چه اتفاقى در جامعه اسلامی رخ داد که مردمی که روزى هنگام وضو ساختن رسول خدا(ص)براى تبرّک جستن به قطرات آب وضوى آن وجود نازنین، گوى سبقت از هم مىربودند، روز دیگر گردهم می آیند تا میوه باغ نبوّت را در گودال غربت، تنها و بىمعین با تیغ کین سربریده، دامن عفّت را به آتش کشند و خاندان عصمت را به اسارت برند.
نقطه آغازین
جوامع در طول تاریخ و طى زندگى اجتماعى خود، همواره شاهد تغییر و تحوّلاتى بودهاند. آنچه در این دگرگونىها مهم و قابل ملاحظه است جهت و سمت و سوى آن است: آیا سیر صعودى داشته و به تعبیر برخى از جامعهشناسان، تکا ملىاند یا نزولى؟ مطمئنا تغییراتى که در جهت رشد و تکامل بشر صورت مىگیرد نه تنها نکوهیده نیستند، بلکه پسندیده و مورد استقبال کمالجویان قرار خواهند گرفت.
بدون تردید، جامعه نبوى به عنوان یک جامعه نیز شاهد تغییر و تحوّلاتى بوده است، اما آنچه باعث حساسیت متفکران و متدیّنان شده، سمت و سوى این تغییرات است. براساس شواهد تاریخى، این تحوّل و تغییر پس از رحلت رسول گرانقدر اسلام صلىاللهعلیهوآله ، سیرى نزولى داشته است. جامعهاى که با عنایت خداوند و همّت محمدى و غیرت علوى و همراهى مهاجر و انصار، بر پایه ارزشهاى معنوى شکل گرفت، چندى پس از رحلت جانگذار بنیانگذارش ره سقوط پیشه کرد و ارزشهاى عصر جاهلیت جاىگزین ارزشهاى ناب محمدى گردید.
در این زمینه، آنچه بایسته پژوهش است، بررسى سازوکارهاى این تغییر است تا معلوم شود که چهگونه و چه عاملى در این تغییرات نقش اساسى داشتهاند.
هسته اصلى هر جامعه را فرهنگ آن جامعه تشکیل مىدهد و به تعبیر جامعهشناسان و دانشمندان علوم اجتماعى، فرهنگ به مثابه هواست که هیچ جامعهاى بدون آن شکل نخواهد گرفت. بدینروى، نقطه آغازین تغییر در جامعه را باید تغییر در فرهنگ آن دانست. و اگر گروهى بخواهند جامعهاى را به دلخواه خود تغییر دهند، نقطه شروع آن را در فرهنگ و بخصوص ارزشها و اندیشههاى آن، قرار مىدهند؛ چه این که فرهنگ عبارت است از: «مجموعهاى از اعتقادات، آداب و رسوم، اندیشهها و ارزشها... که افراد به عنوان اعضاى گروه یا جامعه آنها را کسب کرده و یا پدید آوردهاند.»(1)
بر این اساس، تغییر در ارزشها و اندیشهها تغییر در سایر بخشهاى فرهنگ را در پى خواهد داشت؛ زیرا سایر عناصر فرهنگ تحت تأثیر مستقیم اندیشهها و ارزشها هستند.
بدینسان، نقطه آغازین تغییر در جامعه را باید، تغییر در ارزشهاى آن دانست و قدرتمداران نیز براى در دست گرفتن سرنوشت جامعه، ابتدا به سراغ ارزشهاى آن رفته و سعى در سوق دادن آنها به سوى اهداف خود، داشته و دارند.
نخستین گام
حال که دانستیم نقطه آغاز تغییر در جامعه فرهنگ آن است و ریشه تغییرات فرهنگى، دگرگونى ارزشهاست، عامل و یا مهمترین عامل تغییرات فرهنگى را چه باید دانست؟ برخى از جامعهشناسان بر این باورند که نقش کارگزاران در تغییرات اجتماعى و فرهنگى، نقشى برجسته و قابل ملاحظه است؛ زیرا کنشها و تصمیمات آنهاست که سرنوشت جوامع را مشخص مىسازد.(2) و در این میان، نقش دولت از سایر عوامل تأثیرگذار در تغییرات اجتماعى برجستهتر است؛ زیرا خطمشىها و اهداف کلى دولتها مىتوانند باعث ایجاد تغییرات وسیعى در سطح جامعه در زمینههاى متفاوتى نظیر هنجارها، ارزشها، گرایشها و باورداشتها گردند.(3)
براساس واقعیت مذکور است که ماجراى «سقیفه» را به عنوان نخستین گام در جهت تغییر ارزشها مىدانیم؛ جریانى که پس از رحلت پیامبر مکرّم صلىاللهعلیهوآله به جاى حضور در خانه على علیهالسلام و دست بیعت دادن با او، که منصوب خدا و رسولش بود، در سقیفه بنىساعده گردهم آمدند و حاکمیت جامعه نبوى را به برکت رأى مردم (بیعت) ـ طوعا او کرها ـ به عهده گرفتند؛ چرا که اصحاب سقیفه خوب مىدانستند که تغییر ارزشها بدون تسلّط اجتماعى، که ساز و کارش حکومت است، ممکن نیست.
اگر تحوّل و دگرگونى جامعه نبوى را تا آنجا درنوردید که پس از نیم قرن مردمى که خود را امّت محمد صلىاللهعلیهوآله مىدانستند، در سرزمین کربلا جنایتى مرتکب شدند که زمین و آسمان در عزاى مصیبتش تا قیامت مویهکنانند، ریشه این تحوّل را در سقیفه باید جستوجو کرد. چه خوب سروده است مهیار دیلمى:
فیوم السققیفة یاابن النبى
طرّق یومک فى کربلا
و غصب ابیک على حقّه
و امّک حسّن أن تُقتلا.(4)
اى فرزند مصطفى، این سقیفه بود که راه کربلایت را هموار کرد و آنگاه که حق پدرت على علیهالسلام و مادرت [فاطمه علیهاالسلام ] را غصب کردند، کشته شدنت خوب جلوه کرد.
