(روزنامه شرق ـ 1395/09/28 ـ شماره 2753 ـ صفحه 19)
* من از بچگی در بازار بودم، چون هم پدرم و هم پدربزرگم بازاری بودند. من به پدربزرگم (پدر مادرم) خیلی علاقهمند بودم و میگویند خیلی هم تحتتأثیر او بودم. در ١٠سالگی پدربزرگم را از دست دادم و تا قبل از فوت ایشان به مغازه پدربزرگم در بازار میرفتم. تقریبا تا زمانی هم که دیپلم بگیرم، در بازار حضور داشتم و زمان بیکاری و تعطیلاتم را در مغازه پدرم سپری میکردم اما ادامه تحصیل هم از خواستههای همه جوانان آن زمان بود.
* برادر بزرگم نقاش و خطاط بود و علاقهای به تحصیلات نداشت. دو برادر دیگرم اما ادامه تحصیل دادند و یکی از آنها پزشک است و دیگری مدیریت خوانده است.
* مشوق من معلمهایم، مدیر دبیرستان امیرکبیر و دکتر بهزاد بود. دکتر بهزاد که از بستگان نزدیک ماست، چهره برجستهای در زمینه ریاضیات و صاحب نظریه گراد است. البته من در آن دوران او را هرگز ندیدم ولی همیشه میگفتم میخواهم فردی مانند دکتر بهزاد باشم. وقتی دانشگاه قبول شدم، در دانشگاه صنعتی شریف او را دیدم و گفتم میدانستی الگوی من بودی؟ بنابراین من بدون اینکه او را ببینم، الگویی در ذهن داشتم چون جایگاه علمی او برایم بسیار مهم بود.
* کلاس چهارم که بودم، من را سر کلاس ششم میبردند که مسئله حل کنم. من هم مسئلهها را حل میکردم و معلم چوب به دست من میداد تا دانشآموزی را که بلد نیست، بزنم و من هم بچه بودم و تصور میکردم هر کاری که معلم میگوید باید انجام دهم. من هم از ترس اینکه کتک نخورم، مجبور به این کار میشدم. معلمها این کار را برای تحقیر دیگران انجام میدادند که خیلی بد بود.
* فضای ماههای اول انقلاب به گونهای بود که نمیتوانستیم در خارج از کشور بمانیم و من هم بازگشتم به ایران با اوایل انقلاب همزمان شد. مرحوم دکتر قندی هم اصرار داشت که باید درس خود را در خارج از کشور تمام کنید و بعد به ایران بازگردید. من اما به خاطر فضای کشور و برخی مشکلات خانوادگی میخواستم که ایران بمانم. چون یک پسر کوچک داشتم و همسرم میخواست درس بخواند. من هم نمیخواستم او از تحصیل عقب بماند. بنابراین تصمیم گرفتم در داخل ایران بمانم. من البته با مرحوم شهیدبهشتی هم مشورت کردم و دیدم ایشان هم بسیار اصرار دارند که من درسم را در خارج تمام کنم. بنابراین شش ماه مانده بود که درسم تمام شود، به خارج رفتم و تزم را ارائه دادم.
* بعد از اینکه برگشتم هم به عنوان اولین کار رسمی در مرکز ١١٨ مشغول به فعالیت شدم. ١١٨ آن زمان مشکل فنی و اقتصادی داشت و با اعتصاب از سوی کارمندان روبهرو بود. اما خوشبختانه در یک هفته مسئله حل شد. چند تا کار دیگر هم به من سپرده شد و بعد از آن مدیر امور نصب شدم. در واقع کل نصب شبکه برعهده من بود که سه سال بعد هم معاون توسعه مهندسی شدم. یعنی سریع رشد کردم. زمانی بود که دکتر قندی هم وزیر و هم مدیرعامل بود که به دلیل دوشغلهبودن، شورای نگهبان اصرار داشت او سمت مدیرعاملی را انتخاب کند. ایشان با من مطرح کرد که من مدیرعامل شوم ولی قبول نکردم چون بسیار جوان بودم. قرار شد من سفری بروم و بعد تصمیم بگیرم. بعد از آن من با تیمی برای خرید سوییچ به سوئد رفتم. وقتی بازگشتم از سفر دستاوردهای خوبی حاصل شد و دکتر قندی همچنان اصرار داشت که من سمت مدیرعاملی را بپذیرم اما قبول نکردم. در نهایت دکتر قندی شایعه مدیرعاملی من و چند نفر دیگر را مطرح کرد اما متأسفانه نظر اکثریت به سمت من بود. با این اتفاقات در نهایت من پذیرفتم.
* در مخابرات که بودم، قرار بود حق مدیریت نگیرم. بنابراین فیش حقوقیای که برایم صادر شد، دوهزارو ٣٠٠ تومان بود که از اول تا آخر هم که در این سمت بودم، همین رقم ماند و تغییری نکرد. اولین حقوقم هم بود و قبل از این حقوق، دانشجوی بورسیهای بودم.
* بین کارهایی که انجام دادهام تا الان، به ریاست دانشگاه تهران بیشتر از همه علاقه داشتم. هم کار علمی و هم ارباب رجوع قدرشناس داشتم. با وجود پرخاشی که میکند، قدرشناس است. اگر قرار باشد پُستی را با انتخاب خودم داشته باشم، دوباره ریاست دانشگاه تهران را انتخاب میکنم.
* در سال ٨٣ هم که بحث حضورم در انتخابات به طور جدیتر مطرح میشد، برخی بزرگان نظام حتی از رئیسجمهور سؤالهایی میپرسیدند که برنامه آقای عارف برای انتخابات چیست. بعد من کمکم فعالیتهایی را شروع و با برخی شخصیتها مشورت کردم. آقای هاشمی، آقای کروبی، موسوی و خاتمی هم در سال ٨٤ و هم سال ٨٨ طرف مشورت من بودند.
* هیچکس در ٩٢ موافق حضور من نبود. هیچ کدام از دوستانی که فکر میکردیم مشوق ما باشند، حضورم را توصیه نکردند. البته آنها به خاطر خودم گفتند که حضور پیدا نکن و به زحمت میافتی. چون روحیه من را میشناختند اما بعد فضا باز شد. در آن مقاطع مشورت کردم و فهمیدم اگر سال ٨٤ بیایم، کمکی نمیکنم و اوضاع را بدتر میکنم. برای همین کنار کشیدم.
* عقبه آقای هاشمی در سال ٨٤ با الان متفاوت است یا نگاهی که در آن زمان به آقای هاشمی بود، با الان متفاوت است. سال ٨٤ بین کاندیداها با آقای هاشمی و کروبی بحثهای مفصلی داشتیم. با آقای دکتر معین و مهرعلیزاده اما هیچ بحثی نداشتیم. بعد از انتخابات هم دیگر جایی برای تحلیل و بحث نبود.
* منش من همیشه انتقال تجربیات بوده است و این را وظیفه شرعیام میدانم. یک ماه قبل از اتمام دولت اصلاحات میگفتند که آقای داوودی معاون اول میشود اما قطعی نبود. من به رئیس دفترم گفتم که شما هر سؤالی و هر چیزی که میخواهند، در اختیار ایشان قرار دهید. ظاهرا ایشان سه هفته مطالعه کرد. آقای احمدینژاد که آمد اصرار داشت که من بمانم. من نمیخواستم در آن مقطع مسائل سیاسی را مطرح کنم و بیشتر نگاه و سبک مدیریت برایم مهم بود. نگاه او و سبک مدیریتش فردی است. یعنی اگر خودش به نتیجهای برسد، همه مخالف باشند، کار خود را میکند. اما من جمعگرا هستم. حتی خیلی از مواقع خلاف نظر خودم به خاطر احترام به جمع عمل میکنم. چند بار هم درباره نظر جمع با او صحبت کردم و روشن بود که این دو دیدگاه نمیتوانند با هم کار کنند. معاون اول رئیسجمهور شخصیت مستقل نیست و کارها باید تقسیم شود.
* سه بار استعفا دادم که در استعفای سوم اولتیماتوم دادم که اگر تا چند روز دیگر استعفای من را قبول نکنید، دیگر سر کار نمیآیم و آقای احمدینژاد در نهایت پذیرفت. همان زمان هم برخی دوستان مطرح میکردند که اگر میماندی، چند ماه بعد او خودش، فرد دیگری را انتخاب میکرد ولی من احساس کردم که تجربیاتم را به مجموعه دولت منتقل کردهام و نیازی به حضور من نیست.
* من مؤسس حزب مشارکت بودم اما بعد از مدتی بیسروصدا کنار کشیدم. هیچجا هم هیچ وقت اعلام نکردم چون اگر اعلام میکردم، سوءاستفاده میشد و میگفتند آنها قصور دارند. بنابراین نگفتم که از کی نبودم یا کی بودم. چون قرار نبود مشارکت، حزب شود بلکه قرار بود جبهه دوم خرداد باشد. اغلب هیأت مؤسس هم در چارچوب تشکیل یک جبهه عضو شدند. وقتی خواستیم مجوز بگیریم با مشکل قانونی مواجه شدیم. قانون احزاب آن زمان اجازه تشکیل جبهه را نمیداد و از همانجا هم برخی مشکلات با اعضای دیگر شروع شد.
* مجلس تجربه جدیدی برای من است. در واقع برای دولتمردها حضور من در مجلس مفید است چون از دولت به مجلس رفتهام و محدودیتهای دولت را درک میکنم، جلوی خیلی از سؤالها، تذکرها و تحقیق و تفحصها را که بیشتر سلیقهای یا سیاسی است، سعی کردهام بگیرم.
* درباره سه وزیر پیشنهادی، من خیلی نگران بودم که چه میشود. البته جمعبندی ما این بود که باید به هر سه وزیر پیشنهادی رأی دهیم. اگر هم کسی در موافقت با وزرا از فراکسیون امید انتخاب شد، نصف وقتش را به فرد دیگری بدهد که همه هم رعایت کردند. درباره من هم قرار شد اگر نیاز بود، صحبت کنم. این تصمیم فراکسیون است و نه من بهتنهایی. حدود ٢٥ نفر نطق تهیه کردند و قرار شد اگر اختلافی برای دفاع از وزیری بین اعضای فراکسیون بود، من تصمیم بگیرم. اگر اینجا من به کسی میگفتم که صحبت نکن و من جای او صحبت میکردم، اینطور برداشت میشد که عارف اجازه نمیدهد ما صحبت کنیم تا از وقت ما برای خودش استفاده کند. علت اینکه الان انسجام داریم، این است که عارف نمیخواهد از وقت ما و امکانات ما به نفع خودش استفاده کند و این را تا آخر هم ادامه خواهیم داد. وظیفه من هماهنگکردن نیروها در صحن است. در واقع مدیریت میکنیم که به موضع مشترک برسیم و افراط نداشته باشیم.
* من نگران خودم نیستم ولی نگران جریان هستم. یعنی کاملا مدیریت میشود که آرامش را درحالیکه با شعار «آرامش» آمدهایم، از ما بگیرند. در واقع سناریویی در پیش میگیرند که بگویند اینها همان مجلسششمیها هستند. ما باید مدیریت کنیم. حرفنزدن کار سختی است ولی ما میخواهیم این سختی را تحمل کنیم تا مسیری را که به مردم قول دادهایم، طی کنیم.
* پیگیری حل معضلات نظام را وظیفه خود میدانیم. اما احساسم این است که برخی مسائل باید در فضای آرام و بدون حاشیه یا بدون رسانهایشدن حل شود. مسائلی مثل حصر هم جزء این گروه فعالیتهاست که نیازی به رسانهایشدن ندارد. البته باید پیگیریهایی شود اما خواهش من این بوده است که هیچکس بعد از حل موضوع نگوید که من در حلکردن مسئله نقش داشتم. اگر موضوع حل هم بشود باید بگوییم که به وسیله نظام حل شده و نه یک جریان سیاسی. یعنی نه اینکه یک جریان خاص بخواهد امتیاز بگیرد. اگر حل شود هم امتیازش برای کل مردم باید باشد. بنابراین حل این مسئله را یک ضرورت میدانم. در اینکه یک جریانی یا فردی بگوید که من سردمدار هستم ضرورتی نمیبینم.
* بعد از سال ٨٨ من با آقای کروبی ملاقات داشتم اما بعد از حصر دیگر ارتباطی نداشتم. دو بار با آقای کروبی دیدار داشتم. البته مسئله خاصی هم مطرح نشد و بیشتر جویای احول آنها شدم و درباره مسائل روز صحبت کردیم.
http://www.sharghdaily.ir/News/110210
ش.د9502882