(روزنامه مردمسالاري - 1396/10/30 - شماره 4515 - صفحه 7)
* رابطه و ارتباط شما با آیتالله هاشمی رفسنجانی در چه زمانی آغاز شد؟
** رابطه ما با ایشان رابطه با انقلاب بود؛ یعنی از لحظه ای که وارد جریانات انقلاب و مبارزات شدیم، با آقای هاشمیارتباط برقرار کردیم. این را چند جا عرض کردم که حرکت انقلاب اسلامیبا روحانیت شروع شد و رهبریاش با امام بود. ابتدا مراجع هم بهصورت جمعی کار میکردند ولی بهمرور روند انقلاب نشان داد رهبری باید متمرکز شود، به همین جهت چند نفر در این جهت و سمت و سو دادن موضوع تمرکز رهبری در یک نفر نقش اول را داشتند. از آنها مرحوم آیتالله منتظری و آیتالله ربانی شیرازی بودند، اگر نگوییم نفر سوم بلکه در ردیف همان نفرهای اولیه هم آقای هاشمیرفسنجانی بود.
شما در پرونده روحانیت اگر نگاه کنید، صفحات را بازکنید، در اعزام به سربازخانهها ، در شکنجهها ، در حرکت انقلابی و... اسمشان هست. برادر بسیار عزیز و مظلوممان آقای کروبی، ایشان هم کتکخور این نیروها بود. اصل حرکت هم حرکت قابل دفاعی بود ولی جالب این است که در همان موقع حرکتی عمیقتر، پختهتر، علمیتر و تحلیلیتر شروع شد تحت عنوان مکتب تشیع و طراح این قضیه آقای هاشمیبود. ایشان را یکی از اثرگذارترین افراد روحانی انقلاب میدانم. رابطه ایشان را هم با امام رابطه شاگردی و استادی و مریدی و مرادی میدانستم و میدانم. انصافا یکی از شاگردهای قابل دفاع امام است، آدمیکه در فقه و اصول صاحبنظر بود. یکشب در تهران، شام مهمان مرحوم آقای فاضل هرندی بودیم، آیتالله موسوی اردبیلی و آقای هاشمیرفسنجانی هم بودند. یکی دو تا بحث فقهی شد و شاید در بعضی از جهات قویتر از بقیه هم بود.
* میرسیم به مقطع انقلاب و درواقع شکلگیری ساختارهای اسلامیدر مجلس خبرگان قانون اساسی و مباحثی که شکل گرفت و خود طراحی نظریه ولایتفقیه، این دوره را چطوری سپری کردید.
** اگر شما مجموعه محصولات فکری آن دوره را دقت کنید و روند کارهایی را هم که صورت گرفته ببینید، در هدایت و سازماندهی آنها آقای هاشمی نقش مهم را داشتند. سؤال اینجاست که چرا ایشان در این جهت نقش داشتند یا اصلاً ذهنیتی وجود داشت یا نه؟ در موضوع مرجعیت امام دریکی از جلساتی که آقای هاشمیرفسنجانی با جمعی خدمت یکی از مراجع قم رفته بودند و پیرامون این موضوع بحث مفصلی شده بود...
* آقای شریعتمداری؟
** بله در همانجا خیلی حرفها بین این آقایان و مرحوم آیتالله شریعتمداری ردوبدل میشود و تندترین حرفها بین آن بزرگوار و مرحوم هاشمیرد و بدل شده و تمام بحث هم در سر این بوده که امام نباید فراموش شود.
* پس ذهنیت این بوده که رهبری این انقلاب با امام است.
** مخصوصاً بعد از وفات مرحوم آقای حکیم، ماها به عنوان شاگردان امام به این فکر افتادیم امام باید به عنوان مرجع اول مطرح شود. انصافا در این مسیر مرحوم آیتالله منتظری برای جمع کردن امضاها و تثبیت موضوع بیشترین زحمت را کشید. اما از آن سو در بحث رهبری انقلاب، عمده تلاشها مربوط به آقای هاشمی بود و نقش ایشان را نمیشود نادیده گرفت.
یک خاطره ای بگویم تا ببینید ذهنیت خود امام چه بود. یک جلسه مرحوم آقای اردبیلی، آقای مشکینی، آقای باهنر و آقای خامنهای و آقای هاشمی رفسنجانی تصمیم میگیرند از تهران بیایند و به امام مطالبی را بگویند. در بین راه حرف اینجوری مطرح میشود که بالاخره امام باید ریاست جمهوری را بپذیرد. آقای اردبیلی میگوید نه! در داخل ماشین سروصدا بلند میشود، آقای هاشمی رفسنجانی در همانجا میگوید که باید بپذیرد. امام هم کاملاً روحیاتش را میدانید که رک بود و در موضوعات مهم اهل مسامحه نبود و در آن جلسه هم ظاهرا تند میشود. آخرالامر آقای هاشمی رفسنجانی چون رابطهاش هم با امام یک رابطه خاصی است، جوری رفتار میکند که امام دلجویی میکند، تفقد میکند، محبت میکند. منتها امام به آقایان میگوید که ببینید اگر من ریاست جمهوری را بپذیرم معنایش این است که مثلاً اگر یک خانم مسؤولی اگر آمدند بنده خمینی باید به استقبال ایشان بروم، اینجوری مناسب من نیست، متناسب من نیست.
خود من آخرین زندانم که سال 56 هست، وقتیکه من را از زنجان گرفتند، به قصر بردند. رئیس کمیته مرکزی کسی بود به نام سجدهای که مدتی هم رئیس ساواک زنجان بود. من را پیش او بردند، اتهامیکه برای من ذکر کرده بودند این بود که شما به دنبال حکومت اسلامیبه رهبری آقای خمینی هستید. پس اتهام ما، روند کار ما، دفاعیات ما و ذهنیت ما این بود که محوریت با امام است. حالا آیا این تحت عنوان ولایتفقیه است یا خیر بحثهای بعدی است که در مذاکرات خبرگان قانون اساسی آمده.
من خودم یکی از کسانی بودم که بهطور جد دنبال این بودم و چون ما همهکاره را رئیسجمهور میدانستیم . ذهنیت اولیه همه ما این بود ولی بهمرور درواقع مجلس خبرگان شکل گرفت و تنظیم قانون اساسی به این حالت درآمد که رهبری در یک جایگاه ویژه ای قرار بگیرد.
* قبل از اینکه برسیم به مقاطع بعدی، شما جزو شورای بازنگری قانون اساسی بودید. بحث دهه 60 مطرح میشود و آن بحرانهایی که بود، بخصوص سالهای 60 و 61 که در قبال یک جریانی که از پایین بدنه مجاهدین خلق بودند و یکبخشی هم با آنها همراهی میکردند. یا آقای بازرگان و جریان ملی و مذهبی عملاً حالا یکبخشی از آنها خودشان خارج شدند، یکبخشی از آنها هم دیگر در مجلسهای بعدی حضور پیدا نکردند. یک انتقاداتی به آیتالله هاشمی رفسنجانی شد از طرف این جریان که آقای هاشمیمثلاً زمینهساز حذف ملی، مذهبیها از حاکمیت شد و یک عکسها و خاطراتی را هم نقل کردند شما خودتان به دلیل اینکه در آن جریانات حضور داشتید بفرمایید.
** ببینید واقعاً این دور از واقعیت است که اگر آدم بگوید مرحوم هاشمی رفسنجانی دنبال حذف درواقع ملی مذهبیها بود. ممکن بود ازنظر فردی با بعضی از افراد یک اختلافسلیقههایی داشته باشد ولی انصافاً روحیاتش اینجوری نبود. آنچه که ما در ظاهر میدیدیم این بود حالا چه چیزی در پس پرده بوده من نمیدانم و بعید هم میدانم چیزی جز این بوده باشد.
اما اینکه ذهنیتهایی در کشور برای حذف بود را نمیتوان منکر شد. موارد متعددی را به خود ماها مراجعه میکردند که در مجلس برخورد کنیم اما با توجه به روحیاتی که از آقای هاشمی سراغ داشتیم و البته در قیاس با خیلیهای دیگر، معتقدم این موارد نقل شده در مورد ایشان با آنچه در واقعیت رخ میداد متفاوت است.
اما در جریان بازنگری که فرمودید هم بد نیست عرض کنم خوب اختلافاتی بین ماها با آقای هاشمی وجود داشت. مثلاً در جریان بحث مدت دار بودن رهبری، اکثریت به مدت دار بودن رأی دادند. شاید جالب باشد بدانید مرحوم آقای مهدوی کنی و مرحوم عمید زنجانی هم به این موضوع رأی دادند ولی خوب آقای هاشمیموضوع را تغییر داد.
* حاجآقا در بحث جنگ مجلس هم مسائل را دنبال میکرد، یک مجمعی یک جلساتی تشکیل شد بهعنوان مجمع عقلا، میخواستم بدانم که درواقع آنی را که حدود سال 64 به ذهن آنها رسیده بود عملاً در سال 67 امام پذیرفتند و انتخاب شد؟ شما در جریان این موضوع بودید، خاطراتی دارید بفرمایید.
** ببینید اصل داستان خیلی طولانی است. ما خودمان یک شورایی داشتیم، شوخی هم میکردیم میگفتیم شورای عالی دفاع واقعی آن نیست در واقع ما هستیم. من بودم، آقایان بهزاد نبوی بود، محتشمیبود، منتجب نیا بود، شیخ حسین هاشمیان بود، مهندس موسوی بود، آقازاده بود، بعد یکی دو نفر دیگر هم بودند، پرورش بود که آن موقع جز مجلس بود. ما هفتهای یکی دو جلسه داشتیم. در خانههای خود ماها هم بود. حتی من یادم هست یکشب منزل مرحوم رجایی بودیم نفت نبود که به بخاری بریزیم روشن شود سردمان بود، هی شوخی هم میکردند میگفتند شما چه نخستوزیری هستید که نفت برای روشن کردن ندارید.این صحبتها به آقای هاشمیرفسنجانی منتقل میشد، ایشان اطلاع داشت تا اینکه گزارشهای مختلفی از جبهه به ما رسید؛ چون خودمان هم میرفتیم به جبههها؛ من میرفتم، آقا سید هادی خامنهای بود، ایشان میرفت.
گاهی باهم میرفتیم گاهی تنها میرفتیم. آیتالله منتظری میرفت، دوستان دیگر ما میرفتند. خلاصه گزارشهایی به ما رسید و این گزارشها به ما نشان داد که وضع جبههها اینگونه که آقایان میگویند نیست. ما در آن شورا به این جمعبندی رسیدیم که دولت باید در جریان جنگ مستقیماً وارد شود، در جلسه هیئترئیسه این را مطرح کردیم. بعضی از دوستان حالا من اسم نمیآورم، بعضی از دوستان ما مخالفت کردند ما ایستادیم حرف ما بالاخره به کرسی نشست و آقای هاشمی قبول کرد و آقای موسوی منصوب شد که رئیس ستاد شود. بعدازاین مصوبه آشیخ عبدالله نوری رئیس ستاد تبلیغات شد، روغنی زنجانی رئیس تدارکات شد. مهندس موسوی رفتو برگشت گزارشهایی به ما داد فهمیدیم که گزارش روغنی زنجانی است که ما طبعاً به این نتیجه رسیدیم که باید جلسهای مشترک تشکیل شود. حتی در آن جلسه آقای یزدی هم بود، آقای روحانی بود، مجید انصاری بود، همین آقای علوی وزیر بود، سی چهل نفر از دوستان میآمدند.
ما به جمعبندی که رسیدیم بالاخره گفتیم آقای مهندس موسوی باید بیاید این گزارش را در جلسه غیرعلنی به مجلس بگویند. رئیس آن جلسه هم من بودم. اسم آن جلسه هم جلسه حزبالله بود. آقای موسوی آمد گزارش داد ما دیدیم که خیلی چیزها به ما آنگونه که باید گفته شود گفته نشده و واقعاً آن دوستانی که به نام عقلا بودند، در انتقال مطالب به آقای هاشمی مؤثر بودند و منشأ آن، جلسه پشت پردهای بود که ماها خودمان داشتیم و از آن به بعد نتیجه گزارش آقای موسوی این شد که بحثهای -درواقع چطور تعبیر بکنم- واقعاً آدم گاهی بعضی چیزها را آنگونه که هست باید بگوید شاید تبعات هم داشته باشد ولی بالاخره به این جمعبندی رسیدیم که اگر با این روند جنگمان ادامه پیدا بکند چیزی از کشور باقی نمیماند.