به هر تقدیر، سقیفه عامل اصلى پدیدارشدن حادثه خونبار کربلاست، که خود پیامد تغییر در ارزشهاى جامعه نبوى بود؛ چه اینکه منشأ دگرگونىهاى ارزشى ماجراى سقیفه بود؛ در آنجا بود که عنان حکومت به دست افراد نالایق افتاد و آنان با بهرهگیرى از این ساز و کار بر جامعه مسلّط گشتند و هرآنچه توانستند، کردند و جامعه را به سویى کشاندند که خود خواستند، به نحوى که در جامعهاى که در آن آب وضوى پیامبر مکرّم صلىاللهعلیهوآله سرمه چشم مردم بود، پس از پنج دهه، کشتن فرزند دلبندش را نه تنها مذموم ندانستند، که حتى پس از کشته شدن مظلوم کربلا، به شکرانه این پیروزى، در کوفه مسجد بنا نهادند.
پیش از آنکه به سازوکار تغییر در ارزشها، که نقطه آغاز آن ماجراى سقیفه بود، پرداخته شود، لازم است به زمینه اجتماعى پذیرش سقیفه اشاره شود:
زمینه اجتماعى پذیرش سقیفه
چرا مردمى که چندماه پیش از رحلت نبى مکرّم صلىاللهعلیهوآله در حجةالوداع، قضیه غدیر خم را به عیان دیدند و شنیدند که رسولخدا صلىاللهعلیهوآله فرمود: «من کنت مولاه فهذا علىٌ مولاه» و باز هم به چشم خود دیدند که عمر و ابوبکر جزو نخستین کسانى بودند که به خلیفه خدا و رسولش گفتند: «بخٍ بخٍ لک یا اباالحسن لقد اصحبت مولاى و مولا کلّ مؤمنٍ و مؤمنه»، با این همه پس از رحلت رسول خدا صلىاللهعلیهوآله تن به ماجراى سقیفه دادند؟
در پاسخ به این پرسش، مباحث زیادى مطرح شده است، اما در این نوشتار برآنیم که زمینه اجتماعى آن را مطمح نظر قرار دهیم. براى این منظور، باید به وضعیت اجتماعى جامعه حجاز توجه کرد: بیشتر مردم مدینه پس از هجرت پیامبراکرم صلىاللهعلیهوآله به آن شهر، مسلمان شدند؛ مردم مکّه نیز در سال هشتم هجرى، آنگاه که مکّه به دست پیامبر و یارانش فتح گردید، اسلام آوردند. بنابراین، بقایایى از سنّتهاى جاهلى وجود داشت که حتى در زمان حیات رسول خدا کاملاً از بین نرفته بود؛ از جمله این سنّتها مىتوان به «مشروعیت مبتنى بر اقتدار سنّتى» اشاره کرد. در این مشروعیت، پایگاه اجتماعى «سن» اهمیت خاصى داشت؛ چنانکه توانسته بود ساختار منش اجتماعى ثابت و مقاومى را بر رفتارهاى اجتماعى جامعه مسلّط گرداند و این واقعیت را در قضیه فرماندهى اسامه به خوبى مىتوان دید.
اسامه، جوانى کم سن و سال که گویا هنوز محاسن کاملى نداشت، وقتى به فرمان رسولالله صلىاللهعلیهوآله فرمانده سپاه شد، برخى از افراد سپاه در برابر این فرمان عصیان کرده، ایراد آوردند که چرا با وجود افراد مسنتر، پیامبر اسامه را انتخاب نموده است؟(5) این ایرادها موجب تأخیر در حرکت سپاه اسلام از لشکرگاه «جرف» گردید و پیامبر صلىاللهعلیهوآله در اثناى بیمارى آگاه شدند که در حرکت سپاه از لشکرگاه، کارشکنىهایى مىشود و گروهى به فرماندهى اسامه طعن مىزنند. از این موضوع سخت خشمگین گردیدند و در حالى که حولهاى بر دوش انداخته و دستمالى بر سر بسته بودند، آهنگ مسجد کردند تا از نزدیک با مسلمانان سخن بگویند و آنان را از خطر این تخلّف بیم دهند. با آن تب شدید بالاى منبر قرار گرفتند و پس از حمد و سپاس فرمودند: «هان اى مردم، من از تأخیر حرکت سپاه سخت ناراحتم. گویا فرماندهى اسامه بر گروهى از شماها گران آمده و زبان به انتقادگشودهاید...»(6) حتى پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله به کسانى که مىخواستند از سپاه او جدا شوند و در مدینه بمانند، لعنت فرستادند.(7) شهرستانى در ملل و نحل نوشته است که برخى از صحابه از فرمان رسولالله صلىاللهعلیهوآله سرباز زدند و در مدینه ماندند. از جمله این صحابه عمر و ابوبکر بودند که به بهانههایى از قبیل اداره امور جارى از پیوستن به اسامه اجتناب کردند و امر مولاى جهانیان را زیر پاى گذاردند.(8)
برخى نیز بر این باورند که ترسْ عاملى بود که موجب تن دادن به ماجراى سقیفه گردید. بلاذرى در کتاب انساب الاشراف مىگوید: انصار تن به جریان سقیفه دادند و سکوت کردند؛ چون مىترسیدند؛ ترس از حاکمیت قریش و انتقام کشتههاى «بدر» داشتند؛ چنانچه حباب بن منذر گفت: «ما ترس از آن داریم که کسانى از شما بر سر کار آیند که ما پدران و برادران آنها را در جنگ کشتهایم، ترس از آنکه این افراد از ما انتقام گیرند.»(9)
جاحظ نیز عامل ترس را مؤثر مىداند و مىنویسد: ترس هر یک از اوس و خزرج از حاکمیت یکدیگر و بازگشت کینههاى گذشته بود که انصار را وادار به قبول جریان سقیفه کرد؛ چنانکه ابوبکر در سقیفه به آنها گفت: «اگر از میان شما انصار، هر یک از اوس و خزرج خلافت را بگیرد، به خاطر مسائل جاهلیت باهم جنگ خواهید کرد.»(10)
البته نقش منافقان را، که از قبل از رحلت پیامبر صلىاللهعلیهوآله در جهت تضعیف اسلام و پیامبر تلاش مىکردند نباید نادیده گرفت. علّامه طباطبائى در اینباره مىنویسد: «چگونه ممکن است حرکت منافقین با رحلت پیامبر صلىاللهعلیهوآله منقطع شده باشد و هیچگونه ضدیت و دسیسه بر ضد دین نداشته باشند؟! بنابراین، یا منافقان بعد از رحلت پیامبر متأثر شدند و در اثر تأثر مخلصانه ایمان آوردند؛ یا آنان با مسؤولین حکومت اسلامى (قبل یا پس از رحلت آن حضرت) توافق سرّى داشتند که کسى مزاحم آنان نشود وامنیت داشته باشند و یا یک مصالحه اتفاقى بین آنان و مسلمانان رخ داده بود و همه در یک مسیر قرار گرفتهاند؛ لذا، درگیرىها از بین رفته است.»(11)
به هر روى، عوامل مذکور، هر یک به نحوى در پذیرش سقیفه نقش داشتند و اصحاب سقیفه با بهرهگیرى از عوامل مذکور توانستند مسیر حکومت را عوض کرده، حاکم منصوب خدا و پیامبر را کنار گذاشته، خود بر مسند حکومت تکیه زنند و در حفظ و استحکام حاکمیت خود تلاش نمایند.
پیش از ورود به بحث تغییرات فرهنگى ماجراى سقیفه، اشارهاى کوتاه به داستان سقیفه مفید مىنماید:
داستان سقیفه
در اینکه سقیفه به چه صورت و چگونه برگزار گردید، ابن هشام در سیره نبویه مىنویسد: «پس از رحلت رسول خدا صلىاللهعلیهوآله ، مردم چند دسته شدند: گروهى از انصار خود را به سعد بن عباده رسانده و در سقیفه بنىساعده اجتماع کردند. على بن ابىطالب و زبیر و طلحه نیز به خانه فاطمه رفتند، مابقى مهاجرین با اسید بن حضیر و قبیله بنى عبدالاشهل به نزد ابوبکر رفتند و در این حال، شخصى به نزد ابوبکر و عمر آمد و گفت: گروه انصار به نزد سعد بن عباده رفته و در سقیفه بنى ساعده اجتماع کردهاند و اگر شما خواهان خلافت هستید، پیش از آنکه کارشان سر بگیرد، خود را به آنها برسانید. در آن حال، جنازه رسول خدا همچنان در اتاق روى زمین بود و خاندانش در را بسته بودند. عمر گوید: من به ابىبکر گفتم: برخیز تا به نزد برادران انصار خود برویم و ببینیم چه مىکنند.»(12)
در کتاب تاریخ یعقوبى آمده است: «روز وفات رسول خدا انصار در سقیفه بنى ساعده فراهم شدند... پس سعد بن عباده خزرجى را نشانیده، دستمالى به سر او بسته، مسندى براى او دوتا کردند. و خبر به ابوبکر و عمر و مهاجران رسید، پس با شتاب آمدند و مردم را از پیرامون سعد براندند و ابوبکر و عمربن خطاب و ابوعبیدة بن جرّاح پیش آمدند و گفتند: اى گروه انصار، پیامبر خدا از ماست. پس به جانشینى او سزاوارتریم و انصار گفتند: از ما امیرى و از شما امیرى. پس ابوبکر گفت: امیران از ما و وزیران از شماست. آنگاه ثابت بن قیس بن شمّاس، که خطیب انصار بود، بپاخاست و سخن گفت و برترى آنان را یاداورى کرد. پس ابوبکر گفت: شما را از بزرگوارى دور نمىداریم و آنچه از برترى یاداور شدید، راستى که شما اهل آن هستید، لیکن قریش از شما به محمد سزاوارترند و این عمر بن خطاب است که پیامبر خدا گفته است: خدایا، دین را به او سربلند گردان. و این ابوعبیدة بن جرّاح است که پیامبر خدا گفته است: امین (ل. ب امیر) این امّت است. پس با هر کدام از این دو خواهید، بیعت کنید. آن دو زیر بار نرفتند و گفتند: به خدا قسم، با اینکه تو همسفر پیامبر خدا و دوم دوتایى، ما بر تو پیشى نخواهیم گرفت. پس ابوعبیده دست به دست ابوبکر زد و عمر دومى بود، سپس هر که از قریش همراه او بود، بیعت کرد و آنگاه ابوعبیده فریاد کرد: اى گروه انصار، شما نخستین یاوران بودید، پس نخستین کس نباشید که تغییر و تبدیل دهد.»(13)
به این صورت، خلافت را از مسیر خود منحرف کردند و حکومت را به دست فردى سپردند که تنها امتیازش همسفر بودن با رسول خدا بود و شخصیتى را که در فضیلت و برترى مانندى نداشت و تا امروز هم بمانند او را عالم به خود ندیده است، به بهانه جوانى در خانه نشاندند و در آن را به رویش به آتش کشیدند و یادگار رسول خدا صلىاللهعلیهوآله را در پشت آن در مجروح کردند و فرزند ششماههاش را به جرم بىگناهى کشتند و این آغاز حرکت اصحاب سقیفه در راستاى تغییر ارزشهاى ناب محمدى بود.
آغاز دگرگونى ارزشها
اصحاب سقیفه خوب مىدانستند که اگر ارزشهاى الهى و فرهنگ ناب محمدى به سردارى اهلبیت رسولالله صلىاللهعلیهوآله در جامعه نبوى جارى و سارى باشد، حاکمیت آنان متزلزل و ناپایدار خواهد بود و از اینرو، چاره را در انحراف جامعه و دورى آنان از عترت پیامبر صلىاللهعلیهوآله دیدند و در مقابل کلام نورانى پیامبر که فرمود: «انّى تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتى اهل بیتى فانّهما لن یفترقا حتى یردا علىّ الحوض»(14) نغمه «حسبنا کتاب الله» سردادند تا بدینسان، اهل بیت را مهجور گردانند که پیامدش مهجوریت خود قرآن است، زیرا قرآن کلام صامت است و زبان ناطق اهلبیت علیهمالسلام بازگشاى رمز و راز کتاب الله و کلید فهم سخن خدا.
