پس از پایان یافتن دوران سوسیالیزم و کمونیسم، و فروریختن پایه های اعتقادی این مکتب در غرب و شرق و شکست آن در عرصه عمل، شاهد یکه تازی و رشد روز افزون مکتب لیبرالیسم و ترکتازی مدعیان آن در جهان بوده ایم. ایدئولوژی که در خلال قرن های پانزدهم و شانزدهم در اروپای غربی بوجود آمد. این مکتب که داعیه دار اصلی آن در قرن اخیر، نژاد انگولاساکسون و کشورهایی چون امریکا و انگلستان بوده اند، در چند دهه اخیر تلاش گسترده ای جهت القاء مبانی و معتقدات خویش بر اذهان و افکار اندیشمندان مسلمان از یکسو و نسل جوان و طبقات عمومی جامعه ایران از سوی دیگر نموده است.
لیبرالیسم نظریه ای سیاسی، مکتب فکری و ایدئولوژی سیاسی است که اصول اعتقادی آن مبتنی بر اومانیسم (اصالت انسان)، عقلانیت عرفی، سکولاریزم سیاسی، پلورالیزم مذهبی، نسبیت اخلاق، سودگرایی و لذت خواهی بوده و بر ارزشهایی همچون آزادی، برابری، قانون گرایی، عقل گرایی، تساهل و تسامح تاکید می کند. مطالعه نظام فکری لیبرالیسم و مبانی آن روشن می سازد که میان اسلام و لیبرالیسم فاصله های عمیقی وجود دارد که درصورت عدم حصول تغییر در این مبانی، لیبرالیسم و اسلام همواره در چالش و تعارض با یکدیگر خواهند بود.
برخی چالش های نظری میان اسلام و لیبرالیسم عبارتست از:
1- اولین مورد چالش اسلام و لیبرالیسم، دیدگاه اومانیستی لیبرالیسم نسبت به انسان است. اومانیسم “حالت و کیفیتی از تفکر است که بر اساس منافع بشری و کمال مطلوب به جای اصول مذهبی و الهیات استوار است”. در این نگرش انسان محور، مدار همه چیز و خالق همه ارزشها انسان است. بر خلاف دین که “خداوند” را مدار و محور همه ارزشها تلقی می کند و اگر به انسان حق تعیین سرنوشت می دهد، در محدوده ای است که خداوند تعیین و مشخص کرده است. لیبرالیسم ابتدا انسان را به جای خدا می نشاند و آنگاه وی را به گونه ای تعریف می کند که کاملامادی گرایانه است. بنابراین وقتی از حقوق انسان سخن می گوید، منظور فقط حقوق طبیعی یعنی حیات، آزادی و مالکیت است.
این طرز نگرش به انسان باعث می شود که از یک سو ابعاد روحی و معنوی انسان به فراموشی سپرده شده، مباحث مربوط به روح آدمی و معنویت جایگاه خود را از دست بدهد، از سوی دیگر وجدان، خرد و عقل آدمی جای دین و قوانین دینی را در زندگی اجتماعی بگیرد. از این رو لیبرالیسم در زندگی اجتماعی، تمشیت امور و تنظیم روابط اجتماع اعتنایی به دین و بعد معنوی زندگی انسان ندارد. از نظر لیبرالها، نیل به آزادی کامل، مستلزم دنیوی یا غیردینی ساختن زندگی عمومی است. ایشان عقل و خواست اجتماع را راهنما و هدایتگر خود می دانند و نه وحی و دین را و بدین ترتیب لیبرالیسم همسویی کامل با سکولاریزم دارد نه اسلام.
2- دومین مورد چالش اسلام و لیبرالیسم، مبحث “آزادی” است. در این که آزادی یک ارزش انسانی است، اتفاق نظر وجود دارد؛ اما سخن در این است که آیا آزادی دارای ارزش مطلق است یا نسبی؟ مراد از “ارزش مطلق” ارزشی است که فوق همه ارزشها است و هیچ ارزشی نمی تواند با آن برابری کند و یا آنرا مخدوش و محدود سازد. تنها در صورتی می توان آزادی را محدود کرد که آزادی دیگران در خطر باشد. لیبرالیسم معتقد به مطلق بودن ارزش آزادی است. لیبرالها اعتقاد عمیق دارند که همه عقائد حتی عقائد باطل و گمراه کننده باید در بیان آزاد باشد و هیچ مرزی حتی دین نمی تواند آن را محدود نماید. در نقطه مقابل اگرچه که دین در جوهر خود، با پاره ای از محدودیت ها و مرزبندی ها همراه است و هرچند از این زاویه، دین محدودکننده و کنترل کننده و سلب کننده آزادی محض آدمی می نماید، اما از زاویه دیگر، نوعی رهایی و آزادی را به ارمغان می آورد. اندیشه دینی در عین اینکه آزادی را یک ارزش بزرگ انسانی تلقی می کند، به هیچ وجه آن را فوق همه ارزشها، قرار نمی دهد. معیار آزادی در اسلام، مصالح مادی و معنوی افراد و اجتماع است؛ یعنی همچنان که نمی توان آزادی اجتماعی و منافع مادی اجتماع را به خطر انداخت، نمی توان به معنویت اجتماع نیز لطمه زد. افراد آزاد نیستند که هر عمل اجتماعی را انجام دهند.
3- دولت محدود یا حداقل، از مهم ترین عناصر آموزه الیبرالیسم است. دولت لیبرال دولتی است که مسئولیتهای آن به طور چشمگیری اندک بوده، فقط از چارچوبهای کلی حیات اجتماعی دفاع می کند. بنابراین دولت حق ندارد به هیچ بهانه ای ولو دینی، محدودیتهایی را برای جامعه ببار آورد.
4- تساهل و تسامح جزء ارزشهای انعطاف ناپذیر لیبرالیسم است. از این نظر، مذهب و گرایش مذهبی رابطه ای بین فرد و خدای اوست و او در زمینه انتخاب مذهب و یا عدم انتخاب هرگونه مذهبی و دینی و عمل به هر گونه حکم و دستورالعمل آن کاملاآزاد است. در حالیکه ما متعقدیم اسلام کفر والحاد را نمی پذیرد. گرچه انسان تکوینا در انتخاب دین و حتی بی دینی آزاد است و در این مقام هیچگونه اجبار و الزامی در کار نیست اما تشریعا جز اسلام از او پذیرفته نیست و جز یک انتخاب ندارد و آن اسلام است.
حال سخن در اینجاست که اولا، گسترش روزافزون مبانی التقاطی و معاندانه نسبت به دین و پذیرفته شدن لیبرال دموکراسی به عنوان نظریه سیاسی مطلوب در بسیاری از جوامع معاصر به ویژه کشورهای پیشرفته وجذابیت های مادی موجود در آن که سبب اقبال فراوان افراد خصوصا نسل جوان به این نوع اندیشه شده است ؛ ثانیا، مسدود شدن هرگونه دکترین سیاسی رقیب بواسطه بواسطه تصور لیبرال دموکراسی به عنوان فرجام و نقطه اوج اندیشه ورزی سیاسی، ثالثا، تغییر شکل سریع دین عامه تحت تاثیر آموزه های مدرنیته و سبک زندگی در آن، رابعا، تلاش دشمنان جهت ایجاد خدشه در مبانی اسلام و شبهه پراکنی گسترده علیه اندیشه فقهی، کلامی، فلسفی و سیاسی اسلام، لزوم معرفی و تبیین اندیشه های اسلام راستین و غیر مشوب به مبانی مکتب لیبرال سکولار، نیز پاسخگویی به شبهات فقهی، کلامی، فلسفی و قرآنی مطروحه در فضای علمی، فرهنگی و سیاسی کشور را بیش از پیش نمایان می سازد. در این راستا از تمامی صاحبنظران به جهت نقد و بررسی و نظریه پردازی دعوت به عمل می آوریم.