کتاب «در آینه» با عنوان فرعی «چهار گفتوگوی صریح و صمیمی با آیتالله هاشمیرفسنجانی» از سوی انتشارات کویر منتشر شد. این کتاب حاصل چهار گفتوگوی شفاهی غلامعلی رجایی، مشاور آیتالله هاشمیرفسنجانی، با وی، در دو سال اخیر است.
از آیتالله هاشمی در این مصاحبهها درباره موضوعات مختلفی، اعم از تبار و خاندان، دوره نوجوانی، مهاجرت به قم، شرح یک روز کاری و یک روز تعطیل و برخی مطالب ویژه شخصی، پرسیده شده است که با صراحت به همه پرسشها، پاسخ داده شده است.
آیتالله هاشمی در بخشی از این کتاب میگوید: «اولین جرقههای فکری سیاسی- اجتماعی من با تجاوز استعمار و سلسله بیگانه شکل گرفت... و اولین جرقهای که شخصیت سیاسیام را ساخت، امام بود و به حق جرقه درستی بود».
هاشمی درباره اولین برخورد خود با حضرت امام(ره) عنوان میکند: اولین برخورد من با امام(ره) «در منزل اخوان مرعشی بود. به دیدن منزل نو و همسایه جدید آمده بودند. من هم ساکن این منزل بودم... در آن موقع آشنایی ما تا این حد نبود که من سن ایشان را بدانم. حدود ٥٠ سال داشتند. دارای ریشهای جوگندمی و قیافه دوستداشتنی و لحن خوب بودند. خصوصیات شخصیتی امام برای ما فوقالعاده جالب بود. بعد از علاقهمندی به امام، برنامههایم را تنظیم کرده بودم که هنگام خروج امام از منزل با ایشان برخورد کنم...».
او در جایی دیگر درباره فضای بسته آن روزهای قم و نگاهشان به آن مسائل، بیان میکند: «در ابتدا حالات اینگونه (استفاده از وسایل جدید) داشتم تا اینکه کمکم قبح استفاده از اینها شکست و من جزء اولین طلبههایی بودم که رادیو خریدم، البته با پول امام خمینی. چون قضیه کاپیتولاسیون مطرح بود و معلوم شد که باید از مسائل مطلع باشیم و مبارزه را نیز شروع کرده بودیم. ایشان ٢٠٠ تومان پول به من دادند و گفتند برو رادیو بخر. من هم رفتم و در خیابان ارگ، یک رادیو ارس به مبلغ ٤٠٠ تومان خریدم که ٢٠٠ تومانش را از جیب خودم دادم و آن را قسطی میپرداختم».
از قسمتهای دیگر این گفتوگو، شرح مسیر منزل تا محل کار است. آیتالله هاشمی روایت میکند که هر روز در مجموع یک ساعتونیم در راه است و سعی میکند وقتش تلف نشود: «در این مدت یا مطلبی را میخوانم و مطالعه میکنم، یا به اخبار گوش میدهم. بالاخره دیدن شرایط، رفتار مردم و ویترین مغازهها و گاهی حوادثی که در مسیر برای مردم پیش میآید، برای امثال ما که در طول یک روز کاری در اتاق کارمان عمدتا محبوس هستیم، دیدنی است».
رجایی سپس از او درخصوص واکنش مردمی که او را در ماشین میبینند، میپرسد که هاشمی صریح پاسخ آن را میدهد: «بعضیها که مرا میبینند، خیلی با محبت ابراز احساسات میکنند و بعضیها هم هستند که وقتی میبینند اخم میکنند».
او در این بخش نکاتی را هم درباره تلویزیوندیدن، عبادات، مطالعه قرآن و... میگوید که برای اولین بار از آنها سخن گفته است.
هاشمی در این کتاب میگوید در تهران هیچ ملک شخصیای ندارد و خانهای هم که در محله جماران در آن زندگی میکنند، خانه سازمانی است و ماهانه پولی را به عنوان اجاره، بابت آن پرداخت میکند.
هاشمی میگوید «زمانی که از قم به تهران آمدم، مدتی دنبال ساختمانسازی رفتم و هفت، هشت خانه ساختم و آنها را فروختم. (از پول آنها) دو پاساژ در خیابان گرگان و یکی هم در کرج ساختم که بعدها آنها را هم فروختیم و خرج زندگیمان کردیم. زمین بایری در قم خریدم که هیچ قیمتی نداشت؛ در آن شهرک ساختیم که بعدها زمینها قیمت پیدا کردند... عمده زمینها را مجانی به طلبههای فقیر یا افراد فقیر واگذار کردیم...».
آیتالله هاشمی در پایان مصاحبه چهارم، به این پرسش که به نظر شما تاریخ درباره شما چه قضاوتی خواهد کرد، میگوید: «برای آنهایی که میخواهند در تاریخ درباره من قضاوت کنند، آثار گفتاری، نوشتاری، دیداری و شنیداری فراوانی دارم. دشمنان و مخالفان هم به اندازه کافی انگیزه دارند که درباره من قضاوتهای بد بکنند؛ چون آثار من وجود دارد اگر بخواهند قضاوت کنند از روی این آثار قضاوت میکنند».
او در این بخش تأکید میکند هیچ وقت به اقدامات مختلف خودش نمرهای نداده است و سپس با برشمردن مراحل مختلف مبارزه و مقاطع پس از انقلاب، به شورشهای مخالفان نظام اشاره میکند و میگوید: «... در مقابل نظام ایستادند و این جزء دوره تلخ زندگی من است؛ چون هم کسانی که مرتد گشتند، جزء مبارزها بودند و هم خودشان به طور کلی تار و مار شدند. میتوانست اینگونه نباشد و میتوانستند بیایند و با انقلاب همراه باشند».
او مانند سایر گفتههایش، ختم جنگ را از کارهای بزرگش میداند و میگوید: «روحیه من اینگونه است که اصلا از کشتار و زندان خوشم نمیآید، هرچه میخواهد باشد. هیچ وقت خوشحال نمیشوم که مثلا دشمنی را زندانی کردهایم یا کشتهایم... . از روحیه بعضیها که میروند و موقع اعدام، اعدامی را تماشا میکنند، تعجب میکنم که اینها دیگر چه آدمهایی هستند... . ختم جنگ برای من بسیار مهم بود، واقعا از کشتهشدن عراقیها ناراحت میشدم و دلم نمیخواست در سخنرانیهایم آمار تلفات آنها را بگویم؛ اما ناچار بودم و باید گزارش میدادم. از جاهایی که در زندگی من این موضوع پیش آمد که گفتم از جنگ بیزارم؛ یکبار آیتالله خامنهای به من گفتند که شما از جریان جنگ، قهرمان بیرون میآیید. من گفتم نمیخواهم قهرمان جنگ باشم، میخواهم قهرمان صلح باشم؛ روحیه من اینگونه است». او دلیل این سخن آیتالله خامنهای را «مأموریتهای جنگی خوبی که انجام داده» ذکر میکند و روایت میکند هنگام دریافت نشان «فتح»، حاضر نشده این مدال در مراسم رسمی به او داده شود.
http://www.sharghdaily.ir/News/104829
ش.د9502528