(روزنامه شرق - 1396/06/26 - شماره 2964 - صفحه 10)
«میکوشم جورابباف فقیر و پرزگیر لادایت (عضو جنبش ابزارشکنی) و بافنده چرخدستی «منسوخ» بافندگی و پیشهور «آرمانگرا» و حتی پیرو فریبخورده جوآنا ساوتکت (پیامبری خودخوانده در انگلستان در انتهای قرن هجدهم) را از خفت فراوانی که نسلهای بعدی بارشان کردهاند برهانم. حرفهها و رسمهاشان چهبسا زوالیافته باشند، خصومتشان با نظام صنعتی جدید چهبسا کهنهپرستانه بوده باشد، آرمانهای جماعتگرایانهشان چهبسا خیالبافانه، توطئههای طغیانگرانهشان چهبسا ناسنجیده. اما این روزگاران ناآرامی اجتماعی حاد را آنان به چشم دیدند نه ما. آرزوهاشان برحسب تجربه خودشان معتبر بود. اگر هم قربانی تاریخ شدند و احکام محکومیتشان را در طول عمر خودشان گرفتند، هنوز کماکان قربانی ماندهاند». این جملات بخشی از مقدمه ادوارد پالمر تامپسن بر کتاب «تکوین طبقه کارگر انگلستان» است؛ اثری درباره تاریخ کارگری انگلستان بین انقلاب فرانسه و نهضت چارتیسم که امروز به کتابی کلاسیک و مرجع تبدیل شده و ترجمه فارسی آن با تاخیری در حدود ٥٠ سال اخیرا به قلم محمد مالجو منتشر شده است.
کتاب از چند جنبه اهمیت اساسی دارد. نخست، متن محوری مکتب «تاریخ از پایین» محسوب میشود. دوم، تأثیر کتاب بر شکلگیری اولین «چپ نو» و نهایتا به خاطر یکی از بدیعترین تعاریف «مارکسی» از طبقه بعد از جنگ جهانی دوم. مکتب «تاریخ از پایین» گروهی از تاریخنگاران در دهههای ١٩٤٠ و ١٩٥٠ در حزب کمونیست بریتانیا بودند که شیوههای تاریخنگاری را دگرگون کردند. آنها بر این گمان بودند که گذشته را باید در پرتو تجربه مردم عادی مورد بررسی قرار داد و نه نخبگان و قدرتمندان. شناختهشدهترین چهرههای این مکتب اریک هابزبام، رادنی هیلتن، ویکتور کیرنن، جورج رودی، جان سیویل و کریستوفر هیل بودند. مطالعات هیل از انقلاب انگلستان، «تکوین طبقه کارگر انگلستان» و زندگینامه «ویلیام موریس» از تامپسن، و «عصر سرمایه»، «عصر امپراتوری» و «عصر نهایتها» از هابزبام شناختهشدهترین آثار این مکتب بهشمار میروند.
«تکوین طبقه کارگر انگلستان» در خلال ٩٠٠ صفحه با کمک شواهدی همچون ترانههای مردمی و آیینهای مرسوم در کارگاهها تصویری از «تجربه» زیسته کارگران آن دوره را ترسیم میکند. نوشتههای تامپسن نه تحقیقهای خشک آکادمیک در میان بایگانیها بلکه آکنده از تعهدی سیاسی بودند که در تمام حیات او جاری بود. این کتاب را محوریترین و تأثیرگذارترین کتاب تاریخ اجتماعی و تاریخنگاری چپ نو در انگلستان میدانند که بر طبقه کارگر و صنعتگران در سالهای شکلگیری آنها یعنی ١٧٨٠ تا ١٨٣٢ تمرکز میکند. تامپسن تلاش میکرد عنصر «انسانگرایی» (اومانیسم) را به تاریخ اجتماعی اضافه کند، در انتقاد به جریانی که مردم طبقه کارگر را به یک توده آماری فاقد خوی انسانی تقلیل میدهد. تامپسن کارگران را در حال ساختن تاریخ خودشان نشان داد.
ساختار کتاب
تامپسن سه ویراست مختلف از این کتاب را در زمان حیات خود منتشر کرد. نخستین ویراست در سال ١٩٦٣ به انتشار رسید. دومین ویراست در سال ١٩٦٨ همراه با بازنگریهایی تقریبا در حد ششهزار کلمه در متن یا در زیرنویسهای فصلهای گوناگون خصوصا فصل هفتم و افزودن پینوشتی تقریبا دههزار کلمهای شامل برخی تعدیلها و پاسخ به نقدهای درگرفته در بین محققان منتشر شد. سومین ویراست نیز در سال ١٩٨٠ همراه با مقدمه کوتاه جدیدی به مناسبت بازنشر آن به بازار آمد. ترجمه فارسی کتاب بر مبنای سومین ویراست است و پینوشت ١٩٦٣ نیز در انتهای ترجمه فارسی آمده. درعینحال، متن فارسی واجد دو افزوده مترجم نیز هست: یک گاهشمار تاریخ انگلستان که مترجم آن را با تکیه بر اطلاعات متن اصلی کتاب و سایر منابع مرجع برای تسهیل مطالعه متن فراهم آورده و یک اصطلاحنامه که با استفاده از منابع گوناگون در توضیح بسیاری از اصطلاحات غالبا ناآشنا برای خوانندگان تدارک دیده شده است.
کتاب یک مقدمه کوتاه و سه بخش اصلی دارد. تامپسن در بخش اول سنتهای مردمی ریشهدار در قرن هجدهم را بررسی میکند که بر شورشهای سرنوشتساز ژاکوبنها در دهه ١٧٩٠ اثر گذاشتند. او با تأثیر جنبش مذهبی متدیست بر امیدهای طبقه کارگر آغاز میکند. (پدر و مادر تامپسن مبلغان کلیسای متدیست بودند). سپس به جنبش لادیسم میپردازد. جنبش لادیسم در اعتراض به انقلاب صنعتی در سالهاي ۱۸۱۱ و ۱۸۱۲ با آتشزدن چرخها و ماشینآلات کارخانههای بافندگی توسط بافندگان دستباف آغاز شد. اقدامات انجامشده توسط دولت بریتانیا در مواجهه با این جنبش، شامل یک محاکمه دستهجمعی در «یورک» بود که در سال ۱۸۱۲ صورت گرفت و به تعداد زیادی اعدام و تبعید و محکومیت کیفری منجر شد. تامپسن این جنبش را در زمینه دوران سخت اقتصادی حاصل از جنگهای ناپلئونی و شرایط و قوانین سخت کاری در کارخانههای نساجی جدید بررسی میکند.
در بخش دوم، او از عوامل مؤثر ذهنی به سوی عوامل مؤثر عینی حرکت میکند: تجربههای دستهجات کارگران طی انقلاب صنعتی و همچنین سرشت انضباط کاری صنعتی جدید و تأثیری که از کلیسای متدیستی پذیرفت؛ فعلههای کشاوررزی (بزرگترین گروه کارگران در انگلستان در حدفاصل سالهای ١٧٩٠ و ١٨٣٠)؛ کارگران صنعتی که در سال ١٨٣٠ هنوز نه کارگر کارخانه که در کارگاهی کوچک یا در خانه خودشان «پیشهور» یا فنیکار بودند و اگر فعله بودند در شغلی کمابیش موقت در خیابانها و سر ساختمانها و باراندازها کار میکردند. اصطلاح پیشهور دامنه بسیار وسیعی از موقعیتهای شغلی را دربر میگرفت، از استادکار افزارمند متمکن که فعله را به استخدام خویش درمیآورد و آقابالاسر نداشت تا فعلههایی که سخت جان میکندند و شبها در اتاق زیرشیروانی میخوابیدند.
در بخش سوم دوباره سرگذشت رادیکالیسم عوام پی گرفته میشود و از لادیسم تا عصر حماسی در پایان جنگهای ناپلئونی روایت میشود. سرانجام برخی جنبههای آگاهی سیاسی طبقه کارگر در دهههای ١٨٢٠ و ١٨٣٠ در فصل انتهایی کتاب بحث میشود.
تئوری اصلی تامپسن در این کتاب روایت تاریخ آگاهی طبقه کارگر است و در خلال آن میکوشد روند همبستگی، جمعگرایی و رادیکالیسم سیاسی طبقه کارگر را در انگلستان نشان دهد. فاصله زمانی بررسی کتاب ١٧٨٠ تا ١٨٣٢ است. فاصلهای که تامپسن آن را دوره «تکوین» طبقه کارگر میداند. به روایت مارکس، میتوان این دوران را دوران گذار از «طبقه در خود» به «طبقه برای خود» و رسیدن به آگاهی طبقاتی دانست. در توصیف مارکس از رشد سرمایهداری این دوره به اندازه دوره ١٦٤٠ (انقلاب انگلستان) مهم است. گرچه تا قبل از ١٨٧٠ طبقه سرمایهدار آشکارا مسلط بود ولی هنوز سود اصلی از تجارت به دست میآمد. در نظر مارکس، تنها سرمایهداری صنعتی میتوانست ایجاد بیحد سود را به این شیوه در حوزه تولید تامین کند و او سرمایهداری صنعتی را برترین شکل همه اشکال سرمایهداری میدانست. تامپسن تأثیر انقلاب صنعتی را از طریق تجربههای صنعتگران، بافندگان و دیگر کسانی که بر اثر دگرگونی از جامعه کشاورزی به جامعه شهری سلب مالکیت شده بودند بررسی میکند.
تامپسن در مقدمه ابتدا عنوان کتاب را توضیح میدهد. انتخاب کلمه تکوین (making) به این علت بوده که کتاب پژوهشی درباره فرآیندی فعالانه و پویا است و همانقدر محصول شرایط است که محصول عاملیت. «طبقه کارگر مثل خورشید در موقعی مقرر طلوع نکرد بلکه در فرآیند تکوین خودش حضور داشت». او به جای طبقه(ها) از طبقه استفاده کرده آن هم به دلایلی که بررسیشان یکی از اهداف اصلی تامپسن بوده. «طبقات کارگری اصطلاحی است توصیفی، همانقدر تعریفکننده که طفرهرونده. مجموعهای مجزا را با مسامحه به هم پیوند میزند: خیاطانی اینجا و بافندگانی آنجا که با هم طبقات کارگری را تشکیل میدهند» (ص ١٣).
طبقه چیست؟
طبقه همواره یکی از مناقشهانگیزترین مفاهیم در علوم اجتماعی قرن بیستم بوده است. «تکوین طبقه کارگر» انتقادی دوسویه است: از یک سو، از سنتهای پوزیتیویستی همچون پارسونز که در آن زمان بر مکاتب دانشگاهی محافظهکارانه تاریخنگاری اقتصادی تسلط داشتند و از سوی دیگر، انتقاد از سنت مارکسیستی خاصی (با نفوذی رو به افول در انگلستان آن روزها) که تصور میکرد طبقه کارگر زاده خودجوش روابط و نیروهای تولیدی جدید است. «تصور میشود این چیز، یعنی «طبقه کارگر» موجودیتی واقعی دارد که میتوان حدودش را کمابیش ریاضیوار مشخص کرد: انسانهای فراوانی که در رابطه مشخصی با ابزار تولید قرار دارند. به مجردی که این را فرض بگیریم پای آگاهی طبقاتی به میان میآید که طبقه کارگر باید داشته باشد (اما ندرتا دارد) البته مشروط به اینکه طبقه کارگر چنانکه باید و شاید از منافع حقیقی و جایگاه خودش آگاهی داشته باشد.
اما روبنایی فرهنگی هست که این شناخت از مجرای آن به شیوههایی ناکارآمد ظاهر میشود. این وقفهها و انحرافهای فرهنگی دردسرسازند، پس چرا به کمک نوعی نظریه جانشینسازی رفعشان نکنیم: حزب یا فرقه یا نظریهپرداز که از آگاهی طبقاتی نه چنانکه هست بلکه چنانکه باید باشد پرده برمیدارد؟» تامپسن با این طعنهها به استالینیسم درصدد پررنگساختن نقش «تجربه» در تاریخ است. منظور او از طبقه پدیدهای تاریخی است که تعدادی رویداد ناهمگون و ظاهرا نامرتبط را وحدت میبخشد، هم از نظر ماده خام تجربه و هم از حیث آگاهی. او طبقه را نه به دیده «ساختار» و نه حتی به دیده «مقوله» بلکه به چشم چیزی مینگرد که حقیقتا در روابط انسانی واقع میشود و میتوان نشان داد که واقع شده است.
فراتر از این نویسنده مفهوم طبقه را متضمن مفهوم رابطه تاریخی میداند که مثل هر رابطه دیگری سیال است و اگر بکوشیم آن را در لحظه خاصی از حرکتش نگه داریم و ساختارش را بشکافیم تن به تحلیل نمیدهد. «ریزبافتترین تور جامعهشناسانه همان قدر میتواند به ما نمونه نابی از طبقه را ارزانی کند که نمونه نابی از حرفشنوی یا عشقورزی را». (ص١٣) رابطه همیشه باید در میان مردمان واقعی و موقعیت حقیقی تجسد یابد. ما نمیتوانیم دو طبقه مجزا داشته باشیم که هر یک وجودی مستقل دارند و سپس به رابطه با یکدیگر وادارشان کنیم. نه بدون عاشق و معشوق میتوان عشقورزی داشت و نه بدون اربابان و رعایا حرفشنوی. طبقه نیز هنگامی واقع میشود که برخی انسانها در نتیجه تجربههای مشترک، چه به ارثرسیده چه به اشتراک گذاشتهشده، همانندی منافعشان را بین خودشان احساس و تقریر میکنند آن هم بر ضد سایر انسانهایی که منافعشان با منافع آنان متفاوت و معمولا متضاد است.
تجربه را عمدتا روابط تولیدی تعیین میکنند که انسانها در بطنشان تولد مییابند یا بیاختیار واردشان میشوند. آگاهی طبقاتی نیز راهی است که در آن همین تجربهها به زبان فرهنگی در میآیند، متبلور در سنتها و نظامهای ارزشی و ایدهها و شکلهای نهادی. اگرچه این تجربه مقدر جلوه میکند، آگاهی طبقاتی مقدر نیست. در واکنشهای گروههای شغلی مشابهی که تجربههای مشابهی دارند میتوانیم نوعی منطق را ببینیم اما نمیتوانیم هیچ قانونی را پیشبینی کنیم. آگاهی از طبقه در مکانها و زمانهای گوناگون به شیوه مشابهی پدید میآید اما نه هرگز به شیوهای کاملا یکسان.
تامپسن تکوین طبقه کارگر را محدود به مبارزه طبقاتی نمیداند و با طرح رابطه دوسویه «بازنمایی» و «پذیرش» در بستر تجربه زندگی روزمره، به جستوجوی شکلگیری «هویت» طبقاتی طبقه کارگر میپردازد. پیامد چنین خوانشی فرآیند توامان مادی و گفتمانی و مهمانگاشتن نقش اقتصادی طبقه در تاریخ، بدون فراموشی نقش فرهنگ است؛ اینکه نیروهای اجتماعی و اقتصادی در خلأ رشد نمیکنند و حضورشان در زمینه شبکه پیچیده و تودرتویی از مناسبات فرهنگی است که به این نیروها سمتوسوی گوناگونی در تاریخ میبخشد. برخی از انتقاداتی که به مفهوم «تجربه» و ایده اصلی «انساندوستی سوسیالیستی» تامپسن وارد شده از ناحیه ساختارگرایان متأثر از آلتوسر بوده. دیوید رنتن در کتاب «مارکسیسم دگراندیش» که اخیرا به فارسی ترجمه شده به برخی از آنها پرداخته است. تامپسن بارزترین وجه تمایز اومانیسم سوسیالیستی را از استالینیسم وفاداری آن به مفهوم دیرینتری از آزادی میدانست و ضدتاریخیگرایی و مخالفت آلتوسر را با اومانیسم نقد میکرد.
در مقابل، آلتوسر اومانیسم سوسیالیستی را انحراف دستراستی از استالینیسم میدانست. نظام مبتنی بر اخلاق که مارکسیسم اومانیستی مبلغ آن بود از جانب دیگر متفکران همچون السدر مکاینتایر نیز به نقد کشیده شد. به اعتقاد مکاینتایر، برای وضع کنونی هیچ گزینه سیاسی نمیتوان یافت که اخلاقی برتر و فارغ از زمان را بنا کند و بر پایه آن بتوان همه تاریخ انسان را محور داوری قرار داد. مشکل رویکردی که از اخلاقیات سرچشمه میگیرد این است که همه دریافتهای ما از اخلاق مشروط و وابسته به تاریخ است. تاریخنگاری استالینیستی صرفا با نگاهی اقتصادی و توجه به شیوه سازماندهی تولید، به تحلیل تاریخ میپرداخت.
مطابق با این نگاه در هر جامعه، تولید آنقدر پیشرفت میکند که بیش از آن قادر به ادامه نخواهد بود و بهناچار انقلاب به وقوع میپیوندد و شکل تازهای از جامعه سر برمیآورد. جامعه طبقاتی مستقل از آنچه مردم انجام میدهند رشد میکند و سپس نابود میشود. در آن زمان، این نگاه تاریخی بر حزب کمونیست بریتانیا حکمفرما بود. این حزب در درون جامعه بریتانیا نیز در برابر حزب کارگر از تحرک سیاسی پایینی برخوردار بود و شکلگیری گرایش تاریخنگاران مارکسیست بریتانیایی واکنشی بود به هر دوی این ضعفها در درون حزب کمونیست بریتانیا. تامسون در همه عمر خود فعالیت نظری و عملی پیگیری در حمایت از ستمدیدگان داشت و در دو دهه آخر عمر خود آنچنان درگیر جنبش ضدجنگ در انگلستان بود که مطالعات تحقیقی خود را قطع کرد.
مخاطبان فارسی کتاب
همانطور که تامپسن در مقدمه میگوید این کتاب برای مطالعات کنونی تاریخنگاری آکادمیک درباره کشورهای پیرامونی همچون آسیا و آفریقا با توجه به روند «مدرنیزاسیون» فعلی در آنها بسیار مناسب است. اگر نقطه عطف این نوع چرخش در تاریخنگاری در اروپا انقلابهای دهه شصت میلادی بود در ایران این انقلاباسلامي ٥٧ بود که باعث توجه محققان ایرانی به این رویکرد شد. شناختهشدهترین نماینده تاریخ اجتماعی در ایران، یرواند آبراهامیان (نویسنده کتاب «ایران بین دو انقلاب» در سال ١٩٨٢) است که مقدمه کوتاهی نیز بر ترجمه فارسی کتاب تامپسن نوشته. از دیگر تاریخنگاران ایرانی این سنت تاریخنگاری که آبراهامیان در مقدمه به آنها اشاره میکند تورج اتابکی است. در بخشی از مقدمه آبراهامیان میخوانیم: «تامپسن در بازبینی تاریخ، به جای تأکید بیش از حد بر آمارهای اقتصادی، بر اهمیت «اقتصاد اخلاقی» و کرامت انسانی دست میگذاشت. در ثبت اعتراض مردمان در تاریخ، مثلا برای بالارفتن بهای نان، فقط در پی ناتوانی مالی مردمان نمیگشت تا با عدد و رقم نشانش دهد.
حس توهیندیدگی مردمان بود که در تاریخ نگاریاش برجسته میشد. اگر به جزئیات میپرداخت، فقط به این دلیل بود که از دل بازبینی این جزئیات به روایتی جامع برسد و تحلیلی از این روایت جامع به دست دهد. اجتنابش از ارائه روایتهای کلان و تعمیمهای گسترده هیچگاه پسند آنانی نبود که برای بهکرسینشاندن روایت ازپیشساخته کلانشان، مجموعهای دستچین شده از دادهها را کنار هم میگذارند تا شاهدی بر مدعاشان باشد. تامپسن اگر به روایت کلان میرسید، تکیهاش بر گستردگی دادههای خرد بود، انبوهی از دادههای تجربی کاویده شده. در این روایت کلان میشد صدای بیصدایان را شنید. صدای تهیدستان و فرودستان. صدای دگراندیشان و... صدای «معترضان» و «اخلالگران». تامپسن به نسل جوان آموخت که حقیقت را شجاعانه به قدرت بگویند. در تاریخنگاری ایران که عمدتا تختهبند تاریخنگاریهای ملیگرایانه و آیینی بوده است، ترجمه فارسی اثر بزرگ تامپسن ستودنی است». (ص ٩)
http://www.sharghdaily.ir/News/141241
ش.د9602631