صبح صادق >>  جبهه >> اخبار ویژه
تاریخ انتشار : ۲۷ شهريور ۱۴۰۳ - ۰۱:۴۹  ، 
شناسه خبر : ۳۶۵۳۵۵

 سردار شهید «شعبان نصیری» در اسفند سال ۱۳۳۶ در کرج به دنیا آمد. پس از پیروزی انقلاب به سپاه پاسداران پیوست و به دلیل سوابقی که در کرج داشت، در تشکیل سپاه کرج نیز نقش بسزایی ایفا کرد.

با آغاز جنگ تحمیلی در سال ۱۳۵۹ به مناطق عملیاتی رفت و در سِمَت‌های گوناگون حاضر شد. شهید نصیری در قرارگاه فوق سری «نصرت» نیز حضور داشت و سپس در «لشکر ۹ بدر» خدمت کرد. مدتی در این لشکر به فرماندهی شهید «اسماعیل دقایقی» فعالیت کرد و با شهادت این سردار در عملیات «کربلای۵»، در سِمَت رئیس ستاد این لشکر به فرماندهی «محمدرضا نقدی» مشغول فعالیت شد. شهید نصیری همچنین در آموزش نیرو‌های قدس سپاه نقش ویژه‌ای داشت.

پس از جنگ تحمیلی رهبری عملیات‌ها علیه قاچاقچیان و شورشیان استان جنوب شرقی سیستان و بلوچستان را به عهده گرفت. یکی دیگر از فرماندهان سپاه که عملیات‌های مشابهی را علیه قاچاقچیان در آن منطقه رهبری می‌کرد، سپهبد شهید«قاسم سلیمانی» بود. «نصیری» پس از این مأموریت، جذب نیروی تازه‌تأسیس «قدس» شد.

او همچنین با تعدادی از فرزندان شهدا، مؤسسه‌ای فرهنگی تأسیس و از طریق آن، خدمات فرهنگی و تربیتی گسترده‌ای به خانواده شهدا و جامعه ارائه کرد. در سال ۱۳۹۰ برای کمک به مردم مظلوم «سومالی»، عازم «موگادیشو» شد.

او با آغاز درگیری‌های سوریه و عراق، دوباره لباس رزمش را به تن کرد و راهی «دمشق» و «حلب»، «کربلا» و «سامرا» شد تا اینکه منطقه عمومی «تلعفر» در غرب «موصل»، مقتل او شد و در شب اول ماه مبارک رمضان ۱۴۳۸ (حدود ساعت هفت عصر جمعه پنجم خرداد سال ۱۳۹۶) به همراه جمعی از دوستانش در کمین تله انفجاری داعش افتاد و به سوی یاران شهیدش پر کشید.

یکی از دوستان شهید تعریف می کرد: اوایل دهه 70 تصمیم گرفت خانواده های شهدا را به مناطق جنگی ببرد. آن سال‎ها هنوز «راهیان نور» راه نیفتاده بود. به من گفت: «حاضری همکاری کنی؟» من هم از خدا خواسته قبول کردم. خودمان دوتایی و خودجوش شروع کردیم. فرزندان شهدا را گرد هم جمع و آنها را مسئول ثبت‌نام خانواده‎ها کردیم. بعد از ثبت‌نام آنها را با هم به مناطق جنوب می‎بردیم. آن روزها مناطق هنوز بکر و دست نخورده بود و به دلیل وجود مین‎های خنثی نشده بسیار هم خطرناک بود. خودش جلو می‎رفت و می‎گفت جا پای قدم او گام برداریم که اگر خطری بود، اول برای خودش اتفاق بیفتد. خمپاره های عمل نکرده همه جا بود. تمام مسیر آیه‌الکرسی می‎خواندم که اتفاقی نیفتد. می‎گفت: «اینها باید ببینند پدران‌شان کجا شهید شدند و چه سختی‌هایی کشیدند.» اعزام به مناطق جنگی ادامه داشت تا زمانی که ستاد راهیان نور تشکیل شد. آن موقع نفس راحتی کشید و انگار باری از روی دوشش برداشته شد.