تاریخ انتشار : ۳۰ دی ۱۳۸۹ - ۱۱:۰۳  ، 
کد خبر : ۱۳۸۱۸۶

مروری بر آسیب‌‌‌‌‌‌شناسی فرهنگ ایرانی (بخش دوم)


نویسنده: على عسگرى
افزایش سطح انتظارهای فرهنگی جامعه، شرایط جهانیِ تبادل یا تهاجم فرهنگی، تغییرات سنی و جنسی جامعه ایرانی و بحران های ناشی از برنامه های توسعه نامتوازن اقتصادی، زمینه های پدید آمدن روندی نو در فرهنگ پذیری اجتماعی ایران را شکل داده اند.
سپهر فرهنگی ایران در خلال سال های دهه سوم انقلاب اسلامی، واجد ویژگی هایی است که منجر به تمایز این دوره از ادوار فرهنگی پیشین می شود. دقت در فهم و درک این ویژگی ها و مؤلفه های مؤثر بر حیات فرهنگی جامعه ایرانی، می تواند موضوع مطالعات گسترده با زمینه تحلیلی جامعه شناسی فرهنگی _ مذهبی مردم ایران باشد.
در فرهنگ عامه جامعه ایرانی نیز این دگرگونی فرهنگی (Cultural Change) مورد توجه عموم مردم واقع شده و بسیاری از متدینینِ دغدغه مند، معتقدند در خلال این سال ها، فرهنگ دینی جامعه ایرانی در معرض آسیب ها و آفاتی قرار گرفته که حاصل آن سست شدن پایه های ایمان دینی در جامعه است. افزایش سطح انتظارهای فرهنگی جامعه، شرایط جهانیِ تبادل یا تهاجم فرهنگی، تغییرات سنی و جنسی جامعه ایرانی و بحران های ناشی از برنامه های توسعه نامتوازن اقتصادی، از جمله مواردی هستند که زمینه های پدید آمدن روندی نو در فرهنگ پذیری اجتماعی ایران را شکل داده اند و به ویژه به صورت ملموس تری مورد توجه مردم و نخبگان قرار گرفته اند. بسیاری از مؤلفه های مذکور هرچند می توانند منجر به تحول رفتاری جامعه شوند، اما در صورت ترکیب، اتحاد و اتخاذ رویه ای هم سو می توانند به شکل یک هم بافت فرهنگی (Cultural Complex) نهایتاً به تغییر ساخت فرهنگی جامعه ایرانی و ایجاد ساختار جدید فرهنگی (Cultural Configuration) نیز بیانجامند.
بررسی آفات و مشکلات فرهنگی موجود هرچند می تواند با هدف تغییر ذائقه فرهنگی، جامعه را به سوی گزینش و ترکیب روش های متعالی تر فرهنگی سوق دهد و حتی ممکن است در چارچوب واسعی چون آسیب شناسی فرهنگی (Cultural pathology) جای گیرد، امّا همان گونه که ذکر شد، موضوع بحث کنونی ناظر به مسائل نظری فرهنگ نیست. موضوع مورد توجه این گفتار، کشف و دسته بندی آفات و ناراستی هایی است که دامان فرهنگ ملی و به بیانی دیگر ساحتِ هندسه فرهنگی اجتماعی جامعه ایرانی را در بر گرفته و در صورت ادامه همین روند آن را از درون تهی و از برون نا متوازن خواهد ساخت. این ناراستی ها در مقاله حاضر با بیانی ساده و ذکر برخی از این موارد به صورت گذرا مطرح شده است.
ضعف زبان شناختی
عدم رشد و تکامل ویژگی های مفهومی و زبان شناسانه معارف و علوم انسانی و حوزه های مرتبط با آن ها در ایران، یکی از آفات اساسی مطالعات بومی است که البته در عرصه فرهنگ نمود و ویژگی بیشتر و گسترده تری یافته است. مشکلات زبان شناختی حوزه های معرفتی و فرهنگ به این معناست که ویژگی های گوناگونِ مفاهیمِ حوزه فرهنگ و علوم و معارف مرتبط با آن (چون انسان شناسی، جامعه شناسی، روان شناسی، مدیریت و ...) از حیث مفهوم سازی و مفهوم شناسی به گونه ای بسیار ناقص و ابتدایی و با اغماض فراوان مورد پذیرش و استفاده نخبگان ایرانی قرار گرفته است. این پذیرش زودهنگام و ابتدایی مانع درگرفتن بحث های معناشناسانه حولِ مفاهیم پایه ای و ریشه ای این حوزه شده است و ماهیت فرهنگ و مفاهیم و معارف مرتبط با آن را از نگاه نخبگان ایرانی مخفی داشته است.
این ضعف معناشناسانه، موجب گنگ ماندن مفهوم و معنای زبانی فرهنگ شده است. در جامعه ایرانی فارغ از معنای لغوی _ که در این بحث جایگاه چندانی ندارد - فرهنگ دارای مفاهیم متعددی است که درک و ترسیم یک ویژگی مشترک برای این لفظ را با مشکل روبرو نموده است. هرچند بسیاری از اندیشمندان تاکنون درباره معنا یا مفهوم فرهنگ مطالب ارزنده ای بیان نموده اند، اما در این بحث مناسب است تنها به تفاوت برداشت های جامعه، نگاهی گذرا و کوتاه داشته باشیم تا پریشانی این طرز تلقی ها آشکارتر شود. در روزگار معاصر و در فرهنگ توده ای ما، مفاهیم زیر به واژه فرهنگ منسوب شده است:
1. فرهنگ به معنای اعتقادات مذهبی و انجام فرایض دینی که البته در جامعه ما کاربردهای متفاوت و متعددی دارد، مانند فرهنگ نماز به معنی انجام و اقامه نماز، فرهنگ زکات به معنی انجام و اقامه زکات یا فرهنگ قرآنی به مفهوم روش های متعالی زندگی بر اساس معارف و دستورالعمل های قرآنی.
2. فرهنگ به معنای هویت، مانند فرهنگ ایرانی _ اسلامی به معنای هویت ایرانی _ اسلامی یا فرهنگ غربی به معنای هویت غربی و... .
3. فرهنگ به عنوان روش پسندیده و مقبول، مانند فرهنگ رانندگی: روش درست و مقبول رانندگی، فرهنگ آپارتمان نشینی: روش درست و مقبول آپارتمان نشینی، فرهنگ مصرف: روش درست و پسندیده مصرف.
4. فرهنگ به عنوان آداب صحیح معاشرت اجتماعی مانندِ آدم با فرهنگ به معنای انسان مبادی آداب که روش صحیح معاشرت و برخوردهای اجتماعی را می داند و به آنها عمل می کند.
و ...
بنابراین چنانچه ملاحضه می شود برداشت های توده ای جامعه از فرهنگ، شامل دو نوع مفهوم حداقلی و حداکثری است که در میان عموم مردم _ و البته بسیاری از متولیان فرهنگی جامعه - بدون توجه به تأثیر این طرز تلقی های ناصواب، مورد بهره بردای قرار می گیرند.
این طرز تلقی ها هرچند ممکن است در نگاه نخست مهم تلقی نشوند، اما از آن جا که مبنای بسیاری از تحلیل ها ، برداشت ها و نظریه ها واقع می شوند، جهت گیری های نظری و عملی فرهنگی مردم و نخبگان نسبت به فرهنگ را تحت تأثیر قرار خواهند داد. به همین لحاظ چنانچه یک مفهوم درست، دقیق و شامل از فرهنگ به ویژه فرهنگ ملی ارائه نشود، تفاوت برداشت ها و نگاه ها همچنان باقی است.
توجه به ویژگی های زبان شناختی فرهنگ ایرانی _ اسلامی و معارف مرتبط با آن توسط نخبگان فکری _ فرهنگی جامعه و مفهوم سازی متناسب با آن، ضمن مفهوم شناسی اصطلاحات رایج در حوزه مسائل فرهنگی در جهان، از پایه های اساسی ورود به مسائل نظری فرهنگ در جامعه امروزین ماست.
ساخت گذار فلسفی
حوزه مطالعات نظری فرهنگ ملیِ کشور ما چندان نحیف است، که می توان علتِ مشکلات متعدد فرهنگی جامعه ایرانی را به این ضعف مفرط نسبت داد. پژوهشگران ایرانی به خوبی به این مسأله آگاهند که در میان چندین مرکز پژوهشی و پژوهشکده که عنوان فرهنگ را با خود همراه دارند، کمتر پژوهشی در این عرصه صورت گرفته و یا اگر کاری عرضه شده، قابل ملاحظه و در حد نیاز امروزین ما نبوده است. پاره ای از اصحاب دانشگاه نیز معتقدند، تأسیس رشته هایی چون مدیریت امور فرهنگی نیز بر غنای علمی مباحث این حوزه نیافزوده است و مشکلات و اشکالات همچنان باقی است.
در نگاه نخست، مطالعات فرهنگی را باید حاصل ضعف مباحث مرتبط با حوزه فلسفه فرهنگ بدانیم. تصور می شود، همان گونه که هر علم فلسفه خاص خود را داراست، هر فرهنگ نیز به لحاظ گستردگی و تأثیرگذاری مفاهیم، معانی و چارچوب های نظری آن (Paradime) دارای فلسفه مختص خود می باشد. فعلاً در مقام اثبات این مدعا و بحث بر سر آن نخواهیم بود، اما روشن است که تفاوت بسیاری از فرهنگ ها به تفاوت ماهوی و فسلفی آنها باز می گردد، بنابراین شایسته است فلسفه فرهنگ ها را از یکدیگر جدا و قابل تمایز بدانیم. کاهلی فرهنگ شناسان و اندیشمندان ما، در عدم ورود و چالش جدی به مباحث حوزه فلسفی فرهنگ را باید مشکلی ریشه دار، درازمدت و اساسی دانست که از گسترش مباحث نظری آن جلوگیری نموده است. باید اذعان نمود که جامعه ایرانی همواره از خلأ فیلسوفان معنا رنج برده است که نمود آن در عرصه فرهنگ بیشتر از سایر عرصه ها قابل درک می باشد.
حضور فیلسوفان معنا در هر جامعه از ضرورت های بسط و گسترش دامنه مطالعات نظری هر علم است و در کشورهایی که از لحاظ علمی پیشرفت کرده اند، پیش از این آزموده شده است. پیش تر به حوزه معناشناسی و مفهوم سازی فرهنگی اشاره شد و در اینجا باید به درستی به این نکته اشاره نمود که این هر دو، باید به کار فلسفه بیاید.با بیانی دقیق تر، ضرورت فلسفه پردازی فرهنگی، ما را به سوی معناشناسی پیش خواهد برد. توجه به این واقعیت ضروری است که تفاوت نگاه فرهنگ شناسان به موضوع انسان، نتیجه تفاوت در معرفت شناسی فلسفی آنهاست و بنابراین باید در یک نگاه کلی مباحث فلسفی _ معرفت شناختی را بر سایر مباحث کلیدی مقدم داشت.
فلسفه فرهنگ را می توان فلسفه ای ارتباطی در نظر گرفت؛ چنانچه کاستلز آن را از سنخ ارتباطات اجتماعی می داند یا فلسفه آن را فلسفه ای سیاسی دانست؛ چنان که هانتینگتون معتقد است فرهنگ تابع نظام توزیع قدرت است. فلسفه فرهنگ را می توان مانند امام خمینی (ره)، فلسفه ای اعتقادی دانست؛ همان گونه که ایشان معتقدند، فرهنگ ریشه همه بدبختی ها و خوشبختی هاست یا آن چنان که بابی سعید عقیده دارد آن را اجتماعی قلمداد نمود و ظهور پدیده های اجتماعی-سیاسی چون اسلام گرایی را به تحولات فرهنگی جهان اسلام نسبت داد.
فلسفه فرهنگ، در بررسی هایِ موردیِ تغییرات اجتماعی نیز، شالوده اساسی تحلیل ها و نتیجه گیری های کاربردی است؛ آن گونه که هانتینگتون فلسفه حضور و نقش فرهنگ در جوامعِ چپِ پس از فروپاشی سوسیالیسم را جبران خلأ ناشی از شکست ایدئولوژی می داند؛ یا در جوامع اسلامی و شرقی، عدم پذیرش فرهنگ غرب را به فلسفه پذیرش مدرنیسم از نوع غیر غربی آن نسبت می دهد و آن را با فلسفه اومانیستی غرب مدرن در تعارض نمی بیند.
فقدان دانش فرهنگی
در عرصه علم و دانایی، مطالعات فرهنگی عموماً در حوزه دانش جامعه شناسی تعریف می شود. با تعاریف چندبعدی از فرهنگ که آن را مجموعه ای فربه و پرشاخه می داند، قطعاً محدود ساختن حوزه مطالعات فرهنگ در ساحت علم جامعه شناسی از اشتباهات بزرگ و مشکل آفرین است. جامعه شناسی، تنها می تواند از فرهنگ به عنوان یک نهاد اجتماعی یاد کند و تحولات آن را در برابر سایر نهادهای اجتماعی بررسی نماید. در حوزه علم روان شناسی نیز بررسی رفتارهای انسان تا حدی ارتباط این دانش با فرهنگ را برقرار نموده است؛ اما فرهنگ شناسی را باید دانشی مرکب از حوزه های مطالعاتی انسان شناسی، جامعه شناسی، دین شناسی، روان شناسی و علم مدیریت دانست که مبتنی بر دستگاه معرفتی ویژه ای شکل می گیرد.
اشکال اساسی وارد بر جامعه شناسی غربی که علوم اجتماعی را از سنخ دانشِ محض (Science) می داند و با نگاهی کاملاً تجربه گرا و ریاضی گونه به آن می نگرد، نیز بر این حوزه وارد است؛ بنابراین، فرهنگ شناسی را هرچه در حوزه مطالعاتی این چند علم گسترش دهیم، باز هم به دلیل گسستگی این علوم از سنت و اسطوره های بومی هرگز نمی توانیم آن را مطالعه ای دقیق و مطمئن قلمداد کنیم. علاوه بر این، می دانیم حوزه مطالعات این علوم در غرب ریشه ای سکولار دارد و فرهنگ را در گستره سکولاریسم غربی تعریف می نماید، حال آن که فرهنگ ایرانی _ اسلامی ریشه ای کاملاً دین بنیاد دارد و بنابراین با اصول و قواعد علوم سکولار اصولاً قابل شناخت، توجیه و تطبیق نخواهد بود.
بنابراین به سه دلیل سکولار بودن، بومی نبودن و عدم جامعیت علوم پیش گفته،با کمی درنگ می توان ادعا نمود که تقسیم و تحدید حوزه مباحث فرهنگ شناسی به ساحات این علوم به اصالت این حوزه مطالعاتی خدشه اساسی وارد نموده است. متأسفانه در پاره ای موارد مطالعات میدانی و بررسی های جامعه شناختی به عنوان مطالعات فرهنگی بومی در ایران در نظر گرفته شده که فاقد توجیه و تعریف دقیق علمی مطالعات فرهنگی است و دامنه فرهنگ شناسی ایرانی را محدود و کم ژرفا نموده است.
انسداد اجتهاد فقهی
تعاریف و مفاهیم گوناگونی که از فرهنگ ملی ارائه شده را وا می گذاریم و به اختصار به این نکته بسنده می نماییم که فرهنگ ملی دستگاهی است مرکب از گزاره های ارزشی و آموزه های فرهنگی که در نهایت، توانمندی ساخت رفتار فرهنگی مطلوب را ایجاد خواهد نمود. در چارچوب این سازواره پیچیده و گسترده ، رفتارسازی فرهنگی مبتنی بر باورسازی فرهنگی است. از سوی دیگر تحقیقات گسترده حوزه دانش روان شناسی بر این یافته دلالت دارد که هرم رفتارها بر قاعده نیازها بنا شده است و علاوه بر آن با سطح ادراکی هر فرد در ارتباط است . یک نظام فرهنگی جامع علاوه بر تأسیس قاعده هست ها، لزوماً باید نظام بایسته ها و شایسته ها را نیز ترسیم نماید و به عبارت دیگر احکام مشخص برای تحقق مبانی ارزشی خود ارائه نماید. این نظام یکپارچه و ساختارمند احکام ، مبتنی بر فلسفه و جهان بینی اسلامی و با روش ویژه و اصول مشخص، فقه فرهنگی را شکل می دهد. تعدد و گسترش موضوعات حوزه فرهنگ، محصولات فرهنگی، هنر و موضوعات مرتبط با آن و ... که امروزه مورد پرسش جدی مخاطبان شریعت الاهی قرار گرفته وظایف سنگین تری را بر عهده اجتهاد دینی گذاشته است. ضرورت ساخت و تأسیس نظام های اجتماعی دین در حوزه های گوناگون موردنیاز جامعه، به ویژه باتوجه به بحران های جدی جامعه غربی و ناکارآمدی غرب در هدایت و تعالی فرهنگی جامعه، توجه اندیشمندان و نخبگان را به اجتهاد فقهی روزآمد معطوف نموده است. به تحقیق در روزگار معاصر، در کنار احکام طهارت جسم ، نیاز انسان به مباحث و احکام روزآمد طهارت اندیشه و تعالی روح به شکلی گسترده تر و فزون تر مطرح گشته است. فلسفه هنر و فرهنگ، تعالی روح است و فقه فرهنگ متناسب با این فلسفه در پی کشف روش های نوین حصول به این هدف متعالی خواهد بود.
امتناع بی دلیل اجتهاد فقهی از ورود به حوزه مباحث این عرصه روزآمد و سرنوشت ساز، سه آفت اساسی را در پی خواهد داشت:
1. خطر تحجر فقهی مجتهدان؛
2. خطر التقاط رفتاری مقلدان؛
3. خطر مسئولیت گریزی مسئولان.
قطعاً اجتهاد پویا و عقلانی شیعه، سرشار از توان مندی های گوناگون نظام سازی فرهنگی است و این واقعیت، وظایف امروزین فرهنگ سازان دین مدار و دین شناس را سنگین تر نموده است.            ادامه دارد...
سردبیری: ادامه مطلب توسط منبع منتشر نشده است.

نظرات بینندگان
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات