تاریخ انتشار : ۲۶ شهريور ۱۳۸۸ - ۰۹:۳۲  ، 
کد خبر : ۱۱۲۷۹۳

پیامبر و کارشکنان داخلی

مقدمه: یکی از مسائل قابل توجه در زندگی پیامبر اعظم (ص) که گاهی سوال برانگیز است، نحوه برخورد ایشان با عناصر کارشکن و منافقی بود که ظاهراً جزء بدنه جامعه اسلامی بودند و با مسلمین تعامل و حشر و نشر داشتند و هر روزه در مسجد حاضر می شدند و معمولاً در سفرهای جهادی همراه پیامبر بودند و در همان حال، یکی از بزرگترین مشکلات زندگی سیاسی پیامبر و مسلمانان بودند. یعنی در برپا کردن جنگ روانی و ناآرامی در جامعه مسلمین، هیچ گونه کوتاهی نمی کردند و در هر موقعیت مناسبی به عنوان ستون پنجم دشمن عمل می کردند. در این نوشتار کوشش می شود که حتی المقدور به سوالات زیر پاسخ داده شود: 1-چرا عده ای به جای رویارویی مستقیم با مسلمین، نقاب اسلام به چهره کافر خود می زنند و با ظاهری اسلامی به جنگ اسلام می آیند؟ 2-چرا پیامبر (ص) این عناصر خطرناک را در جمع مسلمانان می پذیرفتند؟ 3-چرا پیامبر در برابر آتش افروزی و فتنه انگیزی ها و تجمعات غیرقانونی ایشان، اغلب، سیاست مدارا داشتند و اقدام به تنبیه و مجازات ایشان نمی کردند؟ 4-و بالاخره چرا گاهی پیامبر (ص) فراتر از مدارا، به بعضی از این عناصر موقعیت هایی ویژه و مناصبی اعطا می کردند یا وساطت ایشان را برای صرف نظر کردن از مجازات دشمنان می پذیرفتند؟

به عنوان مقدمه باید یادآوری کرد که از اول اسلام تا زمانی که پیامبر در مکه بودند و هجرت به مدینه نکرده بودند، مسلمان شدن، برابر بود با فشار و شکنجه و محاصره در شعب ابی طالب و رانده شدن از خانه و فرار به حبشه و غیره. در این مقطع تاریخی بعید بود کسی با انگیزه های غیرالهی وارد جرگه مسلمین شده باشد.
لیکن از زمانی که پیامبر از مکه هجرت فرمودند و در مدینه موفق به تشکیل حکومت شدند، شرایط به کلی دگرگون شد. دو قبیله اوس و خزرج که ده ها سال با هم جنگ و جدال داشتند، اخیراً به این نتیجه رسیده بودند که این کینه توزی ها را کنار گذاشته، عبدالله بن ابی را به عنوان پادشاه خود برگزینند. حتی کار به آنجا رسیده بود که عبدالله سفارش ساخت تاج شاهی داده بود و قرار بود که در آینده ای نزدیک، اقدام به تاج گذاری نماید.
با ورود پیامبر به مدینه، حال و هوایی دیگر پیدا شد و اوس و خزرج هم برای آینده خود راهی درخشان تر یافتند و طرحی دیگر در انداختند. با ورود به اسلام و انتخاب حضرت محمد (ص) به عنوان رهبر دینی و در عین حال رهبر سیاسی، هر روز افراد جدیدی به حضرت ایمان آوردند و کار به جایی رسید که اولین قانون اساسی در تاریخ بشر توسط پیامبر تهیه و به امضای سران قبایل مدینه، حتی طوایف یهود رسید و پیامبر در رأس هرم قدرت در مدینه قرار گرفتند. بنابراین دیگر داستان رهبری و تاجگذاری عبدالله به فراموشی سپرده شد.
در این میان، عبدالله بن ابی و اعوان و انصار او که برای خود در حکومت آینده مدینه، خواب های شیرین می دیدند، ناگهان رشته آرزوهای خود را گسیخته دیدند. در اینجا، عبدالله و جریان حامی او، دو راه بیشتر نداشتند یا در موضع شرک خود بایستند و در برابر جریان انقلابی و مسلط اسلام دست به شمشیر ببرند. در این صورت از قافله اجتماع عقب می ماندند و از قطار اسلام که در حال سوت کشیدن و حرکت بود جا می ماندند و در نهایت منزوی می شدند و شکست خود را حتمی می دیدند یا اینکه مدتی دندان روی جگر بگذارند و از در مبارزه با جریان پرخروش اسلام وارد نشوند؛ بلکه خود به این جریان پیوسته و سوار بر قطار اسلام شوند و به اصطلاح موج سواری کنند. در این صورت می توانند در حاکمیت جدید برای خود نقشی دست و پا کنند و تدریجاً جریان حاکم را تحت تأثیر قرار داده، خود بر آن مسلط شوند. عبدالله و طیف او در اینجا راه دوم را برگزیدند.
عبدالله و یاران منافقش پس از ورود به اسلام، دست به کار شدند و از هیچ گونه توطئه ای علیه اسلام و پیامبر و مسلمین کوتاهی نکردند. پیوسته در حال طراحی نقشه های خیانت بار خود و پیاده کردن آنها بودند.انواع و اقسام جنگ روانی، تبانی با دشمن، پاشیدن تخم نفاق و دشمنی و جنگ داخلی بین مسلمین و حتی توطئه قتل پیامبر (ص) را در کارنامه ایشان می توان دید. در اینجا به چند مورد از عملیات خائنانه ایشان و مدارای پیامبر با نامبردگان اشاره می کنیم:
1- پس ازجنگ بدر، یهود بنی قینقاع، اقدام به پیمان شکنی و سرودن اشعار توهین آمیز و سر دادن شعارهای زننده و راه اندازی جنگ روانی علیه پیامبر و مسلمین کردند و نهایتاً یکی از جوانان مسلمان را که در دفاع از ناموس یک زن مسلمان اقدام به قتل یکی از افراد بنی قینقاع کرده بود، به طرز فجیعی به قتل رساندند.
پیامبر دستور دادند تا لشکر اسلام دژهای یهود بنی قینقاع را محاصره کنند. چون کار محاصره به درازا کشید، یهودیان تسلیم شدند. پیامبر تصمیم داشتند تا ایشان را به شدت تنبیه کنند، لکن پیش از آنکه دست به هر گونه اقدامی بزنند، عبدالله بن ابی برای نجات جان یهودیان خائن، نزد پیامبر وساطت کرد و با اصرار و خواهش از آن حضرت خواست تا از تنبیه سخت ایشان صرف نظر فرماید.
پیامبر وساطت عبدالله را پذیرفتند و تنها به این امر اکتفا کردند که بنی قینقاع را از مدینه اخراج کنند و بدین ترتیب جان این مردم لجوج با وساطت عبدالله بن ابی منافق نجات یافت.
2- پیش از شروع جنگ احد، پیامبر شورای جنگی تشکیل دادند. رأی جوانان شورا بر خروج از شهر و جنگ با دشمن بود ولی نظر عده ای دیگر از جمله عبدالله به موضع گیری در شهر و جنگ با کفار قریش بود. بالاخره پیامبر نظر جوانان را به اجرا گذاشتند و دستور حرکت به سوی احد را صادر کردند. عبدالله از این که رأی او به اجرا گذاشته نشد رنجیده شد. با وجود این، همراه با عده ای از هوادارانش با لشکر اسلام از شهر خارج شدند لکن در میان راه در محلی به نام «شوط» به بهانه تبعیت پیامبر از رأی جوانان با تأثیرگذاری بر سیصد نفر از افراد قبیله اش و منصرف کردن ایشان از ورود به جهاد، به مدینه برگشتند و به این ترتیب، لشکر هزار نفره اسلام به هفتصد نفر تقلیل یافت که باید در برابر لشکر سه هزار نفره مشرکین می جنگیدند. سمپاشی عبدالله در روح لشکر و بازگرداندن سی درصد ایشان از جبهه، یکی از علل شکست مسلمین در جنگ احد بود.
