(روزنامه آسمان آبي ـ 1396/10/04 ـ شماره 142 ـ صفحه 9)
مفهوم حزب در ادبیات دینی
سیدجمالالدین از حزب که بخشی از یک موجودیت تاریخی جدید بود با تعبیر «الحزب مالحزب و ما ادراک مالحزب» نام برد. در مشروطه برای ایجاد تشکلهای جدید، معادل «حزب» را برای کلمه Party در نظر گرفتند، درحالیکه در ادبیات دینی ما حزب نوعی فرقهفرقهشدن مذهبی بوده که امری مذموم است. در تعبیر قرآن، به جنگی که جمعی در مقابل پیامبر(ص) ایستادند، جنگ احزاب میگویند؛ چون در خزانه فرهنگی خودمان واژهای که به این معنا نزدیک باشد، نداشتیم، معادل حزب را برای کلمه پارتی انتخاب کردیم. معادل دیگری که برای این عبارت وجود دارد کلمه «فرقه» است. در اوایل مشروطه در کنار کلمه حزب و تشکل عبارت فرقه را هم به کار میبردند. بکگراند ما از واژه فرقه که به معنای شعبهشعبهشدن دینی غیررسمی است و از آن تلقی منفی داریم؛ یعنی فرقه یا حزب کلیت جامعه را به شاخهها و دستههای مختلفی فرومیپاشد، فارغ از معنای مثبت و معنیای که ما درباره یک واژه در ذهنمان داریم، درک مدرنی از این مفهوم نداریم؛ یعنی ما نامی را گرفته و معنای تاریخی خودمان را بر آن بار کردیم. در عصر مدرن، سبک زندگی و ارزشهای ما در حوزه سیاست تغییر بنیادین مییابد. با تجربه زندگی مدرن، ما قرار تاریخیمان را از دست میدهیم؛ چون با نظامهای باوری و نهادها و شیوههای سازمانیکه با آن کاملا بیگانه هستیم روبهرو میشویم و در عین حال، نمیتوانیم آنها را نبینیم؛ چون ما در آن افق تاریخی قرار داریم. امروز سوال این است که آیا حکومت و حاکمی که میخواهد بر مردم حکومت کند به رضایت آنها نیاز دارد یا نه. در منابع دینی گفته شده که حاکم باید در مقام حکومت رضایت عامه را داشته باشد که از آن مفهوم بیعت استخراج شده، اما مفهوم مدرن چیز دیگری است.
نکته دومی که میخواهم بگویم درباره مستشارالدوله است. او نویسنده کتاب «یک کلمه» بود. در این کتاب گفته میشود مشکل ایران یک کلمه است و راهحل آن هم یک کلمه و آن کلمه قانون است؛ به همین دلیل، نام این رساله را «یک کلمه» گذاشت. همه این رساله برای آن نوشته شد که بگوید قانون در فهم تاریخی ما از لحاظ لفظ با قانون در لفظ مدرن آن مشترک است، درحالیکه فاصله بین این دو یک دریاست. مستشارالدوله اصول حقوق بشر و شهروندی را که در مقدمه قانون اساسی فرانسه 1789 نوشته شده است، ترجمه میکند، ولی بند اول آن را ترجمه نمیکند. در همه بندها هم آیات و روایاتی میآورد و سعی میکند بگوید اینها با اسلام سازگار هستند. بند اول را که نمیآورد این است که همه انسانها از آن جهت که انسان هستند دارای حقوقی برابرند. وقتی قانون مشروطه تصویب میشود، میفهمیم چرا این بند را نیاورده است.
مرحوم شیخفضلالله نوری رساله حرمت مشروطه را نوشت و در آن آورد که مشروطه حرام شرعی است. این فتوا را در زمان استبداد صغیر داد و گفت: «المشروطه الکفر و المشروطه طلب کافر، ماله مباح و دم الحلال» در رساله توضیح میدهد وقتی میخواهند متمم قانون اساسی را بنویسند من دیدم که آنجا میگویند که انسانها از آن جهت که انسانند دارای حقوق برابرند. من آنجا بلند شدم و گفتم و علی السلام سلاما؛ یعنی فاتحه اسلام خوانده شد. اینجا میفهمیم چرا مستشارالدوله بند اول را نیاورده است؛ چون با فقه تاریخی ما سازگاری ندارد. در نگاه فقهی ما، انسانها از آن جهت که انسان هستند دارای حقوق برابر نیستند. حق مسلم و کافر یکسان نیست. من این مثالها را گفتم تا بگویم خلط معنایی دهشتانگیزی رخ داده و با نامگذاریهایی که کردهایم، آنها را در چارچوبهایی مدرن آوردیم و به ضد خودشان تبدیل کردیم. امروز هم صورت منازعه همین است؛ پس ما درباره سوال بزرگتری حرف میزنیم اینکه چرا نمیتوانیم وارد تجربه زندگی مدرن شویم، درحالیکه نمیتوانیم از آن خارج هم شویم. این پروبلماتیک جامعه امروز ماست. اگر میخواهیم نسبتمان را با احزاب سیاسی بدانیم باید نسبتمان را با زندگی مدرن بدانیم. طرح مسئله درست 80درصد حل مسئله است. با این پاسخ ساده که حکومتها نمیگذارند و نمیخواهند احزاب پا بگیرند، نمیتوان جواب درستی برای این موضوع پیدا کرد. سوال مهم این است که آیا ما دیگر محصولات عصر مدرن را نسبتی درست پیدا کنیم؟ باید مقتضیات و مقدمات و مبانی زندگی مدرن را در نظر گرفت و از آنجا بحث را شروع کرد که چرا احزاب سیاسی نمیتوانند کارکردهای نظاممند خودشان را پیدا کنند.
درباره کارویژههای احزاب
از لحاظ تاریخی، وظیفه این نهادهای مدرن تجمیع علایق و سلایق جامعه است تا امکان عملی انتخابکردن را فراهم کنند. نظام انتخاباتی بدون نهاد مکملش یعنی بدون حزب به شیادی، کلاهبرداری و دستفروشی سیاسی منتهی میشود؛ چون وظیفه این نهادهای غیررسمی که ازسوی گروههای جامعه تشکیل میشود این است که منافع ما را در معنای وسیع آن حفظ کنند و درباره سرنوشت ما تصمیم بگیرند. منافع الزاما اقتصادی نیست، بلکه منافع ما گاه اجتماعی و فرهنگی است. پس کار احزاب بستهبندی منافع و سازماندادن به آن است؛ به همین دلیل، وقتی نهادی را نداریم که منافع افراد را نمایندگی کند، فردی پیدا میشود و میگوید من از شما مردم نمایندگی میکنم و قولهایی میدهد، ولی اگر دوران نمایندگیاش تمام شد و آن کارها را انجام نداد، چه کاری میشود کرد، جز اینکه مجدد به آن فرد رأی نداد؟ این مسیر باعث میشود دوباره فرد دیگری پیدا شود و وعدههای دیگری بدهد و مردم در این میان سرشان بیکلاه میماند. این کار، دستفروشی سیاسی است. همانطور که اگر جنسی را از یک دستفروش بخریم و برای اشکال در آن بخواهیم به او مراجعه کنیم، میبینیم دستفروش بساطش را از آنجا جمع کرده است، اما اگر من از مغازه خرید کرده بودیم، نظام صنفی و قواعد حاکم بر آن مغازه باعث میشد فرد از ترس جریمهشدن چنین کاری نکند. در حوزه سیاسی نیز حق رأی و نظام انتخابات و نظام حزبی مجموعه بههم پیوستهای از یک شیوه زندگی سیاسی است. هریک از این اجزا نباشد، این دستگاه درست کار نمیکند و احزاب مثل مغازه هستند. به ما این امکان را میدهند که دیگر مغازهها را هم نگاه کنیم و ببینیم کدامیک از این مغازهها منافع و گرایشهای ما را بهتر نمایندگی میکنند. مغازهای که در سیاست کسی از او خرید نمیکند باید دکانش را ببندد.
علاوه بر این، چون احزاب نهاد میشوند، آموزش جامعه را هم بهعهده میگیرند. گاهی فکر میکنیم همهچیز را باید با هم بخواهیم، ولی احزاب این علایق و خواستهها را هرس و معقول میکنند و به ما زندگیکردن با منافع مختلف را یاد میدهند. با پاگرفتن احزاب افراد دیگر فکر نمیکنند دوره تاریخی رقیب فکریشان سرآمده است. باید پذیرفت هر گرایشی نماینده یک گروه است و باید باشد ولو من قبولش نداشته باشم. این کار از طریق زندگی حزبی آموزش داده میشود. قدرتها از این قدرت احزاب میترسند که میتوانند مردم را بسیج کنند. احزاب میتوانند خواستههای جامعه را معقول کنند. احزاب سیاسی لازمه انفکاکناپذیر زندگی سیاسی به سبک جدید است و این یعنی پذیرش نظام انتخاباتی. نباید این مفاهیم را به طبل میانتهی تبدیل کنیم. هر قدر نظام احزاب ضعیفتر باشد، بازار دستفروشی سیاسی پررونقتر است. البته نهادهای حزبی مزایا و معایب خودش را دارد؛ مثلا یکی از مضار احزاب در غرب بوروکراتیزه شدن آن است. میدانیم در سامان دادن به زندگی اجتماعی با محدودیتهایی مواجه هستیم و نمیخواهیم بهشت درست کنیم. فقط میخواهیم از بین شیوههای موجود آن شیوه را که مضار کمتری دارد انتخاب کنیم. برخی میگویند ما احزاب را به رسمیت میشناسیم، ولی در بنیان فکری خود معتقدند یک طرف جامعه حق و طرف دیگر باطل است. باطل باید از بین برود تا حق غلبه پیدا کند. این نگاه از اساس حزب را نمیفهمد. مبانی حزب این است که در حوزه سلایق و علایق و گرایشها فعالیت کند. قاعده فعالیت حزبی این است که قرار نیست دیگری را کنار بزنیم.
مشکلات احزاب در ایران
کمضررترین روش نظام حزبی و بر مبنای حق حکومت اکثریت با حفظ حق اقلیت است. مفاهیم و نهادهای مدرن اینطور نیست که بتوان هر محتوایی را در آن ریخت. از منظر آسیبشناسانه، یکی از مشکلاتی که در حوزه احزاب و تشکلهای سیاسی داریم این است که بنیاد احزاب سیاسی برپایه حقوق مشترک آدمهاست. این امر به شکلی از اداره زندگی سیاسی منجر میشود که شکل رسمی آن مجلس و شکل غیررسمی آن تشکلها و احزاب و انجمنهای سیاسی است. اگر این مبانی پذیرفته نشوند یا احزاب سیاسی را نداریم یا اسم آن را داریم بدون اینکه محتوا و رسم آن را داشته باشیم. نکته دوم، عنصر نمایندگی است. باید منافع، علایق و گرایشهای یک جامعه نمایندگی شود. یکی از بزرگترین مشکلات احزاب ما این است که میگویند ما نمایندگی میکنیم، ولی نمایندگی نمیکنند. باید مشخص باشد نمایندگان سرمایهداران و اقشار فرودست چه کسانی هستند؟ در حوزه وحدت سیاسی و عمومی میشود «همه با هم» بود، اما در حوزه فعالیتهای حزبی نمیشود «همه با هم» بود؛ چون این امر بهمنزله انکار علایق و سلایق است. امروز حزب چپ شعار راست و حزب راست شعار چپ میدهد چون اساسا نمایندگیکردن معنایی ندارد. دروغ محض است که حزبی بگوید من میخواهم منافع همگان را نمایندگی کنم. این یعنی آن حزب بدون شناسنامه است. یک حزب باید منافع گروه خاصی را نمایندگی کند. اگر میخواهیم احزاب در معنای درست تاریخیشان قرار بگیرند، باید عنصر نمایندگی در آن بارز باشد، وگرنه چنین حزبی آگاهانه یا ناآگاهانه مشغول کلاهبرداری است. یک حزب باید تابلو داشته باشد. شعارهای کلی به حقهبازی در سیاست منجر میشوند. حزبها باید شفاف اعلام کنند نماینده کدام علایق و سلایقاند. وقتی در جامعه چنین نیست، احزاب جدی گرفته نمیشوند، چون مردم فکر میکنند که آن حزب، دستفروشی سیاسی میکند. نظام انتخابات مجلس در ایران غیرحزبی است و برای نمایندگان تعهدی ایجاد نمیکند. الان فردی که میخواهد عضو شورای شهر شود به اندازه تغییر جهان شعار میدهد، احساسات مردم را تحریک میکند. نتیجه اینها بیاعتمادی سیاسی مردم به نظام حزبی است. مردم فکر میکنند که همه افراد سیاسی مشتی حقهباز هستند. ما نمیدانیم با این کار بر بن درخت نشستهایم و داریم شاخهای را که روی آن نشستهایم میبریم. این کار آدمها را ضد سیاست میکند؛ چون سیاستورزی برای مردم منافع روشنی ندارد. آنها مردم را نمایندگی نمیکنند، بلکه قدرت را نمایندگی میکنند. شکاف نظام حقیقی و حقوقی باید برطرف شود. نباید در رویههای حقوقی از چرخش قدرت براساس رأی مردم بگوییم، اما در واقعیت چرخش نیروها به واسطه دلایل دیگری باشد. در دوران سلطنت رضاشاه، احزاب سیاسی نبودند، چون به وجودشان نیازی نبود. انتخابات هم گرچه از لحاظ شکلی وجود داشت، اما واقعا وجود نداشت. هرقدر انتخابات معنای واقعیتری پیدا کند، ضرورت وجود تشکلهای سیاسی بیشتر میشود. هرچه انتخابات تعطیل یا پوشالی شود، احزاب و تشکلها هم پوشالیتر میشوند چون نهادهای تبعی هستند؛ یعنی احزاب به تبع وجود حق انتخاب سرنوشت ایجاد شدهاند. پس اگر مناسبات قدرت را ریشسفیدها تعیین کنند به احزاب نیازی نیست.
تحزب در شرایط امروز
احزاب سیاسی با وجود مناسبات دموکراتیک نسبتی وجودی دارند. نمیتوانیم پارهای از آزادیهای قانونی مثل آزادی عقیده را نداشته و احزاب را داشته باشیم. اگر جامعهای از لحاظ فرهنگ سیاسی حق عمومی تعیین سرنوشت را نداشته باشد، این فرهنگ سیاسی امکان فعالیت حزبی را به وجود نمیآورد. فرهنگ حزبی ما مشکلات جدی بسیاری دارد. فرهنگ سیاسی ما برای زندگی مدرن آمادگی ندارد. فرهنگ سیاسی ما معتقد است همه حق با من است و همه باطل با دیگران. ما جامعهای استبداد زدهایم که از لحاظ تاریخی مبتنی بر این است که هرچه آن خسرو کند شیرین بود؛ بنابراین وقتی اختیارش دست خودش باشد، دست و پایش را گم میکند. ما نیازمند نظامهای ارزشی جدیدی هستیم. ما در تاریخ دچار فردیتی وارونه هستیم و فکر میکنیم که فردیت مدرن یعنی من خودم و بقیه همه زیر پای من. درحالیکه چنین چیزی درست نیست. ضربالمثلهایی مثل «شما گلیم خودت را از آب بیرون بیاور» یا «آدم را در قبر خودش میگذارند»، یا «اگر شریک خوب بود خدا شریک میداشت» نماد آن تصور است. این جامعهستیزی و جامعهگریزی بیماری اجتماعی است که ما پیدا کردهایم. ما آشغالهایمان را بیرون میاندازیم؛ یعنی آبادی خانه ما ویرانی خانه دیگران است. البته ما روند روبهرشدی داشتیم. ما در وضعیت مشروطه نیستیم، در شرایط بهتری هستیم. قبلا تعلقات قومی تعیینکننده همهچیز بود، اما ما بهخاطر گرایشهای سیاسی رأی میدهیم. ما احزاب و انتخابات میخواهیم، ولی بخشهایی از جامعه ما در وضعیت پیشامدرن هستند. رأی این گروه با نظر بزرگ قبیلهاش تعیین میشود. چنین فردی نسبت به روبنای سیاسی جامعهاش تأخر دارد. در هر حال، تحلیل من این است که جهت ما خوب است. با وجود پارهای مشکلات، من به مسیرمان خوشبین هستم.
https://asemandaily.ir/post/10409
ش.د9604324