دوران امامت امام رضا (ع) در مدینه که ۱۷ سال به طول انجامید، دورانی که کمتر به آن توجه کردهایم. دورانی که امام با مجموعه اقدامات بهنگام، بیوقفه، شجاعانه و مدبرانه در مقابل خلافت هارون عباسی ایستادند و توانستند در همان شرایط دشوار، خط روشن سیره نبوى و معارف قرآنى و اسلامى را بین جامعه مسلمین توسعه بدهند و دلها را به مکتب اهلبیت (ع) و به خاندان پیغمبر نزدیک کنند. در روایتی «محمدبنسنان» میگوید در زمان هارون به امام رضا (ع) عرض کردم شما زمانی امر ولایت و امامت را به عهده گرفتهاید که «سَیْفُ هَارُونَ یُقَطِّرُ الدَّمَ»؛ از شمشیر هارون خون میچکد؛ این روایت به وضوح شرایط امامت حضرت را در دهه نخست امامتش ترسیم میکند.
این دوران که از آن به عصر طلایی و دوران اقتدار عباسیان یاد میشود، روزگاری است که عباسیان در همه زمینههای فکری، مذهبی، سیاسی و امنیتی در اوج قرار دارند، اما جالب است که در این وضعیت هم از حرکتها و برنامههای امام رضا (ع) غافل نیستند و ایشان را به منزله قویترین و اصلیترین عامل درهم شکننده حکومت عباسیان یاد میکنند؛ از همین رو در میان خلفای عباسی بعد از منصور، «هارونالرشید» سختگیرترین و ظالمترین خلیفه در برابر شیعیان و ائمه است؛ به گونهای که در تاریخ روایت شده است، در زمان هارونالرشید فشار بر علویان افزایش پیدا کرد و شیعیان پس از شهادت امام کاظم (ع) در وضعیت بسیار سختی قرار گرفتند. در آثار تاریخی، هارونالرشید اینگونه توصیف شده است: «به ریشهکن کردن علویان و هر کس از ایشان پیروی کند، سوگند خورد و گفت تا کی وجود خاندان علیبنابیطالب را تحمل کنم، به خدا سوگند به طور قطع آنها را میکشم و حتماً پیروانشان را به قتل میرسانم. به یقین این چنین و چنان میکنم.» به این ترتیب، دستگاه خلافت عباسی پس از به شهادت رساندن امام کاظم (ع) در صدد بود تا امام رضا را نیز به شهادت برساند و شدت ظلم به ایشان تا آنجا بود که هارون هم به این موضوع اذعان میکند. پس از شهادت امام کاظم (ع)، هارون از ترس شعلهور شدن حرکتهای اعتراضی علویان تصمیم گرفت از فشار بر شیعیان بکاهد. البته باید این نکته را هم افزود که در عین حال شرایط آنچنان دشوار بود که امام رضا (ع) تقیه پیشه میکردند. پس از مرگ هارونالرشید و در خلافت پنج ساله امین همچنان این روند ادامه دارد و با درگیریهای امین و مأمون بر سر خلافت، بحرانهای حکومت عباسی تشدید میشود.
مشکل دیگری که در زمان امام رضا (ع) خودنمایی میکند و به نوعی تعداد نیروهای حضرت را تقلیل میدهد، پراکندگی شیعیان و ظهور فرقهای به نام «واقفیه» است که پایه تفکرشان بر این است که امامت پس از امام موسیکاظم (ع) پایان یافته است. یکی از ادلههایی که لقب امام رضا (ع) را «غریبالغرباء» معرفی میکند، وجود این فرقه است؛ فرقهای که از روی کبر، عناد و هوای نفس امامت حجت خدا علیبن موسیالرضا (ع) را انکار کردند و او را که والی این ولایت بود، تکذیب کردند. چه غربتی از این بالاتر که سران و ثقات معتمدان چنین واکنشی در برابر امام داشته باشند.
حال که با مقدمه کوتاه نسبت به اوضاع و شرایط روزگار امام رضا (ع) شناختی پیدا کردهایم، جا دارد با تحلیلی به اقدامات حضرت در آن دوران اشاره کنیم که حقیقت سیاست اسلامی و برتری اندیشه اسلامی در برابر ظالم است. امام رضا (ع) در این دوران با دو چالش روبهروست: از یک سو با خطر دستگاه حکومت طاغوتی هارون و از سویی دیگر با نیاز جدی پیروانشان به معارف ناب. در چنین وضعیتی که حکومت به راحتی و بدون هیچ دغدغهای توانسته است پدر حضرت را به شهادت برساند، ابایی از شهادت امام رضا (ع) ندارد، بنابراین بنیعباس میتواند بدون ترس و درگیری به مدینه لشکرکشی کند و همه شیعیان و حتی خود حضرت را از دم تیغ بگذراند. حال این پرسش پیش میآید که حضرت چگونه باید به عنوان پیشوا و امام، خط روشن سیره نبوى و علوی را در جامعه مسلمین توسعه دهند و دلها را به مکتب اهلبیت (ع) و به خاندان پیغمبر نزدیک کنند؟ همچنین در وضعیت حساسی که بسیاری از شیعیان امامی حتی در نقاط مرکزی قلمرو اسلامی مثل کوفه، به دلیل انحراف متولیان امور امام (ع) از تبعیت فرزند امام کاظم (ع) دست برداشتهاند، چگونه میتوانستند ناآگاهان را از دلایل و شواهد امامت خویش مطلع کنند و سپس معارف فقهی، کلامی و اخلاقی را به آنها منتقل کرده و همچنین شبهات مطرح شده را پاسخ دهد؟
همانطور که در ابتدا بیان کردیم، در چنین وضعیتی فردی، چون محمدبنسنان که از شخصیتهای نزدیک به ائمه و صحابی سه امام بوده و حدود هزار روایت از ایشان نقل شده، خطاب به امام رضا (ع) میگوید: «إنّک قد شَهَّرْتَ نَفْسَکَ بهذا الأمرِ وجَلَسْتَ مَجلِسَ أبیکَ وسیفُ هارونَ یَقطرُ الدمَ»، عرض میکند که چطور در برابر این خلیفه خونریز خود را قائممقام و خلف پدرتان میخوانید؟ صحابی دیگر به نام «صفوانبنیحیی» که جایگاهی، چون ابنسنان دارد، کلامی با همین مضمون به حضرت میگوید: «إنّک قد أَظْهَرْتَ أمراً عظیماً وإنّا نَخافُ علیک من هذا الطاغی». هر دو کلام نشان میدهد نوعی دلهره و نگرانی از جانب هارون بر ایشان مستولی شده و یاران و دلسوزان بیم پیامدهای ناگوار اقدام امام را دارند.
اهمیت برخورد و برنامهریزی حضرت و نوع مواجهه ایشان با دستگاه بنیعباس در این شرایط بسیار مهم و درسآموز است. حضرت در این اوضاع با درک شرایط و با شجاعت و صراحت، نه تنها پاپس نکشید و کار و تبلیغ را به آینده واگذار نکرد، بلکه امر امامت خویش را تبیین کرد و مطابق روایاتی که نشان از تسلط امام (ع) بر وضعیت دارد، تأکید میکند اگر آسیبی از جانب هارون به من رسید، امامت مرا نپذیرید. این سخن را حضرت در پاسخ به محمدبنسنان میآورد و میگوید: «جَرَّأنِی عَلَی هَذَا مَا قَالَ رَسُولُ الله إِنْ أخَذَ أبُو جَهْلٍ مِنْ رَأسِی شَعْرَهً فَاشْهَدُوا أنِّی لَسْتُ بِنَبِیٍّ وَ أنَا أَقُولُ لَکُمْ إِنْ أخَذَ هَارُونُ مِنْ رَأسِی شَعْرَهً فَاشْهَدُوا أنِّی لَسْتُ بِإِمَامٍ»؛ آنچه مرا به این کار بیپروا ساخته، سخن پیامبر است که فرمود اگر ابوجهل یک مو از سر من گیرد گواه باشید که من پیامبر نیستم. من هم به شما میگویم که اگر هارون مویی از سر من کم کرد، گواه باشید که من امام نیستم.
این سخن آرامش خاطری دوباره به اصحاب بخشید. گفتنی است، ایشان حتی در برابر واقفیان نیز به این موضوع اشاره کرده و میفرمود اگر کوچکترین آسیبی از هارون به خاطر این اقدام، یعنی اعلام امامت به من رسید، امامت مرا نپذیرید. جالبتر آنکه حضرت حتی آشکارا نشانههای شیعی را ظاهر کرده و از این جهت نگاهها را متوجه خود میکرد.
این نکته را هم باید دانست که اکنون دسترسی مستقیم به روایات امام (ع) در دوران ۱۰ ساله حکومت هارون وجود ندارد؛ هرچند شیوههایی در اینباره قابل اجراست و برای نمونه میتوان به اخبار آن دسته از یاران حضرت مراجعه کرد که در این دوره رحلت کردند؛ که از آن جمله «حمادبنعثمان» است که تنها حدود ۷ سال نخست دوره امام رضا (ع) را درک کرده و پس از طرح روایاتی از امام هشتم در سال ۱۹۰ قمری از دنیا رفته است.