با توجه به واقعيات عيني و دوره‌هاي تاريخي مورد مشاجره زيادي مي‌باشد، زيرا دموكراسي‌ها هم به جنگ متوسل شده‌اند و هم حتي با غير دموكراسي‌ها همكاري كرده‌اند.(22)

به هر حال طبق اين تئوري دولت‌هاي دموكراتيك براي ايجاد تفاهم با دشمنان بالقوه – اعم از دموكراسي يا ديكتاوري – از طريق شيوه‌هاي مسالمت‌آميز حل اختلافات، مديريت بحران و يافتن راه‌هايي براي توافق در مورد كنترل قدرت نظامي به منظور جلوگيري از مسابقه تسليحاتي پرهزينه تلاش مي‌كنند و بديهي است كه با توجه به هدف و عناصر قراردادهاي خلع سلاحو كنترل تسليحات، اين دو با هم سازگاري دارند. به عبارت ديگر خلع سلاح و كنترل تسليحات استنتاج منطقي درستي از اين تئوري مي‌باشد. مفاهيم مهمي همچون صلح جهاني و امنيت دسته‌جمعي و حتي ايده‌هاي خلع سلاح و كنترل تسليحات نيز از اين تئوري و كشورهاي دموكراتيك برخاسته‌اند. التبه اين تئوري نيز دچار تناقضاتي مي‌باشد و در برابر تهديد حمله كشورهاي ديگر، جوامع دموكراتيك خواه ناخواه مجبور به تقويت نظامي و پيشبرد فن‌آوري تسليحاتي مي‌باشند.

‌4.سازه‌گرايان2

سازه‌گرايان معتقدند كه هيچ چيز بيروني حتي واقعيات اجتماعي بيروني وجود ندارد، بلكه آنچه كه هست توافق بين‌الاذهاني است. بر اين اساس، حقيقتي وجود ندارد، بلكه آن توسط انسان‌ها ساخته و فهم مي‌شود. ايده و فرهنگ در تئوري سازه‌گرايي جايگاه خيلي مهمي دارند. از نظر اين تئوري، معماي امنيتي صرفا به دليل داشتن سلاح‌هاي هسته‌اي توسط دولت‌هاي دارنده به وجود نمي‌آيد، بلكه ظهور اين معما به ديدگاه دولت‌ها نسبت به يكديگر نيز بستگي دارد. همين ديدگاه مبتني بر ايده و دانش است. به عنوان مثال، براي آمريكا پانصد بمب هسته‌اي انگليس كمتر از پنج بمب فرضي كره شمالي خطرناك است، زيرا انگليسي‌ها دوست آمريكا هستند، اما كره شمالي با آمريكا دوست نيست. دوستي و دشمني مبتني بر فهم مشترك است.(23)

از نظر سازه‌گرايان، ساختارهاي اجتماعي مبتني بر سه عنصر هستند. دانش مشترك، منابع مادي و رفتارها، نخست، ساختارهاي اجتماعي تا حدي با فهم مشترك، انتظارات با دانش تعريف مي‌شوند. اينها بازيگران را در شرايط خاصي قرار داده و ماهيت مناسبات آنها را اعم از همكاري يا ستيزه‌جويي مشخص مي‌كنند. به عنوان مثال، معماي امنيتي يك ساختار اجتماعي متشكل از فهم بين‌الاذهاني است كه در آن دولت‌ها به قدري نسبت به يكديگر بي‌اعتماد هستند كه ذهنيت‌هاي منفي نسبت به مقاصد يكديگر دارند و در نتيجه مي‌خواهند منافع خود را از طريق خودياري تامين كنند. يك جامعه امنيتي نيز ساختار اجتماعي متفاوتي است كه مبتني بر دانش مشترك بوده و دولت‌ها با اطمينان و اعتماد به يكديگر مي‌خواهند اختلافات را بدون جنگ حل كنند. اين وابستگي ساختار اجتماعي به ايده نشان مي‌دهد كه سازه‌گرايي ديدگاهي ايده آليستي (يا ايده‌گرا) نسبت به ساختار دارد.(24)

البته ديدگاه سازه‌گرايان نيز كه معروفترين آنها الكساندر ونت مي‌باشد، مثل ديگر تئوري‌ها يك دست نبوده و قرائت‌هاي مختلفي از آن ارائه شده است. ولي به طور كلي الگوي تئوريك آنها مبتني بر رابطه ساختار – عامل است و همكاري امنيتي از تعامل ميان ساختاري ميانه‌رو و عاملي كه معتقد به آن ساختار است، ظهور مي‌كند. اين رابطه هم به صورت انتزاعي و هم با توجه به تاريخ عيني ثابت شده است. سازه‌گرايان تاكيد زيادي بر تغيير دارند، آموزش فردي و جمعي، عامل اصلي تغيير ايده‌ها و اعتقادات اصولي درباره امنيت و در نتيجه سازگاري با شرايط جديد و اتخاذ سياست‌هاي خلع سلاح و كنترل تسليحات مي‌باشند. در اين راستا، متخصصان و كارشناسان، سازمان‌هاي غير دولتي و افراد خير نقش مهمي در طرح و پيشبرد و عملي كردن ايده‌ها دارند.

تكامل رژيم كنترل تسليحات در رابطه ميان ابرقدرت‌هاي شرق و غرب با اين تئوري قابل توجيه است كارشناسان امنيتي آمريكا و شوروي سابق كه از مواضع مختلف مذاكره درباره تسليحات را شروع كرده بودند، در نهايت توانستند چارچوب مشتركي براي تنظيم مسابقه تسليحاتي خطرناك ميان كشورهاي متبوع خود ارائه دهند. جلسات مشترك اين كارشناسان در واقع آغازي براي تشكيل يك جامعه معرفت‌‌شناختي در مورد كنترل تسليحات بود و در نهايت موفق به ايجاد يك پارادايم امنيتي شد. اين پارادايم تضمين انهدام متقابل تسليحات بر مبناي قراردادهاي مورد توافق بود. پس از آن بود كه قراردادهاي مهمي همچون فرايندهاي سالت و استارت بين دو كشور منعقد گرديدند. جالب اينجاست كه كارشناسان شوروي بعدا به مشاوران گورباچف تبديل شدند و به شكل‌گيري تفكر نوين او كمك كردند كه مبناي همكاري امنيتي ميان شوروي با آمريكا و اروپا در اواخر دهه 1980 و اوايل دهه 1990 بود.

به جز كارشناسان و متخصصان، سازه‌گرايان براي سازمان‌هاي غير دولتي نيز نقش زيادي قائل هستند. اين سازمان‌ها كه در صورت واقعي خود با عضويت كارشناسان و معتقدان به ايده خاص و با هدف پيشبرد ايده خود در كنار و حتي در مقابل دولت تشكيل مي‌شوند، نقشي مهمي در تحقق اهداف جامعه مدني در سطح داخلي و خارجي دارند. اين سازمان‌ها، عموما طرفدار ارزش‌هاي انساني هستند و همين ارزش‌ها هدايت‌گر سازمان‌هاي مزبور در زمينه تقويت و پيشبرد عملي خلع سلاح نيز مي‌باشند. به عنوان مثال مي‌توان به موفقيت سازمان‌هاي غير دولتي در تدوين كنوانسيون مين ضد نفر اشاره كرد كه با بسيج سازمان‌هاي غير دولتي جهاني (حدود 2000 سازمان) و شركت نمايندگان آنها در جلسات موازي با مذكرات كنوانسيون مزبور و حتي ارائه كمك‌هاي آموزشي و مشاوره به مذاكره‌كنندگان به شكل‌گيري يك هنجار همكاري در زمينه مبارزه عليه مين ضد نفر كمك كردند.(25) همچنين بايد به نقش افراد خير نيز در تقويت و پيش‌برد خلع سلاح و حقوق بشردوستانه اشاره كرد كه به عنوان مثال مي‌توان نقش دو نانت تبعه سوئيس را در تشكيل صليب سرخ و تبعيت كشورهاي ديگر از تاسيس اين نهاد را يادآور شد.

علاوه بر شكل‌گيري نهادهاي خلع سلاح و كنترل تسليحات، از نظر سازه‌گرايان نقش بعدي اين نهادها در شكل‌دادن به تمايلات دولت‌ها نيز حايز اهميت است و اين تاثير نهادهاي مزبور در شكل‌دادن و تكامل هويت دولت‌ها را در طول زمان نشان مي‌دهد. رابطه آلمان با قرارداد منع اشاعه سلاح‌هاي هسته‌اي نمونه‌اي از اين قبيل است آلمان در ابتدا احساس مي‌كرد كه هدف و قرباني اين قرارداد است و در نتيجه تمام تلاش خود را براي محدود كردن دامنه شمول و تاثير قواعد آن به كار بست. در طول زمان، آلمان قرارداد را تحمل كرده و نهايتا به عضويت در قرارداد و اجراي قواعد مصمم شد با اتحاد آلمان شرقي و غربي، آلمان متحد مخالفت خود با اين قرارداد را فراموش كرده و ياد گرفت كه وضعيت غير هسته‌اي بخشي از هويت جديد آن مي‌باشد. براساس اين هويت جديد بود كه پارلمان آلمان به اتفاق آرا از تمديد نامحدود قرارداد مزبور (و به تبع آن تائيد موقعيت هسته‌اي پايين‌تر اين كشور) حمايت كرد. حتي ديپلمات‌هاي آلمان براي رفع نقائص قرار داد مزبور بسيار كوشيدند. سياست‌ عدم اشاعه آلمان در اواخر دهه 1990، نه از موضع يك مخالف رژيم عدم اشاعه، بلكه از هويت آن به عنوان كشوري فاقد سلاح‌هاي هسته اي نشات مي‌گرفت. (26)

در نهايت نقش خرده فرهنگ‌ها در تقويت يا پيشبرد اهداف كلان‌تر را نبايد فراموش كرد. به عنوان مثال نظاميان عموما به جاي سياست خلع سلاح و كنترل تسليحات از سياست‌هاي تقويت‌ بنيه نظامي حمايت مي‌كنند.

در يك نگاه كلي، در حالي كه سازه‌گرايان زواياي جديدي را توضيح مي‌دهند كه تئوري‌هاي قبلي ناتوان از آن مي‌باشند، ضعف‌هايي نيز براين تئوري‌ مترتب است. مثلا عدم امكان پيش‌بيني و يا امكان شك از اصيل و واقعي بودن تفسير از يك موقعيت، نمونه‌اي از اين دست است.

‌5. پست مدرنيسم

پست مدرنيسم يك تئوري اجتماعي است كه پس از جنگ جهاني دوم مطرح شد ولي تنها از دهه 1980 وارد ادبيات روابط بين‌الملل شده است. هدف آن آگاه كردن افراد از زندان ذهني است كه مهم‌ترين آنها مدرنيته مي‌باشد. از نظر اينها حقيقت عيني اصلا وجود ندارد و پست مدرن‌ها شالوده‌شكن هستند.(27)

در رابطه با مسائل امنيتي، تمركز اصلي پست مدرنيسم بر گفتمان‌هاي امنيتي است. مفاهيم كليدي گفتمان‌هاي امنيتي از ديد پست مدرنيسم عبارتند از: قدرت و سلطه كه در واقع نه به رابطه ميان دولت‌ها بلكه به رابطه ميان گفتمان‌ها برمي‌گردد و اين رابطه زماني نمود پيدا مي‌كند كه از طريق اظهارنظر و سخنراني‌ به زبان‌ آورده شود. اگر تهديدي كه يك مقام دولتي از آن سخن به ميان مي‌آورد، توسط مخاطبان معتبر تلقي شده و درك بشود، در آن صورت تهديد حالت عملي به خود مي‌گيرد. در نتيجه اگر اين تهديدات به كرات مطرح شوند، احساس‌ ترس و سلطه به وجود خواهد آمد. راه خروج از اين معما، خارج كردن موضوعات از حوزه زبان امنيتي و تبديل آنها به ابزارها و موضوعات عادي سياست روزمره است (به مسائل از ديد امنيتي نگاه نكنيم)(28)

اما هيچ تضميني وجود ندارد كه طرف مقابل نيز به اين ديدگاه پايبند باشد. يعني اگر از طرفين اختلاف از ديد امنيتي به مسائل نگاه نكند، اما ديگري اين ديدگاه را داشته باشد، معضل امنيت همچنان مطرح خواهد بود. به عنوان مثال، گفتمان مربوط به سلاح‌هاي هسته‌اي نشان مي‌دهد كه درك متقابل طرف‌هاي درگير از خطر سلاح‌هاي مزبور عليه موجوديت آنها، مذاكرات كنترل آنها را برانگيخته و انعقاد قراردادهاي كنترل سلاح‌هاي هسته‌اي را موجب شده است.

نكته مهم ديگر در بحث پست مدرنيسم تمايز ميان خود و ديگري است يك گفتمان امنيتي تنها براي كساني كه آن را پذيرفته‌اند، مي‌خواهد امنيت ايجاد بكند. مثلا در سطح داخلي كساني كه سلطه يك دولت را پذيرفته‌اند (هويت خود را براساس آن تعريف كرده‌اند) مي‌توانند انتظار ايجاد امنيت از سوي آن دولت را داشته باشند. در سطح بين‌المللي نيز ارمغان بيشتر قراردادهاي خلع سلاح و كنترل تسليحات (امنيت) حداقل براي اعضاي آنهاست. البته مي‌توان تصور كرد كه در صورت وجود هويت‌هاي متداخل و عضويت در گروه‌هاي مختلف آيا تعارضي بين هويت‌ها مي‌تواند به وجود بيايد؟ و با اين كه در برخي از رژيم‌هاي امنيتي مثل مناطق عاري از سلاح‌هاي هسته‌اي رابطه سلطه وجود ندارد.

