تاریخ انتشار : ۲۸ شهريور ۱۳۸۹ - ۰۹:۱۰  ، 
کد خبر : ۱۶۲۰۱۶

در آتش شمس


 محمدامین ریاحى
محقق ، ادیب ، مصحح و فارسى پژوه متولد : ۱۳۰۲ خوى
 دکتراى زبان و ادب فارسى از دانشگاه تهران ۱۳۳۶
 استاد مدعو در دانشگاههاى آنکارا و استانبول
 برنده جایزه کتاب سال در دوسال ۱۳۵۲ و ۱۳۷۲
 مؤسس رایزن فرهنگى ایران در ترکیه
 اولین محققى که وجود آرامگاه شمس تبریزى در ایران را اثبات کرد.
 برخى از آثار وى عبارتند از : کتاب درسى ( تاریخچه کتابهاى درسى در ایران و گزارش اصلاح آن)، نفوذ زبان و ادبیات فارسى در قلمرو عثمانى ، کسایى مروزى (زندگى ، اندیشه و شعر او)، گلگشت در شعر و اندیشه حافظ ، سفارتنامه هاى ایران (تاریخ روابط پانصدساله ایران و عثمانى ) ، تاریخ خوى (کتاب برگزیده سال ۱۳۷۲) ، سرچشمه هاى فردوسى شناسى، بگشاى راز عشق (گزیده کشف الاسرار میبدى) ، فردوسى (زندگى و اندیشه و شعر او) و...
- تصحیحات وى عبارتند از : جهان نامه (متن کهن جغرافیایى )، مفتاح المعاملات، مرصادالعباد (با بیش از ۱۱ چاپ و کتاب برگزیده سال ۵۲) ، رتبة الحیات خواجه یوسف همدانى ، نزهة المجالس و ...
احمد جلالى فراهانى : محمدامین ریاحى خویى را همه با نام «خوى » مى شناسند. سرزمین اجدادى و مادرى اش که عشق و ارادت به آن منجر به ظهور این تاریخدان و تاریخ شناس «خویى» در عرصه فرهنگ معاصر ما شده است. قبل از شروع بهتر است نوشته را با دعایى براى بازگشت سلامت و سلامتى به جسم بیمار محمدامین ریاحى آغاز کنیم که اکنون در بستر بیمارى است و بهتراست اگر از مسؤولان و مشتاقانش کسى این نوشته را مى خواند، سرى هم به او بزند و احوالش را جویا شود که سبب دلگرمى این پیر فرهیخته بیش از این فراهم گردد.
محمدامین ریاحى عاشق زادگاه خویش است. او خوى را شهر گل سرخ، عروس شهرهاى ایران و دارالصفا مى نامد و در باره اش مى نویسد: «خوى ، دیارى است که از دو هزار وهفتصدسال پیش تا کنون ، یکى از سرسبزترین نواحى ایران شناخته مى شده، و در سایه آب وهواى بهشتى و زمین زرخیز و همت مردم پرتوان خود، از کانون هاى دیرپاى فرهنگ و زندگى بوده و با اینکه در طى قرون و اعصار بارها به تأثیر مظاهر خشم طبیعت از سیل و زلزله، یا کین و آز آدمى زادگان به کلى ویران و از صفحه زمانه محو گردیده، بازهم به اقتضاى وضع طبیعى و جغرافیایى خود، هربار از نو سربرافراشته و به همت ساکنان سختکوش خود از شور و نشاط زندگى لبریز گردیده است.» (۱)
نام محمدامین ریاحى در سالهاى اخیر وقتى دوباره بر سر زبانها افتاد که او طى مقاله اى تحقیقى که در مجله کلک منتشر شد به اثبات این موضوع پرداخت که تربت شمس تبریزى نه در ترکیه که در ایران است. بد نیست ماجراى این موضوع را از زبان خود محمدامین ریاحى بشنویم.
او مى گوید: «در ایام کودکى که در خوى زندگى مى کردم گاهى پدرم مرا به تماشاى منار شمس تبریزى در دوهزار مترى مغرب شهر مى برد. این منار که صدها شاخ و کله آهو سراپاى آن را پوشانده و منظرى دلفریب و شگفت انگیز بدان داده و از هوس و تفنن فرمانروایان مقتدر قرنهاى پیشین حکایتها مى سراید، امروز درمیان باغهاى سرسبز و خرم در کنار درختان انبوه، در حالت انزوا و غمناکى غریبان و شکستگى و بیمارى سالخوردگان را دارد.
هربار که به کنار «شمس تبریزى» مى رسیدیم با همه منع و نصیحت پدرم با شوق و نشاطى تمام ازراهرو تنگ و تاریک و از پله هاى شکسته و در هم ریخته آن نفس زنان بالا مى رفتم، تا از فراز منار، جلگه خوى و خانه هاى خشت و گلى شهر را تماشا کنم و در آن لحظه که به مقصد مى رسیدم غرورى کودکانه در سراپاى وجودم موج مى زد. در کنار منار و در بازگشت به شهر، پدرم روایات مربوط به این بنا را نقل مى کرد؛ این همه کله و شاخ آهو که مى بینى حاصل یک روز شکار جرگه فرمانرواى خوى است که به یادگار آن روز در لابه لاى آجرها نشانده اند...
از این شیرین تر افسانه مولوى و شمس تبریز بود. شاعر و عارف بزرگ ایران در جست وجوى شمس به کنار این بنا رسید. شمس را در بالاى منار دید. از همین پلکان بالا رفت. ولى چون به بالاى منار رسید شمس را در پایین دید. شتابان پایین آمد. این بار شمس را بر فراز منار دید. این طلب نیازمندانه و گریز نازنینانه چندین بار تکرار شد. ولى بالاخره دست نیاز مولوى به دامن ناز شمس نرسید.
چه افسانه شیرینى است. هم حادثه ناپدیدشدن ناگهانى شمس تبریزى و حالت شوق و طلب و بیقرارى مولانا جلال الدین محمدبلخى را بیان مى کند، هم با روح بازیگوش و افسانه جوى طفلان و ساده دلان سازگار است. این ماجرا را که در سلسله روایات عمومى محلى درآمده بارها در قالب عباراتى گرم و دلاویز شنیده ام و چنان با جانم درآمیخته است که ناز و گریز شمس و شوق وطلب مولانا را به چشم مى بینم، و تو گویى دوگوشم برآواز اوست، که همه جا در پاى منار و در آن پلکان تنگ و تاریک و برفراز منار مى خواند:
چندکنم تو را طلب خانه به خانه در به در
چند گریزى از برم گوشه به گوشه کو به کو» (۲)
و همین آواز که برجان محمدامین ریاحى از روزگار کودکى نشسته او را وامى دارد که به تحقیق در باره چندوچون صحت این افسانه بپردازد. چنانکه مى گوید: «به امید اینکه گرهى از این مشکل گشوده شود نزدیک ترین راه آن دیدم که به جاى تحقیق در صدها کتاب به رساله بدیع و گرانبهاى استاد علامه بدیع الزمان فروزانفر در «تحقیق زندگانى مولانا» مراجعه کنم. در این رساله که خامه شورانگیز و افسونکار استاد دریایى را در کوزه اى ریخته ، مخصوصاً دقیق ترین و دلکش ترین شرح را از پیوستگى آن در جان پاک در بر دارد... معلوم شد در مجمل فصیحى که درسال ۸۴۵ تألیف گردیده (ضمن حوادث سالهاى ۶۷۲ و ۶۹۸ ) ذکر شده که شمس الدین تبریزى در خوى مدفون گردیده است. و بعد از آن در «تذکرة دولتشاه» (مؤلف به سال ۸۹۲) از سفرمولانا به تبریز در جست وجوى شمس سخنى در میان است . »(۳)
محمدامین ریاحى به این بسنده نمى کند و تحقیقات خود را ادامه مى دهد و از جمله آثارى را که مورد ملاحظه قرار مى دهد کتاب «دانشمندان آذربایجان » تألیف مرحوم تربیت است که در آن در باب منار شمس در خوى آمده که خاقانى شاعر معروف در ابیاتش از «رائیه» نامى سخن و ستایش کرده که به «شمس الملک» ملقب بوده و در سنه ۵۵۵ مرحوم شده و در مقبره اى که خود او در خارج شهر خوى ساخته بود دفن شده است و الآن مناره اى است از کله و شاخ آهو که عوام آن قبر را از روى عدم اطلاع به شمس تبریزى نسبت مى دهند »(۴) با این حال محمدامین ریاحى با مراجعه به اصل شعر مراجعه مى کند و نامى از «شمس الملک » نمى یابد و نتیجه مى گیرد که «صفاتى که خاقانى به این رکن الدین خویى نسبت مى دهد با آنچه در نوشته تربیت آمده مناسبتى ندارد. » (۵) چه این امام رکن الدین ، ممدوح خاقانى ، قاضى خوى و از فقهاى شافعى بوده است.
مرحوم جلال همایى بدون ذکر مأخذ نوشته است که رشته نسبش به کیابزرگ امید اسماعیلى (در گذشته ۵۳۲) مى پیوست. او عاشق سفر بود و عمر را به سیر و سیاحت مى گذرانید و در یک جا قرار نمى گرفت. به روایت افلاکى «جماعت مسافران صاحبدل او را پرنده گفتندى به جهت طى زمینى که داشته است.»(۶)
بااین همه تلاش و تدبیر محمدامین ریاحى به این نتیجه مى ر ساند او را که آرامگاه شمس در خوى است. چنان که مى نویسد: «قدیم ترین جایى که از وجود مدفن شمس در خوى ذکرى رفته در مجمل فصیحى (تألیف شده در ۸۴۵) است که در حوادث سال ۶۷۲ مى گوید: «وفات مولانا شمس الدین تبریزى مدفوناً به خوى که مولانا جلال الدین بلخى المعروف به مولانا ء روم اشعار خود به نام او گفته...» ریاحى در جاى دیگرى از همین مقاله که در مجله کلک در سال ۱۳۷۵ به چاپ رسید، اشاره مى کند که «مجمل فصیحى منبع معتبرى است و فصیحى هروى مؤلف آن مندرجات کتاب خود را از منابع مکتوب کهن تر گرفته و اینکه مدفون بودن شمس را در خوى دو بار ذکر کرده اعتبار سخنش را مضاعف کرده است. جز اینکه ذکر ۶۷۲ که سال وفات مولوى است براى وفات شمس جاى بررسى دارد.
مدرک دیگرى که محمد امین ریاحى به آن استناد مى کند، «منشآت السلاطین فریدون بیگ» است که در گزارش لشکرکشى سلیمان اول پادشاه عثمانى به ایران در بازگشت او از تبریز به دیار روم مى خوانیم که در سه روزى که در تابستان ۹۳۲ در خوى گذرانیده «روز پنجشنبه ۴ ربیع الاول، حضرت پادشاه با حضرت سرعسکر«ابراهیم پاشا » سوار شدند و به زیارت مزار شریف حضرت شمس تبریزى مشرف گردید.»
این خطا را هم «مرحوم گلپنارلى» تصحیح کرده است. در تابستان ۱۳۴۵ که آن شادروان در قونیه سرگرم تحقیق در نسخ خطى کتابخانه آرامگاه مولانا بود و فهرست کتابخانه را براى چاپ آماده مى کرد روزهاى خوشى با آن دانشمند وارسته فرشته خوى گذرانیدم. یک روز از او خواستم که مرا به زیارت مقام شمس و دیدن آن چاه نویافته ببرد. با دیدن بى میلى او تردید خود را درباره روایات ساختگى افلاکى و بى اساس بودن وجود مزار شمس بیان کردم و گفتم از نوشته شما هم برمى آید که خودتان هم اطمینان ندارید که شمس در قونیه آرمیده باشد. با خنده شیرین معنى دار عارفانه اى گفت:« چه کار دارى؟ کارمندان جوان اینجا حدسى زدند، من هم نخواستم دلشان را بشکنم. این حدس ها چیزى از مقام شمس نمى کاهد اما بر جلال و شکوه آرامگاه مولانا مى افزاید!»
از آخرین کارها و آثار تألیفى محمدامین ریاحى کتاب «تاریخ خوى» است که در آغاز به آن اشاره کردم. «تاریخ خوى» در حوزه تاریخ نگارى ایران، با توجه به فقر و فاقه اى که به آن دچاریم و کتابها و آثار مطلوب و ماندنى این رشته در کوهى از خاطره نویسى ها و داستان پردازى هاى افسانه اى و اغراق آمیز غرق شده اند، اثرى ماندنى و تأثیرگذار است. اگرچه چاپ نخست همین اثر توانسته عنوان کتاب برگزیده سال را از آن خود سازد و ویژگى مهم این اثر، چون سایر آثار محمدامین ریاحى، در دقیق بودن اطلاعات و روایات آن است. تاریخ خوى واقعاً با شهرنامه هاى معروفى چون تاریخ سیستان، ناسخ التواریخ و... پهلو مى زند.
حالا که این نوشته رو به تمام است بهتر است چون شروع، بنویسیم که محمدامین ریاحى ۲ ماهى است که در اثر کسالت و ضعف جسمانى در بستر بیمارى است و این پیرمرد ۸۲ ساله را نه حق بیمه اى است و نه حقوق بازنشستگى و حتى تلاشهاى دولت خاتمى هم در برقرارى حقوق حقه این محقق برجسته افاقه نکرد و استاد حالا در گوشه اى از غربت و بیمارى آن هم در میان ما و برابر چشمانمان با درد دست و پنجه نرم مى کند. این قلم ضمن دعا براى سلامتى اش از مسؤولان وقت فرهنگ مى خواهد که تا دیر نشده یادى هم از این محقق برجسته کنیم تا شرمسارى فردا نصیبمان نشود. فراموش نکنیم محمدامین ریاحى همان مصححى است که کتاب «مرصاد العباد»اش که در سال ۵۲ جایزه کتاب سال را برده، یازده بار در نظام جمهورى اسلامى به چاپ رسیده است و فراموشى او، الحق که روا نیست. از ما گفتن بود و نوشتن، باقى را بزرگان دانند!

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات