زندگینامه
حسن طوفانیان، فرزند مهدی، در سال 1292خ. در تهران متولد شد. وی در سال 1312 به استخدام ارتش درآمد و در دوران سلطنت محمدرضا پهلوی، مهمترین مشاغل وی چنین بود: فرمانده آموزشگاه خلبانی، رئیس دایره 2 طرحهای استراتژیک اداره سوم ارتش، معاون هوایی اداره سوم ارتش، مدیرعامل سازمان صنایع نظامی، آجودان مخصوص شاه، رئیس ادلره خرید و سفارشات خارجی صنایع نظامی و جانشین وزیر جنگ.
ارتشبد طوفانیان در جریان پیروزی انقلاب اسلامی در ایران توسط مردم دستگیر و به زندان قصر منتقل شد، امّا توسط عدهای به لویزان انتقال یافت که مدارک خریدهای کلان نظامی در آنجا نگهداری میشد. فراری دادن وی به همراه این مدارک آخرین اقدام در مورد طوفانیان بود. البته پس از تسخیر لانه جاسوسی آمریکا توسط دانشجویان مسلمان پیرو خط امام، اسناد متعددی دریاره معاملات طوفانیان از جمله با رژیم صهیونیستی به دست آمد که در اسناد لانه جاسوسی مندرج است.
-------------------------------------------------
به طور کلی آنچه که من یادم هست تولد من در 15 شعبان 1331قمری بود...(ص13)
...آن روزی که من به دنیا آمدم و آن روزی که من به مدرسه رسیدم تقریباً همه چیز دست آخوند بود و ملا. این نه تنها آن روزی که پهلوی آمد دست آخوند و ملا بود در زمان سلسله قاجاریه هم شاههای قاجاریه سلطنت نمیکردند، شاه بیتخت و تاج ملاها بودند...(ص14)
اما رضا شاه چکار کرد؟ رضا شاه آرام (و) بی سر و صدا خیلی یواش اولاً آمد خودش هم شکل آخوندها شد. من خودم به خوبی یادم هست که رضا شاه با ملکه، با محمدرضا ولیعهد و همهی بچهها روز عاشورا، شب شام غریبان اینها آمدند خانه سادات شمع قدی روشن میکردند... رضا شاه خیلی آرام آمد ضمن سازمان دادن به اصطلاح آمریکاییها این آخوند را از این حقوق مسلم که مال خودش بود deprive کرد. محروم کرد. (ص16)
... به هر حال، این پدر من با این نوع آخوندها چیز بودش،شبها که خانه ما یا دوستانش مهمانی بود تمام این موضوعهایی که من الان میشنوم آن وقت بحث میشد، این موضوع ولایت فقیه من خیلی خیلی کوچک بودم، خیلی خیلی کوچک بودم دور پای کرسی نشسته بودیم و مهمانی همین پلو و خورش اینها میخوردند این آخوندها و همین مسئله ولایت فقیه بود... (ص17)
... من مدرسه متوسطه را در دبیرستان ادب ودارالفنون طی کردم. ادب، علمیه، دارالفنون. دیپلم علمی از دارالفنون گرفتم رفتم مدرسه طب. مدرسه طب آن وقت خیلی زحمت کشیده شده آقا تا مدرسه طب ایجاد شده. مدرسه طب آن وقت چهار راهلالهزار تو خانه سردار اسعد بختیاری بود، چند تا اتاق بود ادیب الملک هم رئیسش بود... (ص19)
من از همانجا آمدم بدون این که به پدرم بگویم، بدون این که به مادرم بگویم بدون این که به خانوادهام بگویم،صاف رفتم دانشکده افسری... (ص20)
... رفتیم آنجا، این افشار طوسی که کشتندش او ستوان بود،فرمانده آن گروهان دانشجوها بود. گفت، این آقا فکل ر اببرید کلهاش را بتراشید رختهای نظامیاش را تنش کنید، کراواتش را وردارید... (ص21)
... خودم پیش خودم فکر کردم گفتم چه فایده دارد من دکتر بشوم برادرهایم حمال بشوند، همان روز این چیزها را هم دیدم و به مادربزرگم گفتم، تصمیم گرفتم بیایم بروم خدمت وظیفهام را بکنم ببینم چطور میشود... مهر 1313 آقای دکتر که اولین کلنگ ساختمان سالن دانشگاه را زدند من افسر وظیفه هوایی شدم... (ص23)
س- چه مدتی شما در مدرسه طب بودید؟
ج- مدرسه طب یکسال هم نشد، سال اول PCN را دیدم. PCN را دیدم تحمل نتوانستم بکنم. (ص24)
این مثلاً حدود هفت هشت ده سال پیش. یک دستهای پایین زندگی میکردند. خانهها را [و] در پنجرهها را شکسته بودند؛ سرتپه چه خانههای ماه و خوشگلی. گفتم آخه بابا آن خانهها چرا نمیروید تو آن. گفت؛ آنها را برای ما ساختند ما خودمان در را شکستیم ریختیم دور، ما میخواهیم تو چادر زندگی کنیم.(ص26)
... بنابراین من اصلاً کولتور فرانسوی را داشتم و فرانسه از نظر ادبیات تحصیل کردم. خوب دانشکده دیدهبانی که رفتم به من گفتند داوطلب بشوید تا بفرستیمتان Ecole superieure داوطلب شدیم امضاء کردیم، امضاء کردیم بعد دیدیم که اه کسی را نفرستادند فقط یک نفر را فرستادند. (ص27)
... فروردین 21 سروان شدم. من در غالب جنگهای داخلی امنیت کردستان و کوهچیله و اینها شرکت کردم. بعداً در دسامبر 42 یا این که زمستان 1322 من رفتم به انگلستان. مرا فرستادند به انگلستان. بدون این که خودم بخواهم مرا فرستادند به انگلستان، برای این که دورههای خلبانی را در زمان جنگ در انگلستان ببینم... (ص28)
... وقتی که به ایران رسیدم. هواپیمای دو موتوره انسون نیروی هوائی که انگلیسها داده بودند به ما تمامشان تو آشیانه مانده بود پرواز نمیکردند. (ص29)
... همین محمدرضا شاه که رفت والله خیلی از اطرافیانش، بالاخره خودش هم یک کارهای بد کرد. ولی خوب بعضی از اطرافیانش بد بودند دیگر.(ص30)
... در زمان رضا شاه ما آن چندتائی(هواپیما) که از شوروی و آلمان خریده بودیم ماند و آخرین پروازش را هم من کردم، آخرین پرواز رو R 5 و یونکرس را من کردم. فرانسویها که اصلاً نرسید. به ایران. آن وقت اینها ماند. ولی دیگر هواپیماهایمان شد تمام انگلیسی... قرار بود یک مقداری هم بلنهایم بخریم. بلنهایم دو موتوره بمباران، که سه تا اوکسفورت رسید جنگ شروع شد. بلنهایمهای ما را رو هوا برگرداندند انگلیسها، به ما پس ندادند... (ص31)
آن وقت ما شروع کردیم از آمریکا خرید کردن. از آمریکا هم ما هواپیمای کرتیس خریدیم که این هواپیماهای کرتیس تمامش تو صندوق دربسته در آبادان به وسیله انگلیسها رفت به سنگاپور... ما ماشینهای قشنگ آلمانی هم آنجا داشتیم، ماشینهای تراش خوب آلمانی که تمام ماشینهای خوب ما را از انگلیسها وقتی آمدند به ایران، بردند.(ص32)
بنابراین سوم شهریور 20 که هواپیماهای انگلیسی آمد روی تهران، من هواپیما داشتم بدون اسلحه، به فرض هم پرواز هم کردم، فوراً هم رفتم عقبشان ولی من کاری نمیتوانستم بکنم.انگلیسها میدانستند که کاری نمیتوانم بکنم. یک دانه هواپیمای مسلح خوب که ما داشتیم هاریکسن، پیش از سوم شهریور تو موتورش یک آشغالهائی ریختند که آن هم موتورش خرد شد و آمد نشست. بنابراین میدانستند ما هیچی نداریم... (صص 33و32)
... فکر میکنم سیو دو تا هاریکسن دادند. توجه کنید؟ این هاریکسنها یک فرمانهاش آمده بود، دو فرمانهاش نیامده بود یک Squadron Leader Gipps بود مربی اینها بود. بنابراین، این هاریکسنها تو ایران نشسته بود تو زمین ولی چون دو فرمانهاش نیامده بود که تعلیمش را بدهند اینها همین جوری مانده بود...(ص36)
فرمانده نیروی هوائی نبود این شکلی، فرماندهها میخواستند اخاذی بکنند. با من نمیتوانستند. بنابراین این قدر هم عملم طوری بود در دل طبقه پایین جا گرفته بودم که میترسیدند مرا از جایم تکان بدهند... (ص39)
پیمان بغداد که تشکیل شد شاه [به] فرمانده نیروی هوایی گفت، یک افسر هوایی بفرست به ستاد بزرگ برای پیمان بغداد که از نیروی زمینی هم خبر داشته باشد. من بودم که از نیروی زمینی هم دانشکده افسری [دوره] پیاده دیدم هم توپخانه هم این که میخواستند مرا دَکَم بکنند... (ص40)
... آن وقتی که میرفتیم پیمان بغداد من بودم و جم بود و منصور افخمی بود و علی زند بود و اربابی، ما 5 تا جزو طراحها بودیم که طرحهای مختلف نظامی را [تنظیم میکردیم] آن وقت آنجا هم خیلی حرف است... (ص41)
... من نشستم آن جا دیدم اصلاً هیچی ندارم. هر چه در تهران مراجعه کردم نه وزارت. [چیزی درشت...] گفتم من نظر آخری را میدهم. نظر آخری چکار کردم، نشستم ترکیه نظرش را داد، پاکستان نظرش را داد، انگلیس نظرش را داد همه اینها یکی بالا داد یکی پایین داد ما اینها را جمع کردیم تقسیم به تعداد کردیم حد وسطش را ما نظر دادیم. برای این که چیزی نداشتیم ما نمیدانستیم که،آن هم به زحمت، اصلاً ما بلد نبودیم یک مدرک استراتیژیکی را نگهش داریم... (ص42)
... اگر این جمهوری اسلامی عاقل بود ما طرحهایی در ستاد بزرگ درست کرده،آماده داشتیم که اینها صاف میتوانستند بروند به مغز بغداد، طرح اینها را داشتیم... اما تو اداره طرح که بودم اتفاق افتاد که من اولین قرارداد خرید نظامی را با آمریکا بستم. یعنی چه؟ یعنی ما تا چهارم جولای 1964 متکی بودیم به آنچه که آمریکا به ما میداد و ما چیز نمیخواستیم ... (ص43)
گفتم اعلیحضرت باید یک کاری بکنیم، باید یک کاری بکنیم که آن چیزی که میخواهیم بخریم. ما صد و شصت هزار تفنگ کهنه M1 داشتیم، تفنگ جنگ جهانی دوم ، یک تعدادی تانک M47 کهنه، یک مقداری GMC کامیون کهنه، یک مقداری توپ کهنه، ما اصلاً چیز نو نداشتیم... (ص44)
... مخصوصاً فرمانده نیروی هوایی، نامه به ستاد بزرگ مینوشت که سرلشکر طوفانیان در اداره طرح حق ندارد از نظر لوجستیک و ماتریال دستور بدهد. این رئیساداره طرح است ما پروندههایمان قاطی پاتی شده، بالاخره یک روزی شاه،آریانا بود رئیس ستاد بزرگ،به آریانا میگوید، خوب، من نمی... حالا شاه هم در عقب من آدم گذاشته بود، حالا بعدها من فهمیدم یک کسی را پشت سر من گذاشته بود که این گزارشات [را] مرتب به او میدادند.(ص45)
... حجازی که گزارش مرا میبرد پهلوی شاه نمیتواند توضیح لازم را به او بدهد. شاه، آن وقت من هم سرلشکر بودم، به حجازی گفت، دیگر گزارش طوفانیان را تو نیاور خودش بیاورد. بنابراین از آن تاریخ من به عنوان رئیس اداره طرح، مستقیم میرفتم پهلویش هفتهای دو روز و پای من به شاه باز شد... ما از آن وقت رفتیم پهلوی شاه. شاه وقتی که دید به رئیس ستاد زور میآورند، دستور داد من با پروندههای خریدم از اداره پنجم طرح بروم اداره چهارم طرح و من در اداره چهارم رئیس اداره بودم. (ص46)
... اولین دفعه که رفتم به شوروی برای مذاکره host من، مهماندار من یک ژنرال دوتا نشان hero داشت... آنجا میخواستند به من میگ بفروشند... صبح مرا بردند به فرودگاه، این میگها را نشان دادند، من به منطق خودم که ما الان رفتیم رو سیستم آمریکایی [و] برای ما الان ساده نیست برگردیم به سیستم شوروی، قبول نکردم... (ص48)
یک روز که من شرفیاب شده بودم شاه گفت به ما، “میگویند که تو میتوانی سازمان صنایع نظامی را اداره بکنی این سرمایهگذاری و من میخواهم که هم خرید نظامی با تو باشد هم سازمان نظامی”.(ص49)
... به شاه گفتم اعلیحضرت حاضرم بروم سر سازمان صنایع نظامی اما اجازه بفرمایید که حقوق اینها را از 250 تومان به 500تومان برسد در ماه. اعلیحضرت گفت، برای چه؟ گفتم برای اینکه باید زندگی کنند، نمی شود با 250 تومان زندگی کرد، کارگر باید زندگی بکند، نمی شود با 250 تومان. گفت،“ آخر صددرصد هم نمی شود.“گفتم شما امر بفرمایید من می کنم یعنی این قدر می فهمیدم که وقتی من امر اعلیحضرت را ابلاغ کردم کسی رویش حرف نمی تواند بزند. این را شما که دکتر تحصیلکرده اید می دانید که من چه راهی را انتخاب کردم؛ از قدرت دیکتاتوری به نفع مستضعفین استفاده بکنم و شاه قبول کرد،من رفتم با اداره خرید هم در سازمان صنایع نظامی اولین کاری که کردم حقوقشان را دو برابر کردم و طبق یک طرحی که به شاه نشان دادم برای تمام اینها غذاخوری درست کردم... ضمناً به شاه گفتم که اعلیحضرت اگر من مسئول تهیه و تولید باشم من دو شغل، دو موقعیت رسمی سازمانی باید داشته باشم... بنابراین من شدم رئیس سازمان صنایع نظامی،رئیس اداره خرید، جانشین وزیر جنگ و مشاور تسلیحاتی رئیس ستاد بزرگ. این آخرین شغل من بود... (ص50)
شاه میگفت: نمیخواهد. میگفتم اعلیحضرت من کار غیرقانونی نمیکنم. به نفع اعلیحضرت هم است. اینها بود که اعلیحضرت مرا دوستم داشت. گفتم اجازه بفرمائید من ماده واحده درست بکنم. اسم ماده واحده را هم گذاشته بودم ماده واحده تقویت بنیه دفاعی کشور... اگر من تشخیص میدادم که الان در بلوچستان نزاع [است] و پاکستان میتواند جنگ بکند چهار تا هلیکوپتر میدادم بهش، چهار تا هواپیمای C 130 میدادم به پاکستان. خودم خریده بودم ولی منتقل میکردم، میگفتم اعلیحضرت پولش را از آنها نگیر. صد تا اتوبوس میدادم به پاکستان پولش را نمیگرفتم. تا این که وزیر دفاع پاکستان میآمد پهلوی من و شاه صدمیلیون دلار بلاعوض به او میدادم به عنوان... این برای چه، برای تقویت بنیه دفاعی کشور... (ص51)
من همیشه به شاه میگفتم، میگفتم اعلیحضرت من در ظرفیتم تلاشم میکنم کلاه سرم نگذارند، اما وقتی کسانی از من زرنگترند خوب کلاه سرم میگذارند، واضح است کلاه سرم میگذارند. وقتی کلاه سرم گذاشتند، کلاه سرم گذاشتند کاری ندارد... (ص52)
خرید 90 هواپیما و هدیه به پاکستان...فقط یک دانهاش را برای اعلیحضرت گفتم نود تا طیاره (؟) که از آلمان خریدم به اعلیحضرت گفتم. حالا چطوری خریدم؟ گفتم اعلیحضرت این ممکن است گرفتاری سیاسی پیدا بکند...(ص53)
اعلیحضرت گفت، اگر گرفتاری سیاسی پیدا کرد میگوئیم تو اشتباه کردی. گفتم بله به فرض هم من اشتباه کردم بازنشستهام کنید. زندانم کنید، اگر گرفتاری سیاسی پیدا کرد... رفتیم و نود تا طیاره را هم خریدیم. وقتی خریدم یک روزی گرفتاری سیاسی پیدا شد، هندیها آمدند اعتراض کردند که شما حق نداشتید. آن وقت خود این یک قصه است.(ص54)
در هر صورت مثلاً آن وقت، غالب اوقات من با پاکستان مشورت میکردم. مناسبات ایران و پاکستان... مرا در پاکستان بیشتر از ایران میشناسند... (ص55)
... این چیکارش میتوانی بکنی شما. بارها به خود من هم گفت. گفت، “ نمیشود، نمیشود من شاه باشم ولی پایه سلطنتم به خون باشد.” این هم خوب، البته خیلی مهم بود. (ص56)
خوب البته یک کارهای دیگر من خیلی میکردم. مثلاً من مناسبات با اسرائیل را اداره میکردم، با اسرائیل را خیلی اداره میکردم... نمیخواست کسی به من منت بگذارد. میدانید؟ مثلاً نشان درجه یک همایون را تلفن کرد خودش به من داد. من با تمام ارتشبدها [تفاوت داشتم] یک وقت کسی نرفته تقاضای درجه ارتشبدی برای من بکند. خودش تلفن کرد که تو ارتشبد شدی، یک چیزهائی داشت. (ص57)
مثلاً شما میشنوید که ما اف 14 خریدیم. شما میگویید که این اف 14 را مثلاً نیروی هوائی خیلی رویش مطالعه کرده و کار کرده و اینها، آن وقت بعد تصمیم گرفتند. ولی همچین چیزی نبود، همچین چیزی نبود. شاه به من میگفت،بین اف 14 و اف 15 کدام را بخریم؟ من هم میفهمیدم چه خبر است؟ (ص58)
... Tomzan به من گفت: “ژنرال طوفانیان این که آقایی که وابسته دریائی آمریکا در ایران بوده آمده دلالی این هواپیمای اف 14 را میخواهد. گفتم این کیست؟ گفت، اسمش کاپیتان پولارد است. گفتم این کاپیتان پولارد چکاره است؟ کیست؟ واسه چی؟ گفت، این کاپیتان پولارد میگوید من بودم که در سال 1952 دلارها را بردم ایران و شاه را روی تخت سلطنت نگهش داشتم. (ص60)
اینجا هم باز به ما حقه زدند، این جا هم حقه بود. برای چه؟ برای این که بعدها که گذشت... حالا خیلی رفتیم آنور… بعدها که گذشت ما فهمیدیم که اه. این گرومن 25 میلیون دلار به یکی داد. با مبلاس را صدایش کردم و گفتم بیا ایران. آمد ایران. گفتم من به شما چه گفتم؟ مگر نگفتم دیناری به کسی حقالعمل ندهید.(ص61)
... وقتی انقلاب شد این متقلبها این دروغگوها این کاغذ را آوردند توی تلویزیون و اینها که ببینید افسر شاه چه شکلی پول برای شاه گرفته؟... گفتم آقای را مزفلد من یک روزی آمدم این جا من زبان انگلیسیام هم خوب نیست ادبیات انگلیسی نخواندم من، این جملهای که الان به شما می گویم به آن کسی [که] جای این ژنرال فیش نشسته بود، گفتم من، گفتم که خریدی که من میکنم نمیخواهم، گفتم من مخالف این نیستم که کسی که کار می کند حق کارش را نگیرد، هر کسی که کار می کند باید مزد کارش را بگیرد ولی من مخالف این هستم که یک کسی یک گوشه ای بنشیند الکی پول مردم را بگیرد، برای چه؟...(ص62)
آخر گرومن وقتی که ما سفارش دادیم به او میخواست قرض بکند، هیچ جا به او قرض نمیداد. این میخواست صد،دویست میلیون دلار قرض بکند که کارش را راه بیاندازد، کسی به او قرض نمیداد، بانکها به او میگفتند،یک نفر اول به شما قرض بدهد که شصت میلیون،پنجاه میلیون، هفتاد میلیون به شما قرض بدهد باقیاش را ما میدهیم. اما تا یک کسی آن اولیاش را نداده ما نمیدهیم.اینها با من صحبت کردند، گفتم من به شما میدهم... (ص63)
من تا روز آخری که شاه بود در ایران بودم و من در تابستان 1978 وضع روانی شاه را تشخیص دادم. بنابراین ترتیب یک بازدیدی را در پارچین تنظیم کردم. کمپانی فریتزورنز میخواست با من یک قراردادی [برای] ساخت راکت، سوخت جامد و مواد شیمیایی و اینها ببندد... بفروشد. این را به اصطلاح وسیلهای کردم که شاه را در وسط جمع ببرم... (ص66)
این گذشت و چند روز گذشت و به من گزارش دادند که در پارچین اعلامیه بر ضد شاه پخش کردند... یک آخوند آمده بود دو کیلومتری پارچین تو یک مسجد، فکر میکنم این خلخالی بوده (فکر می کنم، نمیدانم یا یکی مشابه این)، که به من گزارش دادند که این آخوند رفته خوزستان را به هم زده، شیراز را به هم زده حالا آمده اینجا. گفتم بگیریدش و گویا گرفتندش... (ص69)
... دنیا نمیفهمد که این سیستم (نظام جمهوری اسلامی) سیستم کمونیستی است، این سیستم سیستم کمونیسم است آقا جان.(ص70)
... خط پذیرائی که رسیدیم اسکاچ کف رسید. به من از مجرای مترجم، گفت: به پولدارترین ژنرال دنیا خوش آمد میگویم. اما حیف که این ژنرال پولدار همه پولهایش را میدهد به آمریکا... من به شما هم پول دادم (از مجرای مترجم)، ولی یک تفاوت بین شما با آمریکائیها هست، آمریکائیها هر چه من میخواهم به من میفروشند، شما هر چه خودتان میخواهید... (ص71)
... من همیشه هم به روسها میگفتم من کاپیتالیستام، من کمونیست نیستم، من مثل شما نیستم من [به] خانهام [هم]برده بودم روسها را، به شاه میگفتم، من تنها کسی بودم که هم خانهی هر کسی میرفتم، خانهی هر کسی هم میآمدم... (ص72)
... آن وقت یک مملکت با این طرز تفکر میخواهد توسعه نفوذ بدهد در کشور همسایه، میآید زیر اسم حزب توده یا کمونیسم، میآید توسعه نفوذ بدهد که غیرقانونی است در آن مملکت؟ خوب، نمیآید. میآید زیر یک اسمی توسعه نفوذ میدهد که همه مردم مستضعفی که میگویند، اینها جذبش بکنند. می آید زیر عمامه توسعه میدهد... تمام افراد ملت من سا ماوای من هستند هر کسی باید از بغل دستش اطلاع بدهد. اگر “استالین در این جا پنجاه میگیرد [امام] خمینی صد میگیرد دیگر. الانه هر کسی نفس بکشد کشته میشود”... (ص74)
... آخر این که نمیشود که بگویند که “آن پدرسوخته شاه که رفت”، من طرفداری از کسی که نمیکنم ولی بگوید “آن پدرسوخته شاه که رفت همه کوپنهایتان را هم برد”. بابا کوپن به کسی نمیدادند که کسی کوپن ببرد. (ص75)
من با شاه در مورد شاخآفریقا صحبت کردم پیش از این که با کارتر صحبت بکند. در این اتفاق حبشه، پیش از حبشه صحبت کردم نباید بگذارند حبشه کمونیست بشود. میدانستم، من با یک جاهائی ارتباط دارم اینها را صحبت میکردم با فهمیدهها، آدمهائی که به این جاها آشنائی داشتند فهمیده بودند صحبت میکردم،... پیش از این که کارتر را ببیند با من صحبت کرد. بعد هم به من گفت. «اصلاً کارتر نمیدانست، نمیداند تاریخ را، نمیداند Horn Of Africa چیست... تو فرودگاه یک خبرنگار از او (شاه) یک سؤالی کرد راجع به شاخ آفریقا. گفت، اگر خطری ایجاد بشود ما مثل عمان نیرو خواهیم فرستاد.»(ص76)
... اصلاً تو میدان ژاله سربازها کسی را نکشتند فلسطینیها کشتند، فلسطینیها کشتند. آمریکائیها خوب میدانستند که اینها کجا دارند تروریست تربیت میکنند. با تروریست که نمیشود civilized و constitutional رفتار کرد...تانک چیفتن نباید انداخت تو شهر. تانک چیفتن را بدون مهمات میخواهید چکار کنید؟ غلط بود دیگر. هر چه هم من به شاه میگفتم قبول نمیکرد شاه. شاه خیال میکرد... خیلی قصه دارم با شاه. شاه را بد توصیه به او میکردند. (ص77)
... در سازمان ساواک ما دانش نبود، دانش نبود که ببیند آخوند دارد چکار میکند. یک آفتی وقتی که در یک مزرعهای افتاد باید ریشه آفت کنده بشود. شما اگر یک دوای رقیق زدید فردا باز در میآید، رضا شاه نتوانست ریشه این آفت را بکند... (ص78)
... تا وقتی که در لوسآنجلس تا وقتی که در واشنگتن زن شما، زن بنده و امثالهم سفره حضرت رقیه میاندازند آن رهبر به خر خودش سوار است صددرصد.(ص79)
... البته من تلاش میکردم بلکه شاه تصمیم بگیرد. شاه تصمیم نمیگرفت ناخوش بود، نمیدانم چه بود، چه میگویند لیت و تعلل؟(ص80)
ایستادم تا سالیوان و هایزر آمدند بیرون. گفتیم چه شد؟ چه کار میکنید؟ بالاخره چه؟ آخر این شکلی که نمیشود چکار میکنید؟ سالیوان به من گفت، اعلیحضرت تصمیم گرفتند از کشور بروند بیرون... گفتم که اینها به من گفتند تصمیم گرفتند اعلیحضرت بروند بیرون. گفت، نه، این جملهای که میگویم عین جمله شاه است، خیر، اینها به ما تکلیف کردند برویم... گفتم اعلیحضرت من هیچ وظیفه میهنی ندارم دیگر. وقتی که من یک عمر گفتم اعلیحضرت فرمانده کل قوا،اگر اعلیحضرت بروید بیرون من نمیمانم تو این مملکت، من هم باید بروم، گفت: ببین، بمان این جا برای ما روشن کن، ما که به انگلیس و آمریکا بد نکرده بودیم چرا اینها این کار را با من کردند؟ گفتم اعلیحضرت خودتان نتوانستید بفهمید چرا انگلیسیها و آمریکائیها این کار را کردند حالا میخواهید من بفهمم؟(صص82 و81)
در این جا بختیار گفت،“اعلیحضرت توی روزنامهها اشاعه انداختند که اعلیحضرت دهها”…(درست یادم نیست نمیدانم گفت دهها یا صدها یادم نیست) “بیلیون دلار بیرون فرستادید.”(ص83)
... من آن روز گفتم که اعلیحضرت نمیمانم. وزیر جنگ کیست آخر؟ من ارشدترین افسرم، کی را گذاشتی وزیر جنگ؟ یعنی میدانی این قدر درباره من حرف بد زده بودند که شاه میترسید بگذارد وزیر جنگش، میترسید... شاه هم گفت، برو آنجا. ما هم وقتی از جلسه آمدیم بیرون مصلحتمان بود هر روز برویم دفتر قرهباغی و هر روز میرفتیم دفتر قرهباغی. تا روزی که من میگفتم قرهباغی... آهان حالا قرهباغی چطور شد؟(ص84)
حاج سیدجوادی به وکالت از آقای آیتالله شریعتمداری تولیت موقوفات سلطنت آباد که سازمان صنایع نظامی رویش بیمارستان و خانه ساخته به دادگستری شکایت کرده و از وزارت جنگ 65 میلیون تومان پول زمینهای موقوفه را متولی خواسته که این ملک را تبدیل به احسن بکند. یعنی کلک بازی درست کرده بودند که 65 میلیون تومان به آقای آیتالله شریعتمداری بدهند. ما این را قبلاً خوانده بودیم، گذاشتیم روی میز اعلیحضرت، اعلیحضرت این را ورقش زد، یعنی تصویب کرده بود. (صص85 و86)
س- راجع به مسئله خرید اسلحه. صحبتش بود که، عرض کنم خدمت شما، سفیرسابق آمریکا در ایران ریچارد هلمز... ایشان هم نقشی داشته در خرید اسلحه های ایران. شما از این موضوع چیزی به یاد میآورید؟
... ج- خیر، هیچ وقت. هلمز را من خوب میشناسم من با هلمز ملاقات میکردم، نهار میخوردم. نقشی داشته یعنی چه؟ هیچ نقشی نداشته... ببینید اشخاصی که مشاورت داشتند من میشناختم. میدانید مسئله، نخیر او عاقلتر از این است که این کار را بکند، این رئیس CIA بوده...(صص87-86)
CIA در ایران میدانید استیشن ChieF داشت، این Station chief باید اطلاعات میگرفت. این اطلاعات نمیگرفت. این فقط متکی بود به سازمان امنیت. سازمان امنیت هم خیلی قبلاً با آخوندها ساخته بود، سازمان امنیت خیلی قبلاً ... اصلاً آقای دکتر تا الان مملکت ایران رو پایش مانده با ذخیره مالی گذشته از نظر مالی،سیستم اطلاعاتی ساواک و خرید ارتش من بود... (ص89)
نقش CIA در ایران و این که اصولاً CIA برای اطلاعاتش متکی بود به سازمان امنیت، اصولاً مقامات آمریکائی میگویند که این قراری بوده بین CIA و شاه که اصولاً CIA درباره اطلاعات داخلی ایران دخالتی نکند و اگر اطلاعاتی لازم دارد از ساواک بگیرد. به این علت بود که از جریان داخلی ایران اطلاع نداشت؟... نصیری بی سوادترین افسر ایران بود. مقدم هم پدر داماد من است، او هم دست کمی از او نداشت. نمی شود، اساس هر چیز اطلاعات است…(ص90)
کرمیت روزولت یک کتاب نوشته... Counter-coup بله خود آن کتاب، تاریخ انتشارش اصلاً معلوم نیست برای چه؟ برای چه در آن تاریخ این را انتشار داده. کتابش هم هیچی نیست. معلوم نیست برای چه. (صص 90و91)
... گفتم خوب من قبلاً این را خریدم، این (کیم روزولت) بعداً آمده. من میگویم دلالی که بعداً آمده حق ندارد روی مسئله معامله من که قبلاً گفتم دخالت بکند. گفت،“ بیار پروندهات را ببینم اگر یک همچین چیزی تو داشته باشی جالب توجه است.” (ص94)
... رفتیم پهلوی شاه و گفتم اعلیحضرت این Hawk را من دارم میخرم ولی یکی از شرایطش این است که کیم روزولت نباید دخالت بکند affidavit دادند که دنیاری به کسی ندهند. شاه گفت، کیم روزولت به تو چه دخلی دارد؟ تو مگر چه کارهای تو این مملکت؟ گفتم اعلیحضرت من تو این مملکت هیچ کارهام، اما کاری که به من دادید صحیح میکنم...(ص95)
... بعد مجدداً خبردار شدیم که شاه جواب داده به وسیله علم به او، “طوفانیان هیچ کاری بر خلاف دستور ما نمیکند. آنچه طوفانیان میکند دستور خود ما است”...آخرین مسافرتی که شاه رفت سنموریتس، مثل این که یک کسی وسط افتاد با شاه ملاقات کرد و دید و اینها. وقتی شاه برگشت مرا خواست و به من گفت، این روزولت را حال ندارد بخواه و پسرش را هم بخواه و با خودش و پسرش یک کاری دارند کارشان را راه بیانداز. که من مجدداًروزولت را خواستم که فرستادم به اصطلاح reconciliation شد برایمان، این قصه روزولت بود. (صص98و97)
من وقتی قرارداد را نگاه کردم دیدم قرارداد بو میدهد. بعد عصر جدید را صدا کردم. «عصر جدید گفت، آه، خوب حس کردی.» گفتم چیه؟ گفت،«ابوالفتح محوی است.» گفتم چه طور آخر به ابوالفتح محوی چیز top secret میگویند؟ راکول را خواستم.(ص99)
گفتم مرتیکه آخر مرا که نمیتوانی گول بزنی. درست است من ایرانیام تو آمریکائی هستی آخر جلدش را عوض کردی؟ داد و بیداد سرش کردیم و گفتم میروی از قیمت چیزت کسر میکنی. گفت آخر اگر بخواهم پولی به...“ گفتم من... اما به کسی [که] کار نکند حق نداری پول بدهی واسه چی؟” در هر صورت، اما بعدها خبردار شدم که همین آقای ابوالفتح محوی رفته یک شرکت باز کرده در نیویورک و به نام emploYee آن حقالعمل را گرفته است... شاه پشتیبانی از او میکرد، شاه بدون دلیل، نباید پشتیبانی از او میکرد. پشتیبانی از او کرد، آخر سر گفت:این یک مرد خوبی است و این مرد تمام دارائیاش را بنیاد محوی کرده و اقلاً یک لوطیگریهائی دارد وازblack list درش بیاور. ازblack list درش آوردم... (100)
برادران لاوی بسیار مردمان زیرکی هستند، تاجرند. اولاً میدانید... محققاً میلیونها دلار به اسم من گرفتند از اشخاص مختلف بدون هیچ شک... یک شخص ژاپنی آمد،یک کمپانی ژاپنی آمد گفت، من این قدر پول برای شما دادم به لاوی...یک کمپانی دانمارکی بود یورگنهایر، این آمد دفتر من خیلی بولوندو اینها بود نشست و یک خرده همچین همچین کرد. گفتم چرا ناراحتی؟ گفت، آن ژنرال طوفانیانی که من دیدم تو نیستی یک ژنرال طوفانیان دیگر من دیدم. گفتم چه طور؟ قصهاش را بگو. بعد فهمیدم اولین باری که آمده،از طیاره پایین آمده… بردندش تو یک خانه و یک نفر را هم لباس نظامی تنش کردند گفتند ژنرال طوفانیان، از او یک نمایندگی گرفتند و از او حقالحساب هم گرفتند... هفته پیش یک کسی به من اطلاع داد که 14 میلیون مارک به اسم من از یک کمپانی در آلمان گرفتند.(ص101)
... ولی در هر صورت آن هواپیماها که خریده بودند نرسید و در یک کشتی که بود گویا در قاهره توقیف شد. بعداً یک هیئتی میفرستند برای این که آن وسائل تو آن کشتی را در قاهره بفروشند و نرسید... رضا شاه یک هواپیمای دیگری خریده بود به نام کورتیس از آمریکا. این اولین هواپیمای غیر انگلیسی بود که شاه خریده بود... فرمانده نیروی هوایی رفته بود به آمریکا برای خرید (ص103)
... این هواپیما در شهریور 20 با صندوق به آبادان رسیده بود. یک فروندش را سوار کرده بودند آوردندش به تهران و سروان ابوالفتح افخمی که معلم خلبان بود با این هواپیما میپرید. تا آن جائی که من خبر دارم این هواپیماها را انگلیسیها بردند به سنگاپور(ص104)
دلیل فروپاشی ارتش در شهریور 1320... من فکر میکنم به همین ترتیب که در این انقلاب در داخل ارتش نفوذ کرده بودند، در آن موقع هم قبلاً در داخل ارتش نفوذ بود... (ص107)
... بنابراین متلاشی شد. متلاشی شد، از بین رفت ارتش، نه هیچ انضباط وجود نداشت. بعداً هم تا چندین ماه انضباط وجود نداشت. به همین ترتیب ناجور بود بدون انضباط بود ارتش.(ص108)
این محقق است. رضا شاه با زحمت ارتش را درست کرد، رضا شاه گسترش ارتش را بر اساس امنیت داخلی پایهگذاری کرد. هر جائی که جمعیتی زیادتر بود یک لشکر گذاشت و همیشه توجه به امنیت داخلی داشت.(ص110)
در رادیو و تلویزیون من یک سخنرانی کردم و آمدند دفتر من فیلم سخنرانی را... من روی میز مشت زدم و گفتم که پول دفاعی متعلق به مردم است و من اجازه نمیدهم کسی پول دفاعی را به عنوان حقالعمل بگیرد... سه بار شاه تلفن کرد، سه بار اعلیحضرت تلفن کرد به من که، «این چه صحبتی است کردی؟ چرا این صحبت را کردی؟»(ص113)
... فردا یا پس فردا من رفتم خدمتشان خیلی عصبانی بودند «این یعنی چه؟ این چه حرفی است؟ کی به تو گفت این حرفها را بزنی؟» گفتم اعلیحضرت ببینید من حرف به نفع خودم زدم یا به نفع اعلیحضرت زدم؟(ص114)
... این به نفع اعلیحضرت بوده صددرصد،برای خاطر این که در همه جا در افواه است که خانواده سلطنتی corrupt (فاسد) است این حرفی که من میزنم به نفع اعلیحضرت است. فوری قانع شد، فوراً بدون معطلی قانع شد... (ص115)
یک آخوند برای مملکت زیاد است، پدرش هم به او گفته بود صددرصد و پدرش هم مراقب آخوندها بود ولی شاه آخوند را فراموش کرد. برای چه فراموش کرد؟ برای خاطر سنتو، شاه ما را داخل آدم نمیدانست ولی خارجی که با او حرف میزد قبول میکرد. آخوند چه ارتباطی به سنتو داشت آقا؟ آخوند چه ارتباطی به سنتو؟ وقتی که سنتو... رضا شاه هدفش امنیت داخلی بود. وقتی که رفتیم جزو سنتو شدیم دیگر امنیت داخلی رفت کنار. (ص117)
... رضا شاه یک ارتشی درست کرده بود، مبنای ارتشش هم امنیت داخلی بود، هیچ وقت رضا شاه ارتشی برای جنگ با خارج درست نکرد...محمدرضا شاه این سلطنت را به ارث گرفت با آن وضعی که انگلیسها او را هم میخواستند بگذارند به ارث گرفت... باید در زمان رضا شاه این را محققاً فهمیده باشد، اگر نفهمیده باشد ندانسته... پس بنابراین نمیتواند محمد رضا شاه بگوید من از ملا و آخوند بیاطلاع بودم، محققاً اطلاع داشته، محققاً از خطرات اینها اطلاع داشته ولی چرا این خطرات را نادیده گرفت؟ بیشترش برای خاطر سنتو بود. (ص118)
بنابراین ما همش رو تهدید کمونیسم صحبت میکردیم و الان هم اگر یک خرده عمق مسئله را بگردید باز هم تهدید کمونیسم است زیر عمامه، الان هم تهدید کمونیسم است، به هدفشان رسیدند کمونیستها، تهدید کمونیسم زیر عمامه… (ص119)
... اولین قرارداد با آمریکا را بستم در نتیجه این اتفاق برایم افتاد. من اصلاً این کاره نبودم. بنابراین در دورانی که من... از روزی که ما خرید نظامی را شروع کردیم من بدون آن که بدانم، نمی دانم برایتان صحبت کردم یا نه، شاه برای من مراقب گذاشته بود. برایتان گفتم این را یانه؟(ص120)
گفت، «من از شاه اجازه گرفتم خودم را به شما معرفی کنم. «گفتم شما کی هستید؟» گفت من همیشه دنبال شما بودم. من شاپور اردشیرجی هستم. به نام شاپور رپورتر liaison اینتلیجنت سرویس هستم با شاه و من همیشه دنبال شما بودم و حالا شاه به من اجازه داده خودم را به شما معرفی کنم...من فکر میکنم، اطمینان ندارم، این که عقب من بود، گزارشاتی که دربارهی من میداده به شاه، اعتماد شاه را به من زیاد کرده روی این گزارشات، این اعتماد شاه را زیاد کرد به من که همین اعتماد بود که هر کاری کردند که اداره خرید را از من جدا بکنند هر جائی که من رفتم شاه دستور میداد اداره خرید با تو بیاید...(ص122)
اختیارات که به من داده میشد مثلاً اگر به پاکستان ما کمک مالی میکردیم این را به چه استناد میکردیم؟ به استناد این که الان در بلوچستان شورش و اغتشاش است، ما هم باید سرباز بفرستیم یا این که ما هلیکوپتر میفرستادیم یا پول میدادیم. ما پول میدادیم...(ص123)
... وقتی که مثلاً تو روزنامهها مینوشتند تریاک و از این چیزها مینوشتند که این بوده میگفت، «بیخودی میگویند به خواهر من، این نسبتها را بدون دلیل به این میگویند». ولی به طور اصولی اشرف اذعان داشت که پسرش شهرام دخالت در امور مالی مختلف میکند و کارهائی که میکرد خیلی بد بود، شهرام، خیلی بد بود...(ص125)
-------------------------------------------------
نقدونظر دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران
اسرار نظامی دوران پهلوی دوم- که طی آن ایران به عنوان یک حلقه تعیینکننده از استراتژی دفاعی آمریکا در برابر روسها، به محل انباشت حجم عظیمی از تسلیحات گوناگون تبدیل شده بود- برای محققان و علاقه مندان به تاریخ دارای کشش بسیار است. از همین رو، فقر شدید منابع مکتوب در این زمینه، بر توجه همگانی به خاطرات کسی که طی 10 سال مسئولیت انحصاری خرید تسلیحات را در کشور برعهده داشته است، میافزاید. در این دهه، براساس سیاست واشنگتن قیمت نفت یکباره افزایش چشمگیری یافت تا تولیدکنندگان عمده همچون عربستان، ایران و... که جزو کشورهای اقماری آمریکا به حساب میآمدند، نقش اصلی را در ایجاد یک خط به اصطلاح دفاعی ایفا کنند. به عبارت دیگر، سیاست افزایش قیمت نفت این امکان را فراهم میساخت که بخش اعظم هزینههای سنگین انباشت تسلیحات لازم در نقاط استراتژیک جهان بر دوش ملتهای برخوردار از ذخایر نفتی گذاشته شود. به این ترتیب به بهانه تهدیدات ارتش سرخ، از یک سو دلارهای نفتی راه بازگشت سریع به واشنگتن را پیدا میکرد و از دیگر سو حکمرانانی که صرفاً به سبب حمایت آمریکا در رأس قدرت بودند و پشتوانه مردمی نداشتند، در کنار این تجهیزات پیشرفته احساس امنیت بیشتری میکردند. از آنجا که در این برنامه، آمریکاییها ابتکار عمل را در دست داشتند، در واقع با استفاده بموقع از ذخایر استراتژیک نفتی خود، فشار این افزایش ناگهانی قیمت نفت را متوجه مصرف کنندگان سوخت فسیلی در اروپا و آسیای جنوب شرقی مینمودند. با اتخاذ چنین سیاستی، بخشی از هزینههای دفاعی آمریکا به صورت غیرمستقیم از صندوق خریداران عمده نفت و بخش افزونتر آن از خزانه ملتهای ضعیف تولید کننده نفت تأمین میشد.
بدیهی است در کنار افزایش قیمت نفت، افزایش تولید غیراصولی و بسیار زیانبار برای چاههای نفت در ایران و عربستان (به ترتیب 6 و8 میلیون بشکه در روز) در دستور کار قرار گرفت تا توانمندیهای مالی برای خرید تسلیحات فزونی یابد. طی این سالها، آقای طوفانیان تنها عنصر اجرایی در خریداری و تهیه تسلیحات و اختصاص آنها به بخشهای مختلف داخلی و کشورهای تحت سلطه آمریکا، به حساب میآمد. در مورد دلایل اتخاذ چنین مکانیزم دور از ذهنی که هیچکدام از بخشهای کارشناسی ارتش در خریدهای کلان میلیارد دلاری کمترین دخالتی نداشته باشند احتمالات متعددی را میتوان مطرح کرد: 1- مکتوم ماندن رشوههای مرسوم در این گونه معاملات 2- اختفای کامل و سری ماندن کمکهای تسلیحاتی به سایر کشورهای اقماری آمریکا 3- پنهان ماندن روند تصمیمگیری در مورد نحوه انباشت سلاح در ایران 4- مشخص نشدن عدم نیاز ایران به تجهیزاتی که صرفاً آمریکاییها در منطقه به آن نیاز داشتند مانند سیستم پیچیده استراق سمع که صرفاً در اختیار کارشناسان غیر ایرانی بود و...
عمده تاریخ نگاران در مورد علت اتخاذ چنین تصمیمی که به ظاهر مسئولیت آن متوجه محمدرضا پهلوی میشد، توجه خود را به پورسانتهای رسمی به مأمور خرید و رشوههای پرداخت شده به مقامات عالی رتبه آمریکایی معطوف نمودهاند. این دقیقاً همان موردی است که دستاندرکاران تنظیم خاطرات آقای طوفانیان در پی آن بودهاند، در حالی که توقف در موضوع پورسانتهای دریافتی توسط محمدرضا و رشوههای دریافتی توسط مقامات واشنگتن، میتواند ما را از مسائل بسیار مهمتری در زمینه سیاستهای تاراج گرانه آمریکا، دور سازد. لذا به نظر میرسد پنهان داشتن آمار و ارقام سلاحهایی که به نام ملت ایران خریداری میشد، اما مستقیماً سر از کشورهایی درمیآورد که آمریکا به عنوان وابستگان خود به آنها کمک نظامی و تسلیحاتی میکرد، مقوله جدیتری باشد، به ویژه آنکه تاکنون محققان در این زمینه به کشف حقایق نپرداختهاند.
آقای طوفانیان در بازگویی بخشی از خاطرات خود، موضوع خرید 90 فروند هواپیمای جنگنده و بخشیدن آن به پاکستان را به عنوان یکی از شاهکارهایش مطرح میسازد: «فقط یک دانهاش را برای اعلیحضرت گفتم نودتا طیاره (؟) که از آلمان خریدم به اعلیحضرت گفتم، حالا چطوری خریدم؟ گفتم: اعلیحضرت این ممکن است گرفتاری سیاسی پیدا بکند... اعلیحضرت گفت: اگر گرفتاری سیاسی پیدا کرد میگوییم تو اشتباه کردی. گفتم: بله به فرض هم من اشتباه کردم بازنشستهام کنید... رفتیم و نودتا طیاره را هم خریدیم. وقتی خریدم یک روزی گرفتاری سیاسی پیدا شد، هندیها آمدند اعتراض کردند که شما حق نداشتید. آن وقت خود این یک قصه است.» (صص54 و53)
البته کمکهایی که از طریق آقای طوفانیان به پاکستان صورت میگیرد تا این کشور در برابر هند (که در آن زمان یکی از کشورهای وابسته به اتحاد جماهیر شوروی به حساب میآمد) تقویت شود، حدیث مفصلی دارد، که وی صرفاً چند مورد آن را بازگو میکند: «اگر من تشخیص میدادم که الان در بلوچستان نزاع [است] و پاکستان میتواند جنگ بکند چهارتا هلیکوپتر میدادم بهش، چهارتا هواپیمای سی130 میدادم به پاکستان. خودم خریده بودم ولی منتقل میکردم، میگفتم اعلیحضرت پولش را از آنها نگیر. صدتا اتوبوس میدادم به پاکستان، پولش را نمیگرفتم. یا این که وزیر دفاع پاکستان میآمد پهلوی من و شاه صد میلیون دلار بلاعوض به او میدادم به عنوان... این برای چه؟ برای تقویت بنیه دفاعی کشور.» (ص51)
آیا بواقع در این گونه مسائل مهم یعنی اعطای نود فروند هواپیما و تجهیزات بیشمار دیگر، آقای طوفانیان عنصر تصمیم گیرنده بوده است؟ وی در این فرازها معترف است که بدون اطلاع محمدرضا پهلوی این کمکها را ارسال میکرد و بعد مسائل را به اطلاع شاه میرساند. چنین عملی صرفاً در یک صورت ممکن بود و آن اینکه طوفانیان در واقع منتخب کشوری باشد که شاه را با کودتا مجدداً سر کار آورد. این واقعیت در فراز دیگری از خاطرات آقای طوفانیان روشنتر میشود: «من با شاه در مورد شاخ آفریقا صحبت کردم، پیش از این که با کارتر صحبت بکند. در این اتفاق حبشه، پیش از حبشه صحبت کردم نباید بگذارند حبشه کمونیست بشود. میدانستم، من با یک جاهایی ارتباط دارم. اینها را صحبت میکردم با فهمیدهها، آدمهایی که به این جاها آشنایی داشتند، فهمیده بودند، صحبت میکردم، شاه وقتی که... پیش از این که کارتر را ببیند با من صحبت کرد. بعد هم به من گفت: اصلاً کارتر نمیدانست، نمیداند تاریخ را، نمیداند Horn of Africa چیست... تو فرودگاه یک خبرنگار از او (شاه) یک سؤالی کرد راجع به شاخ آفریقا. گفت، اگر خطری ایجاد بشود ما مثل عمان نیرو خواهیم فرستاد.» (صص 75و76)
آقای طوفانیان آن گونه که خود ترسیم میکند به کسانی متصل است که به همه مسائل جهانی واقفند و وی از مصاحبت و هماهنگی با چنین آدمهای «مطلع و فهمیدهای» برخوردار است. در واقع وی بعد از تماس با آنان به شاه توصیه میکند در مورد حبشه (اتیوپی کنونی) چنین موضعی را رسماً اعلام کند. اگر هویت این «آدمهای مطلع» مشخص شود تا حدود زیادی روشن خواهد شد که در واقع سیاستگذاران اصلی پشت پرده در مورد خریدهای تسلیحاتی و انباشت سلاح در ایران چه کسانی بودهاند. به طور مسلم افراد مورد بحث نمیتوانستهاند ایرانی باشند؛ زیرا در ایران صرفاً دو نفر یعنی شخص محمدرضا و آقای طوفانیان در این زمینه به تبادل نظر میپرداختند و شخص ثالثی دخالت نداشت. به این ترتیب هر محققی میتواند گمانه زنی کند که مأمور خریدهای تسلیحاتی «میلیاردی» ایران با چه منابعی هماهنگ بوده و به عبارت بهتر، وی سیاستهای چه مراکزی را به اجرا در میآورده است.
کتاب خاطرات آقای طوفانیان - به دلیل پیچیدگی موضوع و دخالت مستقیم آمریکاییها در آن - تا حدودی اهداف و برنامههای طرح تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد را در زمینه تدوین تاریخ معاصر و بویژه عملکرد دولت آمریکا را در ایران بعد از کودتای 28 مرداد مشخص میسازد؛ زیرا هر خوانندهای با هر میزان از اطلاعات تاریخی متوجه میشود که آگاهانه به بسیاری از موضوعات مهم پرداخته نشده است و حتی در برخی موارد که روایت کننده خاطرات قصد ورود به عرصههای ممنوعه را داشته به صورت کاملاً آشکار راه بر او بسته شده است. برای نمونه، آقای طوفانیان بعد از بیان برخی کمکهای صورت گرفته به پاکستان، تمایل مییابد تا شمهای از کمکهای نظامی و تسلیحاتی به سایر کشورهای مورد نظر آمریکا را نیز بازگو کند، اما بلافاصله مسئولان طرح تاریخ شفاهی با پیش کشیدن سؤالات انحرافی به صورت پیدرپی، بحث را منحرف میسازند: «خوب البته یک کارهای دیگر من خیلی میکردم. مثلاً من مناسبات با اسرائیل را اداره میکردم، با اسرائیل را خیلی اداره میکردم.
س- با چه سمتی آقا؟ ج- در همان محلهایی که آخر بودم من... س- ممکن است آنها را بفرمائید...» (ص57)
به این ترتیب مصاحبه کننده آگاهانه از طرح کمکهای بسیار سخاوتمندانه به اسرائیل (نسبت به سایر کشورها، همان طور که بخشی از آن در اسناد سفارت آمریکا منعکس است) جلوگیری میکند. البته آقای طوفانیان اطلاعات بسیار دقیقی درباره کمکهای انسانی و تسلیحاتی به عمان برای سرکوب مردم در ظفار، به مراکش برای درهم شکستن مقاومت مردم صحرا، به اتیوپی (حبشه) برای قلع و قمع مردم اریتره و... داشته که با برخورد حسابگرانه مسئولان طرح تاریخ شفاهی ایران در هاروارد، تنها منبع و معتبرترین راوی این گونه ولخرجیها از پول ملت ایران از بیان بسیاری از واقعیتهای تلخ تاریخ باز میماند. امّا چرا تاریخسازان در هاروارد اجازه میدهند صرفاً برخی کمکها به پاکستان بازگو شود؟ احتمالاً به زعم آقایان کمک به پاکستان از این رو که مرز مشترک با ایران دارد و مسائل آن میتواند به امنیت ملی ایران نیز مربوط شود، قابل توجیه خواهد بود.
بیتردید برخوردهای گزینشی با تاریخ معاصر و تدوین هدفمند رخدادهای مهم و فراموش ناشدنی، صرفاً از میزان اعتبار مراکزی که با هر انگیزهای به این شیوهها توسل میجویند، خواهد کاست. مگر اعزام جمعی از نیروهای ارتش به فرماندهی سپهبد حجت (یکی از امرای بسیار نزدیک به محمدرضا) به مراکش و مشارکت دو ساله آنان در سرکوب مردم صحرا مقولهای است که بتوان آن را از تاریخ محو کرد؟ سکوت مطلق آقای طوفانیان نسبت به این گونه موارد، موجب تشدید حساسیت خواننده آثار تاریخی تولید شده در طرح تاریخ شفاهی هاروارد به دلیل ارتباط این دانشگاه با سازمان اطلاعاتی آمریکا میشود.
از جمله نکات قابل توجه در این کتاب نقل خاطراتی از چگونگی غارت اموال ایران توسط انگلیسیها قبل از کودتای آمریکایی 28 مرداد است، یعنی دورانی که لندن قدرت مطلق در ایران بود. بیان این واقعیتها در مورد انگلیس و سکوت در مورد عملکرد آمریکاییها ضمن اینکه پیوندها و ارتباطات آقای طوفانیان را تا حدودی مشخص میسازد، گواهی است که این قدرتها در دوران سلطه خود صرفاً به چپاول نفت بسنده نمیکردند، بلکه از سرقت سایر اموال نیز دریغ نداشتند: «از آمریکا هم ما هواپیماهای کرتیس خریدیم که این هواپیمای کرتیس تمامش تو صندوق دربسته در آبادان به وسیله انگلیسها رفت به سنگاپور... ما ماشینهای قشنگ آلمانی هم آنجا داشتیم. ماشینهای تراش خوب آلمانی که تمام ماشینهای خوب ما را انگلیسها وقتی آمدند به ایران، بردند.» (ص32)
این در حالی است که یک مورد از این گونه تخلفات آمریکاییها را در این کتاب نمیتوان یافت، حتی آنچه اعضای خانواده پهلوی در مورد سرقتهای مشابه توسط دولت آمریکا در خاطراتشان مطرح ساختهاند از جانب آقای طوفانیان مورد اغماض قرار میگیرد. برای نمونه خانم تاجالملوک در خاطرات خود میگوید: «یک روز محمدرضا که خیلی ناراحت بود به من گفت: مادر جان! مرده شور این سلطنت را ببرد که من شاه و فرمانده کل قوا هستم و بدون اطلاع من هواپیماهای ما را بردهاند ویتنام. آن موقع جنگ ویتنام بود و آمریکاییها که از قدیم در ایران نیروی نظامی داشتند هر وقت احتیاج پیدا میکردند از پایگاههای ایران و امکانات ایران با صلاحدید خود استفاده میکردند و حتی اگر احتیاج داشتند از هواپیماها و یدکیهای ما استفاده میکردند برای پشتیبانی از نیروهای خودشان در ویتنام، حالا بماند که چقدر سوخت مجانی میزدند و اصلاً کل بنزین هواپیماها و سوخت کشتیهایشان را از ایران میبردند...» (کتاب ملکه پهلوی، ص 387)
اگر اطلاعات و روایات تاریخی را پازلگونه کنار یکدیگر قرار دهیم علی رغم همه کاستیها و ابهامات، ما را به تصور آن «بهشتی» که آمریکاییها برای خود در ایران تدارک دیده بودند، نزدیک میسازد. بنا به اعتراف آقای طوفانیان بخشی از اموال ملت ایران مستقیماً از محل خرید به کشورهای مورد نظر آمریکا روانه میشد و بخش دیگری که در ایران استقرار مییافت بنا به اعتراف خانم تاجالملوک کاملاً در اختیار آمریکاییها بوده است. به عبارت دیگر، همه آنچه با پول نفت خریداری میشد بدون هیچگونه مانعی در خدمت آقایی و سلطهطلبی آمریکا بر جهان قرار داشت؛ شرایطی که حتی امروز نیز در کشورهای فاقد سابقه و قدمت فرهنگی و حتی شیخنشین خلیجفارس که وابسته به آمریکایند، برای واشنگتن فراهم نیست.
شناخت شخصیت آقای طوفانیان که به اعتقاد آقای فردوست توسط مستشاران آمریکا در ایران برای چنین پست مهمی انتخاب شده بود (هرچند به نظر میرسد وی باید منتخب جایگاه مهمتری در سیستم آمریکا باشد) در تجزیه و تحلیل چگونگی فراهم آمدن ابزارهای بومی برای به تاراج رفتن امکانات ایران بسیار ضروری به نظر میرسد. از یک سو فردی انتخاب شده که به شدت با مذهب و اعتقادات معنوی عداوت دارد، تا حدی که حتی از توجه و توسل ایرانیها به ائمه اطهار در آمریکا برافروخته میشود: «تا وقتی که در لوسآنجلس، تا وقتی که در واشنگتن زن شما، زن بنده و امثالهم سفره حضرت رقیه میاندازند آن رهبر به خر خودش سوار است.» (ص79)
از سوی دیگر، این عامل بومی تهیه میلیاردها دلار تسلیحات به لحاظ سواد عمومی در جایگاه نازلی قرار دارد؛ زیرا علاوه بر آنچه از این کتاب میتوان استنباط کرد، عدم توانمندی وی به ادامه تحصیل در دانشگاه دلالت بر این امر دارد. آقای طوفانیان در توجیه این که چرا بعد از چند ماه، ترک تحصیل میکند میگوید: «خودم پیش خودم فکر کردم گفتم چه فایده دارد من دکتر بشوم، برادرهایم حمال بشوند، همان روز این چیزها را هم دیدم و به مادربزرگم گفتم تصمیم گرفتم بیایم خدمت وظیفهام را بکنم ببینم چطور میشود.» (ص23)
در مورد اطلاعات سیاسی و آگاهیهای وی از جامعه ایران همان بس که هنوز هم معتقد است انقلاب اسلامی یک جنبش مارکسیستی بوده که حتی غرب هم متوجه آن نشده است: «دنیا نمیفهمد که این سیستم، سیستم کمونیستی است، این سیستم سیستم کمونیسم است آقاجان.» (ص70)
وی مدعی است که در جمعه خونین در میدان ژاله (شهدا) این سربازان ارتش شاهنشاهی نبودند که راهپیمایان را به خاک و خون کشیدند بلکه فلسطینیها بودند: «اصلاً تو میدان ژاله سربازها کسی را نکشتند، فلسطینیها کشتند، فلسطینیها کشتند.» (ص77)
به لحاظ وجاهت نیز آقای طوفانیان برخلاف آنچه در مقدمه کتاب از سوی ناشر آمده، وضعیت مقبولی نداشته است، یعنی حتی محمدرضا نیز این مطلب را به خوبی درک میکرده است: «... من آن روز گفتم که اعلیحضرت نمیمانم. وزیر جنگ کیست آخر؟ من ارشدترین افسرم، کی را گذاشتی وزیر جنگ؟ یعنی میدانی این قدر درباره من حرف بد زده بودند که شاه میترسید بگذارد وزیر جنگش، میترسید.» (ص84)
چنین فردی با این خصوصیات که حتی شاه از بدنامی وی میگریزد چرا نزد آمریکاییها دارای چنین اهمیتی است که برای آزادی وی مستقیماً وارد عمل میشوند؟ در واقع با وجود گذشت بیش از دو و نیم دهه هنوز دو مسئله در مورد آقای طوفانیان در هالهای از ابهام قرار دارد: 1- چگونگی انتخاب وی به عنوان مسئول خرید تسلیحات کشور 2- چگونگی فراری دادن وی از زندان و سپس خارج ساختن او از کشور.
حسین فردوست هرچند در خاطرات خود اشاره مستقیمی به ارتباط طوفانیان با سیا ندارد، اما میگوید: «نمیدانم که طوفانیان چگونه توسط محمدرضا به عنوان مأمور تهیه سلاح انتخاب شد، ولی حدس میزنم که به علت طی دوره نظامی در آمریکا و آشنایی زیاد با مستشاران نظامی آمریکایی در ایران، از طریق آنها به محمدرضا معرفی شد و از آن پس خریدهای گزاف اسلحه ایران را ترتیب میداد.» (خاطرات حسین فردوست، ص 218)
از نکات جالب در این کتاب، «دیکتاتور» خوانده شدن محمدرضا توسط آقای طوفانیان است. این مأمور خرید خوشنام! با فراموشی این مسئله که در چند فراز از خاطراتش شاه را بسیار رقیقالقلب معرفی کرده است برای توجیه حضورش در دربار چنین دیکتاتوری، موضوع استفاده از فرصت و موقعیت خود برای خدمت به مردم و کارگران محروم و فقیر را مطرح می سازد: «... به شاه گفتم اعلیحضرت حاضرم بروم سر سازمان صنایع نظامی، اما اجازه بفرمایید که حقوق اینها از 250 تومان به 500 تومان برسد در ماه. اعلیحضرت گفت: برای چه؟ گفتم برای اینکه باید زندگی کنند، نمی شود با 250 تومان زندگی کرد، کارگر باید زندگی بکند، نمی شود با 250 تومان. گفت آخر صددرصد هم نمی شود. گفتم شما امر بفرمایید من میکنم یعنی این قدر میفهمیدم که وقتی من امر اعلیحضرت را ابلاغ کردم کسی رویش حرف نمیتواند بزند. این را شما که دکتر تحصیلکردهاید میدانید که من چه راهی را انتخاب کردم؛ از قدرت دیکتاتوری به نفع مستضعفین استفاده بکنم...»(ص50)
صرفنظر از این که طوفانیان با توجه به چنین مسئولیتی، اطلاعات فراوانی در مورد مسائل رژیم پهلوی داشت، شاید بتوان اهمیت وی را برای آمریکاییها از نوع واکنش آنان بعد از دستگیری او در جریان انقلاب، دریافت. باید به این نکته توجه داشت که دستگیری بسیاری از کسانی که در خدمت واشنگتن بودند (مانند هویدا) چنین حساسیتی را برنینگیخت، اما طوفانیان از جمله موارد نادری بود که شبکه مرتبط با آمریکا بلافاصله برای آزادی وی فعال شد. آیتالله خلخالی در مصاحبهای در مورد فراری دادن طوفانیان علیرغم حساسیت شدید امام بر مراقبت از وی، میگوید: «امام به من فرمودند: شنیدهام ارتشبد طوفانیان را گرفتهاند. چون اسرار مالی کشور در پیش او میباشد هر چه زودتر به زندان برو و او را در جای امنی نگهداری کن... من با مسئول زندان قصر فرموده امام را در میان گذاشتم. او گفت خیالت راحت باشد. طوفانیان در جای امنی زندانی است و 5 پاسدار نیز در محل حفاظت گماردهام. چون فرموده امام بود من قانع نشدم و به داخل بند رفتم. قسمتهای مختلف را دقیقاً وارسی کردم، اما اثری از طوفانیان ندیدم.» (روزنامه کیهان 29 بهمن 58)
حسین فردوست نیز در خاطرات خود در مورد چگونگی فرار مأمور منحصر به فرد! خریدهای تسلیحاتی میگوید: «در جریان انقلاب طوفانیان بازداشت شد. نصرالله پس از آزادی از زندان برایم تعریف کرد که روزی عدهای آمدند و طوفانیان را از زندان قصر به لویزان بردند (مدارک معاملات اسلحه در لویزان نگهداری میشد) ظاهراً در آنجا طوفانیان مدارک را به فرد آمریکایی تحویل داده و سپس به اتفاق او از کشور خارج شده است. در آن موقع شایع شد که آمریکاییها طوفانیان را به اتفاق من از زندان بردهاند... چرا آمریکاییها پس از انقلاب طوفانیان را فراری دادند؟ زیرا اکثر مقامات آمریکایی که هم اکنون نیز در مسند قدرت هستند در این چپاول سهم داشتند. اگر طوفانیان و اسناد خرید اسلحه میماند، انتشار آنها بزرگترین افتضاح جهانی را به پا میکرد و خیلیها در آمریکا آبرویشان میرفت.» (خاطرات حسین فردوست، ص22) در حقیقت باید گفت متأسفانه فراری دادن طوفانیان موجب شد که ملت ایران از بخش قابل توجهی از واقعیتهای تاریخ خود محروم شود و جالب این که در این کتاب نه آقای طوفانیان اشارهای به نحوه فرار خود دارد و نه مصاحبه کننده کمترین علاقهای به طرح این موضوع بسیار مهم از خود نشان میدهد.
در آخرین فراز از این نوشتار نمیتوان اشارهای به شبکه فساد مالی داخلی به عنوان بستر هموار کننده اجرای سیاستهای تاراج گرانه آمریکا، نداشت. به رسم معمول در این گونه خاطرهگوییها آقای طوفانیان خود را عنصری پاک و طاهر معرفی میکند، اما در ذکر مصادیقی که مدعی است دیگران به جای وی رشوههای کلان دریافت میکردهاند، آنچنان سادهلوحانه به توجیه فساد حاکم بر روابط تهیه تسلیحات میپردازد که خنده بر لبان خواننده مینشاند. معلوم نیست آقای طوفانیان و مسئولان طرح تاریخ شفاهی ایران در هاروارد خوانندگان را در چه سطح از آگاهی تصور کردهاند که انتظار دارند داستان «برادران لاوی» پذیرفته شود. هرچند به اعتقاد نگارنده، موضوع دریافت پورسانت و پرداخت رشوه در معاملات بینالمللی امری رایج است و قطعاً محمدرضا پهلوی و طوفانیان در این زمینه داد و ستدهای فراوانی داشتهاند که چند مورد داخلی و خارجی آن را همچون محوی و روزولت، در این کتاب مورد تصدیق قرار داده است، اما همان طور که اشاره رفت این موضوع، فرع بر یک واقعیت تلختر است که نباید از آن دور ماند. براستی چرا آمریکا همچنان بعد از گذشت یک ربع قرن، حاضر نیست بپذیرد که ایران را از دست داده است؟
با تشکر
دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران