تاریخ انتشار : ۰۳ اسفند ۱۳۹۶ - ۱۰:۰۹  ، 
شناسه خبر : ۳۰۹۸۰۳

(روزنامه آسمان آبي ـ 1396/11/14 ـ شماره 564 ـ صفحه 11)

به نظر می‌رسد قدرت‌های بزرگ تمایل چندانی به جنگ در ابعاد گسترده ندارند، هر چند در ارتباط با این موضوع ما با مشکل محاسباتی دست به گریبان هستیم. بسیاری از تحلیلگران سیاست خارجی از 70 سال پیش در ارتباط با آغاز جنگ جهانی سوم هشدار داده بودند جنگی در ابعاد و شکلی متفاوت. به نظر می‌رسد جهان در آستانه نظمی جدید قرار دارد، نظمی که در بسترش ایالات متحده قدرت برتر نیست و بازیگرانی چون چین و روسیه نیز در تلاشند تا با تکیه بر ائتلاف‌سازی‌های جدید و همچنین افزایش توان نظامی-اقتصادی‌شان منافعشان در ساختار جهانی را بازتعریف کنند. از همین‌رو در شرایط کنونی نمی‌توان گفت سیاست‌های خصمانه بازیگرانی چون کره شمالی زمینه را برای آغاز جنگ دیگر فراهم می‌کند، بلکه رقابت میان قدرت‌های جهانی عامل اصلی وقوع جنگ جهانی سوم است آن هم درست در شرایطی که سه قدرت اصلی جهان برخلاف توافق منع استفاده از تسلیحات هسته‌ای هر کدام از زرادخانه‌های نظامی- هسته‌ای مجهزی برخوردارند. حال سوالی که مطرح می‌شود این است، چرا جنگ جهانی سوم ریشه در رقابت میان سه قدرت آمریکا، روسیه و چین دارد، در پاسخ باید گفت پس از پایان جنگ سرد، ایالات متحده نظمی خودخواسته را تعریف کرد و بر مبنای آن بر جایگاه ابرقدرتی تکیه زد، اما حالا روسیه و چین مصمم هستند تا این نظم خودخواسته را بر هم بزنند، نظمی که مکانیسم نظارت و کنترل آن دهه‌هاست در اختیار کشورهای غربی قرار دارد. از همین‌رو دو بازیگر طی سال‌های اخیر برای احیا و تقویت ساختار نظامی‌شان و همچنین تقویت قدرت اقتصادی‌شان در تلاش بودند تا در برابر سیاست‌های خصمانه غرب به‌ویژه ایالات متحده میزان آسیب‌پذیری‌شان را کاهش دهند. طبیعتا افزایش توان نظامی مقدمه لازم برای شکل‌گیری ائتلاف‌های جدید و تلاش برای تغییر معادلات جهانی را فراهم کرد، حقیقتی که احتمال درگیری و چالش میان قدرت‌های بزرگ را روز به روز افزایش داده است.

تا پیش از این کشورهای غربی به‌ویژه ایالات متحده با تکیه بر داده‌های آماری بر این باور بودند که روسیه و چین از منظر جمعیت شناختی و اقتصادی درگیر چالش‌های جدی هستند، تحلیلی اشتباه که باعث شد در شرایط کنونی غرب در موضع ضعف قرار بگیرد. ولادیمیر پوتین، رئیس‌جمهوری روسیه مدت‌هاست در تلاش برای احیای امپراتوری از هم پاشیده شوروی است، این مهمی است که رئیس‌جمهوری روسیه در سخنرانی‌های داخلی‌اش و همچنین فراتر از آن در مجامع بین‌الملل از آن سخن گفته است. به بیانی دیگر احیا و گسترش ابعاد ژئوپلیتیک مهم‌ترین خواسته پوتین است، زمانی‌که آقای رئیس‌جمهوری برای تحقق این مهم سیاست‌هایش را اجرایی کرد، تقابل میان شرق و غرب که از منظر نظامی در چارچوب ناتو تعریف شده بود، آغاز شد. ماجراجویی‌های روسیه در اوکراین را می‌توان در این چارچوب تبیین کرد؛ هرچند کرملین تاکنون انگشت اتهام را به سمت غرب نشانه رفته و بر این باور است که کشورهای اروپایی با پیروی از سیاست تنش و تلاش برای ایجاد انقلاب‌های رنگی امنیت روسیه را با تهدیدی جدی روبه‌رو کرده‌اند، این مهمی است که دولت روسیه در استراتژی امنیت ملی سال 2015 خود به آن اشاره کرد. ساختار نظامی روسیه گرچه با توان نظامی ایالات متحده برابر نیست، با این حال در قیاس با گذشته مدرن‌تر شده است و هم‌اکنون به‌عنوان یکی از قدرت‌های برتر نظامی شناخته می‌شود، افزایش توان نظامی مسکو باعث شده رویارویی نظامی میان روسیه و ناتو در حوزه بالتیک و دریای سیاه محتمل‌تر از گذشته شود.

از سال 2014، یعنی زمانی ‌که روسیه در اوکراین دست به ماجراجویی زد، شرق اروپا به میدان قدرت‌نمایی و زورآزمایی روسیه و ناتو تبدیل شد، زورآزمایی که تاکنون ادامه داشته و ابعادش گسترده‌تر شده است. طبیعتا هرگونه رویارویی باعث می‌شود تا ناتو بر سر دو راهی قرار بگیرد. سکوت در برابر قدرت‌نمایی مسکو که زمینه را برای شکل‌گیری کنفدراسیون روسیه فراهم خواهد کرد، پس‌لرزه‌های حاصل از آن سنگین و پر هزینه خواهد بود و در نهایت مذاکره و گفت‌وگو که مقدمه‌ای است بر به رسمیت شناختن سیاست‌های تهاجمی روسیه. داده‌های نتایج نظرسنجی‌ها نشان می‌دهد اقلیتی از شهروندان اروپای غربی از رویارویی نظامی یا سکوت در برابر جاه‌طلبی‌های روسیه حمایت می‌کنند، به باور بسیاری از تحلیلگران بهتر آن است که غرب از تنش‌های موجود میان روسیه و ناتو کاسته و به جای تکیه بر اهرم تحریم، به تاکتیک مذاکره و مصالحه متوسل شود. آقای پوتین تاکنون در ماجرای گرجستان، اوکراین و سوریه ثابت کرده رهبری فرصت‌طلب است و علاقه‌مند به قمار. رئیس‌جمهوری که در ماجراجویی‌هایش به شانس و اقبالش متوسل می‌شود، تاس می‌اندازد و امیدوار است بازی به نفعش پایان یابد. در این میان نباید دونالد ترامپ و سیاست اعضای کابینه‌اش را که بسیاری از آن‌ها ژنرال‌های تندرو هستند نادیده گرفت، گروهی که می‌توانند زمینه را برای افزایش تنش‌ها فراهم کنند.

در این میان احتمال تقابل نظامی میان ایالات متحده و چین نیز بسیار زیاد است، قدرت پایدار مولفه‌ای است که نیازمند اقتصادی قوی است، اقتصاد ایالات متحده درگیر چالش‌های جدی است، از همین‌رو گراهام الیسون در کتابی رویارویی میان واشنگتن و پکن را بیش از یک احتمال می‌داند و به باور او این دو بازیگر در آینده درگیری جدی را تجربه خواهند کرد. الیسون بر این باور است که درگیری‌های جدی از جنس دیگری است و دیگر نمی‌توان آن‌ها را در قالب‌های کلاسیک تعریف کرد. او در ارتباط با چرایی آغاز نبردها به مولفه‌های مختلفی اشاره کرده است، از منظر او دیگر قدرت و کسب هژمونی، محور اصلی درگیری‌ها نخواهد بود و بازیگران بین‌الملل به دلایل مختلف جمعیتی و اقتصادی ممکن است رودرروی هم قرار بگیرند. در این میان نباید از سیاست‌های تحریک‌آمیز بازیگران در عرصه بین‌الملل غافل بود، هرچند این سیاست‌ها صرفا می‌توانند تحریک‌کننده قدرت‌ها برای نبرد باشند، به‌عنوان نمونه در شرایط کنونی سیاست‌های مسکو در سوریه، تلاش‌های چین برای نفوذ در پاکستان در غیاب آمریکا، تلاش‌های واشنگتن برای تقویت ائتلاف ژاپن- کره جنوبی در شرق آسیا و حمایت‌های مالی و نظامی از این دو کشور آن هم به بهانه مقابله با تهدیدهای هسته‌ای کره شمالی، جهان را در آستانه جنگی فراگیر قرار داده و معادلات جهانی پیچیده شده است و با کاهش قدرت و نفوذ ایالات متحده طبیعتا فضا برای قدرت‌نمایی قدرت‌های نوظهور فراهم می‌شود، روسیه و چین تحقق این مهم را انتظار می‌کشند، از همین‌رو صراحتا می‌توان گفت جامعه جهانی در حال پوست‌اندازی است، نظم کلاسیک که پس از جنگ سرد توسط قدرت‌های مسلط تعریف شده بود، تغییر کرده و نظمی جدید بازتعریف می‌شود، نظمی که این‌بار توسط کشورهایی تعریف می‌شود که پیش از این نه در قالب بازیگران پیش رو، بلکه به‌عنوان بازیگران تابع فعالیت می‌کردند. حالا این دسته از بازیگران در تلاشند تا براساس منافع خود هنجارهای جدیدی را تعریف کنند، این تحول ممکن است ماحصل جنگ باشد یا در جریان‌ گذاری مسالمت‌آمیز انجام شود.

https://asemandaily.ir/post/13144

ش.د9604898