تاریخ انتشار : ۰۶ آبان ۱۳۹۶ - ۰۹:۲۶  ، 
شناسه خبر : ۳۰۵۶۹۵
جستاري در باب مقومات منظومه فكري سيد‌حسين نصر
پایگاه بصیرت / حسين روحاني/ دكتراي علوم سياسي دانشگاه اصفهان

(روزنامه جوان ـ 1395/01/22 ـ شماره 4784 ـ صفحه 10)

سيدحسين نصر، متولد 19 فروردين ماه 1312 از چهره‌هاي ممتاز دانشگاهي ايران در ايالات متحده امريكا است كه پس از نااميدي از تحركات سياسي و فكري خويش در حلقه روشنفكري فرح پهلوي در اواخر دوران پهلوي دوم رهسپار امريكا شد و توانست با تدوين كتاب‌ها و مقالات بسيار، جايگاه خويش را در عرصه مطالعات اسلام‌شناسي بازكند.

نسبت مه‌آلود «دين» و «سنت»سيدحسين نصر، متولد 19 فروردين ماه 1312 از چهره‌هاي ممتاز دانشگاهي ايران در ايالات متحده امريكا است كه پس از نااميدي از تحركات سياسي و فكري خويش در حلقه روشنفكري فرح پهلوي در اواخر دوران پهلوي دوم رهسپار امريكا شد و توانست با تدوين كتاب‌ها و مقالات بسيار، جايگاه خويش را در عرصه مطالعات اسلام‌شناسي بازكند. در اين نوشتار به بررسي مقومات و اصول فكري اين متفكر فرورديني پرداخته شده است و تلاش شده بيش از تمركز بر نقد شخصيت، به بيان غيرجانبدارانه انديشه‌هاي وي اكتفا شود. البته در يادداشت‌هاي بعد، افكار و آراي سيدحسين نصر نيز از منظر اسلام ناب، مورد نقد و واكاوي قرار خواهد گرفت.

نصر، متفكر اهل سنت

گفتمان «نه شرقي، نه غربي» سيدحسين نصر در ضديت با اصالت و سنديت تمدن غرب و ثنويت دكارتي صورتبندي مي‌شود. او در پي آن است تا نشان دهد كه غرب مي‌تواند درس‌هاي بزرگي از تمدن اسلامي بگيرد و شرق همچون اسوه و آينه تمام نماي اخلاق و معنويت واجد و حائز اين توان است كه بر شوره‌زارهاي تمدن غرب، بذري مطلوب بيفشاند(Nasr ، 48:1975). او در اين خصوص مي‌گويد: «امروزه، بدون حمايت متافيزيك شرقي، انسان غربي نمي‌تواند به ذخايرسنتي خويش دسترسي يابد، چراكه امروزه سخت مي‌تواند دكترين‌ها و تكنيك‌هاي مناسب معنوي را جهت خود تحققي خويش يابد. فلسفه غرب خود را از تجربه ماهيت معنوي جدا نموده است. درصورتي كه عكس اين قضيه در شرق صادق است. جدايي دانش از ذات و هستي معنوي كه در مركز ثقل بحران انسان مدرن است در سنت‌هاي شرقي تحقق نيافته است.‌» (همان:48) منظومه فكري نصر منبعث و ملهم از ادبيات ايران باستان به ويژه تداوم سنت فلسفي ايران باستان درآرا و انديشه‌هاي فيلسوفان مسلمان چون صدرالمتألهين و سهروردي مي‌باشد و از سوي ديگر او مخالف سرسخت پروژه مدرنيته در هر دو شكل ليبراليستي و ماركسيستي آن است. او استعاره «نه شرقي نه غربي» را در دستگاه اخلاقي- فكري خويش بازسازي و بازتوليد مي‌نمايد و در راستاي نيل به كمال مطلوب خويش، روايتي غيرسياسي شده از اسلام را مطرح مي‌كند و بر اين نظر تأكيد مي‌ورزد كه راه سعادت و دستيابي به بلندي‌هاي معرفت از راه طريقت و تصوف ديني- اسلامي ممكن خواهد بود. نصر براي جامه عمل پوشاندن به اهداف و منويات خويش خاصتاً در سال‌هاي پاياني پهلوي دوم به همراه جمعي از همفكران خويش يك باشگاه روشنفكرانه برپا ساخته بود كه هدف از آن حاشيه‌سازي آرا و انديشه‌هاي علي شريعتي، پيوندزدايي از ناسيوناليسم شاهي و ترويج و تبليغ نظرات روحانيون سكولارمسلكي چون آيت‌الله شريعتمداري بود تا از اين طريق او و هم‌قطارانش بتوانند رقبايي چون حضرت امام و علي شريعتي را كه مبلغ تلقي سياسي و حداكثري از اسلام بودند ازصحنه مبارزه خارج كنند و نوعي تلائم و آشتي ميان اسلام و ايران باستان ايجاد نمايند(28، Naraqi:1994). اما تلاش‌هاي نصر و همفكرانش ديرهنگام و دولت مستعجل بود و به دليل مقاومت و اتحاد گروه‌هاي مخالف و سازش‌ناپذيري امام(ره)، استراتژي‌هاي نحله سنت‌گرايي به پرچمداري نصربه شكست انجاميد (آقاحسيني، 138:1385).

از «نه شرقي نه غربي» نصر، تا «نه شرقي نه غربي» امام(ره)

گفتمان «نه شرقي، نه غربي» نصر شباهت قريبي با گفتمان معمار انقلاب اسلامي دارد با اين تفاوت كه امام ضمن رد گفتمان‌هاي ماركسيسم وليبراليسم براسلامي كردن زندگي روزمره تأكيد داشتند و راه وصول به اين غايت را در شريعت و فقه اسلامي مي‌جستند. اين درحالي است كه نصرتعريف حداقلي و طريقتي از دين دارد و روايتي از اسلام را بسط و نشر مي‌دهد كه درك شريعتمدارانه از دين مورد بي‌مهري قرار مي‌گيرد و بر دروني كردن بندگي بين انسان و خدا تأكيد مي‌شود(اسدي، 17:1371- 16). نصر پا را از اين نيز فراتر مي‌گذارد و در يكي از اظهارنظرهاي جالب و در عين حال شبهه‌برانگيز خويش در خصوص تأييد سلطنت ديني مي‌گويد: «در طول تاريخ اسلام، نخست نهاد خلافت و سپس نهاد سلطنت در اسلام اهل سنت پديدار گشت. تشيع خلافت را در مقام نهادي سياسي نپذيرفتند ولي سلطنت يا پادشاهي را چون شكلي از حكومت كه در دوران غيبت حضرت مهدي، كمترين نقص را دارد، پذيرفت. به هر حال، در تمام اشكال گوناگون حكومت در اسلام، حاكم با پاسداري از شريعت و كسب حمايت علما يا دست كم وانمود به آن، در پي كسب مشروعيت بود» (نصر، 1383: 187). نكته مهمي كه درخصوص‌گرايش نصر به سلطنت ديني نبايد از نظر دور بماند آن است كه نصر به دليل همكاري مستمر خويش با بنياد فرح پهلوي و انجمن شاهنشاهي فلسفه ايراني قطعاً و بلاشك از حشر و نشر با محافل سلطنتي بي‌تأثير نبوده است. او در مقام نخستين رئيس انجمن شاهنشاهي فلسفه ايران، بر آن بود تا با تفسيري عرفاني و غيرسياسي از اسلام و بازگشت به آراي فيلسوفاني چون سهروردي و خاصتاً ارزش‌هاي ايران باستان نوعي تلائم و همنشيني ميان ايران باستان و تمدن اسلامي برقرار نمايد (بروجردي، 1384: 182).

نسبت دين و سنت از ديد نصر

تعريف سنت‌گرايي در ايران تا حدودي پيچيده است، چه آنكه سنت‌گرايان شامل طيف‌هاي گوناگون مي‌شوند. تا حدي كه برخي سنت‌گرايان، همه مظاهر و عرف مدرن را نحس شمرده و بر ضرورت اجتناب از تجهيز و تمكن به ابزار و نمودهاي جهان مدرن تأكيد مي‌كنند. اما آنچه سنت‌گراياني چون نصر از سنت منظور نظر دارند، عرف، عادت و مجموعه گفته‌ها و عملكردهاي پيشين نيست. بلكه آنها سنت را چنين تعريف مي‌كنند: «سنت در معناي فني‌اش، به معناي حقايق يا اصولي است داراي منشأ الهي كه از طريق شخصيت‌هاي مختلفي معروف به رسولان، پيامبران، لوگوس يا ديگر عوامل انتقال، براي ابناي بشر و در واقع يك بخش كامل كيهاني آشكار شده و اين با پيامد و اطلاق و به كار‌گيري اين اصول در حوزه‌هاي مختلف اعم از ساختار اجتماعي و حقوقي، هنر، رمز‌گرايي و علوم همراه است و البته معرفت متعالي، همراه با وسايطي براي تحصيل آن معرفت را نيز شامل مي‌شود.» (همان: 135). نصر، نسبت ميان اديان و آنچه را به آن سنت مي‌گويند نزديك و در پيوندي وثيق و ناگسستني مي‌بيند و مي‌گويد: «دين چيزي است كه انسان را با خدا در عين حال انسان‌ها را با يكديگر به عنوان اعضاي يك جامعه يا ملت قدسي يا چيزي كه اسلام امت ناميده است، پيوند مي‌دهد. اگر دين را به اين معنا فهم كنيم، مي‌توان آن را مبدأ دانست، يعني همچون سرآغازي آسماني دانست كه از طريق وحي، حقايق و اصول معيني را متجلي مي‌سازد كه اطلاق و به كارگيري آنها، از آن پس سنت را تشكيل مي‌دهد، ولي معناي كامل سنت، اين مبدأ و نيز پيامدها و استخدام و به كارگيري آن را شامل مي‌شود و اين در حالي است كه برخي متفكران دين را در وسيع‌ترين معناي آن مشتمل بر اطلاق اصول وحياني دين و نيز بسط و توسعه تاريخي بعدي آن مي‌دانند، به طوري كه اين نيز چيزي را كه ما از سنت مراد مي‌كنيم شامل مي‌شود.» (همان: 142). پس به زباني ديگر مي‌توان گفت كه در منظومه فكري نصر، سنت و دين رابطه‌اي تلازمي و جداناپذير دارند و دين بدون سنت و سنت بدون دين، بدون معنا است. اهل فلسفه و جامعه‌شناسان از سنت معنايي را در نظر دارند كه با تجدد خواهي يا با اندكي تسامح با مدرنيته در تقابل است. به عبارت ديگر سنت از منظر غالب فيلسوفان و به خصوص جامعه‌شناسان به فرهنگ، انديشه و آداب و رسومي اطلاق مي‌شود كه از حركت و پويايي باز ايستاده و تبديل به موانع مزاحمي در مسير مدرنيته گشته‌اند (ماكان، 1387: 51).

اين انديشمند سنت‌گرا، در دفاع از سنت و ضديت با مدرنيته كار را به جايي مي‌رساند كه از دوران حاكميت كليسا و قرون وسطي نيز دفاع تمام قدي مي‌نمايد. او اين نظر را به كرسي مي‌نشاند كه بر عكس آنچه بسياري از مسلمانان مي‌پندازند دوره قرون وسطي تنها دوره تاريخ تمدن اروپاست كه عرض 2 هزار سال اخير كه شباهت بسياري به تمدن‌هاي شرقي ازجمله تمدن اسلامي دارد يعني دوره‌اي كه در آنها تمدن و حيات انساني مبتني بر دين و ايمان بود و تمام شؤون و مراتب حيات آدمي، از زندگي روزانه گرفته تا معماري و هنر و علوم و فلسفه با روح دين آميخته بود و از اصول وحي الهام مي‌گرفت (نصر، 1353: 253- 2529).

نصر به مثابه متفكري ضد‌مدرنيته، در پي آن است كه انگاره‌هاي مدرن و نهادهاي مدرن را به چالشي ريشه‌اي گيرد و به سنت رجعت نمايد. او بر اين نكته تأكيد مي‌ورزد كه جهان اسلام در شرايطي قرار گرفته است كه بايد به مدعيات انديشه‌هاي جديد مانند ماده باوري، تكامل، علم‌گرايي و اگزيستانسياليسم، تاريخ‌گرايي و... پاسخ دهد. از اين رهگذر، او اين امر را ضروري مي‌داند كه براي شناخت ماهيت واقعي تجدد اقدام كند تا پاسخ‌هاي اسلامي به بسياري از اهواء شبه‌روشنفكرانه كه حقيقي جلوه مي‌كنند و نسل جوان را از حقايق ابدي اسلام دور مي‌كنند بدهد (محمدي، 1374: 319). سنت‌گرايان به پيشقراولي نصر معتقدند كه سنت هر آن چيزي است كه اولاً ريشه در وحي دارد. حقيقت وحي، الهي است. اما اين حقيقت الهي در بستر زمان، مكان، فوق زمان و در مراتب مختلف هست و فقط به اين عامل محدود نمي‌شود. ما در آخرت هم در سنت الهي هستيم. سنت، تحقق بخشيدن به اين حقيقت الهي يعني مبادي وحي و اصول و مبادي آن در عرصه زندگي، در هنر و در فرهنگ به معناي عام است. سنت از منظر سنت‌گرايان، فقط ظاهر دين نيست، دين ظاهر است و باطن و حقيقت. در عين اينكه ظاهر لازم است، اما كافي نيست. هر ظاهري باطن دارد و هر باطني حقيقت دارد. مجموع اين دو مي‌شود دين (اعواني، 1380: 15- 10). آنچه مطمح نظر نصر و حاميان رهيافت اوست آن است كه دين محدود و محصور به شريعت و ظواهر آن نمي‌شود بلكه جنبه طريقتي دين حتي بيش از جنبه شريعتي آن حائز اهميت است، چون آن را كليد فهم حقيقت دين مي‌دانند (پازوكي، 1381: 26).

سنت‌گرايان برخلاف نوگرايان ديني چون سروش و شبستري، تفكيك دين و معارف دين را نفي مي‌كنند و معتقد هستند بشر به جاي اصلاح دين بايد خود را اصلاح كند. نصر اين ايده را مطرح مي‌كند كه امروز انسان مي‌خواهد همه چيز را اصلاح كند حتي نواميس الهي را كه خداوند براي اصلاح بشر فرستاده است لكن اصلاً علاقه‌مند نيست خود را اصلاح كند (نصر، 1354: 264). آنچه نصر در آن اصلاح را مي‌پذيرد اصلاح در نحوه بيان دين است. او به دفعات و به كرات نظريه پروتستانتيسم اسلامي را نظريه‌اي خطرناك و شيطاني معرفي مي‌كند كه سعي در ساختارشكني از دين دارد (محمدي، 1374: 344). باز بايد تأكيد كرد اگرچه نصر طرفدار بازگشت به سنت است و به جنگ مدرنيته مي‌رود اما رجوع او به سنت تفاوت شگرفي با رجوع كساني چون ابن‌تيميه و جريان سلفي دارد. مراد سلفيون از بازگشت به سنت، رجعت به ظاهر شريعت و مجموعه‌اي از اصول اعتقادي ثابت و فرا زماني و فرامكاني مي‌باشد اما كساني چون نصر سنت را به معناي وسيع آن به كار مي‌برند كه از مبدأ الهي جاري شده و از اين حيث فارغ از زمان و مكان است. به نظر نصر، آنچه تا قبل از دوره مدرن حيات داشته، عالم سنتي است كه مشتمل بر تمامي اديان و تمدن‌ها و فرهنگ‌هاي قديم مي‌باشد و آنچه در مقابل كل اين عالم سنتي قرار گرفته مدرنيته مي‌باشد (پازوكي، 1381: 28). رهيافت نصر به دين عموماً يك رهيافت باطني – طريقتي است. او آنچنان شيفته عرفان اسلامي است كه همه چيز را در پناه آن مي‌بيند و از منظر اين انديشمند مسلمان، در جهان اسلامي، عالي‌ترين معناي عرفان است و چون آثار عرفاني عمدتاً در شرق است پس علم و فلسفه و ادب در اختيار آن است. از نظر نصر برخلاف مشائيان كه تكيه عمده ايشان به روش قياسي ارسطو بود و چنان مي‌پنداشتند كه وصول به حقيقت از طريق برهان عقلي است، اشراقيان كه معتقداتشان مستخرج از نظريات نوافلاطوني و ايران قديم و البته از خود وحي اسلامي بود، شهود و اشراقي را روشي مي‌دانستند كه بايد پا به پاي استدلال همراه باشد (نصر، 1366: 324).

راسيوناليسم، خروس بي‌سر

نصر با عقلانيت ابزاري و به‌طور كلي با تمدن غرب به شدت مخالفت مي‌كند و آن را به خروسي تشبيه مي‌كند كه سرش را بريده‌اند و براي مدت كوتاهي به اين طرف و آن طرف مي‌رود با حركتي سريع و بدون هدف تا جان از تن آن به در رود و بميرد. تمدن جديد با تمام پيشرفت‌هايش در تسخير طبيعت با مشكل عظيمي يعني فراموشي خويشتن گرفتار است و آتشي برافروخته كه اولين قرباني آن خود اوست. اين دانشمند مسلمان معتقد است كه آزادي مورد نظر غربيان، آزادي نفس است و تجدد امروز به فلسفه مصرف تبديل شده است كه سعي مي‌كند اشتهاي پايان‌ناپذير انسان را در مورد همه چيز تأمين كند. اين تجدد حتي كار را به نابودي طبيعت كشانده است (نصر، الف 1386: 110). از دريچه گفتمان سنت‌گرا، سنت به هيچ وجه مخالف آزادي به معناي سنتي عرفاني و فلسفي آن نيست، بلكه با آزادي كاذب مخالفت مي‌كند. چراكه اين نوع آزادي، انسان را به تدريج زنداني اميالي مي‌كند كه بر آن سلطه ندارد، بنابراين انسان متجدد خيال مي‌كند كه آزاد است در حالي كه بيشتر، محبوس و محكوم است (همان: 109). نصر بسان نماينده شاخص سنت‌گرايي ايراني، مدرنيته را گاه و بيگاه به باد انتقاد مي‌گيرد. از نظر او، مفروضات و شالوده‌هاي مدرنيته بر اصولي چون برتري ذهن و جسم بر روح، ترك ديد عرفاني، زدودن جوهر الهي طبيعت و هواداري از علم و دانش غير ديني استوار است. اين نويسنده سنت‌گرا مانند بيشتر منتقدان تجدد بر اين باور است كه وضع اوليه و ارزشمندي كه ويژگي آن، همان هماهنگي با خداوند و طبيعت بود، به علت هجوم تجدد از ميان رفته است. او ادعا مي‌كند كه عصر نو كه ويژگي آن طغيان انسان عليه خداوند، جدايي عقل از نور راهنمايي خرد و كمبود فضيلت است به منجلاب آشفتگي، انحطاط و نادرستي انجاميده است (Nasr ، 1975: 12).

شالوده پروژه فكري نصر

نسبت مه‌آلود «دين» و «سنت»پروژه فكري نصر كه در قالب چهار محور اساسي صورت‌بندي مي‌شود عبارتند از: الف- احياي سنت‌هاي اصيل فكري ايران از راه جان‌بخشي دوباره به فلسفه و عرفان اسلامي. ب- هشدار دادن به ايرانيان در مورد سرشت علم، فلسفه و فناوري غربي و خطراتي كه اخذ آنها براي فرهنگ ايران به بار مي‌آورد و بدين وسيله توانا ساختن ايرانيان به اينكه به غرب از ديدگاهي انتقادي و نه از روي عقده حقارت بنگرند. ج- آگاه ساختن ايرانيان از فرهنگ‌ها و تمدن‌هاي آسيا به عنوان وزنه‌اي متعادل سازنده در برابر نفوذ تمدن غرب. د- كوشش در ايجاد راهي كه از طريق آن حفظ اصالت فرهنگي ايران در برابر فرهنگ فناوري و علوم غربي امكانپذير گردد (نصر، 1361: 48 – 47).

دال مركزي گفتمان سنت‌گرا به پرچمداري نصر، ستيز با تجدد مي‌باشد. نصر بر اين نظر پاي مي‌فشارد كه مدرنيته مظهر خيانت به مكاشفه و الهام و يك بن‌بست تاريخي است و آدمي نبايد آثار تمدن مدرن غربي بلكه بنيادهاي آن را بي‌اعتبار بداند. هر چه باشد بشريت با روگرداني از اصالت و الوهیت خود حالت بحراني كنوني را براي خويش به وجود آورده است. اين انديشمند معاصر، بسيار دوست دارد اين گفته افلاطون را كه «فلسفه تمرين مردن است» و نيز گفته جلال‌الدين رومي را كه «پاي استدلاليون چوبين بود» بي‌كم و كاست يادآور شود و اين نظر را به مخاطب خويش القا نمايد كه راه رستگاري را بايد نه در هزار توي نهيليسم نيچه‌اي كه در حكمت خردمندانه عارفان شرقي بازجست (بروجردي، 1384: 188). حاجتي به گفتن نيست كه رويكرد نصر به دين، اخلاقي و عرفاني است و بيشتر در حوزه مباحث معنوي اسلام مي‌گنجد تا نسبت به مسائل سياسي و اجتماعي اسلام و او در اين خصوص مي‌گويد:«خداوند بنا بر حكمت خود بهتر آن ديده است كه احكام تأسيس يك نهاد سياسي واحد را كه در طول قرن‌ها بدون تغيير مورد متابعت باشد، به نحو صريح و مشخص در قرآن مجيد عرضه نكند» (نصر، 1375: 87). نصر با مطرح نمودن مفهومي تحت عنوان حكمت خالده يا فلسفه جاودان باب جديدي در عرصه نظريه‌پردازي و ارائه راهكار در راستاي مقابله با مدرنيته باز مي‌كند. حكمت خالده را براي نخستين بار در غرب، آگوستينوس استويخوس براي عنوان كتابش در سال 1504 انتخاب كرد و سپس اين واژه در نگاشته‌اي از لايب نيتز در سال 1715 شهرت يافت (خسروپناه، 1388: 215). حكمت خالده يا همان حكمت جاوداني و ازلي و ابدي است كه در قلب هر سنتي جاي دارد و عالي‌ترين يافته حيات آدمي است. بر مبناي حكمت خالده، حكمت اساساً منشأ الهي دارد و معرفت، امري است مقدس كه خداوند به آدم اعطا كرده است.

در قلمرو وجود شناسي، مفروض حكمت خالده آن است كه در رأس نظام هستي موجودي قرار دارد كه وجودش مطلق و سرمدي است و دايره حضورش به لحاظ زماني و مكاني هيچ حد و حصري نمي‌پذيرد. مبدأ همه موجودات، اين وجود غير مادي است و موجودات ديگر از جمله انسان، به لحاظ وجودي در موقعيتي فروتر قرار مي‌گيرند و اين در تعارض با نگاه مادي‌گرايانه مدرنيسم به عالم است (اعواني، 1377: 45). از منظر حكمت خالده كسب معرفت طي فرايندي انجام مي‌پذيرد كه مطابق آن فاعل شناسا، آرام آرام مستعد كسب معرفت مي‌شود. چنين نيست كه هر كسي در بدو امر قادر به كسب معرفت قدسي باشد. گرچه اين امكان براي همگان متصور است، اما براي نيل به چنين موقعيتي مقدماتي لازم است. آدمي بايد بازسازي شود و خود را چنان از حقايق متعارف پيراسته گرداند تا بتواند جهان را به شكل غيرمتعارف شهود كند. زيستن در ظل حكمت خالده، يعني تنفس در جهاني كه در آن آدمي به حقيقتي فراتر از خود فردي‌اش متصل است. اين پيش فرض كاملاً در تعارض با معرفت‌شناسي مدرن است كه در آن هيچ صاحب معرفتي نمي‌تواند خود را از خطا مصون پندارد و هيچ مرجعيتي به رسميت شناخته نمي‌شود (توكليان، 1384: 61). از منظر پيروان حكمت خالده، آنچه از طريق شهود به دست مي‌آيد، خود واجد سرشت عقلاني بوده و معرفت قدسي ناميده مي‌شود و چنين نيست كه معرفت پس از تأمل و تعمق درباره محتواي يك شهود به دست آيد. البته بر گرفتن روش شهودي يا عقل كلي يا علم حضوري به معناي وانهادن عقل چون و چراگر، استدلالي يا علم حصولي نيست. آنچه حكمت خالده با آن مخالف است، اين است كه ذهن آدمي و عقل استدلالي از مقدمه به مقصود تبديل شود. از منظر حكمت خالده، در جهان مدرن عقل استدلالگر جاي عقل كلي را گرفته و در منزلتي فراتر از جايگاه خود نشسته است. اين عقل استدلالگر بايد خود را با اتصال به عقل كلي از سرگرداني نجات دهد، نه اينكه سعي بيهوده نمايد كه با تاباندن نور بر خورشيد كه همان عقل كلي است، آن را بشناسد (همان: 59).

در خصوص حقوق بشر، مدافعان حكمت خالده از جمله نصر بر اين باورند كه انسان نمي‌تواند به بهانه دفاع از حقوق خود، از زير بار تكليف شانه خالي كند. انسان ابتدا بايد با تكاليف خود آشنا شود و سپس با حقوق خود. آدمي در ابتدا مكلف است تا از نفس خود (چه جسماني و چه روحاني) صيانت كند و در درجه بعدي، از حقوق نفس خود سخن بگويد. تأكيد بر حقوق و مغفول گذاشتن تكاليف در جهان جديد، از منظر نصر و ديگر اصحاب حكمت خالده نتيجه‌اي جز تباهي انسان و نابودي طبيعت به همراه ندارد (نصر، الف 1380: 56). ديدگاه مهم و چالش برانگيزي كه درخصوص منظومه فكري نصر قابل طرح و بررسي مي‌باشد نظريه «وحدت دروني وكثرت بيروني اديان» مي‌باشد. نظريه وحدت اديان نصر با پلوراليسم ديني كاملاً مرتبط است. نصر معتقد است كثرت اديان، تجليات الهي‌اند. آنچه نصر به عنوان كثرت اديان مطرح مي‌كند، اعم از اديان آسماني و زميني است. او بوديسم، هندوئيسم، كنفسيوس و ساير آيين‌هاي هندي و چيني را جزو همين ادياني مي‌داند كه در واقع از اين وحدت برخوردارند (دارابي، 1388: 496). نظريه «وحدت دروني و كثرت بيروني اديان» در دستگاه فكري نصر، نظريه‌اي است كه هر ديني را حقيقتي مطلق ولي مطلق در مفهوم متعالي‌تر از اشكال تجلي يافته در محدوده هر دين خاص مي‌داند؛ يعني وحدت و گوهر حقيقي اديان را مطلق ولي تجليات و اشكال گوناگون و كثرت آنها را نسبي مي‌داند (نصر، ب 1386: 8). از نظر نصر، سرچشمه اديان، حقيقت واحدي است كه سلسله مراتبي دارد و نيز اين حقيقت واحد، مبدأتمام مظاهر تمدن‌هاي سنتي مربوط به اين اديان، مانندآداب، مناسك، قوانين، هنرها و ساير ساحت‌هاي سنتي ديني است. بنابراين اديان در مرتبه الهي و مبدأ تجلي كيهاني يگانه‌اند. اين مرتبه همان اسم اعظم يا حقيقت الحقايق است(نصر، ب23:1386).

نصر براي اثبات مدعاي خويش مبني بر«وحدت دروني و كثرت بيروني اديان» در جايي مي‌گويد:«اين حقيقت الهي همانند چشمه‌اي عظيم كه بر قله كوهي فوران كند، آب شيب‌هايي را كه با پراكندگي هرچه بيشتر از هرطرف جاري مي‌شوند، موجب مي‌شود. هر آب شيب، رمز همه درجات واقعيت و رمز مراتب كيهاني و بر سبيل جابه‌جايي، مراتب فراكيهاني و واقعيت يك عالم ديني خاص است. با اين حال، همه آب شيب‌ها از چشمه واحدي ناشي مي‌شوند و جوهر همه آنها در نهايت، همان آبي است كه از چشمه واقع بر قله كوه جاري مي‌شود و اين چشمه در نهايت همان حق مطلق است كه مبتداي همه عوالم قدسي و نيز منتهايي است كه همه آنچه در آغوش اين عالم قرار گرفته، بدان بازمي‌گردد» (همان:22). بنابراين از منظر اين انديشمند سنت‌گرا، ساحت‌هاي ظاهري اديان همان آب شيب‌هايي هستند كه از سويه‌هاي مختلف كوه هستي سرازير مي‌شوند. پس ‌بايد در وراي كثرت ظاهري اديان به دنبال وحدتي باطني باشيم. نصر در اين‌باره مي‌گويد: «خداوند اديان مختلف و متعددي به وجود آورده است تا به اين طريق ابعاد مختلف اسما و صفات خويش را نمايان سازد. هر دين يا سنت بر جنبه‌اي از الوهيت تأكيد مي‌ورزد؛ لذا كثرت اديان نتيجه مستقيم غناي نامتناهي وجودي است، ولي تنها در مرتبه ذات مطلق است كه تعاليم اديان يكي هستند و فروتر از اين مرتبه، اين تعاليم يكسان نيستند. لذا وحدت اديان را فقط بايد در ذات مطلق يافت كه هم حق و حقيقت مطلق و هم منشأ همه وحي‌ها و حقايق است» (نصر، 114:1382).

فارغ از نقدهاي جدي به منظومه فكري نصر كه ذكر آن رفت و در نوشتارهاي بعدي نيز اشاره خواهد شد، خاص بودن نوع نگاه نصر به جهان سبب شده اكثر جريان‌شناسان فكري ايران معاصر وي را به تنهايي پرچمدار يك جريان فكري خاص در كشور به شمار آورند كه با بينش‌هاي موجود فكري، وجوه تمايز اساسي دارد.

منابع و پي‌نوشت‌ها در دفتر نشریه موجود است.

http://www.javanonline.ir/fa/news/778017

ش.د9504488