امام خمینى قدسسره نیز به این مهم اشاره کرده، مىفرماید: «شاید جمله "لن یفترقا حتى یردا علىّ الحوض " اشاره باشد بر اینکه بعد از وجود مقدّس رسول الله، هرچه بر یکى از این دو گذشته است، بر دیگرى نیز گذشته است و مهجوریت هر یک مهجوریت دیگرى است تا آنگاه که این دو مهجور بر رسول خدا در حوض وارد شوند.»(15)
کنار گذاشتن على علیهالسلام و خانهنشین کردنش ضربه جبرانناپذیرى بر پیکر جامعه نوبنیاد نبوى بود؛ زیرا مردم تازه مسلمان شدیدا نیاز به تفسیر و تبیین معارف الهى داشتند، بخصوص مناطقى که پس از رحلت رسول خدا صلىاللهعلیهوآله در قلمرو حکومت اسلام قرار گرفتند؛ و این ضربه دو چندان گردید آنگاه که دستور به منع نشر و کتابت کلام نبوى دادند. به گفته مرحوم سید شریفالدین: «روایات درباره ممانعت خلیفه دوم از تدوین علم و جلوگیرى از جمعآورى احادیث و اخبار، متواتر است و شیعه و سنى به طرق مختلف، نقل کردهاند، تا جایى که وى صحابه را از نوشتن احادیث پیامبر مطلقا برحذر داشت. علاوه بر آن، بزرگان ایشان را در مدینه نگاه داشت تا احادیث آن حضرت را در اطراف منتشر نسازند.»(16)
ابن سعد نیز در طبقات مىنویسد: «در عصر عمر بن خطاب، احادیث پیامبر صلىاللهعلیهوآله فراوان بود. او مردم را قسم داد آنها را نزد او بیاورند. هنگامى که احادیث را پیش او آوردند، دستور سوزاندن آنها را صادر کرد.»(17)
بارى، این ممانعت عمر زمینه تفسیر به رأى قرآن و اجتهادات بىاساس گشت و ارزشهاى ناب جاى خود را به کجىها و انحرافات و تمایلات دنیاگرایان و راحتطلبان داد. و این واقعیتى است که امام المتقین امیرالمؤمنین على علیهالسلام به هنگامه جنگ صفین مىفرماید:
«انّما اصبحنا نقاتل اخواننا فى الاسلام على ما دخل من الزیغ و الاعوجاج و الشبهة و التأویل.»(18)؛ هم اکنون با برادران اسلامى خویش به واسطه تمایلات نابجا و کجىها و انحرافات و شبهات و تأویلات ناروا مىجنگیم.
مسلّما ممانعت از نشر و کتابت و ترویج احادیث رسول خدا و اهلبیت علیهمالسلام پیامدهاى منفى زیادى در پى داشته که ناهنجارىهاى اجتماعى و انحرافات رفتارى از جمله آن است. در ادامه، به این مسأله اشاره خواهد شد.
ارزشها، هدایتگر رفتار
ابتدا لازم است منظور از ارزشها و رابطه آنها با رفتار بیان گردد:
جامعهشناسان «ارزشها» را بدین صورت تعریف مىکنند: "ارزشها، عقاید عمیقا ریشهدارى است که گروه اجتماعى هنگام سؤال درباره خوبىها، برترىها و کمال مطلوب، به آنها رجوع مىکند.»(19) با توجه به تعریف، ارزشها هدایتکننده رفتار افراد در جامعهاند و هرگونه تغییر در آنها، دگرگونى در رفتار و هنجار اجتماعى را در پى خواهد داشت. از اینرو، شناخت ارزشها از نیازهاى اساسى جامعه است و به همین دلیل، نهادى به نام «آموزش و پرورش» را مأمور شناسایى و آموزش ارزشها به افراد جامعه نمودهاند؛ چه اینکه از جمله کارکردهاى مهم این نهاد، تقویت قدرت سازگارى افراد با ارزشهاى جامعه است.(20)
در جامعه نبوى، نقش اهلبیت علیهمالسلام آشناسازى مردم با ارزشهاى الهى بوده است، که این نقش را حکّام با خانهنشین کردن آنها و ممانعت از ترویج احادیث نبوى، از آنها ربودند. و اینجا بود که مسلمانان دچار مشکل تطبیق رفتارخود با شرع مقدّس (ارزشهاى ناب) شدند؛ پیامدى که حاکمان وقت نیز متوجه آن شدند و براى حل آن مجوّز فتوا و نقل حدیث را براى دو دسته (حکّام و سیاستمداران و افراد مورد اعتماد خود) صادر کردند و آنها نیز نشسته و دروغ بافتند و به جاى ارزشهاى ناب الهى، ارزشهاى مادى دنیوى ساختند و به نام ارزشهاى الهى نشر دادند.
مرحوم امینى در الغدیر مىنویسد: «[افرادى] همانند حرب بن میمون که زاهد و عابد بود ولى حدیث جعل مىکرد یا ابن هیثم طائى، تمام شب را به نماز مىایستاد، وقتى که صبح مىشد جلوس مىکرد و دروغ مىگفت.»(21)
مسلمانان نیز براى شناخت ارزشها و آموزش دین و احکام الهى، نزد ابوهریرهها و ابن هیثمها مىرفتند و آنها را گروه مرجع خود قرار مىدادند و به جاى حلقه زدن گرد وجود نورانى حضرت على علیهالسلام و فرزندانش و بهرهگیرى از کوثر زلال معرفت، سر بر آستان دیگران مىساییدند و رسم زندگى مىآموختند.
آیةاللّه جوادى در درس فقه این داستان پرغصه را نقل مىکردند: «روزى امام حسین علیهالسلام در مسجدالنبى نشسته بود و ابن عباس نیز در کنار او بود. مرد عربى وارد مسجد شد و به سراغ ابن عباس آمد و از او مسألهاى پرسید. امام حسین علیهالسلام مشغول جواب شد. آن مرد با بىشرمى گفت: از شما نپرسیدم!...»(22)
به این دلیل است که روایات منقول از حضرت على و فرزندانش علیهمالسلام درباره احکام، بسیار نادر است، مگر از امام باقر و صادق علیهماالسلام که آن هم به دلیل وضعیت پدید آمده (جنگ بنىامیه و بنىعباس) توانستند احکام نورانى الهى را به بشر هدیه کنند.
به هر روى، تغییر و دگرگونى ارزشها تا جایى پیش رفت که انصار و مهاجر از وضع موجود شکوه کردند.
