لیدا فخری
1 تلویزیون، این افسونگر دنیای فرامدرن چنان جایش را در زندگی روزمره ما باز کرده که حتی با وجود سینما و اینترنت و دیگر رسانه های مدرن حاکمیتش به خطر نیفتاده است. حضور فربه این جعبه جادو، حضور «دیگری» را در سایه اش قرار داده است چنان که تصور روزگاری بی تلویزیون دور از ذهن و هولناک می نماید.
تلویزیون با وجود حضوری همه جا حاضر اما هنوز در حوزه فلسفه از مسائل بیگانه است و «فلسفه رسانه» دانشی نوپا برای اصحاب اندیشه به شمار می رود.
استقرار این «جام جهان نما» در قلب خانه و موقعیت آن در اتاق نشیمن چنان که کانون نگاه ها باشد، نشان از قدرت افسونگری این جعبه جادو و رسوخ و غلبه اش بر دنیای ما دارد. حس اسرارآمیز روح بخشیدن و زنده نمایاندن شاید یکی از اسرار افسونگری تلویزیون باشد. تلویزیون با شبیه سازی ای که از زندگی ما می کند حضورش را در زندگی ما پررنگ تر می کند و افقی جدید برای نگاه کردن به خودمان از طریق تصاویر جذاب و گیرا، بر ما می گشاید. بی شک اکنون تلویزیون به بخشی جداناپذیر از هویت پسامدرن ما بدل شده است. هویتی که در زنجیره ای پیوسته از تبدیل شدن ها شکل می گیرد.
2 پیوند وثیق تلویزیون با مناسبات وضعیت پست مدرن غیرقابل انکار است. یوتوپیای جهان پست مدرن در بستری فعلیت می یابد که قواعد «کالاشدگی» بر آن حاکم است. قواعدی که خواست ها را جهت می دهد و نیازها را تعریف می کند و شهروند آرمانی یوتوپیای پست مدرن شهروندی مصرفی است که با رفتار خود بر کالاشدگی همه چیز اعم از فرهنگ و معنویت صحه می گذارد. به این اعتبار، اگر بگوییم فرایند کالاسازی ماحصل تکنولوژی است، بیراه نگفته ایم و تلویزیون به بهترین نحو این هدف را در خود به ظهور و بروز رسانده است.
3 گردش پرشتاب تصویرها و تولید انبوه نشانه ها در تلویزیون به بی معناشدن دال ها منجر می شود. تلویزیون با سرریزکردن نشانه ها به فضای جامعه به تدریج از بار محتوایی شان می کاهد تا جایی که آنها را به مشتی «دال معلق» و تصویر عاری از معنا و مرجع بدل می کند. با وجود این که تصویر به ثبات معنا کمک می کند اما اشباع جامعه با سیل عظیم تصویرها معنا را سست و بی ثبات می کند. تولید انبوه معنا بیش از هر چیز به بی معنایی دامن می زند.
4 تلویزیون یوتوپیای تحقق یافته عالم مدرن است. به تعبیر دقیق تر، تصویری است آرمانی از آنچه که مدرنیست ها قصد دارند در واقعیت بنا کنند. در تلویزیون ایدئولوژی خصلتی زیبایی شناختی می یابد و با پوشاندن امر واقع، ایدئولوژی های آرمان گرایانه و رمانتیک فرهنگ مسلط را تبلیغ می کنند چنان که رهایی از این دستگاه قدرتمند ایدئولوژی ناممکن خواهد شد. این مفاهیم در تئوری «بازنمایی» ژان بودریار به اوج معنایی خود می رسند. او بر این باور است که تلویزیون برپایه منطق جامعه مصرفی، همه ما را تحت کنترل درآورده است و در بازی انگاره ها و صورت های خیالی گرفتار کرده است. انگاره هایی که کمترین ارتباطی با واقعیت خارجی ندارند. بدین ترتیب، ما در مواجهه با تلویزیون در ساختاری از صورت های توهمی قرار می گیریم که به جای تجربه مستقیم و شناخت مصداق یا مدلول یک پدیده، با معنی دهنده ها یا بازنموده ها طرف هستیم.
به این اعتبار، عالم جدیدچیزی جز وانموده های تقلبی نیست که توسط رسانه ها تولید شده اند. در نتیجه واقعیت، دیگر نه مواجهه ما با جهان خارج بلکه امری است که در صفحه تلویزیون ساخته می شود.
از نظر بودریار تلویزیون بازتاب عالم واقع نیست بلکه خود عالمی است که به زندگی ما رسوخ و غلبه کرده است. جهانی که «اطلاعات» جای «معنی» را گرفته و باعث ایجاد «توده ها» شده است.
در روزگار کنونی تلویزیون تعیین کننده محتوای فکر، زندگی و ادراک معنایی ما شده است تا آنجا که حتی ادراک حسی و ذوق هنری ما را جهت می دهد و تعریف می کند و این امر به «یکسان سازی» تمدنی و حذف تمایزات و تفاوت های فرهنگی منجر شده است و این فاکتور به نوبه خود «توده گرایی» را بسترسازی می کند.
5 جدا از توده گرایی تلویزیون، نقد دیگری که اهل نظر بر تلویزیون وارد می دانند این است که معتقدند تلویزیون زیبایی شناسی را نابود کرده است. به باور آنان، تلویزیون با تکثیر و تولید انبوه تصاویر و صدا، خلاقیت هنری را مکانیکی و صنعتی کرده و ارزش معنابخشی آن ها را به بازیچه گرفته است. همانگونه که بودریار می نویسد: «بسیاری از رمزگان پنهان کدگذاری شده در تصاویر خوش آب و رنگ تلویزیون برای فروکاستن هر امر واقعی به دوگانه ساده انگارانه خوب و بد، سعی می کند ایدئولوژی زمخت و گیج وار خود را در کاغذ کادوی تصاویر پرزرق و برق به مخاطب عرضه کند و زشتی واقعی جهان را در زیبایی ظاهری و فریبنده پنهان نماید.»
اما این نظریه مخالفان جدی و سرسختی هم دارد که معتقدند ما با تلویزیون درگیر تجربه ای زیباشناختی می شویم از همان جنسی که وقتی یک تابلوی نقاشی یا یک مجسمه پیکرتراشی شده را می بینیم. اگر زیبایی، زیبایی شناسانه را «آن که خوشایند می سازد» توصیف کنیم پس می توانیم بگوییم که تلویزیون واقعاً در قلمرو زیبایی شناسی می گنجد چرا که در ما احساس خشنودی و لذت از زیبایی ایجاد می کند و در مخاطب «آگاهی زیبایی شناسانه» را برمی انگیزاند. آگاهی زیبایی شناسانه بعدی از آگاهی است که در آن مخاطب اثر را صرفاً به عنوان پدیده ای ابزاری و قابل پیش بینی درک نمی کند. به عبارتی دقیق تر، هنر یک فرایند مصرفی نیست بلکه مورد تحسین واقع شده است. یک تجربه زیبایی شناسانه خیلی متفاوت از یک تجربه ابزاری است.
درواقع دیدگاه ابزاری خط کش و وجه ممیز اثر هنری از پدیده غیرهنری است. از این منظر، کارشناسان هنری و صاحبنظران زیبایی شناسی به موقعیت درجه دوم تلویزیون معترف اند. اما گروهی از اهالی اندیشه هم هستند که «تعصب روشنفکرانه» را مانع پذیرش تلویزیون به مثابه یک واقعیت هنری می دانند. این تعصب روشنفکرانه در زیبایی شناسی سنت غربی خود را در این ایده بروز می دهد که «هنر به تفکرات، ایده ها و داوری هایی متوسل می شود که تنها گروه معدودی از دانش آموختگان برجسته قادر به تولید و درک آن هستند.» و این نخبه سالاری زیبایی شناسانه مدعی است که توانایی درک زیبایی شناسی مرتبط با حساسیت، آموزش و انتخاب گری است و تعداد افرادی که حساسیت آنان در دو شکل گسترده و پالایش یافته بروز می کند در اقلیت اند.
اما آیا به واقع تجربه زیبایی شناسانه وابسته به چنین ذوق و سلیقه پرورش یافته ای است تا در انحصار عده ای نخبه و قضاوتی روشنفکرانه باشد؟
در مقابل هستند تئوریسین هایی که معتقدند تلویزیون به عنوان پدیده ای قابل دسترس و قابل درک برای همگان، نیازمند هیچگونه پروراندن دقت، یا استفاده از هر نوع ذوق پالایش یافته یا قضاوت نیست و این نخبه سالاری زیبایی شناسانه تنها به تحکیم تلویزیون در دنیایی غیرزیبایی شناسانه کمک کرده است.
منابع در دفتر روزنامه موجود است.