همچنين، گفتمان منع سلاح‌هاي شيميايي، حتي از سوي كشورهاي مخالف غرب كه گفتمان سلطه مزبور در آن رشد كرده، پذيرفته شده است قرارداد منع اشاعه سلاح‌هاي هسته‌اي براساس رابطه قدرت توسط هژمون به ديگران تحميل شده است.(29) قرارداد اخير از ديدگاه خود – ديگري (كشورهاي دارنده، فن‌آوري هسته‌اي – كشورهاي فاقد فن‌آوري مزبور) قابل تجزيه و تحليل است. سيستم‌هاي كنترل و نظارت پيش‌بيني شده در قراردادهاي خلع سلاح نيز نشان مي‌دهند كه كشورهاي عضو (خود) نمي‌خواهند توانائي‌هاي منع شده (هسته‌اي، شيميايي، ميكروبي و...) در اختيار غير اعضا (ديگري) قرار بگيرد.(30) اما در عمل بين اعضاي يك گفتمان امنيتي (خود) هميشه اتفاق‌نظر وجود ندارد، به عنوان مثال آمريكا و اتحاديه اروپا به عنوان عرضه‌‌كنندگان فن‌آوري، اعضاي گروه‌هاي كنترل صادرات مي‌باشند، در عرضه يك فن‌آوري به كشوري خاص ممكن است اختلاف‌نظر داشته باشند.

ج) نتيجه‌گيري

تبيين خلع سلاح و كنترل تسليحات به صورت جامع با اتكا صرف به هر يك از تئوري‌هاي فوق ممكن نيست، ولي در صورتي كه رويكرد چند جانبه و كل‌گرا براي تحليل خلع سلاح و كنترل تسليحات اتخاذ كنيم، نكات قوت هر كدام از تئوري‌ها در كنار يكديگر زواياي پنهان زيادي را آشكار خواهد ساخت. رئاليسم با نشان دادن ذهنيت‌هاي منفي موجود در سياست قدرت موانع توافق در مورد خلع سلاح و كنترل تسليحات را نشان مي‌دهد. البته، اين تئوري نمي‌تواند بگويد كه بالاخره چرا در شرايط خاص كشورها در مورد خلع سلاح و كنترل تسليحات همكاري مي‌كنند. از سوي ديگر پست مدرنيسم ابزار سودمندي براي كشف ريشه‌هاي ايدئولوژيك بسياري از سياست‌هاي خلع سلاح و كنترل تسليحات است.

اين تئوري با تاكيد بر شكاف ميان خود و ديگري، نشان مي‌دهد كه قدرت هژمون، گفتمان مورد نظر خود را چگونه بر ديگران، مسلط مي‌كند. گزينه عقلاني، تمايلات موافق با همكاري و نقش مفيد و سازنده‌ نهادها در كاهش ابهام و هزينه‌ها را آشكار مي‌سازد، اما نمي‌گويد كه چگونه دولت‌ها حتي در شرايط بسيار خطرناك، بر ابهامات و موانع همكاري غلبه مي‌كنند. تئوري صلح دموكراتيك ريشه‌هاي انگيزش براي همكاري يا عدم همكاري در زمينه خلع سلاح و كنترل تسليحات را مشخص مي‌سازد اما در برابر استثنا‌ها پاسخ ندارد و بالاخره سازه‌گرايي با تاكيد بر اهميت عقيده و زمينه‌هاي فرهنگي رفتارها، تعامل ساختار و عامل را به خوبي نشان مي‌دهد، اما اين كار ويژه را به خصوص زماني به نحو احسن انجام مي‌دهد كه عناصري از تئوري‌هاي ديگر را نيز به خدمت بگيرد.

به طور كلي تحقيق حاضر، به دنبال برقراري ارتباط ميان خلع سلاح و كنترل تسليحات با برخي تئوري‌هاي جديد روابط بين‌الملل بود و همه يافته‌ها و گفته‌ها در اين مورد، استنتاجات از پيش‌فرض‌ها و اعتقاد اصلي اين تئوري‌ها بود اين تئوري‌ها بعضا به طور مستقيم در مورد موضوع مورد مطالعه اظهارنظر نكرده‌اند.

ش.د820434ف