* حاجآقا میرسیم به مقطع ارتحال حضرت امام و رهبری جدید و تغییر فضای سیاسی کشور، شما و حضرت آیتالله صانعی دیگر در این دوره قم تشریف آوردید و عملاً از فعالیتهای سیاسی کناره گرفتید. ولی دوستان در مجمع روحانیون و جریانات سیاسی فعال بودند. یکی از گلایههایی که جناح چپ مطرح میکند نسبت به آیتالله هاشمی رفسنجانی این هست که در این فرآیند گذار یعنی از مجلس سوم به مجلس چهارم و آن دوره حمایت کافی از طرف ایشان از جناح چپ نشد که منجر به این شد که جناح چپ نتواند در انتخابات موفق شود و رأی بیاورد.
در مقابل هم دوستان آیتالله هاشمی رفسنجانی هم از برخی از تندرویهای برخی از عناصر جناح چپ که حالا در جنگ خلیجفارس و سیاستهای اقتصادی بهشدت با تفکرات الان شان فاصله دارند و معتقد بودند که باید درگیری بیشتری با دنیا داشته باشیم. شما بهعنوان فردی در آن فضا در قم تشریف آوردید و بهنوعی نظارهگر موضوع بودید ارزیابیتان چگونه است و آیا گلایهها بهحق است؟
** ببینید آدم در متن کار اگر قرار نگیرد، در اجرا اگر نباشد، خیلی نمیتواند تنگناها را درک کند، نمیتواند درواقع مجموعه آنچه رخداده کما هو حق را مورد بررسی و بحث قرار دهد ولی بالاخره جهاتی وجود دارد که اجمالاً در سیر قضیه هم من بودم عرض میکنم. ایشان در مقطعی ریاست جمهوری را پذیرفتند که جنگ تمام شد، مردم دوره انقباض و تحریم و مجموعه این قضایا را لمس کرده بودند و درواقع ایشان رهبری یک جریان اجرایی را در دست میگیرد که انتظارات مردم درست صد درصد مخالف شده است، انتظار انبساط دارند، انتظار توسعه دارند، انتظار رفاه دارند، انتظار آسایش دارند، انتظار همهچیز را دارند. من ازجمله کسانی بودم که با ریاست جمهوریشان آن موقع موافق نبودم، نظر دیگری داشتم خدمتشان همعرض کردم.
چون خیلی باهم صمیمیبودیم و به من فرمود که چرا مخالف ریاست جمهوری هستید. گفتم ببینید دیگر امام نیست، ذهنیت مردم این است که هیچکس نزدیکتر از شما به امام نیست. من نگرانیام این است امام که نیست، بعد از امام شما اجرا و دستگاه اجرایی را میپذیرید در این بحران کمبود و مشکلات و ویرانیها و خرابیهای فراوانی که وجود دارد، در طول این 4 سال آنگونه که پیشرفت حاصل بشود نشود، ما شما را هم از دست میدهیم. مردم تکیهگاهی مثل شمارا هم از دست میدهند.
من تمام نگرانیام این بود که این رابطه درواقع اعتماد مردم به ایشان کاهش پیدا بکند، درنتیجه کسی هم نمیتواند جایشان گذاشت، به این راحتی هم نبود. یک نکته دیگری هم باز من خدمت شما عرض کردم. آن نکته هم این بود که گفتم بعد از جنگ مستقیماً اجرا را پذیرفتن لازمهاش این است که شما انبساطی فکر نکنید، انقباضی همفکر نکنید، به همین دلیل پیشنهاد دادم شما معاون اولتان را مهندس موسوی معرفی کنید،روحیات شما و ایشان در کنار هم مشکلات را حل میکند.
طبیعی است که در اینجا ایشان مسئولیت را پذیرفت و توقع ایشان از دوستان ما این بود که از ایشان حمایت شود. از طرفی باید محذورات را هم گفت. آقای هاشمی دارای جایگاهی شده، شورای نگهبانش این هستند، قدرت افتاده به دست کسانی که درگذشته درواقع در کنار بودند، در حاشیه بودند الان در متن هستند. در چنین جایگاهی در چنین موقعیتی هم یک مقداری دست آقای هاشمی بسته است و یک مقدار هم دوستان ما باید مجموعه این قضایا را ملاحظه میکردند. به نظر من مقداری اگر این محاسبات از هر دو سو تعدیلشده بود، عقلانیتر شده بود، تحلیلیتر مطرحشده بود، شاید ما مقداری از این ضایعات را نداشتیم.
حضرت آیتالله! مقطع بعدی تاریخی بحث دوم خرداد است و جریانی که از مجلس پنجم و حزب کارگزاران شکل گرفت، انتقاداتی نسبت به همین تندرویهایی که شما فرمودید و حالا تمامیتهای یک جریان سیاسی در عرصه سیاسی کشور یک انتقاداتی به وجود آمد و در انتخاب ریاست جمهوری منجر شد به انتخاب آقای خاتمیکه این خطبه آیتالله هاشمی رفسنجانی قبل از دوم خرداد خیلی اثرگذار بود.
ببینید خود این هم درواقع نشاندهنده همان درستی تحلیلی است که ما در صحبتهای قبلی داشتیم. آقای هاشمیهر جا بود اثرگذار بود. قبل از انقلابش اثرگذار بود، ایشان در آنجا سربازخانه بود، در حزب بود من آنجا میرفتم آنجا هم اثرگذار بود، در مجلس هم اثرگذار بود. اصلا یکی از گلایههایی که خیلی دوستان داشتند این بود که آقای هاشمی واکنش مناسبی در جریان رد صلاحیتها برای مجلس چهارم نداشت چون او را اثرگذار میدانستند. دوستان معتقد بودند که ایشان میتوانست بایستد ولی خوب ما واکنشی ندیدیم.
اما در بحث انتخابات ریاستجمهوری سال 76، نمیتوان منکر این بود که تدبیرهای آقای هاشمی اثرگذار بود. این دقیقاً نشان داد که آقای هاشمی هر جا باشد و هر جا بخواهد اثرگذار است و اگر جایی هم نشده به نظر میآید یا از ایشان استفادهنشده یا اینکه تلاش شده که ایشان درواقع در حاشیه قرار بگیرد. از سوی دیگر آدم با ظرفیتی هم بود شما نمونههای آن را در جریان خانوادهاش دیدهاید. آن کاری بود که با دخترش شد. چقدر اذیت کردند، چقدر کارهای عجیبوغریبی نسبت به ایشان کردند.
به نظر خود من یکی دو تا مسئله باید راجع به ایشان انجام بگیرد. این کنگره خیلی کنگره خوبی است، کار بسیار خوبی است ولی به نظر من ببینید آقای هاشمیازنظر حوزوی از خیلی از این آقایان که الان مطرح هستند عقبتر که نبود جلوتر بود، یکی از شاگردهای خوب امام بود.
* 10 سال شاگرد امام بودند.
** بله ازنظر فقهی ایشان از خیلی از افراد جلوتر بود. قطعاً ایشان مجتهد بود. آرای ایشان، نظرات ایشان، مخصوصاً نظراتی که در خیلی جاها راهگشاست، من نمونههایش را در ذهنم دارم. راجع بهضرورت، یکی از کارهای عظیم آقای هاشمی این بود که در اختلافی که ما با شورای نگهبان داشتیم، پس از اظهارنظرهای مجلس و آقای هاشمینامه مکتوب امام آمد و امام جانب مجلس را گرفت و فرمود که اگر دوسوم مجلس به مسألهای آری گفتند، نیازی به تائید شورای نگهبان نیست. این خیلی مهم است که در تفکر فقهی شیعه، به نظر من اولین بار است که ایشان تشخیص ضرورت را به عهده فقیه نگذاشت بلکه به عهده کارشناس گذاشت. گفت که کارشناس اگر گفت اینجا ضرورتی است ضرورت است. خیلی راهگشا بود یا مثلاً فرض کنید که راجع به همین مجمع تشخیص مصلحت، در این جهت هم آقای هاشمینقش داشت.
ما یک نامهای خدمت امام نوشتیم که بازهم آقای هاشمیدر جریان بود. در آن نامه اعتراض کردیم، گفتیم آقا این قانون اساسی را شما خودتان درست کردید، اینجوری که گاهی عمل میشود دیگر قانون اساسی لغو است. امام پاسخ داد که فرزندانم از این به بعد همه باید به قانون اساسی عمل بکنیم؛ بنابراین این نکته اول بود ازنظر جایگاه فقهی آقای هاشمیرا یک مقداری معرفی کنید. نکته بعدی کارهای بدیعی است که درباره قرآن کرده است. این تفسیر راهنمایی ایشان است که تفسیر بدیعی است. در ابعاد سیاسی ایشان صاحبنظر بود. ببینید ما یک سیاستمدار داریم، یک اندیشمند سیاسی هم داریم، ایشان یک آدم اینجوری است که هم سیاستمدار است و هم یک اندیشمند سیاسی. من خدمت آقای قادری یکوقتی عرض کردم، یک سفر من خدمت ایشان در سوریه بودم. با حافظ اسد مایکی دو ساعت ملاقات داشتیم، حافظ اسد را میگفتند پیر سیاست دنیای عرب، اما آقای هاشمیخیلی قشنگ او و جلسه را مدیریت میکرد.
* حضرت آیتالله بهعنوان سؤال آخر، از بیمهریهایی که راجع به آقای هاشمیشد فرمودید. حالا بخشی از این بیمهریها توسط دستگاههای مسئول و حاکمیتی انجام شد، بخشی از آنهم توسط جریانات سیاسی ما یعنی هر دو جناح ما بهنوعی حالا یک جناح در دهه 70، یک جناح در این 10، 15 سال اخیر نسبت به ایشان بیمهری کردند و بسیاری هم معتقد هستند که حالا آسیبی که به آیتالله هاشمیوارد شد، بیشترش به خود این جریانات وارد شد و خودشان درواقع وقتی وجهه اجتماعی را تضعیف کردند، وجهه سیاسی آیتالله هاشمیرفسنجانی را خودشان درواقع آسیب اصلی را خوردند، بخصوص جریان اصلاحطلب که بعد از کاری که در دهه 70 در مطبوعات شد خودشان آسیبپذیر شدند، مطبوعاتشان درواقع آسیب خورد هم خودشان در جریانات سیاسی کشور حذف شدند، وزنه تعادل تضعیف شد. راجع به این بیمهریهای سیاسی هم اگر نکتهای دارید بفرمایید ممنون میشویم.
** ببینید من در 3 مقوله یک مقداری توضیح میدهم. یکی اینکه چرا این بیمهریها صورت گرفت؟ دوم اینکه چه تبعاتی را داشت؟ سوم اینکه بالاخره الان ما باید چکار کنیم تا دوباره گرفتار این نوع چیزها نشویم.
آن مرحوم از یکجهت محدود بود، از یک جهت محصور بود، هر چه تلاش میکردند، این شیخ را منزوی بکنند، حرفوحدیثهایی درست کردند، شایعات و امثال چیزهای دیگر تا ذهنیت جامعه را نسبت به ایشان خراب بکنند، دیدند نشد. تلاش کردند مردم ایشان را نبینند تا فراموش کنند، درست عکس شد. مردم گفتند ما آن نماز جمعه را میخواهیم. از آنطرف تلاش کردند ایشان را عصبانی بکنند، حرفهای تند و حرفهای خشن زدند تا ایشان را به عکسالعمل وادار کنند، ایشان سنگ صبور بود. از طرف دیگر تلاش کردند در حوزه بگویند که او فقط یک فرد سیاسی بوده، این تفسیر ایشان، کارهای علمیایشان یا سخنرانیهایی که معمولاً از ایشان دعوت میکردند، پر استقبال ترین سخنرانی در این حوزه علمیه برای ایشان بود، در بین طلاب هم جایگاه خوبی داشت، الان هم دارد.
تلاش کردند ذهنیت مراجع را به ایشان خراب کنند، نجف رفت، علمای نجف از ایشان استقبال کردند. قم آمد یکی از مراجع گفته بود من یک روز خدمت امام رفته بودم آقای هاشمیرا هم نمیشناختم. بعد دیدم یک شیخی آنجا آمد، عمامه کوچک دارد،آمد یکچیزی زیر گوشی به امام گفت و امام هم خیلی احترامش کرد، بعد از احمد آقا پرسیدم ایشان چه کسی است؟ گفت که آقای هاشمیاست گفت من نمیشناختم، بعد تعبیری ایشان کرد گفت که هیچکس بهاندازه آقای هاشمیمورد اعتماد امام نبود، این هم یک منشأ هست.
از طرفی دیگر ایشان یک سفر به عربستان رفت. نوع رابطهای که دنیای عرب، دنیای غرب با ایشان داشت، رابطه، رابطه تعامل بود. نکته دومیکه وجود دارد خیلی هم مهم است؛ عبارت است از اینکه آقای هاشمیانقلابی بود، راحت عرض میکنم خیلی از این آقایان بعدها انقلابی شدند. آقای هاشمیاز اول بود. ایشان جزو پایهگذاران انقلاب بود ولی بعضی آدمها را کشیدند آوردند، خیلی فرق میکند.
در جریان ترور ایشان تنها آخوندی است که امام برای سلامتیشان گوسفند نذر کرده است. این تعبیری که امام درباره ایشان دارد فقط در رابطه با ایشان است. گفت که دنیا بفهمد، انقلاب زنده است چون هاشمیزنده است. نکته سومیکه وجود دارد خیلی هم مهم هست عبارت است از اینکه آقای هاشمیدر عین اینکه سنگین بود، حرف نمیزد، آرام بود اما درعینحال بالاخره اگر اتفاقی میافتاد که خلاف جریان انقلاب بود ایشان موضعش را نشان میداد، در انتخاب خبرگان نقش خودش را با یک جمله در تهران نشان داد و در جریان آقای خاتمینشان داد، در خیلی از جریانات نشان داد. به همین جهت هست که تمام تلاش آقایان این بود که ایشان از جایگاه علمیاش عقب بماند، از جایگاه سیاسیاش کنار برود، مهجور شود، ازنظر اجتماعی درواقع مردم از صحبتهای ایشان محروم شوند.
شاید آخرین جمله من شود محسن نقل میکرد گفت پیش آقای کروبی بودم به ایشان گفتم که فلان آقا امامجمعه شده، گفت که مگر میشود گفتم شده امکان ندارد. آدمهایی را آوردند کاملاً معلوم هست که اینیک حسابوکتاب دارد. کسی که امام او را گذاشت بهعنوان امامجمعه؛ همه آن برخوردها برای این بود که ایشان را درواقع از جایگاه خودش پایین بیاورند؛ ولی به دلیل اینکه آدم خالصی بود، به دلیل اینکه انقلابی بود، به دلیل اینکه انصافاً به مردم معتقد بود به دلیل اینکه بیوفا نبود. مردم ایران هم واقعاً نشان دادند که رابطهشان با ایشان رابطه عمیقی بود. الان هم تمام تلاش این بود که سالگرد کمرنگ شود.
طلاب فاضل در رابطه با سابقه حوزویشان کار کنند، آدمهای سیاستمدار راجع به این قضیه آدمهای اجرایی هم همینطور، ایشان چندین سال بیش از 6 سال، 7 سال ایشان جانشین فرمانده کل قوا بودند. خود اینها بیایند بگویند که نوع رابطه ایشان نوع سیاستهای دفاعی ایشان، نوع اندیشههای نظامیایشان چگونه بوده، ازاینجهت در ابعاد مختلف در رابطه با ایشان میتوان کار کرد.
http://newspaper.mardomsalari.ir/4515/page/7/31024
ش.د9604572