تاریخ انتشار : ۱۵ بهمن ۱۳۸۸ - ۰۸:۲۰  ، 
کد خبر : ۱۳۱۰۴۰

دفاع شهید مطهری از نظام حکومتی «جمهوری اسلامی»

اشاره: نوشته حاضر یادداشتی است از شهید آیت‌الله مطهری برنامه یکی از روشنفکران چپ‌گرا به امام خمینی(ره) در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی، در تاریخ 25 دی ماه 1357 یعنی حدود یک ماه قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، مصطفی رحیمی، یکی از سران مکتب سوسیال دموکراسی در ایران طی نامه‌ای سرگشاده به امام خمینی که در روزنامه آیندگان چاپ شد انتقادهایی به نظام حکومتی «جمهوری اسلامی» وارد نمود. «شورای نظارت بر نشر آثار شهید مطهری» در میان یادداشت‌های آن شهید به نوشته‌هایی برخورد که حاوی پاسخ به فقرات مهم آن نامه است. این یادداشت‌ها در جلد دهم «یادداشت‌های استاد مطهری» ظرف یک ماه آینده منتشر خواهد شد. نظر به تقارن ایام با سالگرد شهادت آن متفکر شهید، مناسب دیده شد که این مطالب در روزنامه کیهان درج گردد. ضمن تشکر از شورای نظارت که این مطالب را در اختیار ما قرار داده توجه خوانندگان عزیز را به این نوشتار جلب می‌کنیم.

1. می‌گوید:
مشکل هنگامی آغاز شد که برخی از طرفداران شما (امام خمینی) مسئله جمهوری اسلامی را به عنوان خواست کلیه مردم این مملکت مطرح کردند.
ـ اولاً این مسئله را برخی طرفداران مطرح نکردند، خود ایشان مطرح کردند. روزی که ایشان درس‌های حکومت اسلامی را ایراد کردند و روزهایی که ایشان در همان سال‌ها با کمال صراحت در اعلامیه‌های خود نوشته‌اند «ملوکیت، اسلامی نیست، رژیم سلطنت یعنی حاکمیت موروثی، اسلامی نیست»، این مسئله مطرح شد.
2. می‌گوید:
سالهاست به این نتیجه رسیده‌ایم که راه رهایی بشر تلفیق دو اندیشه است: دموکراسی و سوسیالیسم که هر دو ظاهراً از غرب آمده‌اند اما معنا همه ملت‌ها، همه فرهنگ‌ها در تکوین آن دو سهم داشته‌اند. امروز آنچه دموکراسی را از رمق انداخته سرمایه‌داری است و آنچه سوسیالیسم را به فساد کشانده قدرت عجین شده با کمونیسم است.
ـ ظاهر چنین می‌نماید که در سرمایه‌داری، آسیبی به سوسیالیسم و در کمونیسم به دموکراسی نرسیده است و حال آنکه در غرب از سوسیالیسم خبری نیست و در شرق از دموکراسی. مقصود نویسنده این است که در غرب دموکراسی هست ولی ناقص و در کمونیسم سوسیالیسم هست اما فاسد. پس نتیجه می‌گیریم که در غرب و شرق دموکراسی و سوسیالیسم، به عبارت دیگر سوسیالیسم دموکراتیک و یا دموکراسی سوسیالیستی به تباهی کشیده شده است.
3. می‌گوید:
پس تلفیق سوسیالیسم و دموکراسی کار آسانی نیست و رسالت آن به عهده همه اندیشمندان و ملتهاست.
ـ نه تنها تلفیق آنها کار آسانی نیست، تحقق هر یک به تنهایی نیز کار آسانی نیست و ریشه مطلب را باید به دست آورد. اشکال تلفیق در این است که دموکراسی، مبتنی بر ملاحظات فردی و اصالت فرد است و سوسیالیسم بر اصالت جمع.
4. می‌گوید:
تاکنون در همه نهضت‌ها، افراد به طور دردناکی از تحقق بخشیدن به اندیشه‌ها معاف شده‌اند و ریشه بسیاری از مصائب در همین است. از دموکراسی بسیار سخن گفته‌اند اما عده معدود، از سوسیالیسم بسیار سخن گفته‌اند اما عده معدود، از دین و مذهب هم بسیار سخن گفته‌اند اما عده معدود، همیشه مردم خرده‌پا کنار بوده‌اند، البته به میدان کشیده شده‌اند اما هیچ‌گاه طرف گفتگو نبوده‌اند.
ـ این قاعده در مورد دین و مذهب صحیح نیست.
5. می‌گوید:
باز اندیشده‌ایم که اگر دموکراسی و سوسیالیسم در فضایی از اخلاق و معنویت به هم نپیوندند، ترکیبشان ترکیبی انسانی نخواهد بود.
ـ نکته‌ای اساسی اینجاست. این فضای اخلاقی و معنوی چگونه فضایی است، چه تضمینی دارد؟ آیا این فضا مانند فضای سبز در یک شهر است که با پول و کارگر می‌توان به وجود آورد یا فضایی از ایمان و اعتقاد، گرایش و بینش است؟ اولاً آن چه نوع بینش و گرایش است؟ ثانیاً چگونه می‌توان آن را به وجود آورد؟
6. می‌گوید:
شما تنها کسی هستید که اگر به جای جمهوری اسلامی اعلام جمهوری مطلق کنید، یعنی به جای حکومت عده‌ای از مردم حکومت و حاکمیت جمهور آنان را بپذیرد، نه تنها در ایران انقلاب عظیمی ایجاد کرده‌اید، بلکه در قرن مادیگرای ما (نه به معنای فلسفی، بلکه به معنای نفی معنویت) به روحانیت و معنویت بعد عظیمی بخشیده‌اید... قرن بیستم پس از ترورشدگان گاندی معنویت مجسم خود را از دست داده است. اگر شما همچنان از شعار جمهوری اسلامی طرفداری کنید، آن تز مشهور ماتریالیستی (به معنای فلسفی آن) را جان بخشیده‌اید که اعلام می‌دارد تاریخ مدون، تاریخ جنگهای طبقاتی است، و اگر گفته شود آیت‌الله خمینی می‌خواهد طبقه یا قشر روحانی ایران را در حکومت جانشین طبقه یا قشر دیگری کند چه جوابی خواهید داد؟ و در این صورت کجاست آن معنویت و اخلاقی که قرن ما در جستجوی اوست؟
ـ عجبا! می‌گوید جمهوری اسلامی مفهوم طبقاتی دارد، یعنی حکومت عده‌ای از مردم (روحانیون) و این تقویت فلسفه مادی طبقاتی است، ولی جمهوری مطلق بگویید انقلاب معنوی عظیمی ایجاد کرده‌اید.
مقصود این است اگر جمهوری مطلق بگویید بی‌طرفی خود و جناح خود و طبقه خود اعلام کرده‌اید، پس معنویت عظیمی ایجاد کرده‌اید.
اولاً نویسنده هم حکومت اسلامی را با حکومت روحانیون اشتباه کرده است! معلوم نیست از کجای کلمه اسلامی مفهوم حکومت روحانیون استفاده می‌شود. آیا اسلام دین طبقه روحانیت است؟ آیا اسلام ایدئولوژی روحانیون است یا ایدئولوژی انسان بما هو انسان؟ پس معلوم می‌شود نویسنده اسلام را ایدئولوژی طبقه روحانیون می‌داند.
ثانیاً اگر به قول شما جمهوری مطلق عنوان شود و هیچ مفهوم طبقاتی نداشته باشد و به اصطلاح انسانی و مردمی باشد، کافی است در اینکه انقلاب عظیم معنوی صورت گیرد؟ این آقایان می‌پندارند همین قدر که شعاری عمومی و انسانی شد و گرایشی به اصطلاح به اومانیسم داشت کافی است در معنویت، و حال آنکه معنویت و انسانیت صرفاً یک امر منفی نیست، متساوی بودن انسانها یک امر مثبت است متشکل از اندیشه و اخلاق و عمل. تجربه نشان داده که شعارهای اومانیستی تا کجا تو خالی از آب در آمده است.
گرایش اسرائیلی ژان پل سارتر بهترین دلیل است که در صدر مقاله به آن اشاره شده است.
ثالثاً طبق قاعده بالا هر جا جمهوری مقید شود تضاد پیدا می‌شود.
پس جمهوری سوسیالیستی نیز به همین دلیل که مقید است نه مطلق، مفهوم طبقاتی دارد، جمهوری کمونیستی نیز همین‌طور.
البته این‌طور نیست. عمده این است که بدانیم آن قید، مثلاً اسلام یا سوسیالیسم یا کمونیسم در ذات خود چه محتوایی دارد: محتوای طبقاتی یا غیر طبقاتی؟
پس هر قیدی جمهوریت را طبقاتی نمی‌کند. مثلاً جمهوری سرمایه‌داری، جمهوری کارگری، جمهوری سفیدپوشان چنین است، اما جمهوری اسلامی با توجه به محتوای انسانی اسلام هرگز جمهوری را طبقاتی نمی‌کند.
رابعاً شکست گاندی از آن جهت بود که مکتبی نداشت و وابسته به یک مکتب توحیدی نبود.
اقبال می‌گوید:
بشریت امروز به سه چیز نیازمند است: تعبیری روحانی از جهان، آزادی روحانی فرد (دموکراسی) و اصولی اساسی و دارای تأثیر جهانی که تکامل اجتماع بشری را بر مبنای روحانی توجیه کند (یعنی ایدئولوژی جامع و درست).
اقبال به سخن خود چنین ادامه می‌دهد:
... مثالیگری اروپا هرگز صورت عامل زنده‌ای در حیات نیامده و نتیجه آن «من» سرگردانی است که در میان دموکراسیهای ناسازگار با یکدیگر به جستجوی خود می‌پردازد که کار آنها منحصراً بهره‌کشی از درویشان به سود توانگران است... از طرف دیگر مسلمانان، مالک اندیشه‌ها و کمال مطلوب‌هایی مطلق مبنی بر وحیی می‌باشند که چون از درونی‌ترین ژرفای زندگی بیان می‌شود، به ظاهری بودن آن رنگ باطنی می‌دهد. برای فرد مسلمان، شالوده روحانی زندگی امری اعتقادی است و برای دفاع از این اعتقاد به آسانی جان خود را فدا می‌کند. (احیای فکر دینی، ص203)
اینکه حضرات اعتراف دارند که پیوند دموکراسی و سوسیالیسم جز در فضایی معنوی و روحانی پیوند انسانی نخواهد بود، باید بدانند که فضای معنوی جز با تعبیری معنوی و روحانی از کل جهان میسر نیست.
اینکه پنداشته‌اند با شعارهای انسانگرایانه معنویت پدید می‌آید اشتباه محض است و از آن ناشی می‌شود که معنویت را امر منفی می‌دانند.
خامسا آیا واقعا روشنفکران ما آنگاه که می‌شنوند جمهوری اسلامی، تصورشان جمهوری اسلامی به اصطلاح آخوندی است که فرقش با جمهوریهای دیگر در این است که طبقه روحانیون متصدی مشاغل و پستها می‌شوند؟ اگر نمی‌دانند جای تعجب و اگر می‌دانند و نعل وارونه می‌زنند جای هزار تأسف است.
امروز هر بچه دبستانی اینقدر می‌داند که جمهوری اسلامی یعنی جامعه‌ای اسلامی با رژیم جمهوری، و می‌داند که جامعه اسلامی یعنی جامعه توحیدی و جامعه توحیدی یعنی جامعه‌ای براساس جهان‌بینی توحیدی که جهان، ماهیت از اویی و به سوی اویی دارد و دارای ایدئولوژی توحیدی است که از آن به توحید عملی یاد می‌شود، یعنی رسیدن انسان به یگانگی اخلاقی و یگانگی اجتماعی، که هر دوی اینها در آیه کریمه معروف که رسول‌الله در صدر نامه‌هایش به شخصیتهای جهان آن را ثبت می‌کرد ذکر شده است:
قل یا اهل الکتاب تعالو الی کلمة سواء بیننا و بینکم ان لا تعبد الا الله و لانشرک به شیئا و لا یتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون‌الله.
جمله تعالو الی کلمة سواء بیننا و بینکم توحید نظری را و جمله ان لا تعبد الا الله توحید عملی فردی را و جمله و لا یتخذ بعضنا بعضا... توحید عملی اجتماعی را که مساوی است با آزادی دموکراسی بیان می‌کند.
7. می‌گوید: اگر شما حاکمیت مطلق ملت را بپذیرید، مردم ایران که تاکنون تقریبا در همه قیامهای خود بالمآل شکست خوردند، پس از قرنها می‌توانند نفسی راحت بکشند و در فردای پیروزی، جشن دوگانه‌ای (سقوط استبداد سیاه و استقرار حکومت مردم) برپا سازند.
ـ عجبا! چگونه است که خواسته خود مردم یعنی جمهوری اسلامی، حاکمیت مردم را نقض می‌کند. اگر خواسته مردم حاکمیت آنها را نقض کند باید بگوییم دموکراسی امر محال است. زیرا همیشه وجودش مستلزم عدمش است. چه کسی می‌خواهد اسلامی بودن جمهوری را بر مردم تحمیل کند؟ آیا پیشنهاد کردن تحمیل است؟ پس همه احزاب دنیا که از مردم تقاضای رأی می‌کنند، بر مردم تحمیل می‌کنند؟
به علاوه، این نهضت از آن روز اوج گرفت و شورانگیز شد که جمهوری اسلامی اعلام شد. جمهوری اسلامی یعنی یک نفی و یک اثبات. اما نفی، نفی رژیم حاکم 2500 ساله، چون جنبه دائمی و زوری و تحمیلی سلطنت را که بزنیم می‌شود جمهوری. اما ثبات یعنی محتوای اسلامی و توحیدی.
8. می‌گوید: چند قرن است که غربیان می‌گویند که ملتهای مشرق زمین لیاقت آزادی و دموکراسی بی‌قید و شرط را ندارند و همیشه باید در پای علم خودکامه‌ای سینه بزنند. باید به این یاوه‌ها در میدان عمل پاسخ داد. هندیان، بطلان این ادعا را ثابت کردند اما نوبت ایران نرسیده است.
ـ جواب این قسمت، از آنچه در پاسخ قسمت بیشتر گفته شد روشن است.
9. می‌گوید: به همه این دلایل اکنون سفره دل را به پیروی از سنتهای گرانبهای اسلامی در حضرت شما می‌گسترم و می‌گویم که به چه دلایلی با جمهوری اسلامی مخالفم:
1. هر انقلابی دو رکن دارد: اول مردمی که باید انقلاب کنند، دوم رهبر یا رهبرانی که باید لحظه مناسب را تشخیص دهند و با اعلام شعارها و رهنمودهای مناسب انقلاب را هدایت کنند. رکن دوم در قسمت اعظم متعلق به شماست. ولی درباره رکن اول چه باید گفت؟ چرا باید در ساختن ایران آینده رأی آزادانه ملت را نپرسید؟ آیا می‌توان ادعا کرد همه شهیدانی که در سالهای سیاه با خون خود نهال انقلاب را آبیاری کردند طرفدار جمهوری اسلامی بودند؟ آیا می‌توان ادعا کرد که همه زندانیان سیاسی که با زندگی و شرف خود مقدمات آزادی را فراهم آوردند دارای ایدئولوژی مذهبی بودند و هستند؟ آیا می‌توان ادعا کرد که همه کسانی که هر روز به بهای جان یا شرف یا آزادی یا زندگی خود مبارزه را ادامه می‌دهند یکپارچه طرفدار چنین نظری هستند؟... حماسه‌ای که ایجاد شده مربوط به همه ملت ایران است، پس کار منطقی و درست و عادلانه این است که فقط مهر ملت ایران باشد و بس و هر کاری دیگر امری عمومی را اختصاصی می‌کند.
ـ در حقیقت در اینجا چند سؤال است:
الف: چرا رأی آزادانه مردم را نمی‌پرسید؟
ب: آیا همه شهیدان و زندانیان، جمهوری اسلامی می‌خواسته‌اند؟
ج: چرا فقط مهر ملت ایران نباشد؟
د: چرا امری عمومی را اختصاصی می‌کنید؟
پاسخ پرسش اول این است که اولاً مردم ایران به این پرسش پیشاپیش پاسخ داده‌اند، در راهپیمایی‌هاشان، در شعار الله‌اکبرشان، در شعارهای دیواری‌شان، در قبول رهبری امام گفته شد که رهبر لحظه مناسب را تشخیص می‌دهد و با اعلام شعارها و رهنمودهای مناسب، انقلاب را هدایت می‌کند. اتفاقاً جان مطلب همین جاست که رهبر با اعلام شعار جمهوری اسلامی و «به پیش به سوی حکومت اسلام» به انقلاب روح داد، زیرا با زبان دل مردم و خواسته‌های درونی عموم مردم سخن گفت هر چند گروهی معدود از روشنفکران که در عالم هپروت زندگی می‌کنند و از متن زندگی مردم بدورند دلخور شدند. ندای امام برخاسته از متن فرهنگ و تاریخ مردم بود.
ثانیاً رفرنداوم تأکید بر همین پرسش است که دقیقاً درصد خواهندگان جمهوری اسلامی که در رفراندوم شرکت می‌کنند روشن شود. پاسخ پرسش دوم این است که نه، همه کشته‌شدگان و زندانیان طرفدار جمهوری اسلامی نبوده‌اند ولی اکثریت قاطع طرفدار بوده‌اند. آیا دموکراسی چه ایجاب می‌کند، ترجیح نظر اقلیت را یا اکثریت را؟ فرضاً ما بخواهیم آراء آنها را دخالت دهیم، باز نظر اکثریت قاطع جمهوری اسلامی بوده است. از دهها هزار شهید شاید صد کشته غیراسلامی هم نداشته باشیم.
ثانیاً باید دید ملت ایران به دنبال کدام کشته‌شدگان راه افتادند؟ به دنبال آنان که آنها را مدافع عقیده و فرهنگ خود می‌دانستند و از خود می‌دانستند و یا آنان که از شنیدن افکار و عقاید آنها درباره جهان، انسان، خانواده، عفاف، پاکی، مو بر تن این ملت راست می‌شد و همیشه با خود می‌گفت نکند سقوط رژیم منجر به روی کار آمدن این اقلیت بشود.
اما پاسخ پرسش سوم این است که مهر اسلامیت را اکثریت قاطع ملت ایران زده است. مبارزه ملت ایران، انقلاب ملت ایران تنها یک انقلاب سیاسی علیه ظلم و ستم نبوده است، تنها استعمار سیاسی نبود و نیست، انقلاب ایدئولوژیک بوده علیه ایدئولوژیهای غربی استعمارگر که زیر پوشش الفاظ فریبنده آزادی، دموکراسی، سوسیالیسم، تمدن، تجدد، پیشرفت تمدن بزرگ و امثال اینها عنوان می‌شد. ملت ایران آن روز که گفت جمهوری اسلامی، خواست مهر خودش را یعنی مهر فرهنگ خودش را به آن بزند، و در حقیقت می‌دانیم که هویت یک ملت آن فرهنگی است که در جانش ریشه دوانیده است. هویت ملی این مردم اسلام است. بریدگان از اسلام اگر چه در داخل این ملت و تحت حمایت این ملتند اما در حقیقت از این ملت بریده‌اند. زیرا فرهنگ این ملت و از جان این ملت و از روح این ملت خود را جدا کرده‌‌‌اند.
انقلاب اسلامی ایران تنها قیام علیه استبداد سیاسی یا استعمار سیاسی یا اقتصادی نبود، قیام علیه فرهنگ غرب، ایدئولوژی غربی، دنباله‌روی از تفکر غربی بود، بازگشت به هویت اسلامی و خود واقعی و روح جمعی این مردم بود یعنی قرآن، این قیام نوعی سرخوردگی از راه و روش‌ها و راه‌حل‌های غربی و بازیابی خود جمعی و ملی اسلامی ـ ایرانی بود و لهذا سایر کشورهای اسلامی را دارد تحت تأثیر قرار می‌دهد.
اما پاسخ پرسش چهارم این است که اولاً جمهوری اسلامی در ایران امری عمومی است نه اختصاصی، جمهوری منهای اسلام اختصاصی و غیر عمومی است. ثانیاً فرضاً این را اختصاصی بدانیم، یعنی اختصاصی شدن یک امر عمومی تلقی کنیم، این ملت ایران است که آن را اختصاصی کرده نه یک فرد و نه یک گروه.
می‌گوید: جمهوری اسلامی یعنی اینکه حاکمیت متعلق به روحانیون باشد و این برخلاف حقوق مکتسبه ملت ایران است که در انقلاب مشروطیت به دست آورد که قوای مملکت ناشی از ملت است و این راهی است از نظر سیاسی و اجتماعی و حقوقی برگشت‌ناپذیر. البته ملت حق دارد همیشه برای تدوین قانون اساسی بهتر و مترقی‌تری قیام و اقدام کند، اما معقول نیست که حق حاکمیت خود را شخص یا اشخاص واگذارد. دلیل این امر را باید در نوشته‌های دو قرن پیش روسو جست. بدین‌گونه قانون اساسی ما با قبول اصل مترقی حاکمیت ملی به بحث «ولایت شاه» و «ولایت فقیه» پایان داده است.
ـ خلاصه استدلال این است که مردم ایران در انقلاب مشروطیت حق حاکمیت ملی یعنی این که قوای مقننه، مجریه، قضائیه ناشی از ملت است به دست آورده است و معقول نیست که حق را به شخصی یا اشخاصی تفویض کند، هر چند معقول هست که قانون اساسی مترقی‌تری تدوین نماید؛ و جمهوری اسلامی یعنی حق حاکمیت فقیه و یا استبداد فقیه (ولایت فقیه) که بر ضد حاکمیت ملی است و ارتجاعی است و انقلاب مشروطیت به آن مانند ولایت شاه و استبداد شاه پایان داده است.
پاسخ این است که در انقلاب مشروطیت، مردم حاکمیت ملی به دست آوردند. حاکمیت ملی یعنی قوه قانونگذاری (در کادر قانون اساسی) و قوه مجریه و قوه قضائیه ناشی از ملت است. ملت ایران هرگز حق حاکمیت ملی را منافی با قانون اسلام به عنوان یک مکتب و یک قانون اصلی و اساسی که قوانین مملکت باید با رعایت موازین آن صورت گیرد ندانست و لهذا در متن قانون اساسی ضرورت انطباق با قانون اسلام آمده است و اصل دوم متمم پنج نفر فقیه تراز اول برای همین نکته است؛ همچنان که تصور مردم امروز از ولایت فقیه این نبوده که فقها حکومت کنند و دولت را به دست گیرند، بلکه در طول اعصار تصور مردم از ولایت فقیه این بوده است که به موجب این که مردم مسلمانند و وابسته به مکتب اسلامند، صلاحیت هر حاکمی از نظر اینکه قابلیت مجری بودن قوانین ملی اسلامی را داشته باشد باید مورد تأیید و تصویب فقیه قرار گیرد.
لهذا امام در فرمان خود به نخست‌وزیر دولت موقت می‌نویسد: به موجب حق شرعی (ولایت فقیه) و به موجب رأی اعتمادی که از طرف اکثریت قاطع ملت نسبت به من ابراز شده است، من رئیس دولت تعیین می‌کنم.

حق شرعی امام از وابستگی قاطع مردم به اسلام به عنوان یک مکتب و یک ایدئولوژی ناشی می‌شود که او یک مقام صلاحیتدار است که می‌تواند قابلیت شخصی را از این جهت تشخیص دهد و در حقیقت حق شرعی و ولایت شرعی یعنی مهر ایدئولوژی مردم که او رهبر آن است و حق عرفی همان حق حاکمیت ملی مردم است که آنها باید فرد مورد تأیید را انتخاب کنند.
حق حاکمیت ملی به مفهومی که نویسنده می‌گوید، همان دموکراسی به مفهوم مبتذل قرآن هجدهم است که انسان و حقوق انسان در مسائل مربوط به معیشت و خوراک، مسکن، پوشاک و آزادی در انتخاب راه معیشت مادی خلاصه می‌شود. اما اینکه مکتب و عقیده و ایمان و وابستگی به یک ایده هم جزء حقوق انسان است و اوج انسانیت در وارستگی از غریزه و از تبعیت از محیط طبیعی و اجتماعی و وابستگی به عقیده ایمان و آرمان حیاتی و اجتماعی است و این عالیترین خواسته انسان است و انسان در این زمینه هم حقوق و وظایفی دارد، بکلی به فراموشی سپرده شده است.
این اشتباه، معکوس اشتباه خوارج است. آنها به موجب مفهوم ان الحکم الالله که به معنی این است حاکمیت قانون و تشریع از ناحیه خداست، فکر می‌کردند حاکمیت به معنی حکومت هم از خداست، که علی(علیه السلام) جواب داد: کلمة حق یراد بها الباطل... و اینها (یعنی این روشنفکران) اصل حاکمیت و امارت ملی را با اصل تشریع و تدوین مکتب اشتباه کرده‌اند و لابد اصل... و ... متمم قانون اساسی را که هیچ قانونی را که برخلاف قوانین اسلام باشد قانونی نمی‌داند برخلاف روح مشروطیت و حاکمیت ملی پنداشته‌اند.
11ـ می‌گوید: اگر کشور اسلامی باشد دیگر جمهوری نیست، زیرا مقررات حکومت از پیش تعیین شده است و کسی را در آن قواعد و ضوابط حق چون و چرا نیست. این امر چنان بدیهی است که وقتی کمونیستها خواستند فقط اصطلاح دموکراسی را از تابوتی که خود ساخته بودند بیرون آورند، به خود اجازه ندادند که عبارت دموکراسی کمونیستی را به کار برند، بلکه عبارت دموکراسی توده‌ای را علم کردند که باز هم همان عیب را دارد.
ـ این ایراد نیز ناشی از این است که حق حاکمیت ملی را مساوی با نداشتن مسلک و ایدئولوژی و عدم التزام به یک سلسله اصول فکری درباره جهان و اصول عملی درباره زندگی دانسته‌اند، که اگر کسی به حزبی، به مسلکی، به مرامی، به دینی ملتزم و متعهد شد و خواهان اجرای آن شد، آزاد نیست دموکرات نیست، پس اگر کشور اسلامی شد یعنی مردم مؤمن و معتقد به اصول اسلامی هستند و اصول اسلامی را بی‌چون و چرا می‌دانند، و اگر اصول اسلامی با هر اصول دیگری را بی‌چون و چرا دانستند دموکراسی به خطر افتاده است.
از اینها باید پرسید آیا اعتقاد به یک سلسله اصول علمی یا منطقی یا فلسفی و بی‌چون و چرا دانستن آن اصول، برخلاف اصول دموکراسی است یا آنچه برخلاف اصول دموکراسی است این است که آدمی به اصولی اعتقاد نداشته باشد و آنها را قابل چون و چرا بداند ولی به دیگری اجازه چون و چرا ندهد.
برای اکثریت قاطع ملت ایران ایمان و اعتقاد راسخ به اصول اسلام و بی‌چون و چرا دانستن اصول اسلامی نه گناه است و نه عیب. آنچه می‌تواند گناه و عیب باشد این است که به اقلیت بی‌اعتقاد اجازه چون و چرا ندهد که می‌دهد و داده است و دلیلش همین مقاله است که در «آیندگان» چاپ شده و صدها مقاله دیگر از همین اقلیت.
برای کمونیستها کمونیست بودن، بی‌چون و چرا دانستن اصول کمونیستی برخلاف اصول دموکراسی نیست، آنچه برخلاف اصول دموکراسی است ممانعت از چون و چرای دیگران و اظهار عقیده و از تفکر و از معاشرت با غیرکمونیستها و دیوار آهنین کشیدن به دور کشور و حق اظهارنظر ندادن به متفکران و اندیشمندان است.
12ـ می‌گوید: مسائل معیشتی و بالنتیجه مسائل ساسی در تحول مدام است. می‌پرسم که یک حکومت اسلامی مسائل پیچیده اقتصادی و حقوقی و آزادیهای سیاسی را با کدام قواعد و ضوابط حل خواهد کرد؟ مسلماً جواب شخص شما این است که براساس تحول زمان. اما همه سخن در این است که اگر پس از صد و بیست سال عمر شما، جانشین شما گفت که می‌خواهد این مسائل را صرفاً با قواعد و ضوابط قرنها پیش حل کند تکلیف چیست؟
ـ پاسخ این است که نه پاسخ امام این است که براساس تحول زمان و نه جواب جانشین آن خواهد بود که براساس قواعد و ضوابط قرنها پیش. پاسخ آن را ما در مقاله «اسلام و تجدد زندگی» در کتاب نظام حقوق زن در اسلام داده‌ایم.
13ـ می‌گوید: قواعد معیشتی اسلامی (سیاسی، اقتصادی، اجتماعی) برای حل بحرانهای امروز کافی نیست. این نظر موجب نمی‌شود که من رسالتی را که روحانیون از نظر تبلیغ مسائل الهی و دینی و نیز رسالت رفع ستم و افشا‌گریهای اجتماعی دارند انکار کنم. ملت همه اینها را قدر خواهد شناخت و در پیشبردش خواهد کوشید. اما با بنیادهای انسانی و جهان‌شمول دموکراسی و سوسیالیسم چه باید کرد؟
ـ نویسنده فرض را بر این گرفته که قواعد سیاسی، اقتصادی، اجتماعی اسلام را می‌شناسد و برای حل بحرانها کافی نمی‌داند. در عین حال برای روحانیون رسالتی در ماوراء قواعد معیشتی قائل است و تنها بنیادهای جهان‌شمول دموکراسی و سوسیالیسم را بنیادهای اصیل می‌داند.
اولاً اسلامی که محتوایش از او گرفته شود، قواعد معیشتی نه از خود او بلکه از غرب گرفته شده باشد، اسلام نیست و رسالتی ندارد و نمی‌تواند رسالت داشته باشد.
و اما جهان‌شمولی؛ ما در کتاب مقدمه‌ای بر جهانشمولی را بیان کرده‌ایم.

برچسب ها: شهید مطهری
نظرات بینندگان
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات