تاریخ انتشار : ۰۲ ارديبهشت ۱۳۸۹ - ۱۱:۰۰  ، 
کد خبر : ۱۳۷۹۶۶

انقلاب‌ اسلامی‌ و تهدیدهای‌ عرصه‌ فرهنگی (بخش چهارم)


نویسنده: مجتبی حبیبی
صادق هدایت‌ در طول‌ سی ‌سال‌ نویسندگی‌ خود تنها یک‌ انگیزه‌ را پیش‌ برده‌ است‌. حمله‌ به‌ مبانی‌ اخلاقی‌، فرهنگی‌ و دینی‌ مردم‌ تا اصل‌ چهارم‌ ترومن‌ در کشور از مدارس‌ فرهنگ‌ را به‌ دگرگونی‌ به‌ سود استعمار تعلیم‌ دهد. به‌ عنوان‌ یک‌ نمونه‌ عینی‌ از مجله‌ چاپ‌ شده‌ در داخل‌ می‌پردازیم‌. نخست‌: کارنامه‌ شماره‌ 34 اردیبهشت‌ 1382 و سپس‌ مجله‌ آزما شماره‌ 17 تیرماه‌ 81. کارنامه‌ با مقاله‌های‌ "هدایت‌ اسطوره‌آفرین‌، اسطوره‌شکن‌/ دکتر محمد صنعتی‌ / اختر آبگینه‌. اشباح‌ هدایت‌/ مراد فرهادپور، تنهایی‌ هدایت‌/ امیرحسن‌ چهل‌تن‌، تا خیالی‌ هدایت‌/ محمود فلکی‌، انسان‌ و حیوان‌/ جهانگیر هدایت‌، پس‌ از بابل‌/ شهریار وقفی‌پور، هدایت‌ و تاریخ‌ تلخ‌ زوال‌ / آرش‌ ویسی‌ / هدایت‌ نمایشنامه‌نویس‌ / بابک‌ پرهام‌ - بالاتر سیاهی‌ رنگی‌ نیست‌ / آئوزدیراپ‌: هدایت‌ از زاویه‌ای‌ دیگر. (هدایت‌ اسطوره‌‌آفرین‌ اسطوره‌شکن‌ ـ گفت‌وگو با دکتر محمد صنعتی‌ " است‌ که‌ او با تمام‌ شیفتگی‌ که‌ در تأیید و تشریح‌ روانشناسی‌ فروید بر روی‌ کارهای‌ هدایت‌ انجام‌ داده‌ است،‌ داد سخن‌ سر می‌دهد که‌ از صفحه‌ 18 الی‌ 23 ادامه‌ دارد.
محمد صنعتی‌ در فرازی‌ از گفت ‌و گو می‌نویسد: "... باختین‌ منتقد و نظریه‌پرداز ادبی‌ و زبان‌شناس‌ نام‌آور روس‌ که‌ آرایش‌ بر نظریه‌پردازی‌ ادبی‌ پست‌ مدرن‌ تأثیر عمیق‌ داشته‌ است‌، به ‌کار می‌برند. باختین‌ در کتاب‌ مهمی‌ که‌ برای‌ تحلیل ‌کار "رابله‌ " نویسندة‌ نابغه‌ قرن‌ شانزدهم‌ نوشته‌ است،‌ این‌گونه‌ زبان‌ را "زبان‌ سرگذر " می‌نامد. زبانی‌ که‌ پس‌ از عناصر غیررسمی‌ است‌. عناصری‌ مربوط‌ به‌ "بخش‌های‌ پایین‌‌تنه‌ای‌ " مدفوعات‌، روابط‌ عریان‌ جنسی‌، بدن‌ برهنه‌ و اندام‌های‌ تکه‌ تکه‌ شده‌، زبانی‌ سرشار از فحش‌، کلمات‌ رکیک‌. مستهجن‌، قسم‌، دعا، نفرین‌، تهمت‌، شایعه‌ و غیبت‌، لجن‌مالی‌ کردن‌، خوردن‌ و آشامیدن‌، عیاشی‌، سنت‌شکنی‌، پرده‌دری‌، پته‌ روی‌ آب‌ انداختن‌، خشم‌، بیماری‌ و مرگ‌... و بیش‌ از همه‌ آن‌ چه‌ مورد انتقاد رسمی‌ طبقات‌ حاکم‌ قرار می‌گیرد، به‌ کارگیری‌ عناصر پایین‌تنه‌ای‌، چه‌ در رابطه‌ با اندام‌های‌ آمیزشی‌ و چه‌ در رابطه‌ با روده‌ و مقعد و مدفوع‌ و ادرار که‌ به‌ شکل‌ برهنه‌ و وحشی‌ بیان‌ می‌شود.
"ژول‌ مشیله‌ " در کتاب‌ تاریخ‌ فرانسه‌ کتاب‌ را "شاخه‌ زرین‌ " نامیده‌، شاخه‌ای‌ که‌ در اسطوره‌ برای‌ راه‌ یافتن‌ به‌ آسمان‌ یا بهشت‌ باید در درست‌ می‌داشتند. ویکتور هوگو این‌ سرشت‌ زهرخند در ادبیات‌ را نشانه‌ نبوغ‌ می‌دانست‌ باختین‌ زبانی‌ را که‌ ولتر "بی‌ربط‌ و گستاخ‌ " خوانده‌ بود و "لابرویر " آن‌ را "مبتذل‌ کثیف‌ " می‌دانست‌ و "ژرژساند " در قرن‌ نوزدهم‌ تلاش‌ کرده‌ بود ادبیات‌ را از چنین‌ زبانی‌ (ابتذال‌)زادیی‌ کند. زبان‌ غیررسمی‌، زبان‌ (نیش‌ و کنایه‌) و نشانه‌ "سرزندگی‌ جمعی‌ " مردمانی‌ می‌دانست‌ که‌ در جشن‌ و سرور یا زیارت‌ و ضیافت‌ قربانی‌ و اعیاد یا کارناوالی‌ به‌ کار می‌رفت‌ و آن‌ را "بهاریه‌ حقیقی‌ " یا "بهار تاریخی‌ " می‌شناخت‌ که‌ برای‌ تحقیر ارزش‌های‌ حاکم‌ جامعه‌ بود. باختین‌ با تأکید این‌ زبان‌ کوچه‌ و بازار را که‌ در رابله‌ و به‌ قرینه‌ "توپ‌ مرواری‌ " و علویه‌ خانم‌ وجود دارد می‌ستاید می‌گوید: "این‌ دفاع‌ از حقیقت‌ عیش‌ و حق‌، خندیدن‌ و دون‌شمردن‌ غم‌ قرون‌ وسطایی‌ است‌. جایی‌ که‌ تولد و مرگ‌ در سبک‌ترین‌ و کمیک‌ترین‌ شکلش‌ و در حداقل‌ هراسناکی‌ به‌ هم‌ می‌آمیزد. "
هدایت‌ این‌ هرزه‌داربی‌ و پلشت‌‌گویی‌ " را در "رئالیسم‌ زهرخند " علویه‌ خانم‌ و توپ‌ مرواری‌، برهنه‌، دقیق‌، بی‌پروا و در زمخمت‌ترین‌ شکلش‌ همراه‌ با نیش‌ و کنایه‌ای‌ تیز و برّا در قصه‌ای‌ زهرخندانه‌ ارائه‌ می‌کند. گرچه‌ فعلاً به‌ برخی‌ از این‌ قصه‌ها مجوز چاپ‌ داده‌ نمی‌شود. ولی‌ از آنجا که‌ مربوط‌ به‌ فرهنگ‌ عوام‌ و فولکور ـ زبان‌ سرگذر، میدان‌ بارفروش‌ها، نجیب‌خانه‌ها، گودها، زبان‌ جاهلی‌ و داش‌مشتی‌گری‌ ـ و اعماق‌ جامعه ‌است‌... بنابراین‌ به‌ کارگیری‌ زبان‌ کوچه‌ و بازار هم‌ برای‌ ایجاد رابطه‌ با عامه‌ مردم‌ برای‌ فهم‌ و درک‌ فرهنگ‌ آن‌ها و نیز با هدف‌ اسطوره‌زدایی‌ به‌ کار رفته‌ بود. این‌ زبان‌ گاه‌ برای‌ تحریک‌ جنسی‌ و گاه‌ برای‌ جلب‌ توجه‌ به‌ کار می‌رود. گاهی‌ هم‌ به‌ ندرت‌ ولی‌ آگاهانه‌ و با هدف‌ به‌ کارگیری‌ زبانی‌ متفاوت‌ در قصه‌نویسی‌ کنونی‌ به‌ کار رفته‌ است‌. مثلاً در قصه‌های‌ صادق چوبک‌ و یا در رمان‌ "تهران‌ شهر بی‌آسمان‌ " امیرحسن‌ چهل‌تن‌. ولی‌ آنجا که‌ با طنز کوبنده‌ در "توپ ‌مرواری‌ " و "علویه‌ خانم‌ " به‌ کار می‌رود و با آن‌ آگاهی‌ عمیق‌ به‌ اسطوره‌ و اسطوره‌پردازی‌، انگار تقلیدناپذیر است‌. [طنز خاص‌ صادق هدایت‌ چه‌ جایگاهی‌ در ادبیات‌ داستانی‌ ما دارد. آیا طنزنویسانی‌ داریم‌ که‌ بهتر و پخته‌تر از صادق هدایت‌ کار کرده‌ باشند؟]
علی‌اکبر دهخدا پیش‌ از هدایت‌ طنز را شروع‌ کرد ولی‌ صادق هدایت‌ شجاعتی‌ دارد که‌ دیگران‌ نداشتند و ندارند. نوشتن‌ آن‌ زبان‌ کوچه‌ و بازار و با آن‌ آزادی‌ هرزه‌گویی‌، عریانی‌ و بی‌پردگی‌ که‌ میشل‌ فوکو در "تاریخ‌ جنسیت‌ " آن‌ را از مشخصات‌ فرهنگ‌ پیش‌ از قرن‌ هفدهم‌ یعنی‌ پیش‌ از مدرنیته‌ می‌داند. کار هر کس‌ نبود و نیست‌. دریادلی‌ رابله‌، صادق‌ هدایت‌ و عبید زاکانی‌ را می‌خواهد. شاید حتی‌ برای‌ رابله‌ و عبید زاکانی آن‌قدر مشکل‌ نبود چون‌ برای‌ جوامع‌ آن‌ زمان‌، زبانی‌ پذیرفته‌ شده‌ بود، ولی‌ برای‌ دوره‌ صادق هدایت‌ باورنکردنی‌ است‌. توپ‌ مرواری‌ شاهکار سال‌های‌ آخر زندگی‌ صادق هدایت‌ است‌. دوره‌ای‌ که‌ قرار بود به‌ زعم‌ آل‌احمد تفاله‌ای‌ بیش‌ نباشد. ولی‌ فکر نمی‌کنم‌ طنزنویسانی‌ که‌ با طنز زهرخند سیاه‌ آشنا هستند، بتواند نمونه‌ای‌ هم‌‌ارز آن‌ در ادبیات‌ نیم ‌قرن‌ گذشته‌ معرفی‌ کنند. کارهای‌ ایرج‌ پزشک‌زاد، هادی‌ خرسندی‌ یا طنزنویس‌های‌ مشهور اخیر در برابر توپ‌ مرواری‌ واپس‌ می‌نشینند... "
دکتر محمد صنعتی‌ در ادامه‌ گفت‌وگو و پاسخ‌ به‌ سوال‌ "هدایت‌ و خودکشی‌اش‌ اسطوره‌ نشده‌اند؟ " می‌گوید: "چرا شدند. این‌ قدرت‌ نویسنده‌ است‌ که‌ می‌تواند شخصیت‌پردازی‌ کند. تیپ‌سازی‌ از روی‌ اسطوره‌ها یا قالب‌ نمونه‌ها و کلیشه‌های‌ قبلی‌ است‌. البته‌ می‌توان‌ علویه ‌خانم‌ را به‌ الگوی‌ "زن ‌سبیل‌دار " که‌ در همان‌ قصه‌ آمده‌ است،‌ نسبت‌ داد... در وجه‌ مثبت‌ و خوبش‌ "شیرزن‌ " است‌. برای‌ معنای‌ اخیر زنی‌ شجاع‌، مسئول‌ و فداکار تعریف‌ می‌شود که‌ نرگی‌ ندارد و به‌ این‌ جهت‌ شیری‌ ماده‌ است‌ و اخته‌گر نیست‌. ولی‌ علویه‌ خانم‌ زن‌ سبیل‌دار فاحشه‌ و پتیاره‌ اخته‌گر است‌. شیطانی‌ است‌. الگوی‌ نخستین‌ او در "اسطوره‌شناسی‌ ایران‌ "، "پتیاره‌ جهی‌ " است‌ که‌ اهریمن‌ را پدر خود خواند و او را از خواب‌ سه‌ هزار ساله‌ بیدار کرد. صورت‌ ساکت‌ آن‌ را هدایت‌ در بوف کور آورده‌ لکاته‌ همان‌ خصوصیات‌ را دارد ولی‌ حرف‌ نمی‌زند. با رجاله‌ها هم‌ آغوش‌ می‌شود ولی‌ خاموش‌ است‌. خاموشی‌ او، خاموشی‌ شیطانی‌ است‌. خاموشی‌ دراکولا در خواب‌ است‌ می‌بینید که‌ هدایت‌ تیپ‌سازی‌ نکرده‌ بلکه‌ اسطوره‌ "جهی‌ " را به‌ زمان‌ حال‌ آورده‌، همانند آنتی‌گونه‌ در نمایشنامه‌ ژان‌آنوی‌ یا اولیس‌ در رمان‌ جمیز جویس‌، این‌ اسطوره‌پردازی‌ است‌. ساختار اصلی‌ به‌ وجهی‌ تعلق‌ دارد ولی‌ به‌ صورت‌ زنی‌ معرکه‌گیر از قشر پایین‌ جامعه‌ زمان‌ قاجار ساخته‌ و پرداخته‌ می‌شود تیپ‌سازی‌ بیشتر بر اساس‌ شباهت‌های‌ ظاهری‌ است‌. تیپ‌ زنی‌ که‌ چادر به‌ کمرش‌ می‌بندد. دست‌ به‌ کمرش‌ می‌زند و پرخاشگری‌ می‌کند، ولی‌ علویه ‌خانم‌ و لکاته‌ در شکل‌ ساکت‌ و حراف‌ یک‌ زن‌ هستند. این‌ها شخصیت‌اند که‌ بعداً در داستان‌نویسی‌ و سینمای‌ ایران‌ تبدیل‌ به‌ تیپ‌ می‌شوند... "
در صفحه‌های‌ 24 تا 29 مقاله‌ای‌ از "مراد فرهادپور " چاپ‌ شده‌ است‌ که‌ او رازهای‌ موفقیت‌ هدایت‌ را به‌ زعم‌ خود یک‌ یک‌ برشمرده‌ بر روی‌ "خودکشی‌ موفق‌ " هدایت‌ تأکید می‌کند و می‌گوید: "برمی‌گردیم‌ به‌ خودکشی‌، من‌ فکر می‌کنم‌ خودکشی‌ هدایت‌ را واقعاً بتوان‌ یک‌ نماد برای‌ میل‌ به‌ مرگ‌ دانست‌، به‌ویژه‌ از این‌ جهت‌ که‌ خودکشی‌ او موفق‌ بوده‌ است‌ و البته‌ تصور وجود رابطه‌ بین‌ خودکشی‌ و روشنفکر بودن‌ باز کلیشه‌ رومانتیک‌ دیگری‌ است‌ که‌ عمدتاً درباره‌ کسانی‌ صادق‌ است‌ که‌ خودکشی‌های‌ ناموفق‌ می‌کننند. به‌ قول‌ لاکان‌ خودکشی‌ به‌ یک‌ معنا تنها کنش‌ موفق‌ است‌. یعنی‌ هر کنشی‌ نوعی‌ تلاش‌ برای‌ تحقق‌ میل‌ است‌. در حالی‌که‌ میل‌ هیچ ‌وقت‌ برآورده‌ نمی‌شود بلکه‌ صرفاً جایگزینی‌ برایش‌ پیدا می‌شود و کامیابی‌ حقیقی‌ هیچ‌ وقت‌ حاصل‌ نمی‌شود. در حالی‌که‌ خودکشی‌ تنها عملی‌ است‌ که‌ کاملاً موفق‌ است‌. زیرا میل‌ آدمی‌ معطوف‌ به‌ مرگ‌ است‌ و آن‌ نیز رخ‌ می‌دهد، قطعی‌ است‌ و نتیجه‌اش‌ هم‌ همان‌ جسدی‌ است‌ که‌ آنجاست‌ و تحقق‌ میل‌ را کاملاً نشان‌ می‌دهد و موفقیت‌ عمل‌. البته‌ این‌ با بحثی‌ که‌ من‌ می‌خواهم‌ بکنم‌ در تضاد است‌، چون‌ من‌ فکر نمی‌کنم‌ اهمیت‌ هدایت‌ ناشی‌ از هرگونه‌ موفقیت‌ باشد بلکه‌ درست‌ برعکس‌. این‌ مضمونی‌ است‌ که‌ بعداً به‌ آن‌ خواهیم‌ پرداخت‌ و... در مورد اعتبار و شهرت‌ جهانی‌ هدایت‌، البته‌ در اینجا باید قدری‌ حاشیه‌ روی‌ کنیم‌. باید بگویم‌ امروزه‌، این‌ سینماگران‌ هستند که‌ چهره‌های‌ جهانی‌ و نمایندگان‌ فرهنگ‌ ما در جهان‌ محسوب‌ می‌شوند، شهرت‌ کسانی‌ مانند شاملو و ساعدی‌ و علوی‌ و بهرام‌ صادقی‌ و غیره‌ و غیره‌ به‌ هیچ‌ وجه‌ قابل‌ قیاس‌ با شهرت‌ فلان‌ فیلمساز نیست‌ ولی‌ به‌ اعتقاد من‌ ریشه‌ این‌ شهرت‌طلبی‌ چیزی‌ نیست‌ به‌ جز رقابت‌ و حسادت‌ و کینه‌وزی‌ جشنواره‌های‌ به‌ اصطلاح‌ هنری‌ اروپا نسبت‌ به‌ هالیوود که‌ بازار همه‌ آن‌ها را کساد کرده‌ است‌ و حتی‌ از لحاظ‌ هنری‌ هم‌ خیلی‌ بهتر از اروپایی‌ها و دیگران‌ فیلم‌می‌سازد.
به‌ علاوه‌ اعتباری‌ که‌ از این‌ به‌ اصطلاح‌ هنر هفتم‌ ناشی‌ می‌شود زمان‌ نخواهد داشت‌، به‌ویژه‌ وقتی‌ که‌ این‌ اعتبار حاصل‌ فیلم‌هایی‌ است‌ که‌ مضمون‌ تقریباً همگی‌شان‌ کودکان‌ مادر گم‌ کرده‌ است‌ (احتمالاً با سرمشق‌ قرار گرفتن‌ از "هاج‌ زنبور عسل‌ " یا "پسر پدر شجاع‌ " یا نوعی‌ تلفیق‌ واقعیت‌ و فیلم‌های‌ داستانی‌... به‌ اعتقاد من‌ یگانه‌ پاسخ‌ درست‌ آن‌ است‌ که‌ هدایت‌ در کار خود شکست‌ خورد، همان‌ شکستی‌ که‌ باز هم‌ به‌ قول‌ بکت‌ وجه‌ مشخص‌ هنرمند بودن‌ است‌ و فقط‌ هنرمند جرأت‌ تجربه‌ آن‌ را دارد. در این‌جا سند یا مبنای‌ حرف‌هایم‌ در مورد زندگی‌ هدایت‌ خاطرات‌ دوستش‌ آقای‌ فرزانه‌ از هدایت‌ است‌... " صفحه‌ 28: "... اما حالا برگردیم‌ به‌ شکست‌ خاص‌ خود هدایت‌ و قدرت‌ نمادین‌ شبح‌ هدایت‌ در فرهنگ‌ ما تا به‌ امروز. فکر می‌کنم‌ درباره‌ هدایت‌ مساله‌ اصلی‌ بیهودگی‌ نوشتن‌ به‌ زبان‌ فارسی‌ بود. او می‌دانست‌ حدود ده‌ میلیون‌ خواننده‌ بالقوه‌ دارد که‌ بیشتر آن‌ها بی‌سوادند و بنابراین‌ نوشتن‌ او کاملاً بیهوده‌ و بی‌معنی‌ است‌. در عین‌حال‌ نسبت‌ به‌ فرهنگ‌ و جامعه‌ معاصرش‌ کاملاً بیگانه‌ و از هر دو آن‌ها بیزار بود. مثلاً همان‌ اشاره‌ به‌ جهان‌ رجاله‌ها و یا فرضاً به‌ آثاری‌ مثل‌ توپ‌ مرواری‌ اگر نگاه‌ بکنید این‌ بیزاری‌ کاملاً در آن‌ها منعکس‌ است‌. به‌ علاوه‌ می‌توان‌ گفت‌ قاتلان‌ هدایت‌ به‌ نوعی‌ همه‌ ما هستیم‌. اگر به‌ زندگیش‌ نگاه‌ کنیم‌ می‌بینیم‌ دولت‌، ملت‌، خانواده‌، حزب‌ توده‌، دربار، اشراف‌، عوام‌الناس‌، دوستان‌، دشمنان‌ و خلاصه‌ همه‌ به‌ نحوی‌ در شکست‌ هدایت‌ و در شکست‌ زندگیش‌، کارش‌ و خودکشی‌اش‌ سهیم‌ بوده‌اند. من‌ فکر می‌کنم‌ این‌ مشارکت‌ همه‌ ما در شکست‌ و خودکشی‌ هدایت‌ خودش‌ یک‌ خصلت‌ نمادین‌ را دارد و فکر می‌کنم‌ شاید بشود این‌ خصلت‌ را به‌ یاری‌ یکی‌ از نظریات‌ فروید توضیح‌ داد یعنی‌ نظریه‌ فروید درباره‌ توتم‌. می‌دانیم‌ توتم‌ جانوری‌ است‌ که‌ یک‌ قبیله‌ قربانی‌ می‌کند و بعد از قربانی‌ کردن‌ آن‌ را می‌خورد و از طریق‌ خوردنش‌ اعضای‌ قبیله‌ با آن‌ جانور یکی‌ می‌شوند و همین‌ امر هم‌ زمینه‌ تقدس‌ این‌ جانور برای‌ این‌ قبیله‌ را فراهم‌ می‌آورد. و این‌ توتم‌ برای‌ قبیله‌ مقدس‌ می‌شود.
هدایت‌ در مقام‌ مهم‌ترین‌ توتم‌ قبیله‌ روشنفکران‌ و هنرمندان‌ ایران‌ باید شناخته‌ بشود، می‌توان‌ گفت‌ که‌ ما از طریق‌ قربانی‌ شدن‌ هدایت‌، که‌ همان‌ شکستش‌ باشد، با او به‌ صورت‌ نمادین‌ یکی‌ می‌شویم‌، شکست‌ هدایت‌ در واقع‌ نماد عجز و شکست‌ فرهنگی‌ کل‌ ماست‌. از من‌ صرفاً به‌ عنوان‌ بیان‌ یک‌ عقیده‌ بپذیرید که‌ رمان‌ و قصه‌نویسی‌ ایران‌ شکست‌ خورده‌ است‌ و بی‌جهت‌ هم‌ نیست‌ که‌ در دنیا مطرح‌ نیست‌... این‌ یکی‌ شدن‌ با هدایت‌ به‌ صورت‌ نمادین‌ و تبدیل‌ هدایت‌ به‌ توتم‌ ادامه‌ خواهد داشت‌ و سایه‌ سنگین‌ شبح‌ هدایت‌ بر سر فرهنگ‌ ما خواهد بود و در واقع‌ دقیقاً از آنجایی‌ که‌ ما هیچ‌ شکستی‌ را آگاهانه‌ تجریه‌ نمی‌کنیم‌ و نمی‌توانیم‌ آن‌ را بپذیریم‌، و خود شیفتگان‌، برعکس‌، همواره‌ نوعی‌ موفقیت‌ و پیروزی‌ را در برابرمان‌ قرار می‌دهد، هیچ‌وقت‌ در کنار آن‌ حوزه‌ اصلی‌ در عرصه‌ نمادین‌ قرار نمی‌گیریم‌ و هم‌چنان‌ قربانی‌ آن‌ کلیت‌ عرصه‌ نمادین‌ باقی‌ می‌مانیم‌... "
مجله‌ آزما شماره‌ 17 با تیتر روی‌ جلد "ناظم‌ حکمت‌ و هدایت‌ صد ساله‌ شدند " تیرماه‌ 81 با سرمقاله‌ای‌ که‌ همگان‌ را درباره‌ صادق هدایت‌، احمد شاملو، هوشنگ گلشیری‌ و... مورد سرزنش‌ قرار می‌دهد که‌ چرا مقام‌ آنان‌ را به‌سان‌ بنیاد ناظم‌ حکمت‌ گرامی‌ نمی‌دارند، در صفحه‌های‌ 31 تا 33 و سپس‌ گفت‌ و گو با "احمد پوری‌ " مترجم‌ عاشقانانه‌های‌ ناظم‌ حکمت‌ ادامه‌ داده‌ تا صفحه‌ 34 بر بازشناسی‌ او و آثارش‌ پرداخته‌ است‌. چنان‌‌چه‌ ملاحظه‌ شد عللی‌ که‌ برای‌ راز جاودانگی‌ برای‌ هدایت‌ برمی‌شمارند عللی‌ است‌ که‌ برای‌ فروغ‌ فرخزاد و احمد شاملو و... برمی‌شمارند. سؤالی‌ که‌ این‌ جا باید مطرح‌ کرد این‌ است‌ چرا باید برای‌ غرب‌زدگان‌ و سفیران‌ فرهنگی‌ غرب‌ در ایران‌ مرثیه‌ سرود؟ بنا به‌ گفته‌ "مراد فرهادپور " چون‌ او از فارسی‌ نوشتن‌ بیزار بود؟ چون‌ او از مردم‌ و فرهنگ‌اش‌ بیزار بود؟ چون‌ او مترجم‌ آراء و افکار صهیونیست‌هایی‌ چون‌ "فرانتس کافکا، زیگموند فروید، میشل‌ فوکو و ژاک لاکان‌ " بود؟ در کجای‌ جهان‌ ملتی‌ تروریست‌های‌ فرهنگی‌اش‌ را تاج‌ گل‌ بر سر می‌گذارد؟ آیا فرانسه‌ که‌ میعادگاه‌ غرب‌زدگان‌ است‌ با "ادوارد سعید " چگونه‌ برخورد کرد؟ چرا باید سفیران‌ خودباختگی‌ را که‌ از کنار شاه‌کارهای‌ فرهنگ‌ جهانی‌ساز (شاهنامه‌ فردوسی، منطق‌الطیر عطار، گلستان‌ و بوستان سعدی‌، بهارستان جامی‌، دیوان‌ حافظ‌، سفرنامه ناصرخسرو و...) ایران‌ گذشته‌ خود را به‌ کران‌ گوشی‌ و کوری‌ زده‌اند باید حلوا حلوا کرد؟ آیا فرانسه‌، انگلستان‌، آلمان‌، آمریکا... با ایرانی‌ و فرهنگ‌سازانش‌ چنان‌ کرده‌اند؟ بی‌انصافی‌ و دشمنی‌ تروریست‌های‌ فرهنگی‌ داخلی‌ به‌ مراتب‌ از مستشرقین‌، فیلم‌سازان‌ اروپایی‌ و هالیوودی‌ بیشتر و آشتی‌ناپذیرتر است‌. مگر ناظم‌ حکمت‌ صهیونیست‌ جز استیلابخشی‌ صهیونیسم‌ و فراماسونری‌ برای‌ مردم‌ ترکیه‌ چه‌ پیام‌ و اندیشه‌ای‌ هدیه‌ کرده‌ است‌ که‌ مردم‌ ایران‌ به‌ پیروی‌ از ستایش‌گران‌ غرب‌زده‌ نام‌ ناظم‌ حکمت‌ها و اندیشه‌هایش‌ را ورد زبان‌ خود سازند؟ قابل‌ توجه‌ است‌ که‌ استعمار در ابعاد مختلف‌ با برنامه‌های‌ تدوین‌شده‌ بلندمدت‌، میان‌‌مدت‌ و کوتاه‌‌مدت‌ دست‌ به‌ تهاجم‌ فرهنگی‌ و به‌ تعبیر مقام‌ معظم‌ رهبری‌ شبیخون‌ فرهنگی‌ می‌زند. تبلیغ‌ و ترویج‌ و نشر آثار و اندیشه‌ هر یک‌ از سفیران‌ فرهنگی‌ استعمار در کارکرد کلی‌تر و بلندمدت‌تر تبلیغ‌ و ترویج‌ دیگر سفیران‌ نیز هست‌.
تابوهایی‌ که‌ به‌ ادعای‌ (دکتر محمد صنعتی‌ و مراد فرهادپور) حضور "شبح‌وار " دارند برای‌ حفظ‌ منافع‌ و استمرار آن‌ در دورن‌ کشورهای‌ جهان‌ سوم‌ به ‌ویژه‌ ملت‌های‌ مسلمان‌ خاورمیانه‌ توسط‌ عمال‌ مختلف‌ فرهنگی‌ استعمار بازپروری‌ می‌شوند. تجربه‌ استعمار در میان‌ کشورهای‌ مسلمان‌ قابل‌ توسعه‌ به‌ دیگر کشورهای‌ مسلمان‌ است‌. چنان‌چه‌ ملاحظه‌ کردیم‌ رضاخان‌ برای‌ سرمشق‌ گرفتن‌ از آتاتورک‌ و سران‌ انقلاب‌ صهیونیستی‌ (ترک‌های‌ جوان‌) سفر چهل‌روزه‌ به‌ ترکیه‌ می‌کند. برای‌ مفهوم‌ شدن‌ عصبانیت‌ سردبیر مجله‌ آزما، مروری‌ کوتاه‌ به‌ جریان‌ صهیونیست‌های‌ ترکیه‌ در اوایل‌ قرن‌ بیستم‌ ضروری‌ است‌. جریانی‌ که‌ زمینه‌ساز از هم‌ پاشی‌ امپراتوری‌ مسلمان‌ عثمانی‌ انجامید و حضور استعمار انگلستان‌ و فرانسه‌ و سپس‌ امریکا را تسهیل‌ و تسریع‌ کرد واز این‌ بین‌ موجودیت‌ صهیونیستی‌ پا به‌ خاورمیانه‌ گذاشت‌.
ماسون‌ها و امپراتوری‌ عثمانی‌ ـ اولین‌ لژ ماسونی‌ در ترکیه‌ وابسته‌ به‌ سیستم‌ فرانسوی‌، در دوره‌ حکومت‌ سلطان‌ احمد سوم‌ در محله‌ گالاتاسرای‌ استانبول‌ افتتاح‌ شد (نشریه‌ معمارسنان‌ شماره‌33)
"مولتکه‌ ژنرال‌ آلمانی‌ توصیه‌ نموده‌ که‌ به‌ صورت‌ نفوذ از دروازهایی‌ که‌ به‌وسیله‌ فعالیت‌های‌ غرب‌گرایان‌ گشوده‌ شده‌، کشورهای‌ خارجی‌ بر ارتش‌ عثمانی‌ حاکمیت‌ یابند. در جریان‌ بازسازی‌ و اصلاح‌ ارتش‌ که‌ بعدها موجب‌ ورود ارتش‌ عثمانی‌ به‌ جنگ‌ جهانی‌ اول‌ و نابودی‌ آن‌ شد، مولتکه‌ به ‌وسیله‌ صدراعظم‌ ماسون‌ مصطفی‌ رشید پاشا، در سال‌های‌ 39 ـ 1836 به‌ عنوان‌ مشاور قشون‌ انتخاب‌ شد. بعد از او ژنرال‌ لافون‌ در گولتز آلمانی‌ به‌ مدت‌ سیزده‌ سال‌ (1895 ـ 1883) بر مسند ریاست‌ رکن‌ 2 ستاد ارتش‌ (ارکان‌ حربیه‌ سابق‌) تکیه‌ داد. (زمان‌ صدراعظمی‌ ماسون‌ وفیق‌ پاشا)، گولتز، در جنگ‌ جهانی‌ اول‌ مجدداً به‌ ترکیه‌ برگشت‌ و فرمانده‌ سپاه‌ اول‌ و ششم‌ ارتش‌ عثمانی‌ شد. ژنرال‌ آلمانی‌ ساندرز، دریادار انگلیسی‌ لیمپوس‌، ژنرال‌ فرانسوی‌ باومن‌ که‌ در سطح‌ وسیعی‌ بر ارتش‌ تسلط‌ یافته‌ بود. در نامه‌های‌ رمز به‌ عنوان‌ بیسمارک‌ صدراعظم‌ آلمان‌، قبول‌ رشوه‌ توسط‌ بعضی‌ از پاشاهای‌ عثمانی‌ را گزارش‌ داده‌ افشاء می‌نمود. (جلد 7 دایرة‌المعارف‌ فرهنگی‌ ص‌ 124) در مقابل‌ قلت‌ تعداد اعضاء ترک‌ لژهای‌ "ریزورتا " و "وریتالوس‌ " شهر سالونیک‌ در ابتدای‌ کار رفته‌ رفته‌ با مروز زمان‌، لژهای‌ مذکور در انحصار ترک‌ها قرار گرفته‌ و به‌ کانون‌ مرکزی‌ جمعیت‌ اتحاد و ترقی‌ (ترک‌های‌ جوان‌) تبدیل‌ شد (ماسونی‌ در دنیا و ترکیه‌ ص‌ 209) استاد ماسون‌، کمال‌الدین‌ آپاق‌، در کتاب‌ معروف‌ خود "تاریخ‌ فراماسونری‌ در ترکیه‌ " درباره‌ مسائل‌ داخلی‌ و خارجی‌ لژهای‌ سالوینک‌ و انجمن‌ اتحاد و ترقی‌ چنین‌ نوشته‌ است‌: همان‌طور که‌ ماسونی‌ به‌ کمک‌ انجمن‌ اتحاد و ترقی‌ شتافت‌، متعاقب‌ اعلام‌ مشروطیت‌، جمعیت‌ مذکور نیز در شکل‌گیری‌ و پیشرفت‌ ماسون‌ها در ترکیه‌، خدمات‌ فراوانی‌ عرضه‌ نموده‌ عامل‌ توسعه‌ آن‌ شد " (آ.گ‌ ص‌ 41 ـ 40)
اعضاء ماسون‌ جمعیت‌ اتحاد و ترقی‌ 1ـ حسین‌ جاهد پالچینی‌، سی‌ وسه‌ درجه‌، 2 ـ رحمن‌بیک‌: سی‌ و سه‌ درجه‌، 3 ـ محمد جاوید بیک‌ سی‌ و سه‌ درجه‌ 4 ـ مدحت‌شکری‌ بیله‌دا سی‌ و سه‌ درجه‌ 5 ـ امانوئل‌ کاراسو 6 ـ کاظم‌ نامی‌ دورو 7 ـ وسنه‌لی‌ نیازی‌ 8 ـ ابراهیم‌ تمو 9 ـ احمدرضا 10 ـ حسین‌ محی‌الدین‌ 11 ـ اسماعیل‌ خان‌ پولاد 12ـ مصطفی‌ دوغان‌ 13 ـ مصطفی‌ نجیب‌ 14 ـ فرید آسه‌او 15 ـ مانیاسی‌زاده‌ رفیق‌ 16 ـ مین‌باشی‌ نقی‌ 17 ـ دکتر ناظم‌ بیک‌ 18 ـ طلعت‌ پاشا 19 ـ احمد وفیق‌ پاشا 20 ـ محمود شوکت‌ پاشا 21 ـ کاظم‌ اوزآلپ‌ پاشا 22 ـ علی‌ پاشا 23 ـ ضیاء پاشا 24 - نامق‌کمال‌ 25 ـ علی‌سواوی‌ 26 ـ ضیا گوک‌ آلپ‌ 27 ـ سلیمان‌ پاشا 28 ـ انور پاشا 29 ـ مدحت‌ پاشا30 ـ فائق‌ سلیمان‌ پاشا 31 ـشناسی‌ 32 ـ آگاه‌ افندی‌ 33 ـ رفعت‌ بیک‌ 34 ـ سلیم‌سری‌ تارجان‌ 35 ـ پرنس‌ صباح‌الدین‌ 36 ـ جلال‌ صباح‌ الدین‌ 37 ـ جلال‌ بایار، ماسونی‌ در دنیا و ترکیه‌ ـ اولین‌ نشریه‌ به‌ عنوان‌ ارگان‌ رسمی‌ ترک‌های‌ جوان‌ به‌ نام‌ "حریت‌ " با تلاش‌ دو لژ ماسونی‌ لندن‌ و پاریس‌ به‌ سال‌ 1864 توسط‌ رفعت‌ بیک‌ در لندن‌ منتشر شد.
علت‌ زندگی‌ اعضاء جمعیت‌ ترک‌های‌ جوان‌ در شهرهای‌ اروپا را، دوری‌ از تسلط‌ دولت‌ عثمانی‌ قید کرده‌اند، ولی‌ در اصل‌ با توجه‌ به‌ وابستگی‌های‌ لژهای‌ فرانسه‌ و انگلیس‌، اسکاتلند، به‌ منظور تعلیمات‌ ماسون‌های‌ جوان‌ در کشور مذکور بوده‌ است‌. عده‌ای‌ از سردمداران‌ ادبیات‌ نوین‌ مانند نامق‌ کمال‌، ضیاء پاشا، مصطفی‌ فاضل‌ پاشا - نوری‌ بیک‌، رشاد بیک‌ و علی‌ سوادی‌ دور هم‌ گرد آمده‌ بودند تا اقدامات‌ ترک‌های‌ جوان‌ را در تحقق‌ اهداف‌ ماسونی‌، با زرق‌ و برق‌ سیاسی‌ زینت‌ بخشند. تحت‌ تأثیر مظاهر زندگی‌ کشورهای‌ کاپیتالیست‌ و سوسیالیست‌ غرب‌، ترک‌های‌ جوان‌ اعلام‌ داشتند: باید نظام‌ پادشاهی‌ لغو و رژیم‌ مشروطه‌ جایگزین‌ آن‌ شده‌، پایه‌ و اساس‌ دینی‌ از حکومت‌ منفک‌، و با روش‌ مدرن‌ غربی‌، دولت‌ مطابق‌ خواسته‌های‌ بشر امروزی‌ تشکیل‌ شود. در زمان‌ حکومت‌ سلطان‌ محمد دوم‌، صدراعظم‌ ماسون‌ مصطفی‌رشید پاشا با صدور فرمان‌ تنظیمات‌، امتیازات‌ زیادی‌ به‌ اقلیت‌ها (یهودی‌، ارمنی‌ و...) و شرکت‌های‌ خارجی‌ داد. این‌ امتیاز باعث‌ شد روابط‌ اقلیت‌ (به‌ خصوص‌ یهودیان‌) با انجمن‌ اتحاد و ترقی‌، و ترک‌های‌ جوان‌ توسعه‌ یابد.
در دوره‌ حکومت‌ سلطان‌ عبدالعزیز، ترک‌های‌ جوان‌ با پخش‌ نظریه‌های‌ فلسفی‌ اصلاح‌طلب‌،رساله‌ و آثار آزادی‌خواهی‌، از طریق‌ پست‌خانه‌ و شرکت‌های‌ خارجی‌، نفوذ سیاسی‌ خود را در سطح‌ کشور گسترش‌ دادند. علی‌پاشا صدراعظم‌ سلطان‌ عبدالعزیز نیز ماسون‌ بوده‌ و در این‌گونه‌ امور به‌ یاری‌ آنان‌ شتافت‌. در این‌ دوره‌ افکار غرب‌گرایی‌ (سوسیالیستی‌ ـ کاپیتالیستی‌) بیش‌ از پیش‌ در جامعه‌ شیوع‌ یافت‌ در سرنگونی‌ این‌ پادشاه‌ غیر از ترک‌های‌ جوان‌، عده‌ای‌ نظامی‌ و تعدادی‌ رهنما سهم‌ داشتند. در این‌ امر شاخص‌ترین‌ شخصیت‌ مدحت‌ پاشا بود. آن‌چه‌ می‌خواستند با همکاری‌ ضیا پاشا توانستند انجام‌ دهند و سلطان‌ مراد پنجم‌ را که‌ ماسون‌ بود بر تخت‌ سلطنت‌ نشاندند. چهره‌های‌ برتر مشروطیت‌ مدحت‌ پاشا، سلیمان‌ پاشا، نامق‌ کمال‌ و آگاه‌ افندی‌ بودند. با کادر رهبری‌ و سیاست‌ غلط‌ ماسون‌ها، امپراتوری‌ عثمانی‌ با ورشکستگی‌ مالی‌ روبه‌رو شد. رادیو، مطبوعات‌ و تئاتر برای‌ بدست‌آوردن‌ رأی‌ مردم‌ به‌ کار گرفته‌ شد. تنها چاره‌ کار اعلام‌ مشروطیت‌ تشخیص‌ داده‌ شد، راه‌ مشروطیت‌ با عزل‌ سلطان‌ عبدالعزیز هموار گشته‌ بود. مراد پنجم‌ طرفداران‌ مشروطه‌ را به‌ شغل‌های‌ مهمی‌ گماشت‌. نامق‌ کمال ‌منشی‌ مخصوص‌ شاه‌ شد. با به‌ هم‌ خوردن‌ تعادل‌ روحی‌ مراد پنجم‌، عبدالحمید دوم‌ که‌ ظاهری‌ مشروطه‌‌خواه‌ داشت‌ به‌ تخت‌ سلطنت‌ نشانده‌ شد.
هیاتی‌ از طرف‌ شاه‌ به‌ ریاست‌ مدحت‌ پاشا مأموریت‌ تدوین‌ و تنظیم‌ قانون‌ اساسی‌ را به‌ عهده‌ گرفت‌... برادران‌ ماسون‌ انجمن‌ اتحاد و ترقی‌ بعد از شکست‌ در جنگ‌ با روسیه‌ و از دست‌ دادن‌ حوزه‌ بالکان‌ (به‌ خصوص‌ برادرانی‌ که‌ مثل‌ سلیم‌ سری‌ تارجان‌ با ظاهر و قیافه‌ مسلمان‌ در ملاء عام‌ ظاهر می‌گردیدند.) ماجرای‌ 13 مارس‌ را به‌ وجود آوردند. در این‌ روز سلطان‌ عبدالحمید را خلع‌ و تبعید نمودند. انقلابیون‌ در همان‌ حال‌ تشکیل‌ حزب‌ داده‌ و با حمله‌ به‌ باب‌ عالی‌ (کاخ‌ سلطنتی‌) در 1913 زمام‌ امور امور را در دست‌ گرفتند. دولت‌ را تشکیل‌ دادند و به‌ ماسون‌ها سپردند " در میان‌ دهها کارگزار فرهنگی‌، شاعران‌، نویسندگان‌، روزنامه‌نگاران‌ یهودی‌ ـ ماسون‌ ترکیه‌ ناظم‌ حکمت‌ نیز یکی‌ از عوامل‌ صهیونیسم‌ و استعمار بوده‌ است‌. درباره‌ او می‌خوانیم‌: "ناظم‌ حکمت‌ (1963ـ 1902) نویسنده‌ کمونیست‌، منسوب‌ به‌ یک‌ خانواده‌ یهودی‌الاصل‌ لهستان‌ است‌. پدر بزرگش‌ "فرید مصطفی‌ جلال‌الدین‌ پاشا " است‌ که‌ نام‌ اصلی‌ وی‌ (کنستانیتن‌ بوروژنسکی‌) بوده‌ است‌ (ماسونی‌ در دنیا و ترکیه‌) " روشنفکران‌ غرب‌زده‌ داخلی‌ که‌ در طی‌ پنج‌ شش‌ دهه‌ اخیر صدها بار کتاب‌های‌ ناظم‌ حکمت‌ صهیونیست‌ را به‌ خورد مردم‌ داده‌اند از چه‌ چیزی‌ طلب‌کارند؟ همین‌ مصرّ بودن‌ها نشان‌ از فعالیت‌ مشترک‌ عوامل‌ مزدور استعمار نیست‌؟! هدایت‌ از ترجمه‌های‌ (مسخ‌)، ـ (محاکمه‌، گروه‌ محکومین‌) فرانتس‌ کافکا صهیونیست‌ اهل‌ چک‌ که‌ بارها بعد از او ده‌ها سینه‌چاک‌ استعمار و صهیونیسم‌ دست‌ به‌ ترجمه‌های‌ مکرر از او زدند چگونه‌ از مردم‌ و حکومت‌ انقلاب‌ اسلامی‌ طلب‌کارند؟
این‌جاست‌ که‌ جمله‌ فیلسوفانه‌ استاد شهید مرتضی مطهری‌ جلوه‌ می‌کند که‌: "چپ‌ و راست‌ هر دو یک‌ لبه‌ قیچی‌ هستند و برای‌ قطع‌ کردن‌ ریشه‌ اسلام‌ به‌ حرکت‌ در می‌آیند. " اگر مشروطه‌خواهان‌ فراماسونر در ایران‌ با همه‌ آن‌ مزدوری‌ برای‌ استعمار کوشیده‌اند ملاحظه‌ شد که‌ پیش‌ از آنان‌ همان‌ مزدوران‌ استعمار (فراماسونرها، روتارین‌ها، لانیزی‌ها، صهیونیست‌ها و...) در ترکیه‌ هم‌ درست‌ به‌ همین‌ شیوه‌ اعمال‌ شده‌ در ایران‌ عمل‌ کرده‌اند. خیانت‌های‌ آنان‌ به‌ مملکت‌ و مردم‌ و منافع‌ آن‌ به‌ همان‌ صورت‌ انجام‌ گرفته‌ که‌ در ایران‌ عوامل‌ فراماسونری‌ استعمار در قراردادهای‌ ننگین‌ ترکمانچای‌، گلستان‌، رویتر، دارسی‌، کنسرسیوم‌، جدایی‌ هرات‌ از ایران‌، جدایی‌ بحرین‌ از ایران‌ عمل‌ کرده‌اند. شهریار زرشناس‌ استاد دانشگاه‌ و نویسنده‌ و منتقد می‌گوید: "جریان‌ ناسیونالیسم‌ ایرانی‌ هم‌ چنان‌ که‌ مستحضر هستید یعنی‌ ناسیونالیسم‌ شبه‌ مدرن‌ ایرانی‌ که‌ ظهورش‌ به‌ قبل‌ از هزار و صد شمسی‌ برمی‌گردد، یعنی‌ ما ظهور این‌ جریان‌ را در اندیشه‌های‌ میرزا آخوندزاده‌ که‌ متوفی‌ به‌ 1295 هـ. ق‌ است‌ یا در اندیشه‌های‌ میرزا عبدالرحیم‌ طالب‌اف‌ تبریزی‌ که‌ 1328 ه ـ ق‌ در گذشته‌ یا در اندیشه‌های‌ میرزا ملکم‌خان‌ ناظم‌الدوله‌ ارمنی‌ که‌ 1326 هـ. ق‌ در گذشته‌ می‌بینیم‌، یا حتی‌ زودتر از این‌ها در دهه‌ 70 ه ـ. ق‌ یعنی‌ در دهه‌ای‌ که‌ هنوز استبداد ناصری‌ در واقع‌ محکم‌ است‌ و ناصرالدین‌شاه‌ در حالی‌ سپری‌ کردن‌ واپسین‌ دوره‌ سیطره‌ سیاسی‌ خودش‌ است‌ و آن‌ را تجربه‌ می‌کند و مصادف‌ است‌ با دوران‌ آغاز اصلاحات‌ شبه‌ مدرن‌ در رژیم‌ ناصرالدین‌شاه‌ که‌ در این‌ دوران‌ ما در آثار برخی‌ شاه‌زادگان‌ قاجاری‌ مثل‌ میرزا جلال‌الدین‌، این‌ اندیشه‌های‌ ناسیونالیستی‌ شبه‌ مدرن‌ را می‌بینیم‌ که‌ شکل‌گیری‌ این‌ اندیشه‌ها برمی‌گردد به‌ سال‌های‌ اوایل‌ سلطنت‌ فتحعلی‌شاه‌ قاجار و ورود چهره‌های‌ سیاسی‌ انگلیس‌ به‌ ایران‌ که‌ این‌ها نخستین‌ هسته‌های‌ فراماسونری‌ را در ایران‌ بنیان‌گذاری‌ می‌کنند. مثلاً در سال‌ 1215 هـ ـ ق‌ سرجان‌ ملکم‌ به‌ ایران‌ می‌آید و آن‌ تاریخ‌ معروف‌ خودش‌ یعنی‌ تاریخ‌ ایران‌ را می‌نویسد و آن‌ تاریخ‌ ایرانی‌ یک‌ مبنایی‌ می‌شود برای‌ کسانی‌ که‌ بعد از این‌ می‌خواهند تاریخ‌ ایران‌ را تحلیل‌ کنند.
در بستر آن‌ عظمت‌ خیالی‌ که‌ تصویر می‌کند برای‌ ایران‌ باستان‌ و آن‌ شکوه‌ و فّر و جلالی‌ که‌ قایلند و می‌دانیم‌ که‌ اصلاً ناسیونالیسم‌ شبه‌ مدرن‌ ایرانی‌ بر مبنای‌ تصور باستان‌گرا و توخالی‌ از عظمت‌ واهی‌ دوران‌ ایران‌ باستان‌ بنا شده‌ و این‌ تصویر اولیه‌ را اصلاً سرجان‌ ملکم‌ برای‌ ما ایجاد می‌کند و بعد از آن‌ هم‌ که‌ در سال‌ 1324 جمیزموریه‌ به‌ ایران‌ می‌آید یا فریزر یا سرهارد فوردجونز، به‌ ایران‌ می‌آیند و هسته‌های‌ فراماسونری‌ تشکیل‌ می‌شود. این‌ هسته‌ها مروج‌ این‌ اندیشه‌های‌ ناسیونالیستی‌ می‌شوند. (ناسیونالیستی‌ شبه‌‌مدرن‌) که‌ گفتیم‌ نخستین‌ نمونه‌هایش‌ را در کارنامه‌ باستان‌ میرزا جلال‌الدوله‌ می‌بینیم‌. شاه‌زاده‌ جلال‌الدوله‌ از نوادگان‌ فتحعلی‌ شاه‌ قاجار است‌. یا نخستین‌ نمونه‌های‌ این‌ کار را در سره‌‌نویسی‌هایی‌ می‌بینیم‌ که‌ حتی‌ فردی‌ مثل‌ یغما جندقی‌ که‌ از آن‌ متأثر و ملهم‌ است‌ و این‌ سره‌نویسی‌ را در رویکردی‌ می‌بینیم‌ که‌ به‌ ادعای‌ خودشان‌ رویکردی‌ است‌ معروف‌ به‌ دساتیری‌ که‌ مدعی‌ بودند این‌ کتاب‌ در واقع‌ کتاب‌ باستانی‌ و آسمانی‌ است‌ و در ایران‌ باستان‌ وجود داشته‌ و ایرانیان‌ باستان‌ واژه‌ها و زبان‌شان‌ را از این‌ واژه‌های‌ دساتیری‌ می‌گرفتند و در واقع‌ این‌ دساتیر را این‌ها به‌وجه‌ تقدس‌ رساندند. در صورتی‌ که‌ تحقیقات‌ بعدی‌ نشان‌ داد که‌ این‌ دساتیر اصلاً جعل‌ شده‌ است‌، یعنی‌ یک‌ اثر جعلی‌ است‌ و اصلاً قدمت‌ تاریخی‌ ندارد و به‌ ایران‌ باستان‌ نمی‌رسد.
در اثر همین‌ گرایش‌ دسایترنویسی‌ میل‌ به‌ سره‌‌نویسی‌ در نویسندگان‌ شبه‌ ناسیونالیست‌ ما باب‌ می‌شود و بر اساس‌ همین‌ افسانه‌های‌ موهوم‌ و بی‌اساس‌ که‌ بخشی‌ از آن‌ را در کتاب‌ دساتیر می‌بینیم‌ بخش‌ دیگری‌ در تاریخ‌‌سازی‌های‌ جعلی‌ امثال‌ سرجان‌ ملکم‌ ریشه‌ دارد. یک‌ هویت‌ پرافتخار و پرعظمت‌ باستانی‌ برای‌ ایران‌ باستان‌ ترسیم‌ می‌شود و بعد می‌گویند این‌ هویت‌ را حمله‌ اعراب‌ و اسلام‌ از بین‌ برده‌ است‌ و ما برای‌ این‌ که‌ برگردیم‌ به‌ آن‌ افتخار پیشینه‌ خودمان‌ باید برگردیم‌ به‌ این‌ هویت‌، در صورتی‌ که‌ می‌بنیم‌ هم‌ هویت‌ جعلی‌ است‌ و هم‌ آن‌ تاریخ‌ دروغین‌ است‌، هم‌ آن‌ منابعی‌ که‌ این‌ها به‌ عنوان‌ منابع‌ ارزش‌های‌ این‌ تاریخ‌ ذکر می‌کنند، بی‌اساس‌ است‌ و تمام‌ این‌ها ساخته‌ جریان‌ تاریخ‌نگاری‌ وابسته‌ به‌ انگلیس‌ و استعمار در ایران‌ است‌ و دست‌پرورده‌ لژهای‌ ماسونی‌ که‌ در ایران‌ تشکیل‌ شده‌ و نخستین‌ نمایندگانش‌ هم‌ نسل‌ نخست‌ روشنفکران‌ ایرانی‌ هستند از میرزا جلال‌الدوله‌ فتحعلی‌شاه‌ گرفته‌ تا میرزا فتحعلی‌آخوندزاده‌ و عبدالرحیم‌ طالب‌‌اف‌ و میرزا ملکم‌خان‌ که‌ همین‌طور به‌ جلو می‌آییم‌.
میرزا زین‌العابدین‌ مراغه‌ای‌ و دیگران‌ که‌ همه‌ بر اساس‌ این‌ مفروضات‌ جلو می‌آیند. یکی‌ از سردمداران‌ این‌ جریان‌ شبه‌مدرن‌ در ایران‌ فردی‌ است‌ به‌ نام‌ میرزا ملکم‌ خان‌ ناظم‌الدوله‌، این‌ آدم‌ در سال‌ 1249 ه ـ .ق‌ به‌ دنیا آمده‌، یعنی‌ سال‌ آخر سلطنت‌ فتحعلی ‌شاه‌ و در سال‌ 1326 ه ـ. ق‌ یعنی‌ دو سال‌ بعد از صدور فرمان‌ مشروطه‌ و در آستانه‌ شکل‌گیری‌ استبداد صغیر مرده‌ است‌. این‌ آدم‌ یکی‌ از چهره‌های‌ اصلی‌ جریان‌ روشنفکری‌ ایران‌ است‌ و از چهره‌های‌ اصلی‌ جریان‌ ناسیونالیسم‌ شبه‌مدرن‌ هم‌ هست‌ و اگرچه‌ در حیطه‌ ادبیات‌ آثار ادبی‌ چندانی‌ ندارد (شعر، داستان‌)، اما تمام‌ شاعران‌ و نویسندگان‌ شبه‌‌روشنفکر و شبه‌‌مدرن‌ بعدی‌ به‌ نوعی‌ فرزندان‌ او هستند و به‌ نوعی‌ در واقع‌ خلف‌ اوهستند حتی‌ فردی‌ مثل‌ تقی‌زاده‌ از دست‌ پروردگان‌ رویکردی‌ است‌ که‌ این‌ آدم‌ یعنی‌ میرزا ملکم‌خان‌ بنا کرده‌ است‌. نقش‌ این‌ آدم‌ به‌ عنوان‌ مروج‌ ناسیونالیسم‌ شبه‌ مدرن‌ در واگذاری‌ امتیازات‌ به‌ کشورهای‌ خارجه‌ و استعمار بیگانه‌ چقدر زیاد بوده‌، همین‌ پیمان‌ سال‌ 1237 ه ـ ق‌ که‌ هرات‌ را از ایران‌ جدا کرد و در دوره‌ ناصرالدین‌ شاه‌ آغاز یک‌ سلسله‌ واگذاری‌ عظیم‌ امتیازات‌ و منافع‌ و منابع‌ ایران‌ به‌ بیگانگان‌ بوده‌ یکی‌ از کسانی‌ که‌ پایشان‌ را امضاء کرده‌ همین‌ آقای‌ میرزا ملکم‌خان‌ نظام‌ الدوله‌ است‌. سرپرست‌ گروهی‌ که‌ این‌ واگذاری‌ را انجام‌ داده‌ فرخ‌ خان‌ امین‌الدوله‌ است‌ که‌ خودش‌ یکی‌ از چهره‌های‌ ناسیونالیسم‌ شبه‌ مدرن‌ ایرانی‌ است‌ که‌ یک‌ نمونه‌ ساده‌ است‌. بعد همین‌ میرزا ملکم ‌خان‌ را باز می‌بینید که‌ در سال‌ 1289 ه ـ ق‌ در واگذاری‌ امتیاز رویتر به‌ بیگانگان‌ نقش‌ دارد. بعد از آن‌ در امتیاز لاتاری‌. هرجا امیتازی‌ واگذار شده‌ حالا نگوییم‌ هرجا اغلب‌ جاها پای‌ او بوده‌، دلالی‌ او بوده‌ پورسانت‌گیری‌ او بود. یک‌ نمونه‌ دیگر از همین‌ چهره‌های‌ روشنفکری‌ که‌ این‌ همه‌ به‌ اصطلاح‌ داد و بیداد ناسیونالیسم‌ را دارد همین‌ سیدحسن تقی‌زاده‌ است‌.
سیدحسن تقی‌زاده‌ کسی‌ است‌ که‌ در سال‌ 1933 یا در واقع‌ به‌ تاریخ‌ 1312 هـ. شمسی‌ در واقع‌ قرار دارد ذلت‌بار دارسی‌ را در شرایطی‌ اسف‌بار برای‌ ما تمدید کرده‌ و امضایش‌ را پای‌ آن‌ قرار داده‌ است‌ که‌ بعدها می‌بینیم‌ بعد از سقوط‌ رضاخان‌ مورد استیضاح‌ قرار می‌گیرد که‌ چرا این‌ کار را کردی‌؟ خودش‌ هم‌ می‌داند که‌ این‌قدر شرمگین‌ است‌ که‌ می‌گوید من‌ نکرده‌ام‌ من‌ را آلت‌ فعل‌ قرار داده‌ بودند و امضای‌ من‌ آنجا بود. در اصل‌ کس‌ دیگری‌ این‌ کار را کرد ولی‌ خودش‌ هم‌ از این‌ منشور خجالت‌ می‌کشد. باز بیاییم‌ و ببینیم‌ در چهره‌های‌ ادبی‌ جریان‌ روشنفکری‌ ایران‌، اگر توجه‌ کنید می‌بینید که‌ تک تک‌ این‌ چهره‌ها داعیه‌داران‌ افتخار و عزت‌ ایران‌ هستند. تک‌ تک‌ این‌ها به‌ عمله‌ استبداد رضاشاهی‌ تبدیل‌ می‌شوند، نمونه‌ خیلی‌ ساده‌اش‌ مثلاً (مکرم‌) شاعر شبه‌مدرنیست‌ اصفهانی‌ یا مثلاً در نمونه‌ ملایم‌‌ترش‌ ملک‌‌الشعرای‌ بهار با آن‌ همه‌ شعرسرایی‌ داعیه‌‌دارانه‌ ناسیونالیستی‌ سراینده‌ ستایشگر رضاشاه‌ به‌ هنگام‌ سلطنت‌ و تاج‌گذاری‌ هم‌ هست‌. البته‌ اختلاف‌ منافع‌ هم‌ داشته‌اند. چون‌ ملک‌الشعرای‌ بهار بیشتر از نظر سیاسی‌ به‌ قوام‌ السلطنه‌ نزدیک‌ بوده‌ و جاهایی‌ که‌ منافع‌ قوام‌ مثلاً با رضاخان‌ ناسازگار بوده‌ طرف‌ قوام‌ را می‌گرفته‌ که‌ نمونه‌اش‌ این‌ است‌. یا ادیب‌ الممالک‌ فراهانی‌ که‌ مثلاً از سرایندگان‌ ناسیونالیستی‌ شبه‌ مدرن‌ ما است‌ و این‌ همه‌ داد و بیداد در مورد ایران‌ دارد از نخستین‌ اعضای‌ لژ فراماسونری‌ در ایران‌ است‌ و ما می‌دانیم‌ لژهای‌ فراماسونری‌ در ایران‌ کاری‌ نکردند مگر این‌ که‌ منافع‌ ایران‌ را به‌ باد دادند. شما هر قراردادی‌ استعماری‌ را که‌ می‌بینید به‌ نوعی‌ یک‌ یا چند فراماسونر در آن‌ به‌ عنوان‌ چهره‌های‌ واسطه‌ حضور دارند و خوب‌ چطور شاعری‌ که‌ خودش‌ فراماسونر است‌ ستاینده‌ فراماسونری‌ هم‌ هست‌.
مثل‌ همین‌ میرزا فتحعلی آخوندزاده‌ که‌ می‌گفت‌ تا لژهای‌ فراماسونری‌ در ایران‌ تشکیل‌ نشود، خوشبخت‌ نخواهیم‌ شد، چطوری‌ این‌ها می‌توانند داعیه‌ میهن‌‌گرایی‌ اصیل‌ داشته‌ باشند؟ یا به‌ همین‌ صادق‌ هدایت‌ نگاه‌ کنیم‌. صادق‌ هدایت‌ که‌ در دوره‌ای‌ از آثارش‌، کاملاً رویکرد به‌ آثار ناسیونالیستی‌ را شاهد هستیم‌. خودش‌ واقعاً چقدر تعلق‌ به‌ میهن‌، وطن‌، فرهنگ‌ها، مردم‌، به‌ ملت‌ ما و هویت‌ تاریخی‌ ما داشته‌ است‌. حالا بگوییم‌ از ابتذال‌ مردم‌ گریزان‌ بود، خوب‌ با این‌ میراث‌ گران‌قدر هویت‌ ما چه‌ می‌کرد چه‌ قدر به‌ این‌ تعلق‌ داشت‌، اساساً در زندگی‌اش‌ جز این‌ که‌ نالان‌ بود از این‌ که‌ این‌ میراث‌ غرب‌زدگی‌ مدرن‌ چرا تحقق‌ کامل‌ و تمام‌ در ایران‌ ندارد و چرا مثلاً مثل‌ پاریس‌ و یا جای‌ دیگر یک‌ غربی‌ یا یک‌ غرب‌‌زده‌ تمام‌ عیار نیستم‌، اساساً داعیه‌ دیگر و دغدغه‌ دیگری‌ داشت‌؟ شما ذره‌ای‌ دغدغه‌ فرهنگ‌ دوستی‌ و عشق‌ وطن‌ به‌ معنای‌ عشق‌ به‌ هویت‌ تاریخی‌ ایران‌ در این‌ آدم‌ می‌بیند؟ جز این‌ که‌ ما را مسخره‌ کرده‌، سرزنش‌ کرده‌، تحقیر کرده‌، جز این‌ که‌ تمام‌ میراث‌ ما را نادیده‌ گرفته‌. آنجایی‌ هم‌ که‌ به‌ میراث‌ ایران‌ باستان‌ ما توجه‌ کرده‌ می‌بینید که‌ در مسیر یک‌ ناسیونالیسم‌ شبه‌ مدرنی‌ دارد عمل‌ می‌کند که‌ این‌ ناسیونالیسم‌ شبه‌ مدرن‌ کارش‌ چیزی‌ جز واگذاری‌ ایران‌ به‌ بیگانه‌ نبوده‌. مظهرش‌ کیست‌؟ مظهرش‌ ابتدا رضاشاهی‌ است‌. مظهر تئوریش‌ کیست‌؟ فروغی‌ و تقی‌زاده‌ است‌. "          ادامه دارد...

نظرات بینندگان
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات