انشای امروز من درباره تعطیلی «من و تو» است؛ مامانم که دفتر آشپزیش با «بفرمایید شام» پر شده، اما آخرش ما همان دمپختک را میخوریم، ولی خیلی ناراحت است که «بفرمایید شام» را دیگر نمیبیند!
من که هر وقت «بفرمایید شام» نگاه میکردم کفگیر ته دیگ بود! چرا آن وقتها به خاطر کفگیرِ ته دیگ «من و تو» را تعطیل نکردند پس؟!
وقتی به بابام گفتم: «خب کفگیر خورد چرا تعطیل شد؟»
بابایم گفت: «بچه چه میفهمی؟! سالی ۳۰ میلیون دلار خرج نکردن که رقاص و آشپز بیارن! یکی نبود به اینا بگه شما همون آشتو بپز چکار داشتین به براندازی آخوندا؟! حالا خوبتون شد؟!»
بابایم راست میگفت، پارسال سالومه و پوریا همش میگفتند باید رژیم آخوندی را برانداز یا ورانداز کنیم! یادم نیست.
تازه نیما همکلاسیم هم میگفت: «بابایم شبها با شلوارک آشغالها را دم در خانه میگذارد و بعد هم اتو را به برق میزند و به مادرم میگوید قاشق را محکم به ته قابلمه بزند تا آخوندها فراری شوند و به وزنولا بروند!»
آقا اجازه، من اصلا نفهمیدم چی نوشتم ولی حالا تکلیف پوریا و سالومه چی میشود؟ کاش زودتر توی دیوار آگهیشان کنیم! چند روز پیش نیما طوطیاش را که دیگر نمیخواند زد توی دیوار و نوشت: «طوطی سخنگو»! فردایش یک نفر طوطی را خرید! کاش سالومه و پوریا رو هم کسی بخرد، آنها از طوطی نیما که بهترند و راست راستکی سخن میگویند.
این بود انشای من!