علّامه امینى در الغدیر مىنویسد: «مهاجران و انصار از این که جامعه اسلامى به سوى ارزشهاى عصر جاهلى سوق داده شده و تعصّب قومى و نژادى به تمام معنا احیا گردیده است، شکوه مىکنند.»(23)
امیرالمؤمنین على علیهالسلام نیز پس از روى کار آمدن، به تغییراتى که پدید آمده بود اشاره کردند و با حسرت از گذشته یاد نمودند؛ در خطبه 129 مىفرمایند: «بندگان خدا، در زمانى واقع شدهاید که خیر و نیکویى به آن پشت کرده، و شر و بدى رو آورده است، و شیطان هر روز بیش از پیش در کار گمراهى مردم طمع مىورزد... به هر سو که مىخواهى نگاه کن، آیا جز فقیرى که با فقر دست و پنجه نرم مىکند یا ثروتمندى که نعمت خدا را به کفران تبدیل کرده یا بخیلى که با بخل ورزیدن در اداى حقوق الهى ثروت انباشته و یا متمرّدى که گویا گوشش از شنیدن پند و اندرزها کر است، آیا شخص دیگرى جز اینها مىبینى؟ کجایند خوبان شما، انسانهاى وارسته و پرهیزگارى که در کسبشان از حرام پرهیز مىکردند و در رفتار و عقیدهشان پاکى مىورزیدند؟... شما در میان جمعى از مردم پست و دونصفت ماندید که به دلیل پستى و بىارزشى آنها، لبها جز به مذمّت آنها حرکت نمىکند، فانّا للّه و انا الیه راجعون.
مفاسد آشکارشده، نه انکارکننده و تغییردهندهاى پیدا مىشود و نه بازدارندهاى به چشم مىخورد. آیا با این وضع، مىخواهید در دار قدس خدا و رحمتش قرار گیرید و از عزیزترین اولیایش باشید؟ هیهات...»(24)
آرى، وقتى به جاى ارزشهاى ناب الهى، ارزشهاى مادى و ساخته حکّام و حدیثسازان را فراروى افراد جامعه مىگذارند، رفتارى جز آنچه امام در خطبه نورانىاش اشاره دارد، نباید انتظار داشت؛ چه اینکه ارزشها هدایتگر رفتار در اجتماعند و هنجارهاى اجتماعى پاى در رکاب ارزشهاى حاکم بر جامعه دارند.
معاویه و ادامه روند تغییر ارزشها
با خاتمه یافتن حاکمیت 25 ساله اصحاب سقیفه و به خلافت رسیدن مولى الموحدّین علیهالسلام ، انتظار مىرفت که جامعه اسلامى ارزشهاى نبوى فراموش شدهاش را بازیافته، با بهرهگیرى از دریاى موّاج معارف، که از سینه على علیهالسلام مىجوشید، بتواند رفتارش را دگرگون کند و راه کمال پیش گیرد و این مهم با در دست داشتن حکومت به عنوان عامل مؤثر در تغییرارزشها،ممکنومیسّربهنظر مىآمد.
اما تاریخ به عیان دید که تلاش امام علیهالسلام در این زمینه، در قدم آغازین با مشکلات عدیدهاى مواجه گردید، چه اینکه حضرت حرکت اصلاحى خود را بر دو محور عدالت اقتصادى در امر بیتالمال و لیاقت در واگذارى امارت و ولایت، استوار داشت، که در محور اول، عدالت علوى موجب رنجش زراندوزان و دنیاگرایان همچون طلحه و زبیر گردید که به برکت بذل و بخشش عثمان، ثروتهاى کلانى به دست آورده بودند و بدین دلیل، جنگ جمل را به راه انداختند؛ و در محور دوم، حرکت امام باعث نارضایتى امراى ناصالحى گردید که توسط عثمان به امارت رسیده بودند؛ افرادى همچون معاویه که جنگ صفین را به همراهى تازه مسلمانان شامى که رفتارشان بر پایه ارزشهاى آموخته شده جریان سقیفه بود، بر ضد امام علیهالسلام به راه انداختند؛ شامیانى که با دسیسه اصحاب سقیفه به سرکردگى معاویه در فقر دینى و فرهنگى کامل به سر مىبردند و حتى شناختى صحیح از پیامبر و فرزندانش نداشتند.
مسعودى در مروج الذهب در اینباره مىنویسد: «یکى از دوستان اهل علم گفت: ما درباره ابوبکر و عمر و على و معاویه بحث مىکردیم، عدهاى ناظر مباحثه بودند. یکى از آنها که عاقلترین آنها بود، گفت: شما درباره ابوبکر و عمر و... چه مىدانید؟ من پرسیدم: شما درباره آنها چه فکر مىکنید؟ جواب داد: آیا على پدر فاطمه نبود؟ گفتم: فاطمه کیست؟ گفت: همسر پیغمبر و دختر عایشه و خواهر معاویه. گفتم: حکایت على چه بوده است؟ گفت: در جنگ حنین با پیغمبر کشته شد...»(25)
به هر حال، معاویه به همراهى یکصدهزار نیروى شامى که نماز جمعه را در روز چهارشنبه بجا مىآوردند، جنگ صفین را به راه انداخت و نتیجه آن تفرقه میان لشکر امام علیهالسلام بود که عدهاى راه خود را از امام جدا کردند و در نهروان گرد هم آمدند و بر امام خویش تیغ کشیدند و بدینسان، امام علیهالسلام طى قریب پنج سال حاکمیت، با کارشکنىهاى فراوان روبهرو شد و سرانجام نیز به دست اشقى الآخرین به شهادت رسید و پس از شهادت ایشان، طولى نکشید که معاویه امور مسلمانان را به دست گرفت و خود را امیرالمؤمنین خواند، در حالى که روند تغییر ارزشها را همانند اسلاف خود پى مىگرفت و این بار با سرعت و شدت بیشتر؛ چه اینکه وى به هیچ حقیقتى پاىبند نبود و راهى جز ضلالت پیش نگرفته بود.
على علیهالسلام در اینباره مىفرماید: «رهبر این گروه (بنىامیّه) از ملت اسلام خارج و بر پایه ضلالت و گمراهى ایستاده است.»(26)
امام حسین علیهالسلام نیز درباره بنىامیّه مىفرماید: «آگاه باشید! ایشان (بنىامیّه) پىروى از شیطان را بر خود لازم دانسته و اطاعت الهى را ترک نمودهاند و فساد را آشکار و حدود الهى را تعطیل نمودهاند.»(27)
معاویه پس از شهادت مولى الموحّدین و خانهنشین کردن امام حسن علیهالسلام ، خود را بىرقیب دید و در راه دگرگونى ارزشهاى اسلامى، سعى فراوان نمود و اوضاع را به عصر جاهلیت برگرداند.
امام حسین علیهالسلام در اینباره مىفرماید: «جدّا اوضاع زمان دگرگون گردیده؛ زشتىها آشکار و نیکىها و فضیلتها از محیط ما رخت بربسته است، از فضایل انسانى چیزى باقى نمانده است، مردم در زندگى ننگین و ذلّت بارى به سر مىبرند؛ نه به حق عمل مىکنند و نه از باطل دورى مىنمایند.»(28)
از آنجا که سعى بر این است که فرایند تغییر ارزشها به تصویر کشیده شود، لازم مىنماید که در این قسمت از بحث، به روندى که معاویه در ادامه تغییر ارزشها پیش گرفت، هرچند به اختصار، اشاره گردد:
1. هتک حرمت پیامبر صلىاللهعلیهوآله
معاویة بن ابوسفیان براى به فراموشى سپردن ارزشهاى نبوى و احیاى ارزشهاى جاهلى و عصر جاهلیت، نخست تلاش کرد تا از منزلت قدسى پیامبر مکرّم صلىاللهعلیهوآله بکاهد و ایشان را در حد یک انسان معمولى قرار دهد. از اینرو، به افرادى دستور جعل حدیث در این زمینه داد. جاعلان مزدور و دست نشانده نیز احادیث زیادى در وهن شخصیت نبوى جعل کردند که به یک مورد آنها اشاره مىشود: بخارى در کتاب صحیح خود مىنویسد: «عایشهمىگوید:
دو کنیزک آوازهخوان در خانه من، شعرهایى از عصر جاهلیت و جنگهاى آن به آواز مىخواندند. در این هنگام، پیامبر وارد شد و بدون هیچ واکنشى به روى بستر خویش دراز کشید. در این زمان، ابوبکر وارد شد و به محض برخورد به آوازهخوان، با شدت و تندى به او گفت: ساز و آواز شیطانى در محضر پیامبر؟ رسول خدا به ابوبکر رو کرد و فرمود: رهایشان کن و کارشان نداشته باش! هر گروهى عیدى دارد و امروز هم عید ماست!»(29)
معاویه براى اینکه بتواند جامعه اسلامى را از ارزشهاى ناب تهى کند، به کاستن منزلت پیامبر صلىاللهعلیهوآله اکتفا نکرد، بلکه تلاش مىکرد تا نام و ذکر رسول خدا را از میان بردارد و به تعبیر خود، به خاک بسپارد.
مسعودى در مروج الذهب در اینباره مىنویسد: «... مغیرة بن شعبه مىگوید: به معاویه گفتم: تو به آرزوهایت رسیدهاى. حال با این کهولت سن، نظر لطفى به بنىهاشم نما... معاویه گفت: نه به خدا سوگند، آرام نخواهم نشست، مگر اینکه نام او [پیامبراکرم] را دفن کنم و این ذکر و یاد را [که در اذان و اقامه برده مىشود] به خاک سپارم.»(30)
2. منع نشر فضایل اهلبیت علیهمالسلام
روشن است که اگر معاویه نمىتواند نام و ذکر پیامبر صلىاللهعلیهوآله را در جامعه ببیند، چگونه مىتواند شاهد وجود نازنین فرزندان او و جانشین به حق امیرالمؤمنین على علیهالسلام باشد؟ از اینرو، در ادامه سیاستى که عمر در زمان خود بنیان گذاشته بود، او نیز دستوربهمنعنشرفضایلاهلبیت علیهمالسلام داد.
ابن ابى الحدید مىگوید: «معاویه فرمانى عمومى براى کارگزاران در تمام بلاد اسلامى صادر کرد که در آن آمده بود: هر کس چیزى در فضیلت ابوتراب و خاندانش روایت کند، خونش هدر است، مالش حرمت ندارد و از حوزه حفاظت حکومت بیرون خواهد بود.»(31)
او حتى به عدم نشر فضایل على و فرزندانش قانع نبود، بلکه دستور داد تا احادیثى در ذمّ حضرت جعل کنند که باعث دورى مردم از اهلبیت گردد.(32) و از این همه شدیدتر، دستور به لعن آنها در منابر بلاد اسلامى، حتى مدینةالنبى داد.
سلیم بن قیس در اینباره مىنویسد: «... آن روز را معاویه در مدینه ماند و جارچى او جار زد و نامهاى هم به همه کارگزارانش نوشت که پناه خود را برداشتم از هر که روایتى در مناقب على علیهالسلام و خاندانش نقل کند و خطیبان در هر شهر و در هر جا بپاخاستند براى لعن کردن بر على و بىزارى جستن از او و بدگویى از خاندانش و لعن بر آنها و تهمت به ایشان، بدانچه در آنها نبود...»(33)
خود معاویه نیز در مقابل امام حسن و امام حسین علیهماالسلام با بىشرمى، به امام المتقین دشنام داد. در کتب تاریخى آمده است که معاویه پس از صلح با امام حسن علیهالسلام ، وارد کوفه شد و بر فراز منبر رفت و در حالى که امام حسن و امام حسین علیهماالسلام پاى منبر نشسته بودند، شروع به دشنام و سبّ حضرت على علیهالسلام کرد و پس از آن نام امام حسن علیهالسلام را بر زبان جارى کرد و به آن حضرت نیز دشنام گفت. در این وقت، امام حسین علیهالسلام برخاست که پاسخ بدهد، ولى امام حسن علیهالسلام دست برادر را گرفت و نشانید و خود برخاست و فرمود: «من حسن هستم و پدرم على، تو معاویه هستى و پدرت صخر، مادرم فاطمه و مادرت هند، جدّم رسول الله و جدّ تو حرب، مادربزرگم خدیجه و مادربزرگت فتیله، پس لعنت خدا بر آنکه گمنامتر و در حسب پلیدتر و در گذشته و حال، بدتر و از نظر کفر و نفاق قدیمتر است...» ابن ابى الحدید هم که ناقل این حدیث است، مىگوید: آمین!(34)
معاویه با شیوه مذکور، تلاش مىکرد مردم را از خاندان وحى دور ساخته، دست آنها را از ارزشهاى ناب الهى کوتاه نماید تا بتواند ارزشهاى دوران جاهلیت را جاىگزین کند. از اینرو، هر که را در مقابل این دستورالعملش مقاومت مىکرد و به حضرت على علیهالسلام دشنام نمىداد و یا از پىروان او و فرزندانش به شمار مىآمد، به قتل مىرساند. به این موضوع در پاسخ نامهاى که امام حسین علیهالسلام براى وى نوشته است اشاره گردیده؛ آنجا که امام مىفرماید: «آیا تو قاتل آن مرد حضرمى نیستى که زیاد به تو نوشت: او بر آیین على ـ کرّمالله وجهه ـ است و تو در پاسخش نوشتى: هر کس را که بر آیین على است بکش، و زیاد نیز آنها را کشت و به دستور تو آنها را مُثله کرد؟... آیا تو قاتل حجر بن عدى کندى و یاران نمازگزار و عابدانى که منکر ظلم بوده و بدعتها را بزرگ شمرده و امر به معروف و نهى از منکر نمودهاند و در راه خدا از ملامت ملامتکنندهاى باکى نداشتند، نیستى که آنها را از روى ستم و دشمنى کشتى؟...»(35)
3. ترویج قرائتهاى دیگر
پیش از این گفته آمد که جامعه بدون استمداد و بهرهگیرى از ارزشها، در ادامه حیات اجتماعى خود، دچار مشکلات هنجارى خواهد شد؛ چه اینکه رفتار اجتماعى افراد در جامعه، مبتنى بر ارزشهاى حاکم بر آن مىباشد؛ یعنى ارزشها نقش هدایتگر براى رفتارها و هنجارهاى اجتماعى برعهده دارند.
بر این اساس، معاویه که جامعه اسلامى را با کنار گذاشتن خاندان وحى و تعطیل کردن حدود الهى از ارزشهاى ناب تهى نمود، مىبایست به جاى آنها، ارزشهاى دیگرى جاىگزین مىکرد تا خلأ هنجارى و رفتارى پیش نیاید و از اینرو، تلاش کرد تا با ترویج افکار التقاطى و قرائتهاى دیگرى از دین و ارزشها، این نقیصه را جبران کند. چنین نیز کرد و آن ترویج تفکر «مرجئه» بود که قرائتى جدید از ایمان ارائه داد؛ قرائتى در مقابل قرائت اهلبیت علیهمالسلام . به عقیده این فرقه، کافى است که انسان قلبا مؤمن باشد و با وجود ایمان، هیچ گناهى ضرر ندارد!
ابن ابى الحدید مىنویسد: «اولین کسانى که قایل به ارجاء محض شدند، معاویه و عمروبن عاص بودند، اینها مىپنداشتند: با وجود ایمان، هیچ گناهى زیان نمىرساند و بر این اساس، وقتى به معاویه گفته شد: خودت مىدانى با چه کسانى محاربه نمودى و آگاهى که چه گناهى مرتکب شدى، وى در جواب گفت: اطمینان و وثوق به قول خداى سبحان دارم که "انّ الله یغفر الذّنوب جمیعا ". بنىامیه این طرز تفکّر را ابداع کردند و از آن حمایت نمودند تا به شکل یک فرقه دینى درآمد و در خدمت آنها قرار گرفت.»(36)
معاویه همچنین براى رفع خلأ الگوهاى هنجارى و رفتارى، که مصداق اکمل آن خاندان عصمت و طهارت علیهمالسلام هستند، تلاش نمود تا افرادى همچون عثمان را برجسته کند. از اینرو، به کارگزارانش نوشت: «شهادت هیچ یک از شیعیان على و خاندانش را نپذیرید و نام آنها را از دفتر بیتالمال محو کنید و شهادت کسى را به نفع آنان قبول نکنید، اما دوستداران عثمان و علاقهمندان وى و کسانى را که روایاتى در فضیلت وى نقل مىکنند شناسایى نمایید و به خود نزدیک سازید و اکرامشان کنید. آنچه را که ایشان در فضیلت عثمان نقل مىکنند براى من بنویسید و اسم گوینده و نام پدر و خاندانش را ثبت کنید و جایزه و خلعت و اموال زیاد به آنها ببخشید.»(37)
4. انتخاب جانشین
آخرین و بدترین کارى که معاویه مىتوانست در زمینه تغییر ارزشهاى الهى و محو فرهنگ دینى انجام دهد مسأله ولایتعهدى یزید بود که در روزهاى آخر حکومت جابرانهاش انجام داد و با تهدید و تطمیع، از امرا و کارگزاران خود، براى یزید بیعت گرفت؛ چه اینکه بىلیاقتى و عدم صلاحیت یزید براى همگان و حتى خود معاویه محرز بود. یزید فردى عیّاش و بىدین بود و هیچ ابایى از آشکار کردن بىدینى خود نداشت و بارها در ملأعام، خدا و وحى و معاد را زیر سؤال برده و به سخریه گرفته بود.
در مروج الذهب آمده است: «زمانى که عبدالله بن زبیر در مکّه بر ضد یزید قیام کرد، و یزید لشکرى به مکّه فرستاد و براى او نوشت:
اُدغ الهکَ فى السماء فانّنى
ادعو علیک رجال عکٍّ و اشعرا؛
یعنى: تو خداى خود در آسمان را به یارى بخوان، من براى جنگ با تو مردان عک واشعر را مىخوانم.»(38)
ذکر نمونهاى از سخریه شعایر دینى و ارزشهاى الهى توسط یزید در اینجا خود شاهدى است بر اوج تباهى و فساد اخلاقى که خود پیامدى است از تغییر ارزشها. موّرخان نوشتهاند: یزید بوزینه مخصوصى داشت که کنیهاش را «ابوقیس» گذارده بود و هرگاه شراب مىنوشید، ته مانده جام خود را به او مىنوشاند و مىگفت: این یکى از بزرگان بنىاسرائیل است که در اثر گناه مسخ شده. گاهى نیز او را بر الاغى وحشى سوار مىکرد و در مسابقات اسب سوارى شرکت مىداد. در یکى از مسابقهها، بادى آمد و او را بر زمین افکند و مُرد. یزید به سختى غمگین شد و دستور داد او را کفن کرده، دفن کنند و به عزا نشست و به مردم شام دستور داد به تعزیت و تسلیت او بیایند و در مرثیه او اشعارى گفت...»(39)
چه زیبا فرمود رسول گرامى اسلام صلىاللهعلیهوآله : «صنفان من امّتى اذا صلحا صلحت امّتى و اذا فسدا فسدت امّتى. قیل: یا رسولالله، من هما؟ قال: الفقهاء والامراء»؛ هرگاه دو گروه از امّتم صالح و نیکوکار باشند، امّتم نیکو خواهد شد و اگر آنها فاسد گردند، امّتم به فساد کشیده خواهد شد. پرسیدند: یا رسولاللّه، آنها کیانند؟ فرمود: دانشمندان و حاکمان.»(40)
بارى، وقتى کارگزاران و حکمرانان جامعه افرادى همچون معاویه و یزید باشند و همه تلاش آنها در جهت حذف ارزشها و تعطیلى حدود الهى، و دانشمندان و دانایانى که وظیفه آموزش ارزشها را به عهده گرفتهاند، به انباشت ثروت و دنیاگرایى و دنیاطلبى روى آورند، طبیعى است که افراد جامعه نیز به دنیا روى مىآورند و زراندوزى و ثروتطلبى، منش اجتماعى مىگردد. در چنین جامعهاى است که مردم در مقابل حذف ارزشهاى الهى و کشته شدن منادى و مدافع ارزشهاى دینى و الهى، بىتفاوت مىگردند و یا حتى خود براى حذف آن بسیج مىشوند و براى کشتن او لشکر کشیده، پس از کشتن او و یارانش به غارت اموال خاندان او مىپردازند؛ زیرا آنچه در این جامعه مهم است و ارزش به شمارمىآیددنیاگرایىوثروتاندوزىاست.
قضیهاى را نویسنده مقتل مقرم از غروب عاشوراى حسین علیهالسلام نقل مىکند که خود گواهى است بر این گفته. ایشان مىنویسد: «مردى نزد فاطمه، دختر امام حسین علیهالسلام ، آمد و خلخال پاى او را بیرون آورد و در آن حال، مىگریست! فاطمه گفت: چرا گریه مىکنى؟ گفت: براى این کارى که مىکنم و اموال دختر رسول خدا صلىاللهعلیهوآله را به غارت مىبرم. فاطمه گفت: اگر چنین است، پس مرا رها کن. گفت: مىترسم دیگرى آن را ببرد!»(41)
نتیجه
بىتردید، جوامع انسانى دایم در حال تغییر و دگرگونىاند و نگاهى هرچند گذرا به تاریخ زندگى اجتماعى بشر بر این واقعیت شهادت مىدهد. آنچه در این رهگذر از اهمیت بیشترى برخوردار است، ماهیت و سمت و سوى این دگرگونىهاست؛ مهم آن است که چه چیزى و به چه صورت و در کدام جهت در حال تغییر است؟
در طول تاریخ، آن دسته تغییراتى که هویّت انسانى بشر را نشانه گرفتهاند، بیش از هر تغییر دیگرى مورد توجه اندیشمندان و محققان بودهاند. بر همین اساس، در این تحقیق تغییرات فرهنگى و آن هم بخش ارزشها، مطمح نظر قرار گرفت و سازوکار آنها در حد امکان، با استفادهازمنابعتاریخى،بهتصویرکشیدهشد.
در سطور گذشته ذکر شد که چگونه در ارزشهاى جامعه نبوى تغییر صورت گرفت و جامعه نوبنیاد اسلامى را به کدام سمت کشاند؛ جامعهاى که با حاکمیت ارزشهاى ناب الهى توانسته بود بیابانگردان خشن و گردنکش را به شبزندهداران فروتن و عطوف تبدیل کند که با نالههاى نیمه شب خود، عرشیان را به وجد آورده، کریمه «انّى اعلم مالا تعلمون» را به تماشا مىنشستند. چنان مردمى با در دست گرفتن حکومت و بهرهگیرى از سازو کار اجتماعىاش، که آن را در جریان سقیفه بنىساعده به دست آورده بودند، جامعه را به سمت جاهلیت و ارزشهاى حاکم بر آن سوق دادند و ارزشهاى جاهلى را جاىگزین ارزشهاى ناب الهى ساختند. و روشن است که هر ارزشى، رفتار و هنجار متناسب با خود را به همراه خواهد داشت.
پس اگر روزى مردم بر گرد وجود نازنین رسولخدا صلىاللهعلیهوآله حلقه مىزدند و به هنگام وضوى آن حضرت، در تبرک جستن به قطرات آب وضویش گوى سبقت از هم مىربودند، آن روز ارزشهاى الهى و آموزههاى نبوى در جامعه حکومت مىکرد و فلاح و رستگارى غایت اعمال و رفتار مردم بود، و چون پیامبر را مصداق احسن و اکمل سعادت و رستگارى مىدیدند، پروانهوار بر گرد حریم او حلقه مىزدند.
اما در سال 61 هجرى، جامعه اسلامى دگرگون شد و به جاى ارزشهاى نبوى، ارزشهاى دنیوى بر جامعه حاکم گردید و رفتار و کردار مردم حول محور انباشت ثروت دور زده، دنیاگرایى منش اجتماعى گردیده بود. روشن است که در چنین جامعهاى، دیگر مردم گرد وجود ارزشمداران الهى و خاندان وحى و نبوّت حلقه نخواهند زد و در سرزمین طف، دست یارى به آنها نخواهند داد؛ چرا که در این بارگاه، دنیا و دنیاگرایى مقامى ندارد و دنیاگرایان از آن طرفى نخواهند بست. از اینرو، دور از انتظار نیست که سىهزار نفر خود را به لشکرى برسانند که سرزمین رى و جمعآورى غنایم پاداش اوست و در اینجاست که کهنه پیرهن و انگشتر با انگشت به غارت مىرود؛ چرا که دنیا و دنیاگرایى ارزش است و دیگر هیچ!
آنچه را امروز ما مىتوانیم از این واقعه تلخ، که اسلام در تاریخ خود دیده است، درس عبرت گرفته، چراغ راه خود قرار دهیم، این است که به ارزشهاى الهى و دینىمان، که به برکت انقلاب اسلامى و همّت امام و شهیدان در جامعه حاکم گشته، اهمیت دهیم و در مقابل دگرگونى و رنگ باختن آنها بىتفاوت نبوده، امور حکومتى را به دست متقیّن و دین باورانى بسپاریم که خود به ارزشهاى الهى و دینى عشق مىورزند و در حفظ آن کوشایند.