معمولا چنین تصور میشود که روشنفکران هیچ تأثیری بر قدرت سیاسی ندارند یا اگر هم دارند قابل اعتنا نیست. در برج عاج خویش لمیدهاند، از عالم و آدم بریده، سخت مشغول مباحثات دانشگاهی تخصصی درباره این یا آن موضوع جزئی و بیاهمیت، یا غرق در یک عالَم نظریه مغلق سطح بالا. تصویری که اغلب از روشنفکران ترسیم شده نهفقط آدمهایی بریده از واقعیت سیاسی بلکه عاجز از هرگونه تأثیرگذاری معنادار بر آن است. ولی آژانس اطلاعات مرکزی آمریکا (سیا) جور دیگری فکر میکند.
درواقع سیا، یعنی آژانس متصدی کودتاها و ترورهای هدفمند و دستکاریهای زیرجلکی در کشورهای دیگر، نهفقط به قدرت نظریه باور دارد بلکه منابع زیادی تخصیص میدهد تا گروهی از مأموران مخفی گرد هم آورد که درباره آنچه برخی غامضترین و پیچیدهترین نظریه تاکنون موجود میخوانند مطالعه و تحقیق کنند. در یکی از اسناد تحقیقی خیرهکننده سیا به سال ١٩٨٥ که اخیرا بنا به قانون آزادی اطلاعات از ردهبندی محرمانه خارج و با اندکی جرح و تعدیل منتشر شده، این سازمان فاش میکند که جاسوسهایش مدتها نظریه پیچیده فرانسوی میخواندند که در سطح بینالمللی پیشگام و به نامهای میشل فوکو، ژاک لکان، و رولان بارت گره خورده بود.
تصویر جاسوسان آمریکایی که در کافههای پاریسی جمع شدهاند و با جدیت یادداشتهایی را درباره روشنفکران طراز اول فرانسوی مطالعه و مقایسه میکنند چهبسا دو گروه از افراد را شگفتزده کند: نخست، آنها که این گروه از روشنفکران را ستارههای آسمان نظریه میدانند که پیچیدگیهای آنجهانیشان به چنین تله پلیسی مبتذلی نخواهد افتاد، و دوم، آنها که برعکس این روشنفکران را شیادانی دورهگرد میخوانند با زبانبازی ثقیل و نامفهوم بیهیچ تأثیری بر جهان واقعی. این نکته البته برای آنها که با سرمایهگذاری دورودراز سیا در بهراهانداختن یک جنگ فرهنگی در سطح جهان آشنایند جای شگفتی ندارد. این جنگ فرهنگی شامل حمایت از پیشروترین اَشکال آن میشود که محققانی همچون فرانسیس استونر ساندرز، جایلز اسکات اسمیت، هیو ویلفورد (و من در کتاب «تاریخ رادیکال و سیاست هنر») بهخوبی به آن پرداختهاند.
تامس دبلیو بریدن، سرپرست سابق فعالیتهای فرهنگی در سیا، توان حملات فرهنگی این سازمان را در گزارش داخلی صریحی به سال ١٩٦٧ چنین توضیح میدهد: «شور و شوق ناشی از موفقیت ارکستر سمفونی بوستون [که با حمایت سیا برگزار شد] از یادم نمیرود، یعنی وقتی این ارکستر در پاریس تحسینی بیشتر از صد سخنرانی جان فاستر دالس و آیزنهاور برای آمریکا به همراه داشت». این بههیچوجه یک عملیات کوچک یا گذرا نبود. راستش، همانطور که ویلفورد به درستی ادعا کرده، «کنگره آزادی فرهنگی» (CCF) که مقر اصلی آن در پاریس بود و بعدها کاشف به عمل آمد خط مقدم جنگ سرد فرهنگی سازمان سیا بوده یکی از مهمترین حامیان هنر در طول تاریخ جهان بود و از طیف گسترده و عجیبی از فعالیتهای هنری و روشنفکری حمایت میکرد. «کنگره آزادی فرهنگی» در ٣٥ کشور دفتر داشت، چندینوچند مجله معتبر و مرغوب منتشر میکرد، دستی در صنعت نشر داشت، کنفرانسها و نمایشگاههای بینالمللی معتنابه برگزار میکرد، کنسرتها و اجراهای هنری ترتیب میداد، و بودجه فراوانی به انواع جایزهها و بورسهای فرهنگی و نیز سازمانهای مهمی همچون «بنیاد فارفیلد» [وابسته به سیا] اختصاص میداد.
آژانس اطلاعات مرکزی درمییابد نظریه و فرهنگ سلاحهایی تعیینکنندهاند در زرادخانه فراگیری که به کار تداوم حفظ منافع ایالات متحد در سرتاسر جهان میآید. عنوان گزارشی که اخیرا از رده محرمانه خارج شده و به سال ١٩٨٥ برمیگردد از این قرار است: «فرانسه: روگردانی روشنفکران چپ». این گزارش به جریان روشنفکری فرانسه و نقش بنیادین آن در شکلدهی به گرایشهایی میپردازد که خطمشیهای سیاسی به بار میآورند – البته بیشک هدف تغییر جهت آن است. گزارش با ذکر این نکته که در تاریخ روشنفکری فرانسه تاکنون یکجور توازن ایدئولوژیکی نسبی بین چپ و راست برقرار بوده، به تأکید عنوان میکند در دوره بعد از جنگ دوم، به جهت نقش محوری کمونیستها در مقاومت علیه فاشیسم و پیروزی نهایی آنها در جنگ، چپگرایی یکهتاز میدان بوده است (و ما میدانیم که آژانس اطلاعات مرکزی دیوانهوار به مخالفت با آن برمیخیزد). گرچه اردوگاه راست به خاطر دستداشتن در اردوگاههای مرگ رژیم نازی و نیز دستور کار بیگانههراس، برابریستیز و فاشیستی آن (اینها توصیفات خود گزارش سیا است) در میان تودهها از اعتبار افتاده بود، مأموران مخفی سیا که پیشنویس این تحقیق را آماده کردهاند با شادی مشهودی خبر از بازگشت اجمالی راستگرایی از حدود اوایل دهه ١٩٧٠ میدهند.
دقیقتر، سربازان گمنام جنگ فرهنگی حرکت دوطرفهای را تحسین میکنند که کمک کرده تمرکز انتقادی روشنفکران از ایالات متحده برداشته و به اتحاد جماهیر شوروی معطوف شود. از یک طرف، در میان روشنفکران چپ بهتدریج نوعی نارضایتی از استالینیسم و مارکسیسم به وجود آمد و روشنفکران رادیکال گامبهگام از مباحث حوزه عمومی عقب نشستند و بهلحاظ نظری از سوسیالیسم و حزب سوسیالیست روی گرداندند. از طرف دیگر، در اردوگاه راستگرایان فرصتطلبان ایدئولوژیکی که به نام «فیلسوفان جدید» میشناسیم و روشنفکران راستگرای جدید در رسانهها کارزار لجنپراکنی معتنابهی بر ضد مارکسیسم به راه انداختند.
درست همان زمان که سایر شاخههای سازمان جاسوسی سیا در سرتاسر دنیا مشغول سرنگونی رهبران منتخب و دموکراتیک بودند و برای دیکتاتورهای فاشیست بودجه و اطلاعات تأمین میکردند و از جوخههای مرگ رژیمهای دستراستی حمایت میکردند، دفتر پیگیری اطلاعات پاریس داشت دادههایی را جمع میکرد در اینباره که چطور گردش به راست تدریجی جهان نظریه مستقیما به سود سیاست خارجه ایالات متحد است. روشنفکران متمایل به چپ در دوره بعد از جنگ دوم علنا منتقد امپریالیسم آمریکا بودند. سازمان سیا به دقت ژان پل سارتر را زیر نظر داشت و اقدامات او را معضلی جدی تلقی میکرد، بهخصوص نفوذ رسانهای او در مقام یک منقد مارکسیست صریحاللهجه و نقش برجستهاش - بهعنوان مؤسس روزنامه «لیبراسیون» - در برملاکردن هویت واقعی مأمور سیا در پاریس و چندین و چند عملیات مخفی.
در مقابل، فضای ضد شوروی و ضد مارکسیسم دوران نوظهور نولیبرالیسم، با «غیرممکنکردن هرگونه سازماندهی نیروهای روشنفکر مخالف با سیاستهای آمریکا در جهان مثلا در آمریکای جنوبی» باعث شد جنگهای کثیف سازمان سیا از زیر ذرهبین مردم خارج شود و روکشی عالی پیدا کند. گرگ گرندین، یکی از مورخان برجسته درباره آمریکای لاتین، این وضعیت را به بهترین شکل در کتاب «آخرین قتلعام استعمار» خلاصه کرده است: «ایالات متحد سوای مداخلات فاجعهبار و مرگبار در گواتمالای ١٩٥٤، جمهوری دومینیکن ١٩٦٥، شیلی ١٩٧٣، و ال سالوادور و نیکاراگوئه در دهه ١٩٨٠، از دولتهای ترور جنایتکار و ضدشورشی حمایت مالی، مادی و اخلاقی پنهان و مستمر کرده است. [... ] ولی وسعت جنایات استالین تضمین میکند که این دست سوابق شرمآور و نکبتبار، هرچند زشت و فجیعاند و جای شکوشبهه نمیگذارند، باز هم خللی ایجاد نکنند در ارکان جهانبینی معتقد به نقش مثالزدنی آمریکا در دفاع از آنچه امروزه به نام دموکراسی میشناسیم.
در این پسزمینه است که صاحبمنصبان گمنام سیا از نقد بیامان نسل جدیدی از متفکران ضد مارکسیست مثل برنار آنری لوی، آندره گلوکسمان و ژان فرانسوا روول بر «آخرین دارودسته از فضلای کمونیست» حمایت و ستایش میکنند (این دارودسته بنا به قول مأمور مخفی سیا متشکل است از سارتر، بارت، لکان و لویی آلتوسر). این متفکران مخالف مارکسیسم که در جوانی تمایلات چپگرایانه داشتند بهترین الگو برای ساختن روایتهای فریبنده بودند، روایتهای فریبندهای که معتقدند هرچه زمان جلوتر میرود و فرد بزرگتر میشود بلوغ سیاسی او هم بیشتر میشود، انگار هم در زندگی فردی و هم در تاریخ قضیه صرفا «بالغشدن و رشدکردن» است و تشخیص این نکته که دیگر دوره زیروروکردن برابریخواهانه اوضاع در جامعه – هم به لحاظ شخصی و هم به لحاظ تاریخی - گذشته است. این یأس و نومیدی از موضع برترِ سردوگرمچشیدهای که دست تفقد بر سر جوانان میکشد نه تنها جنبشهای جدید را بیاعتبار میکند، بهخصوص جنبشهایی را که جوانان به راه میاندازند، بلکه در ضمن پیروزیهای نسبی جریان سرکوب ضدانقلابی را پیشرفت طبیعی تاریخ جلوه میدهد.
حتی نظریهپردازانی که به اندازه این روشنفکران ارتجاعی مخالف مارکسیسم نبودند نقش بسزایی داشتند در ایجاد فضای یأس و سرخوردگی از برابریخواهی و تحولخواهی، دلسردی از بسیج اجتماعی و «کاوش انتقادی» عاری از سیاست رادیکال. این نکته برای درک راهبردی کلی سازمان سیا و تلاشهای گسترده و پیچیده آن در برچیدن بساط چپ فرهنگی در اروپا و سایر جاها اهمیت بسیار زیادی دارد. سیا در مقام قدرتمندترین سازمان جاسوسی دنیا تشخیص میدهد که بعید است بتوان چپ را به کل برانداخت، بنابراین میکوشد فرهنگ چپگرایانه را از مخالفت قاطع با سرمایهداری و سیاست تحولخواه دور کند و به موضع چپ میانه و اصلاحطلب براند، چپی که دیگر چندان از سیاستهای داخله و خارجه آمریکا انتقاد علنی نمیکند.
راستش همانطور که فرانسیس استونر ساندرز به تفصیل نشان داده، سیا در دوره بعد از جنگ دوم پشت کنگره برآمده از دوران مککارتیسم پنهان شد تا مستقیما از پروژههای چپگرایانهای حمایت کند که تولیدکنندگان و مصرفکنندگان فرهنگی را از چپ برابریخواه دور میکرد. سیا با تکهپاره و بیاعتبارکردن چپ برابریخواه در ضمن میخواست بین چپ تفرقه بیندازد و گروههای مختلف چپ را متلاشی کند تا فقط تهمانده چپ میانه بماند و حداقلی از قدرت و حمایت عمومی (تازه چپ میانه هم به خاطر همدستی با سیاست قدرتهای دستراستی بالقوه از اعتبار افتاده بود، این موضوعی است که گریبان همه احزاب نهادینه چپ کنونی را میگیرد).
با در نظرگرفتن این نکات است که باید اشتیاق سازمان اطلاعات سیا را به روایتهای روشنفکران پشیمان و روگردان از مارکسیسم و نیز ستایش آن را از «مارکسیستهای اصلاحشده» درک کرد، ترجیعبندی که از سند تحقیقی سیا درباره فرنچتئوری فراتر میرود. جاسوسان سیا مینویسند: «مؤثرتر از همه در خالیکردن زیر پای مارکسیسم آن روشنفکرانی بودند که ابتدا همچون مومنان راستین میکوشیدند نظریه مارکسیستی را در علوم اجتماعی پیاده کنند ولی کارشان به بازاندیشی و رد کل سنت مارکسیسم کشید». این جاسوسان مشخصا از مشارکت اساسی مکتب تاریخنگاری و ساختارگرایی آنال - بهخصوص کلود لویاستروس و فوکو - در «از بینبردن نفوذ مارکسیسم در علوم اجتماعی» نام میبرند.
فوکو که در این سند «تأثیرگذارترین و فهیمترین متفکر فرانسه» خوانده میشود روشنفکران راستگرای جدید را میستود چون به فیلسوفان یادآوری کردند که «نظریه اجتماعی عقلگرای دوران انقلابی و روشنگری قرن هجدهم عواقب خونباری داشته»، و از همینرو مورد عنایت و تحسین خاص نویسندگان سند سیا بود. گرچه نمیتوان پرونده سیاست یا تأثیر سیاسی یک نفر را با یک موضع یا نتیجه واحد بست، چپگرایی ضدانقلابی فوکو و تلاش او برای زندهنگهداشتن تهدید گولاک - یعنی این ادعای او که جنبشهای رادیکال فراگیری که درصدد دگرگونی فرهنگی و اجتماعی اساسیاند کاری نمیکنند جز احیای خطرناکترین سنتها - کاملا در راستای مجموع راهبردهای جنگ روانی آژانس جاسوسی سیا است.
پس اینکه سیا فرنچتئوری میخواند باید ما را لحظهای در خود فروبرد و درنگ کنیم تا روکش شیک رادیکالی را که جهان انگلیسیزبان اغلب روی این نظریه کشیده برداریم. بنا به برداشتی که تاریخ پیشرفت را مرحلهبهمرحله تلقی میکند (و معمولا چشمش را به روی غایتشناسی ضمنی خود میبندد) کار چهرههایی همچون فوکو، دریدا و سایر نظریهپردازان پیشگام فرانسوی اغلب بهطور شهودی وابسته است به شکلی از نقد پیچیده و عمیق که احتمالا از هرآنچه در سنتهای سوسیالیستی، مارکسیستی یا آنارشیستی یافت میشود فراتر میرود. مسلما درست و شایان توجه است که وقتی فرنچتئوری به جهان انگلیسیزبان آمد استلزامهای سیاسی مهمی داشت و قطب مقاومت بود در برابر بیطرفی سیاسی کاذب، پناهگرفتن در موضع امن جزئیات تخصصی منطق و زبان، یا سازشکاری ایدئولوژیکی سرراستی که در سنتهای فلسفی انگلیسی- آمریکایی برخوردار از حمایت دوران مککارتیسم وجود داشت، و این نکتهای است که جان مکامبر، فیلسوف آمریکایی، آنطور که بایدوشاید بر آن تأکید کرده.
ولی فعالیتهای نظری چهرههایی که به قول کورنلیوس کاستوریادیس به سنت نقد رادیکال - یعنی مقاومت ضد سرمایهداری و ضد امپریالیستی - پشت کردند قطع به یقین به دوری ایدئولوژیکی از سیاست تحولخواه کمک کرده است. بنا به نظر خود سازمان جاسوسی سیا، نظریه فرانسوی پسامارکسیستی مستقیما به برنامه فرهنگی سیا، یعنی تلاش در کشاندن چپ به جبهه راست، کمک کرد و با ازاعتبارانداختن مخالفت با سرمایهداری و امپریالیسم نوعی محیط روشنفکری ایجاد کرد که در آن بتوان پروژههای امپریالیستی را دنبال کرد، بی هیچ مانعی از سوی روشنفکران مویدماغ و واکاوی انتقادیشان.
همانطور که از تحقیقی درباره طرح جنگ روانی سیا میدانیم، این سازمان نهتنها رد افراد را گرفته و تحت فشارشان گذاشته، بلکه همواره مشتاق بوده به نهادهای مرتبط با تولید و توزیع فرهنگی دست یابد و آنها را تغییر شکل دهد. راستش، تحقیق این سازمان روی فرنچتئوری حاکی از نقش ساختاری دانشگاهها، ناشران، و رسانهها در شکلدهی و مستحکمسازی خلقیات سیاسی جمعی است. نویسندگان این گزارش تحقیقی در توصیفاتی که باید، همچون مابقی این سند، ما را به تأمل انتقادی درباره وضع کنونی دانشگاهها در جهان انگلیسیزبان و فراتر از آن وادارد، به شیوههایی اهمیت میدهند که به موجب آن هرچه کار دانشگاهی بیثباتتر شود نابودی چپگرایی رادیکال تسهیل میشود.
اگر چپگرایان سرخط نتوانند استطاعت مالی لازم را برای انجام کارهای خود کسب کنند، یا اگر ما کموبیش به نحو نامحسوسی مجبوریم برای پیداکردن شغل، ویرایش نوشتههایمان، یا داشتن مخاطب با اوضاع کنار بیاییم آنگاه شرایط ساختاری برای یک تشکیل یک اجتماع چپگرای ثابتقدم تضعیف میشود. تبدیل تحصیلات عالی به شغل و حرفه یکی دیگر از ابزارهای رسیدن به این مقصود است، چون هدف آن استحاله افراد به چرخدندههای فنی و علمی در دستگاه سرمایهداری است نه شهروندان مستقلی که ابزارهای موثقی برای نقد اجتماعی دارند. به همین جهت، صاحبمنصبان سیا در حوزه نظریه تلاش دولت فرانسه را در «راندن دانشجویان به سمت رشتههای فنی و تجاری» میستایند. آنها در ضمن به کمکهای ناشران بزرگی همچون «گراست»، رسانههای تودهای و اقبال فرهنگ آمریکایی به پیشبرد خطمشی پساسوسیالیستی و برابریستیزشان اشاره میکنند.
چه درسهایی میتوان از این گزارش گرفت، بهخصوص در فضای سیاسی کنونی با حملاتی که مرتب به روشنفکران انتقادی میشود؟ اول از همه، این گزارش باید قاطعانه به ما یادآور شود که اگر برخی معتقدند روشنفکران آدمهایی بیتوان و ضعیفاند و جهتگیریهای سیاسی ما بیاهمیت است سازمانی که یکی از متنفذترین قدرتهای جهان سیاست در عصر حاضر بوده با این تلقی همراه نیست. آژانس اطلاعات مرکزی، همانطور که به کنایه از نام آن برمیآید، به قدرت نظریه و فکر باور دارد و باید این نکته را خیلی جدی بگیریم.
اگر به اشتباه تصور کنیم کار روشنفکری کمترین تماسی با «دنیای واقعی» ندارد یا بیخاصیت است، نهتنها استلزامهای عملی کار نظری را غلط جلوه دادهایم، بلکه در ضمن این خطر را به جان خریدهایم که چشممان را به روی پروژههای سیاسی علیه روشنفکران ببندیم، پروژههایی که بهراحتی و ندانسته میتوانیم سفرای فرهنگی آن باشیم. مسلم است که ملت- دولت فرانسه و دستگاه فرهنگی آن به روشنفکران فضای عمومی بیشتری میدهد تا سایر کشورها، ولی اشتغال خاطر سیا به بررسی و دستکاری تولید فرهنگی و نظری در کشورهای دیگر باید هشداری باشد و از خواب غفلت بیدارمان کند.
دوم، منافع صاحبان کنونی قدرت در پروردن جریان خاصی از روشنفکری است که نهادهای مبتنیبر منافع تجاری و علمی- فنی شمّ انتقادیاش را از بین بردهاند، نهادهایی که سیاست چپگرا را علمستیز میخوانند و علم را با بیطرفی سیاسی کذایی یکی میگیرند، رسانههایی را ترویج میکنند که امواج را پر کردهاند از وراجیهای سازشکارانه، چپگرایان سرخط را از نهادهای دانشگاهی اصلی و کانون توجه رسانهها بیرون میاندازند و منزوی میکنند، و هر فراخوانی را به دگرگونی ریشهای برابریخواه و زیستمحیطی بدنام میکنند.
آنها در بهترین حالت میکوشند به نوعی فرهنگ روشنفکری میدان بدهند که حتی اگر چپ باشد واداده و زمینگیر و وامانده باشد و کاری نکند جز دست روی دستگذاشتن و اظهار نومیدیکردن یا انتقاد منفعلانه از تحرکات چپ رادیکال. از این جهت است که چهبسا باید مخالفت روشنفکران را با چپگرایی رادیکال (که وجه غالب دانشگاههای آمریکا است) یک موضع سیاسی خطرناک قلمداد کنیم: آیا این مخالفت همدستی کامل با دستورکار امپریالیستی سیا در سرتاسر جهان نیست؟
سوم، برای مقابله با این حمله نهادی به یک فرهنگ چپگرایی قاطع، ضروری است در برابر بیثباتسازی و تبدیل آموزش به یک شغل حرفهای مقاومت کنیم. همانقدر هم مهم است که حوزههای عمومی ایجاد کنیم برای بحثهای انتقادی حقیقی، یک تریبون گستردهتر برای آنها که تشخیص میدهند جهان دیگر نه تنها ممکن بلکه ضروری است. در ضمن باید برای مشارکت در ایجاد یا بسط رسانههای بدیل، الگوهای دیگری از آموزش، نهادهای بدیل و جمعهای رادیکال به هم بپیوندیم. باید دقیقا همان چیزی را رواج دهیم که جنگجویان فرهنگی مخفی سیا در تخریب آن میکوشند: نوعی فرهنگ چپگرایی رادیکال با چارچوبی از حمایت وسیع نهادها، پشتوانه عمومی گسترده، نفوذ رسانهای بالاتر و قدرت بسیج اجتماعی فراگیر.
و در نهایت، روشنفکران جهان باید در تشخیص قدرت خود و چنگزدن به آن متحد شوند تا بتوانیم هر آنچه از دستمان بر میآید انجام دهیم و نقد ریشهای و فراگیری را بسط دهیم که هم برابریخواه و زیستمحیطی است و هم مخالف امپریالیسم و سرمایهداری. مواضعی که سر کلاسهای درس یا در فضای عمومی میگیریم برای تنظیم چارچوب بحث و ترسیم نقشه میدان امکانهای سیاسی مهماند.
در مخالفت کامل با راهبرد فرهنگی آژانس جاسوسی، یعنی «تفرقهانداختن و دوقطبیکردن»، که به واسطه آن میکوشد چپ ضدسرمایهداری و ضدامپریالیسم را گوشهنشین و حاشیهای کند و به مواضع اصلاحطلبانه براند، ما باید در راه پروراندن یک روشنفکری انتقادی راستین «متحد و بسیج» شویم و اهمیت کار با یکدیگر را در میان طیف گسترده چپ درک کنیم. به جای جارزدن ضعف و بیقدرتی روشنفکران و ضجه و مویه بر آن باید با کار مشترک و بسیج ظرفیتمان در ایجاد نهادهای لازم برای جهانی مبتنی بر چپگرایی فرهنگی توانایی خود را برای گفتن حقیقت به صاحبان قدرت تقویت کنیم. تنها در چنین جهانی است، تنها در استودیوهای روشنفکری انتقادی* این جهان است، که حقایق گفتهشده به واقع شنیده میشوند و بدینسان نفس ساختارهای قدرت را تغییر میدهند.
پینوشت:
* نویسنده در کل متن با معنای دوگانه واژه intelligence سروکار دارد. او در برابر فعالیت فکری آژانس اطلاعات مرکزی آمریکا (Central Intelligence Agency) از نوعی هوش، ذهن یا فکر انتقادی (critical intelligence) دفاع میکند که قادر است با واکنشهای بجا و بهموقع فعالیتهای دشمن را خنثی کند.
منبع: www.thephilosophicalsalon.com
http://www.sharghdaily.ir/News/131735
ش.د9600360