3- لشکر اسلام برای رسیدن به احد به ناچار از میان باغ یکی از همین منافقین عبور کردند. این لشکر حق داشتند که در زمان جنگ ولو بدون اجازه مالک باغ، از این محل عبور کنند. با وجود این، منافق مذکور، شروع به پرخاش و جسارت به مسلمین و پیامبر اکرم (ص) کرد. مسلمانان خواستند که این شخص بی حیا را بکشند لکن پیامبر از این کار مانع شدند و فرمودند که: «با این مرد لجوج کوردل کاری نداشته باشید.» (1)
4- بعد از جنگ احد یعنی در سال چهارم هجری، یهود بنی نضیر مبادرت به پیمان شکنی و توطئه قتل پیامبر کردند. ناچار پیامبر دستور حرکت لشکر اسلام را به سوی دژهای یهود بنی نضیر صادر کردند. در این هنگام عبدالله بن ابی و مالک بن ابی به بنی نضیر پیام فرستادند که در برابر محمد (ص)مقاومت کنید که ما با دو هزار نفر به کمک شما می آییم به علاوه قبایل بنی قریظه و غطفان هم شما را تنها نمی گذارند.
پیامبر با اطلاع از پیامی که این دو نفر برای بنی نضیر فرستادند با سپاه خویش به سوی بنی نضیر حرکت کردند. بنی نضیر بدون درگیری با لشکر اسلام، تسلیم شدند و با ترک منطقه و مهاجرت به نقاط دیگر، غنائم زیادی نصیب مسلمین شد.
5- در سال ششم هجری، پیامبر (ص) سپاه خود را برای سرکوب فتنه قبیله بنی المصطلق حرکت دادند. سپاه اسلام پس از نبردی کوتاه به پیروزی رسید. پس از پایان گرفتن جنگ، دو تن از مهاجرین و انصار، بر سر آب با یکدیگر نزاع کردند و هر یک یاران خود را به کمک طلبید. چیزی نمانده بود که مهاجرین و انصار که توسط منافقین، به ویژه عبدالله بن ابی تحریک شده بودند، به جان هم افتاده و جنگ داخلی در اردوگاه اسلام درگیرد. هوشیاری پیامبر، باعث حل این اختلاف و خوابیدن آتش فتنه شد.
در گرماگرم این مجادلات، عبدالله چنین می گفت: «از ماست که بر ماست. ما مردم مدینه، مهاجران مکه را در سرزمین خود جای دادیم و آنها را از شر دشمن حفظ کردیم. حال ما مضمون گفتار معروفی است که می گوید: «سگ خود را پرورش ده تا تو را بخورد.» بر شما لازم است که به یاران پیامبر انفاق نکنید تا از اطراف وی پراکنده شوند. به خدا اگر به مدینه باز گردیم، حتماً جمعیت نیرومند و پرافتخارتر (مردم مدینه) افراد ناتوان و ذلیل تر (مهاجران) را بیرون می کنند.» (2)
بعد از ماجرا، سوره منافقون نازل شد و عبدالله و منافقین دیگر را رسوا کرد. جالب این است که آیات وحی به ذکر عین سخنان این منافق می پردازد و پاسخ دندان شکن به آنها می دهد.
«هم الذین یقولون لاتنفقوا علی من عند رسول الله حتی ینفضوا و لله خزائن السموات والارض و لکن المنافقین لایفقهون یقولون لئن رجعنا الی المدینه لیخرجن الا عز منها الا ذل و لله العزه و لرسوله و للمومنین و لکن المنافقین لایعلمون (آنان همان کسانی هستند که می گویند: بر کسانی که نزد رسول خدا هستند انفاق نکنید تا پراکنده شوند در حالی که خزانه های آسمان ها و زمین برای خداوند است ولی منافقان نمی فهمند. می گویند: «اگر از این سفر جنگی به مدینه بازگردیم، عزیزترین افراد، ذلیل ترین مردم را بیرون خواهد کرد.» در حالی که عزت و اقتدار مخصوص خدا و پیامبرش و مومنین است ولی منافقان نمی دانند.)
در این میان خلیفه دوم از پیامبر درخواست کرد که اجازه دهد تا عبدالله را بکشد. ولی پیامبر در پاسخ به این درخواست عمر کلامی فرمودند که نشان دهنده عمق بینش سیاسی و دوراندیشی ایشان است و باید درسی باشد برای مسلمانان عجول و آتشین مزاج که اغلب، پیشوایان اسلام را به دلیل مدارا با بعضی از مجرمین سیاسی یا اقتصادی، مورد انتقاد قرار می دهند و گاهی او را متهم به ضعف و ترس می کنند.
کلام حضرت این بود: صلاح نیست، زیرا مردم می گویند: «محمد یاران خود را می کشد.» (3)
6- در سال ششم هجری پس از بازگشت مسلمین از غزوه بنی المصطلق، ماجرایی در مدینه اتفاق افتاد که مدت ها پیامبر و مسلمانان راستین تحت فشار جنگ روانی و شایعه سازی منافقین به سرکردگی عبدالله بن ابی قرار گرفتند. جریان از این قرار بود که یکی از زنان پیامبر (عایشه یا ماریه بر حسب اختلاف نظر مورخین) از طرف منافقین متهم به ارتباط نامشروع با مردی شد. انتشار این تهمت در مدینه، روزهای متمادی مسئله اول شهر شد و منافقین که از اسلام و پیامبر کینه دیرینه داشتند، هر چه در توان داشتند بکار بردند تا از این طریق پیامبر را تضعیف نمایند. لیکن با نزول آیات سوره نور، همسر پیامبر تبرئه و منافقین یک بار دیگر رسوا شدند. جالب این که پیامبر قبل و بعد از نزول وحی، هرگز با منافقان برخورد خشن نکردند و حتی بعد از نزول وحی و رسوا شدن ایشان، انتقامی از کسی نگرفتند و این رفتار ضد اسلامی و ضد انسانی ایشان را تحمل کردند.
7- در سال هشتم هجری، لشکر اسلام برای فتح مکه آماده شده بود و همه چیز برای تصرف شهر مهیا بود. در این هنگام، ابوسفیان که بیست سال تمام از هیچ گونه توطئه ای علیه اسلام فرو گذار نکرده بود و عمده جنگ افروزی ها و دشمن تراشی ها و اهانت ها در این مدت، با محوریت او محقق شده بود، برای حفظ جان خود به اسلام گروید.
پیامبر نه تنها اسلام این عنصر منافق را پذیرفتند بلکه دستور دادند که جارچی ها وارد شهر شوند و اعلام کنند که هر کس به مسجدالحرام وارد شود، در امان است. هر کس به خانه ابوسفیان وارد شود، در امان است. هر کس به خانه خود رود و در را به روی خود ببندد در امان است و بالاخره هرکس سلاح را برزمین بگذارد و بی طرفی خود را اعلام کند، در امان است.
بدین سان همان گونه که مسجدالحرام برای مردم جای امن تعیین شد، خانه این عنصر منافق ضداسلام هم محل امن مردم قرار گرفت.
8- پانزده روز پس از فتح مکه، پیامبر با دوازده هزار نفر از سپاهیان اسلام برای فرونشاندن فتنه قبایل هوازن، مکه را ترک کردند در حالی که فرماندهی دو هزار نفر از سپاه اسلام را به ابوسفیان تازه مسلمان منافق واگذار کرده بودند.
9- مالک بن عوف که آتش افروز جنگ حنین بود، پس از اسلام آوردن، از طرف پیامبر (ص)، یکصد نفر شتر دریافت کرد و رئیس مسلمانان قبایل نصر و ثماله و سلمه شد.
10- در سال نهم هجری، عبدالله بن ابی با آنکه در لشکرگاه پیامبر در خارج مدینه حاضر شده بود، ناگهان باعده ای از هواداران خود، لشکر را ترک کرد و به مدینه برگشت.
11- در بازگشت لشکر اسلام از غزوه تبوک، دوازده تن از منافقان توطئه ای برای کشتن پیامبر طراحی کردند. لکن پس از افشای این طرح، پیامبر از مجازات ایشان صرف نظر کردند.(4) سوال این است که علیرغم این ترفندها که منافقین بکار می گرفتند و صر ف نظر از علم حضرت به باطن اشخاص و افشاگری قرآن کریم نسبت به این افراد، چرا پیامبر چنین کسانی را در جمع مسلمین می پذیرفتند و مانند یک مسلمان رسمی با ایشان برخورد می کردند و از کلیه حقوق یک مسلمان، ایشان را بهره مند می کردند؟
در پاسخ به این سوال باید گفت که:
ما انسان ها اغلب گرفتار کوته بینی و ساده اندیشی هستیم و کمتر به عاقبت و انتهای امور می اندیشیم به همین دلیل دچار دوباره کاری، پریشانی و پشیمانی نسبت به عملکرد خود می شویم. لیکن یکی از ویژگی های اولیای خدا، دوراندیشی و پرهیز از شتابزدگی است. به همین دلیل مرام و مسلک انبیای الهی در جهان گسترش یافته است ولی در عالم سیاست و اندیشه، هزاران نفر در طول تاریخ ظهور کرده اند که هیچ یک نتوانسته اند برای بشریت دستاوردی مثبت داشته باشند.
تو مو می بینی و من پیچش مو
تو ابرو من اشارت های ابرو
در واقع اگر کسانی مانند عبدالله بن ابی یا ابوسفیان که اظهار اسلام می کنند، مطرود پیامبر شوند و اسلام ایشان پذیرفته نشود، عده ای از دوستان و اطرافیان پیامبر مسئله دار می شوند که چرا پیامبر، در زمان غربت اسلام و نیاز به یاران و حامیان بیشتر، کسانی را که صادقانه اظهار وفاداری به اسلام می کنند و حمایت مالی می نمایند و عازم جبهه و جهاد می شوند، از خود می راند.
علت دیگر پذیرش این نوع افراد، موقعیت برجسته ای است که در میان قوم و قبیله خود دارند. ورود ایشان به جامعه مسلمین، مساوی است با کاهش یک نفر یا حتی یک قبیله از دشمنان و تشویق دیگران به گرایش به اسلام. همچنان که می بینیم ورود ابوسفیان و در پی او اهل مکه به اسلام، یعنی اضافه شدن دو هزار نفر نیروی نظامی به ارتش اسلام در جنگ حنین.
حال سوال دیگر این است که چرا برخی از این اشخاص علیرغم جرایم و جنایاتی که در جامعه مسلمین، حتی در زمان جنگ و محاصره دارالاسلام توسط دشمنان مرتکب می شوند، رهبر اسلام، ایشان را تحت پیگرد قانونی قرار نمی دهند و هیچ گونه مجازاتی نسبت به ایشان اعمال نمی کنند؟ باید دانست که عبدالله بن ابی و ابوسفیان و مالک بن عوف و افراد دیگری مانند ایشان، هر یک به تنهایی یک نفر نیستند بلکه سرشاخه یک جریان فکری و لایه ای از اقشار مختلف جامعه هستند که نقش تأثیرگذار و نافذ ایشان را در این جریان فکری نمی توان منکر شد بلکه در جای جای حیات اجتماعی مسلمین می توان نقش موثر و خطرناک ایشان را ملاحظه کرد. به عبارت دیگر تنبیه، مجازات یا محاکمه کسانی مثل عبدالله، در واقع محاکمه، تنبیه و مجازات قشری از جامعه است که عبدالله در رأس آنها است.
از طرفی، به جز معدود اصحاب زبده و برجسته حضرت مانند سلمان و ابوذر که هم اهل ایمان هستند و هم دارای بصیرت سیاسی کافی و نیز الگوی عمل و فکرشان رسول خدا (ص) است و همواره گوش به فرمان و راضی به عمل او هستند، بسیاری از مسلمین دارای بصیرت و ایمان لازم نیستند و به سادگی تحت تأثیر جوسازی های منافقین قرار می گیرند. حتی ملاحظه مجازات ایشان چه بسا رقت و ترحم ایشان را تحریک می کند و تدریجاً رفتار رهبر اسلام را زیر سوال می برند و نسبت به صحت عمل او و حتی حقانیت پیام و مکتب او به تردید می افتند و چه بسا بسیاری از مشکلات موجود در جامعه اسلامی را به خیال خود، ناشی از سوء سیاست رهبر تلقی می کنند. این جریان به تدریج عامل اختلاف در جامعه و شروع جنگ داخلی و زمینه ای برای بهره برداری دشمنان خارجی می گردد. لذا پیامبر دندان برجگر می گذارند و این عناصر خطرناک ظاهرالصلاح را تحمل می کنند تا تدریجاً با کار توجیهی و ترویج بصیرت سیاسی در جامعه از یک طرف و عملکرد سیاه منافقین و سنگین شدن تدریجی پرونده سیاسی و عقیدتی ایشان، مردم نسبت به این جرثومه های فساد شناخت بیشتری پیدا کنند. بدین سبب است که تعداد زیادی از آیات قرآن ناظر بر معرفی ماهیت و چهره پنهانی این جماعت است و در سراسر قرآن مبارزه با نفاق و دادن بینش عمیق به مردم در جهت مقابله با ایشان به چشم می خورد. سوره های بقره، توبه و منافقون نمونه هایی از این سوره مبارکه هستند.
همچنین برنامه های دیگری برای مسلح کردن بینش مردم به سلاح بصیرت پیش بینی شده است مانند تخصیص بخشی از خطبه های امام جمعه در هر هفته به تبیین مسایل اجتماعی مسلمین و تشریح اهم مسایل سیاسی، تا مخاطبان در معرض انحراف فکری واقع نشوند و جنگ روانی منافقین خنثی شود. تأکید بر قرائت سوره منافقون در نماز جمعه را در این راستا می توان ارزیابی کرد.
با کار توجیهی امام مسلمین و همکاری مومنین، چنین افرادی به تدریج ماهیت پلید خود را بروز می دهند و طشت رسوایی ایشان از بام به زیر می افتد و بدون تحمل خسارتی سنگین، این عناصر، همچون انگلی ضعیف شده یا مرده، خود به خود از پیکر جامعه اسلامی دفع می شوند. نمونه بارز این افراد، همان عبدالله بن ابی است که زمانی با یک اشاره و جوسازی، سیصدنفر از هزار نفر لشکر اسلام جبهه را ترک می کنند ولی کار او به جایی می رسد که سه سال بعد، در بازگشت از غزوه بنی المصطلق، فرزند او در دروازه مدینه راه را بر او می بندد و از ورود او به شهر ممانعت به عمل می آورد و خطاب به پدر منافق خود می گوید:«آیا تو عزیزترین مدینه ای و می خواهی پیامبر را خارج کنی؟ هرگز نمی گذارم وارد شوی مگر آنکه پیامبر اکرم اجازه فرماید. مسئله را به پیامبر گزارش می دهند و در اینجا است که حضرت از موضع قدرت او را عفو می کنند و اجازه ورود او را به مدینه صادر می فرمایند.(5)
روزی پیامبر به عمر فرمود: روزی که به من گفتی او را به قتل برسانم، در آن روز مردمی که در قتل او متأثر می شدند به حمایت او برمی خاستند. اما امروز آنچنان از او متنفرند که اگر دستور قتلش را صادر کنم، بدون تأمل وی را می کشند.(6)
اگر در نظر داشته باشیم جامعه اسلامی مدینه، اوایل یک شهر با حداکثر هزار نفر نیروی نظامی بیشتر نبود و حتی پس از فتح مکه و اقتدار پیامبر خدا، امپراطوری های ایران و روم و دولت های دیگر در اطراف عربستان، خطر بالقوه برای دولت جوان و کوچک اسلامی بودند.در چنین فضایی، ملاحظات سیاسی برای حفظ انسجام داخلی و پیشگیری از فتنه انگیزی های داخلی در محاسبات پیامبر (ص) به چشم می خورد.
ناگفته نماند که جریان نفاق درصدر اسلام منحصر به کسانی همچون عبدالله که هرگز نور اسلام به قلبشان وارد نشده بود، نمی شد . بلکه دسته دیگری هم بعدها به ایشان پیوستند که از زمره مسلمانان راستین بودند لکن به دلیل غفلت از تعالیم نورانی پیامبر اکرم (ص) و قرآن کریم و فاصله گرفتن از اهل بیت، خودخواهی و حب ریاست بر ایشان چیره شد و اهداف و آرمان های اولیه خود را فراموش کردند و رسماً در جرگه منافقین وارد شدند که خود از عوامل انحراف مسلمین از مسیر تعیین شده توسط پیامبر شدند.
به عنوان مثال طلحه و زبیر را می توان جزو این گروه دوم نام برد که از مسلمانان صادق قبل از هجرت و مهاجر و مجاهد بودند که پس از پیامبر با علی (ع) همراهی نکردند. و به زندگی اشرافی و تمتع از چرب و شیرین دنیا مشغول شدند و نهایتاً کار کسی مثل طلحه که در جنگ احد جزو معدود افرادی بود که فرار نکرد و مردانه تا آخر در اطراف پیامبر و برای دفاع از جان ایشان شمشیر می زد به جایی رسید که در جنگ جمل به روی علی شمشیر کشید و با عاقبت بد از جهان رفت.

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات