قطعا تمام ایرانیان بارها و بارها تصاویر خروج شاه را که عمدتا در 26 دیماه و دهه فجر هر سال از تلویزیون پخش میشود، به نظاره نشستهاند. مردم هرگز نگاههای آخر شاه را که با تلاش فراوان جلوی فروریختن اشکهایش را میگیرد فراموش نخواهند کرد؛ هرچند تلاشهای وی نتوانست جلوی فروریختن حکومتش را بگیرد. شاید پاسخ به این پرسش که چرا شاه مجبور به فرار از کشور شد، بدیهی بنماید و آن پاسخ انزجار مردم از وی باشد اما با تدقیق در سیر حوادث منجر به این فرار میتوان نقش برخی حوادث را برجستهتر یافت.
مهمترین حوادث منجر به خروج شاه
با شکلگیری نهضت اسلامی ایران به رهبری امام خمینی(ره) در اوان دهه 40 شمسی، سیر حوادث به گونهای بود که به رغم نوسانات روبنایی، هرگز به سمت تحکیم پایههای قدرت پهلوی دوم پیش نرفت. هرچند سرکوبگری شاه در بدو نهضت توانست با گرفتن زهر چشم از لیبرالهایی چون جبهه ملی و نهضت آزادی آنان را تا سالها به انزوا بکشاند اما فشارها بر امام نتیجه معکوس داد و ادامه رفتارهای ضد اسلامی و ضد انسانی رژیم ایشان را در مسیر خود مصممتر کرد. نتیجه سالها آگاهیبخشی و افشاگری امام، احیای مجدد نهضت اسلامی در سال 56 بود. شاه هرچند خود را از پشتوانه مردم تهی میدید اما به محل اتکایی چون آمریکا و ارتش دلخوش داشت و با همین پشتوانه به سرکوب خونین نهضت پرداخت. وی سال 56 و ماههای ابتدایی 57 همچنان از برج عاج و به سانی تحقیرآمیز نهضت اسلامی را خطاب قرار میداد و حتی به قلم رشیدیمطلق مستعار، پیشوای فرزانه نهضت را به سخره گرفت اما به فاصله 5 ماه مانده به پیروزی انقلاب حادثهای ورق را برگرداند و با در هم شکستن هیمنه شاه، زمینه فرار او را فراهم آورد.
حادثه نخست؛ جمعه سیاه
نگاهی گذرا به احوال و مواضع شاه پیش از جنایت 17 شهریور و پس از آن گواه تغییر شگرفی است. مشت آهنین رژیم علیه هزاران نفر از افرادی که حتی به هنگام خروج از خانههایشان از اعلام دیرهنگام حکومت نظامی ناآگاه بودند نهایتا بر سر خود شاه فرود آمد. خون شهدای 17 شهریور که تعداد آنان حتی تا چند هزار نفر نیز برآورد شده است سریعا دامان شاه را گرفت و پس از آن بود که شاه با «انفعال» قرین گشت. شکست طرح آشتی ملی و رسوایی این حربه، تردید و اختلاف درونی سران در بهکارگیری سیاست سرکوب نزد رژیم، به بنبست رسیدن خط سازش و انفعال ملیگرایان در برابر مردم پیرو امام خمینی(ره)، فلج شدن اقتصاد فاسد رژیم، انقلاب درونی در نیروهای نظامی و فرار سربازها و درجهداران و چندین مورد دیگر، از جمله پیامدهای این جنایت بودند.
اما در این میان میتوان به پیامدی دیگر اشاره کرد که شاه تا روز خروج از کشور نیز نتوانست از آنها رهایی یابد. اختلالات روحی شاه و افسردگی شدید او امری است که با اندک نگاهی به خاطرات اطرافیان شاه در دربار و نیز دیپلماتهای خارجی میتوان به آن پی برد. این خاطرات گواه عدم تعادل روحی محمدرضا پهلوی پس از این واقعه تکان دهنده است؛ هرچند وی سیاست کشتار را تا آخرین لحظات ادامه داد.
«ویلیام شوکراس» مینویسد: «واقعه اخیر (جمعه سیاه 57) تأثیر مصیبتباری بر روحیه شاه گذاشت. وقتی پس از این واقعه پرزیدنت کارتر به او تلفن زد، شاه طوری با او صحبت کرد که گویی بر اثر یک توطئه شیطانی دچار وحشت و اضطراب شده است. کسانی که در آن روزها او (شاه) را دیدهاند میگویند مثل این بود که او (شاه) آب رفته و هرگونه اعتماد به نفس را از دست داده بود.»(1) «زبیگنیو برژینسکی» مشاور امنیت ملی کارتر نیز در همین باره مینویسد: «با وجود این، دو روز بعد [از مسکن روحی موقت کارتر] (21 شهریور 57) از تهران به ما گزارش رسیده که شاه در ملاقات با نویسنده مجله تایم، همانند یک مرد درهم شکسته و در آستانه سقوط روانی بوده است.» (2)
حادثه دوم: تظاهرات تاریخساز تاسوعا و عاشورای 57
هرچند حوادث رویداده در سالهای 40 تا 57 ریشههای حکومت پهلوی را یکی پس از دیگری خشکانید اما تظاهرات چندین میلیونی تاسوعا و عاشورای تهران ضربه نهایی را به رژیم وارد کرد و پس از آن بود که شاه نومید از تمام دسیسهها و راهکارهای اربابان آمریکایی خود، توشه عزیمت را بربست. نوزدهم آذر 57، تظاهرات بزرگ و تاریخی تاسوعای حسینی علیه رژیم استبدادی پهلوی با پیام دعوت امام خمینی به وقوع پیوست اما این تظاهرات مقدمهای بود بر حماسه تاریخی مردم که عاشورا به وقوع پیوست. حاضران در این تظاهرات که تا 4 میلیون نفر نیز برآورد شدهاند شعارهایی تندتر از روز قبل سر دادند. اخبار این تظاهرات در صدر اخبار مهم جهان قرار گرفت.
سازماندهی فوقالعاده تظاهرات و نیز کمیت حاضران 2 نکتهای بود که بیش از سایر مسائل توجه سفیر انگلستان را که از پنجره سفارتخانه به تظاهرات مشرف بود، جلب کرد: «راهپیمایی تاسوعا و عاشورا از نظر عظمت و انضباط و یکپارچگی، نمونه و بیسابقه بود... هر دو روز من از ساعت 5 صبح تا وقت ناهار، پشت پنجره اتاق خود صفوف راهپیمایانی را که از خیابان فردوسی میگذشتند، نظاره میکردم. در مدت 3 تا 4 ساعت عرض این خیابان و پیاده روها مملو از جمعیتی بود که برای پیوستن به صفوف سایر راهپیمایان در حرکت بودند. سیل جمعیت تا آنجایی که چشم آدم کار میکرد موج میزد. این خیابان فقط یکی از مسیرهای راهپیمایی بود...». (3)
به مناسبت راهپیماییهای بزرگ تاسوعا و عاشورا، حضرت امام پیامی بسیار مهم صادر کردند و در آن پیام، راهپیماییهای اخیر را همهپرسی بزرگ ملت ایران ضد رژیم شاه نامیدند. ایشان در بخشی از پیام خود فرمودند: «به عموم ملت شجاع ایران صمیمانه درود میفرستم... این تظاهرات، راه عذر و بهانه را از همه کس و همه دولتها سلب کرد و آنها دیگر نمیتوانند ادعا کنند شاه، قانونی است».(4) اما علاوه بر ویژگیهای خود این تظاهرات، آنچه آن را نقشی مضاعف در تاریخ بخشید موقعیت زمانی آن بود. شاه پس از نومیدی از راهکارهای سرکوبگرانه به عوامفریبی از طریق به قدرت رساندن شریفامامی و یکسری آزادیهای غیربنیادین پرداخت اما 17 شهریور، این نسخه به دست خود رژیم در هم پیچید. در ادامه حرکات ژانوسی رژیم، شاه سرخورده از حربه «آشتیملی»، استفاده از یک دولت سرکوبگر نظامی را به عنوان آخرین کورسوی امید خود در دستور کار قرار داد و ژنرال ازهاری را به قدرت رساند.
بلافاصله پس از انتصاب ازهاری، کشتار مردم اوج گرفت و تنها در روزهای نخست دولت وی، تعداد بسیاری در شهرهای آبادان، اهواز، بهبهان، مشهد، اصفهان، ساری، نجفآباد، همدان، زنجان، کرمانشاه، بابل و آمل به شهادت رسیدند. (5) اما موج انقلاب به حدی کوبنده بود که ازهاری را نیز به انفعال کشاند. ازهاری نیز همچون شخص شاه در عوض پذیرفتن حقایق جامعه به سرپوشگذاری بر آن پای میفشرد که ماجرای معروف «نوار» جلوه دادن صدای شعاردهندگان و «رنگ» جلوه دادن خون شهدا گوشهای از آن بود. در همین بحبوحه، راهپیمایی میلیونی تاسوعا و عاشورا از این روی تاریخساز شد که ناکارآمدی سرکوب را عیان کرده و نابودی آخرین شانس شاه برای ماندن را رقم زد. سولیوان، سفیر آمریکا در تهران نیز معتقد بود دولت ژنرال ازهاری، آخرین شانس بقای رژیم بود و با این راهپیماییها و تظاهرات، در واقع عمر دولت ازهاری به سر آمد و به تبع آن وی توانست صحت دیدگاه را خود به کارتر در زمینه مذاکره با مخالفان شاه و زمینهسازی برای خروج شاه اثبات کند.(6)
حادثه سوم: کنفرانس گوادلوپ
برخلاف برخی تحلیلهای عموما لیبرال، در نفس پیروزی انقلاب اسلامی، رهبری داهیانه امام خمینی(ره) و لبیک عاشقانه و آگاهانه مردم ایران بود که بیش و پیش از هر عاملی تاثیرگذار بود. اما در بحبوحه حوادث مقطعی نهضت از آغاز تا انتهای آن، تحولات بینالمللی نیز نوساناتی را در کشور موجب شده است که اکثریت آن علیه و مصادیق کمی از آن له انقلاب اسلامی نقشآفرینی کردهاند. پس از آنکه شاه پس از مشاهده تظاهراتهای مردم، خویش را در انزوا و شکستخورده میدید، پیش از فرار از کشور، درگاه آمریکا را یگانه امید خود برای بقا یافته و چشم انتظار مددی معجزهوار از جانب کارتر بود که بتواند امواج کوبنده انقلاب را آرام کند.
اما غافل از آنکه آمریکا اگر به واقع قدرتی در برابر خواست حضرت امام و مردم داشت، اصولا اجازه نمیداد کار به اینجا برسد و طبعا در ادامه مسیر نیز تهی از این دست معجزهگر بود اما به هر روی تنها امید شاه این بود که آمریکا هنوز در برابر مردم دستهای خود را بالا نبرده است. امیدی که در گوادلوپ به یاس مبدل شد. گوادلوپ نام جزیرهای کوچک در شرق دریای کارائیب و غرب اقیانوس اطلس است که در مقطع اوجگیری نهضت اسلامی و در تاریخ 14 تا 17 دیماه 57 میزبان سران 4 کشور بود و در آن به بررسی رویدادهای ایران و آینده آن پرداخته شد. در این کنفرانس، «جیمی کارتر» رئیسجمهور وقت آمریکا، «هلموت اشمیت» صدراعظم اسبق آلمان غربی، «جیمز کالاهان» نخستوزیر انگلستان و ژیسکاردستن، رئیسجمهور وقت فرانسه با هدف تضمین ادامه منافع خود در ایران، به تبادل نظر پرداختند.
کارتر معتقد بود به علت وضعیت حاکم بر ایران، دیگر امکان حمایت از شاه وجود ندارد. وی توانست سران 3 کشور دیگر حاضر در گوادلوپ را با خود همراه کند تا برای ارتباط با دولت بعد از رژیم پهلوی، به برنامهریزی بپردازند. ضمن آنکه ژیسکاردستن امیدوار بود با توجه به حضور امام خمینی(ره) در فرانسه، بتواند نقش واسطه با نیروهای مخالف رژیم شاهنشاهی را ایفا کند. با شکلگیری این کنفرانس و سپس نتایج آن، محمدرضا پهلوی که تصمیم به خروج از ایران داشت، کار خود را به کلی تمامشده دید و متوجه شد دیگر حمایتهای پیشین غرب برای او و رژیم شاهنشاهی وجود ندارد و اربابان به ظاهر روئینتنش نیز دستهای خود را بالا بردهاند. کارتر در گوادلوپ اظهار میدارد: «شاه دیگر قادر به ماندن و ادامه حکومت نیست زیرا مردم ایران به هیچ روی خواهان او نیستند. بهعلاوه دولت یا دولتمردان وجیهالمله دیگری برجای نمانده تا حاضر به همیاری و همکاری با او باشند».
او سپس تا آنجا پیش رفت که هر نوع امکان موفقیت شاه را منتفی دانست و منفعلانه، رهبران غرب را به اندیشیدن پیرامون آیندهای که در آن نظام سلطنت قطعاً جایی نخواهد داشت دعوت کرد؛ این در حالی است که وی یک سال پیش از آن در سفر به تهران و پس از ملاقات با شاه تأکید کرده بود شاه، ایران را به جزیره ثبات در منطقه تبدیل کرده است. یکی از پیشنهادهای سران 4 کشور آن بود که «شاه برای مرخصیای که ممکن است به پایان یافتن سلطنتش منجر شود، برود. آمریکا به خاطر مخالفتهای فزاینده و همهجانبه ایرانیان نمیتواند از او حمایت کند»(7)
البته باید توجه کرد که این کنفرانس بیش از آنکه مبدأ تحولی باشد، اذعان به شکستی محتوم بود که در پی سالها مبارزه مردم به رهبری امام خمینی بوجود آمده بود و انقلاب پیش از این کنفرانس نیز مسیر خود را یافته و به سرعت در پیش بود و حتی اگر بپذیریم که خروجی گوادلوپ تصمیم به بقای شاه در کشور بود نیز اثری در تغییر سیر انقلاب نداشت و احتمالا به دستگیری شاه میانجامید. بنابراین گوادلوپ در تسریع در نومیدی و فرار شاه نقش ایفا کرده است و بسیار ضعیفتر از آن بوده که بتواند در سرنوشت انقلاب شکوهمند اسلامی تاثیر بسزایی بگذارد.
فرار شاه
مقدمات فرار شاه و خانوادهاش از 24 دیماه مهیا شد و هایزر، فرستاده آمریکا توانست موافقت ارتشیان را با این امر جلب کند. 26 دی بختیار از مجلس برای کابینه معلومالحال خود رأی اعتماد گرفت. شاه مغموم به همراه «شهبانو!» و 3 فرزندش- پسر بزرگ شاه از قبل در خارج بود- به سمت فرودگاه مهرآباد رهسپار شد. هواپیمای جمبوجت 727 با تجهیزات کامل از روزهای قبل مهیای فرار شاه بود. حدود ساعت 12 ظهر 7 فروند هلیکوپتر در فرودگاه نشستند که یکی از آنان حامل شاه و خانوادهاش بود. بختیار، سرمست از قدرت به بدرقه شاه آمده بود. طنز عبرتآموز آنکه بجای بختیار، شاه ساعتی منتظر ماند تا بختیار سر برسد! شاه در مصاحبه کوتاهی که آخرین جملات وی در ایران بود نیز از کژی پرهیزی نداشت و علت سفر خود را خستگی و استراحت دانست و از وطنپرستی(!) و دلسوزی خود برای مردم(!) سخن راند.
شاه که اندکی قبل فریاد میزد «هیچکس قادر به سرنگونی من نیست چون 700 هزار پرسنل نظامی، همراه با همه کارگران و اکثر مردم ایران پشتیبان من هستند»(8)، به سختی مانع گریستن خود شده بود و برای آخرین بار با تشریفات بدرقه از جمله دستبوسی وی، به سمت سرنوشتی نه چندان نامعلوم که تالی بیش از نیم قرن ستمکاری رژیم پهلوی و ریختن خون هزاران تن از مردم ایرانزمین برایش رقم خورده بود، پرواز کرد. روزنامه اطلاعات تیتر زد: شاه رفت. موجی از شادی فراموش ناشدنی در کشور به راه افتاد. مردم با در دست داشتن روزنامه، عکس امام و گلهای گلایل پیروزی خود را بر رژیم و آمریکا جشن گرفتند.
پینوشت:
1- آخرین سفر شاه، ویلیام شوکراس، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی، صص 16 ـ 15
2- شکست شاهانه ـ ماروین زوئیس ـ ترجمه عباس مخبر ـ ص 27
3- خاطرات 2 سفیر، ترجمه محمود طلوعی، علم، تهران، 1375، 292
4- صحیفه نور، ج 5، ص221
5- ن ک سقوط شاه، فریدون هویدا، اطلاعات، 1388، ص 177
6- رک زبیگنیو برژینسکی، اسرار سقوط شاه و گروگانگیری، ترجمه: حمید احمدی، تهران، جامی، ۱۳۶۲
7- ابراهیم یزدی، آخرین تلاشها در آخرین روزها، ص 89
8- سقوط شاه، پیشین، ص 11
منبع: مرکز اسناد انقلاب اسلامی
http://www.vatanemrooz.ir/newspaper/page/2088/12/171296/0
ش.د9503751