تاریخ انتشار : ۲۴ مهر ۱۳۹۱ - ۰۷:۵۰  ، 
کد خبر : ۱۶۳۷۳۱

گذار فرهنگ ساسانی به دوره اسلامی(بخش دوم)

احمد اشرف مقدمه: بخش اول این مطلب روز یکشنبه 22 خردادماه به چاپ رسید.

زبان تاریخ
سرزمینی که صحنه اصلی انتقال تاریخ و فرهنگ ایران از دوره ساسانی به عصر اسلامی بود، همین جایی است که امروز به نام عراق خوانده می شود. این جا از آن رو صحنه اصلی این نقل و انتقال ها شد که هم دوره ساسانی پایتخت ایران بود و هم در دوران اسلامی با بصره و کوفه و سپس بغداد، حاکم نشین ایران شد و در هر دو دوره هم به حکم مرکزیت آن، مجمع دانشمندان و فرزانگان و صاحبان ذوق و اندیشه از سرتاسر کشور پهناور ایران و کانون تمدن و فرهنگ سراسر ایران زمین بود و در همین جا بود که کسانی از اهل علم و ادب ایران در دوران اسلامی به نقل آثار فارسی به عربی پرداختند و با پرمایه ساختن آن در رشته هایی که کم مایه می نمود آن را برای در برگرفتن فرهنگ اسلامی آماده ساختند.
ولی در آن دوران نه اینجا به نام عراق خوانده می شد و نه سرزمینی عرب نشین و عربی زبان به شمار می آمد. اینجا در دوران ساسانی به نام سورستان خوانده می شد و از جمله سرزمین هایی بود که همگی ایرانشهر بزرگ را می ساختند و عرب ها هم آنجا را سواد می خواندند و در قرن های نخستین اسلامی هم به همین نام در کتاب ها آمده است.
سورستان پایتخت ایرانشهر بود و ایرانشهر هم در ایران امروز با حد و مرزها و ویژگی های کنونی آن خلاصه نمی شد، بلکه ایرانی بود به مراتب گسترده تر از این، با سرزمین های دیگری در پیرامون آن که به گفته ابن بلخی «پارس دارالملک اصلی آن بودی و بلخ و مدائن هم بر آن قاعده دارالملک اصلی بودی و خزائن و ذخایر آنجا داشتندی و مایه لشکر ایران از آنجا برخاستی.» ایران امروز تنها یکی از این سه دارالملک یعنی پارس را در خود دارد، آن هم نه چون دارالملک. بلخ در حال حاضر قصبه ای است کم نام و نشان در کشوری به نام افغانستان و مداین ویرانه ای است در کشور دیگری به نام عراق.
سرزمین سورستان قدیم و عراق کنونی با طبیعت معتدل و زمین حاصلخیز و آب فراوان و آبراه های بزرگ خود از زمان های بسیار قدیم که گذشته های بسیار دور آن در تاریکی های تاریخ پوشیده مانده است، محل زندگی انسان ها بوده و به همین سبب هم یکی از کانون های تمدن بشر شناخته شده است. تاریخ، حکومت های این سرزمین را به جز دوره هایی که بیشتر با زمین شناسی ارتباط می یابد از ۲۴۰۰ سال پیش از میلاد مسیح که عهد سومریان و اکادیان شروع شده، می‌داند.
این تاریخ به دوره هایی چند تقسیم می شود که معروفترین آن در دوران قدیم دوره بابلی بوده که با فتح بابل پایتخت آن به دست کوروش هخامنشی و انقراض آن دولت پایان یافته و دوره ایرانی آن شروع شده و از همان تاریخ یعنی از سال ۵۳۹ پیش از میلاد مسیح که در قلمرو حکومت ایران درآمده و یکی از مناطق ۱۲ گانه ایرانشهر شده تا سال ۶۳۹ میلادی که همچون مناطق دیگر ایران در حوزه اسلام و حکومت خلفا درآمده، نزدیک به ۱۲ قرن جزیی از ایرانشهر به شمار می رفته و پس از این تاریخ هم در دوران اسلامی همچنان جزیی از جامعه و سرزمین های ایرانی شمرده می شده و تا قرن های اخیر سرنوشت آن در مراحل مختلفی که بر آن گذشته از سرنوشت ایران در مراحل مختلفش جدا نبوده است.
کشور کنونی عراق با مرزهای کنونی آن کشوری است، نوبنیاد که تاریخ تشکیل آن از پایان جنگ جهانی اول یعنی از نیمه اول همین قرن بیستم تجاوز نمی کند. ولی نام عراق برای این سرزمین قدیم است. با این تفاوت که در قدیم این نام به سرزمینی گفته می شده که تنها شامل قسمت جنوبی عراق کنونی می شده و حد فاصل آن را با قسمت شمالی آن که در کتب عربی به نام جزیره خوانده می شده خطی دانسته اند که دو رود دجله و فرات را در نقطه ای که آن دو بیش از هر جای دیگر به هم نزدیک می شوند از هم جدا می سازد، یعنی خط مستقیمی که شهر انبار را در ساحل باختری فرات به شهر تکریت در ساحل خاوری دجله می‌پیوندد...
آنچه را که نمی توان از آن گذشت ذوق هنری است که مردم [ایران] در نامگذاری های خود برای مراکز حکومت خویش و مناطق مختلف آن به کار برده اند. نامیدن این مرکز به نام زیبا و پرمعنی دل ایرانشهر، یعنی جایی که برای همه اجزای آن کشور بزرگ چه دور و چه نزدیک به یک سان بتپد و پیوند استوار و همبستگی یکسان همه آنها را به این مرکز برساند، گذشته از ذوق و هنر از عقل و درایتی در آئین کشورداری حکایت دارد که در خور تأمل است و نامیدن استان ها و مناطق مختلف این سرزمین هم به نام هایی که شادی و نشاط از آنها می تراود، خبر از مردمی می دهد که جهان را با دیدی دیگر می‌نگریسته‌اند.
با این مقدمات دور از حقیقت نخواهد بود اگر گفته شود که این دوران با ویژگی هایی که از لحاظ همبستگی و آبادی و رفاه و سرافرازی داشته برای همه مردمان ساکن این مرز و بوم یعنی کشور پهناور ایرانشهر از دوره های خوب تاریخ مشترک آنان بوده، همچنان که برای سرزمین عراق هم که امروز چهره ای دیگر و حال و هوایی دیگر دارد همان دورانی که با عنوان دل ایرانشهر مرکز چنین کشور پهناوری بوده یکی از دوره های آبادی و رونق و شکوفایی آن به شمار می‌رفته.
می توان انگاشت که از میان عوامل مختلفی که همه آن مردم و سرزمین شان را به هم پیوسته و از مجموع آنها کشور واحدی ساخته اند، مهمترین آنها عامل سیاسی و نظامی بوده، بدین معنی که همه اجزای مختلف آن کشور پهناور بدان سبب به یکدیگر وابسته و پیوسته بوده اند که همه در زیر لوای یک حکومت به سر می برده اند و این وحدت سیاسی مانع از هم گسیختگی آنها بوده است. این را از آن رو می توان اندیشید که همین عامل سیاسی بارزترین عاملی است که همواره به چشم می خورد و معمولاً در تاریخ ها هم بیشتر بدان توجه می شود، ولی واقعیات تاریخی درباره جامعه ایرانی چنین گمانی را بی چون و چرا تایید نمی کند و برخی از رویدادهای تاریخی خلاف این را می‌رسانند.
اگر وحدت سیاسی و نظامی مهمترین عامل پیوستگی این مردم و سرزمین شان می بود، می بایستی پس از زوال آن وحدت با زوال دولت ساسانی و نابود شدن قدرت نظامی آن، این جوامع به هم پیوسته هم از خدا خواسته از یکدیگر می گسستند و هر یک راه خود در پیش می گرفتند و چنانکه معمول آن دوران بود در آن جامعه جدید حل می شدند و به خورد آن می رفتند، چنانکه دیگران رفتند؛ ولی چنان نشد.
پیوند ایرانشهریان آن چنان ژرف و استوار بود که با آن که این سرزمین پهناور و مردم آن به تدریج و جدا از هم به اسلام درآمدند در جامعه اسلامی هم همچون کشوری به هم پیوسته و مردمی یک زبان و یک فرهنگ نمودار شدند و با همه عوامل نامساعدی که بر آنها روی آورده بود، باز به خورد هیچ جامعه دیگری نرفتند و این وحدت ملی و فرهنگی آنها آنچنان آشکار و نظرگیر بوده که همه مورخانی که از سرزمین های اسلامی و مردم آن چیزی نوشته اند درباره ایرانیان این وحدت را در خور ذکر دانسته و به اجمال یا تفصیل از آن سخن گفته‌اند.
مسعودی در جایی هفت ملت بزرگ جهان را وصف می کند و نخستین آنها را ایرانیان یا به تعبیر خود او «الفُرس» یاد می کند و زیستگاه ایشان را از بلاد جبال و آذربایجان و ارمنستان و آران و بیلقان و دربند قفقاز گرفته تا حدود خراسان و سیستان و دیگر مناطق شرق و جنوب و غرب بر شمرده از وحدت کشور و زبان همه این سرزمین ها سخن می گوید و مقدسی بشاری هم در جلد دوم از کتاب دو جلدی خود به نام احسن التقاسیم را به تمامی به «اقالیم العجم» اختصاص داده و چون صفت جامع و فراگیر همه را از زبان فارسی دانسته می توان آنچه را او به نام اقالیم العجم خوانده جهان ایرانی یا جهان فارسی زبان نامید و به همین دلیل بوده که در ترجمه فارسی این کتاب عنوان این جلد دوم را سرزمین ایران نهاده اند که عنوانی درست و بجا است.
... مقدسی همه آن جاهایی را که او اقالیم العجم خوانده به تفصیل بیان کرده و نام قدیمی اقلیم های به هم پیوسته را هم آورده و بدین صورت ... کتاب او نمودار روشنی است، از همان سرزمین پهناوری که ایرانشهر خوانده می شده به ویژه با شمردن شهرها و مکان هایی که در مناطق مختلف همین سرزمین از کتابی که آن را جغرافیای قباد نامیده اند نقل کرده است. مقدسی خود سالیان دراز در این مناطق سفر کرده و چون فارسی می دانسته و در همه آنها با همین زبان سخن می گفته اظهار نظرهایی که درباره این زبان یعنی زبان جامع همه اقالیم العجم و تفاوت هایی جزئی در آن مناطق مختلف کرده، آن چنان صریح و روشن و غیرقابل تاویل و تغییر است که در مطالعات زبان شناسی ایرانی هم سندی مهم و مغتنم تواند بود.
وی در این باره می گوید: «سخن این اقلیم های هشتگانه به عجمی است لیکن برخی از آنها دری و برخی دیگر شکسته و ناروشن است ولی همه آنها فارسی خوانده می شوند.» مقدسی زبان جاهایی را که سالم و روان و رسا بوده دری نامیده و زبان جاهایی را که شکسته و ناروشن بوده (شاید لهجه های محلی را) مغلق خوانده یعنی پیچیده و گنگ و در جاهایی که مردم آنها در کنار زبان فارسی زبانی دیگر هم داشته اند که آن زبان را هم نام برده ولی زبان فارسی آنها را هم ناگفته نگذارده، چنانکه در ارمنستان و آران گوید: «در ارمنستان به ارمنی و در آران به آرانی سخن می گویند و فارسی آنها هم مفهوم و نزدیک به خراسانی است.»
نشانی این وحدت و همبستگی را پس از دوران خلافت هم در دوران هایی که مناطق مختلف این مرز و بوم در اختیار حکومت های جداگانه ای بوده که غالباً با هم به دشمنی می پرداخته و به جنگ و ستیز برمی خاسته اند و چنین می کرده که مردمان آن مناطق هم از هم گسسته و بیگانه شده اند، به روشنی می توان در تاریخ زبان و ادبیات فارسی یافت؛
زیرا در تاریخ همین زبان ادبیات است که می توان به وضوح دید که چگونه همان مردمی که به ظاهر در لوای فرمانروایان مختلف و از هم بیگانه و با هم دشمن و گاه در حال جنگ می زیسته اند خود آن مردم بی پروا به آن درگیری ها و جنگ و جدال های قدرت طلبان همچون مردمی یگانه و هم زبان و هم فرهنگ پیوندهای دیرینه خود را همچنان استوار داشته و بزرگان شعر و ادب و دانشمندان و هر آنچه نمودار فرهنگ و تمدن ایران بوده از هر گوشه از این سرزمین پهناور برمی خاسته اند و به هر جا که منتسب می بوده اند، همه آنها را از بزرگان علم و ادب و فرهنگ خود می شناخته اند و این خود بهترین نشانه وحدت یک قوم و ملت است.
درباره وحدت فرهنگی و همبستگی جوامع ایرانی پیش از اسلام هم این مطلب گفتنی است که این وحدت و همبستگی نه تنها در دوران ساسانی که ایرانیان دولتی بزرگ و فراگیر تشکیل داده بودند، صورت گرفته بود، بلکه پیش از ساسانیان نیز همچنان در واقع موجود بود، هرچند در ظاهر نمود نداشت؛ زیرا اگر نه چنین بود تنها با کارهای رزمی اردشیر که فرمانروایان محلی را از میان برداشت یا به اطاعت خود درآورد و با هم پیوستن سرزمین های نامتجانس و اقوام ناهمگون و ناسازگار وحدت کشور و به پا خاستن دولتی نیرومند و توانا یعنی ایران ساسانی عملی نمی‌شد.
در صورتی که پس از رفع همین مانع سیاسی معلوم شد که وحدت ملی ایرانیان حقیقتی بوده است، موجود و تنها در گرو رفع موانعی بوده است که از ظهور آن جلوگیری می کرده است، این نوشته کریستن سن وصفی است گویا از چنین وضعی در دو دوره اشکانی و ساسانی: «تاریخ نویسان رومی چنانکه باید به اهمیت تغییری که در ایران به واسطه تاسیس سلسله جدید روی داد پی نبردند. دیون (Dion) و هرودین (Herodien) داستان پیروزی اردشیر را بر اردوان به کوتاهی یاد کرده اند، رومیان می دیدند که دولت تازه نیرومندتر از دولت گذشته و در نتیجه برای مرزهای شرقی امپراتوری روم خطرناک تر از آن است، لیکن این را در نمی یافتند که این دولت از پایه و بنیان با آنچه در گذشته بوده جداست، یا به عبارت دیگر روی کار آمدن دولت ساسانی آخرین مرحله یک تحول طولانی است که در زیر قشری از تمدن یونانی در دوره اشکانی جریان داشته است.
در این دوره قسمتی از عناصر یونانی از پیکر ایران زدوده شد و قسمت دیگر در آن تحلیل رفت و دگرگون گردید و در هنگامی که اردشیر زمام حکومت را به دست گرفت، جامعه ایرانی هم رفته رفته به صورت یک واحد ملی نمودار می گردید و صفات برجسته این وحدت بیش از پیش در تمام شئون فرهنگی و اجتماعی وی آشکار می شد و بدین ترتیب این تغییر سلسله تنها یک واقعه سیاسی نبود، بلکه پیدایش روح تازه ای را در امپراتوری ایران نشان می‌داد.
 باز هم سخنی درباره تعریب
...مراد از تعریب در این جا آن نوع شناخته شده ای که عربی گردانیدن کلمات فارسی باشد، نیست بلکه مراد انواع دیگر از تعریب است که چندان شناخته شده و مورد توجه نیست... در مقدمه به مقتضای مقام از دو نوع آن که یکی تعریب اشخاص بود و دیگری تعریب تاریخ ذکری رفت و برای هر کدام هم نمونه ای آورده شد. در اینجا هم سخن از تعریب است ولی از نوع دیگر آن یعنی نام های جغرافیایی.
تجدید سخن در این موضوع از آن رو در اینجا ضرورت دارد که عربی گردانیدن نام ها و پدیده های جغرافیایی این سرزمین در این دوران... گذشته از پوشیده داشتن بسیاری از سوابق تاریخی و جغرافیایی لغزشگاه های ژرفی هم در راه تحقیق در آن سوابق به وجود آورده که شناخت آنها از مقدمات ضروری این بحث و بررسی است و به همین سبب است که در بسیاری از گفتارهای این کتاب مباحثی که در جست وجوی اصل و تبار نام ها یا محل هایی باشد که دچار چنین تعریب و تحریف هایی شده و ناشناس مانده اند، کم نیست و شاید تکرار این مطلب که در تفنن لغوی یا ادبی با مباحثی فرعی و جانبی نیست بلکه از مباحث اصلی تاریخ و فرهنگ ایران در این دوران است و در متن مطالب آن جای دارد؛
زیرا از خلال همین کاوش های لغوی و ادبی است که می توان پرده هایی از ابهام را که آن را پوشانده به کناری زد و گوشه هایی از آن تاریخ و فرهنگ را از درون تیرگی ها بیرون کشید.
هرچند در این کتاب در موارد خاص جای جای بحثی از این قبیل مربوط به همان مورد خواهد آمد ولی مطالب دیگری هم درباره تعریب نام ها و آثار جغرافیایی آنها در خور ذکر می نماید که دانستن آنها برای آشنایی بیشتر با این پدیده و شناخت بهتر راه های تحقیق و تتبع در آن ضروری است و آنچه در اینجا می آید از این مقوله است.
یکی از مطالب این است که عربی گردانیدن نام ها و پدیده های جغرافیایی از چندین راه صورت گرفته: یکی از راه ترجمه نام های فارسی به عربی بوده است که چون همین ترجمه های عربی جای آن نام های فارسی را گرفته و آن نام های فارسی را به فراموشی کشانده همه سوابق تاریخی هم که مربوط به آن نام های فارسی بوده یا از میان رفته یا اگر هم کم و بیش باقی مانده به حساب همان نام عربی رفته است.
لوسترانج چند مورد از این قبیل نام ها را به عنوان مثال آورده، همچون قریه الجَمل و قَریه المِلخ و قَرَیَه الاَس، که نام اصلی و فراموش شده آنها به ترتیب دهِ اُشتران و ده نمک و ده مُورد بوده و با مطالعه در کتاب های جغرافیایی عربی و بحث و فحص در آنها نمونه های دیگری را هم می توان بر آنچه لوسترانج آورده افزود، مانند جایی که در عربی به نام حَدینَه خوانده می شده در نزدیکی موصل که معمولاً آن را حدیثه الموصل می گفته اند و به قول یاقوت نام اصلی آن نوکرد بوده که به حدیثه ترجمه شده. یا نام بین النهرین که برای عراق به کار می رود که آن هم ترجمه عربی از نام فارسی آن یعنی میان رودان است و نام یونانی رومی آن یعنی Mesopotamia هم برگردان همین نام فارسی بوده که خود آن در اینجا کاربردی ندارد.
به جز ترجمه که یکی از راه های عربی گردانیدن نام های فارسی بوده، راه دیگر آن تعریب بوده بدین گونه که همان نام های فارسی را به شکل عربی درآوردند مانند ساباط که شکل عربی شده یکی از شهرهای هشت گانه مداین یعنی بالاش آباد بوده و بهر سیر که آن هم شکل عربی شده نام یکی دیگر از همان شهرها یعنی به اردشیر بوده. در این مورد این مطلب هم گفتنی است که گاه در نام های عربی شده تعریب و تحریف های مکرر اتفاق افتاده و آنها را از اصل فارسی خود دورتر گردانیده و باز شناختن آنها را دشوارتر ساخته است...
 روش برخی از مولفان تاریخ و جغرافیای عربی
نکته دیگری که در این مورد گفتنی است و توجه به آن برای پرهیز از لغزش در تحقیق ضروری می نماید، گرایش برخی از مولفان تاریخ و جغرافیای عربی است به این که نام محل های جغرافیایی را هم، حتی در جاهایی که نه سرزمین عربی بوده و نه عرب نشین، تا جایی که بتوانند به یک ریشه عربی برگردانند؛ هرچند از لحاظ معنی هیچ گونه تناسبی هم بین آنها نباشد و در مورد سرزمین عراق این مطلب را هم باید بر آن افزود که چون علمای لغت عربی در هنگامی که به جمع روایات یا تالیف کتابی در لغت عربی دست زده اند این سرزمین را جزء سرزمین های عربی می پنداشته اند از این رو به ذهن آنها هم نمی رسیده که برای یافتن اصل و تبار نام های آنجا جز به زبان عربی به زبان دیگری هم مراجعه نمایند.
و شاید دور از واقعیت نباشد اگر گفته شود که این روش تا حد زیادی از اصلی سرچشمه می گیرد که هر چند با اصول زبان شناسی و ریشه یابی لغات ناسازگار است؛ ولی برخی از ارباب لغت عربی بدان گرایشی دارند و آن این است که تا وقتی بتوان برای کلماتی که آنها را در زبان عربی دخیل یعنی غیرعربی شمرده اند و ارجاع آنها به یک اصل عربی مخرجی یافت، نباید آنها را غیرعربی شمرد… خاصیت اشتقاقی زبان عربی به گونه ای است که غالباً کلمات دخیل هم همچون ریشه ای برای اشتقاق کلمات جدید به کار می روند و می توان همان مشتقات را هم مخرجی برای عربی نمایاندن آن کلمات شمرد.
از این رو رفتن به دنبال یافتن چنین مخرجی در مباحث مربوط به کلمات معرب و دخیل در زبان عربی، گاه لغزشگاه هایی به وجود می آورد که حتی اهل علم و معرفت هم اگر دقت کافی نکنند از افتادن در آنها در امان نخواهند ماند، چنان که مصحح فاضل کتاب المعرب من الکلام الاعجمی که در اینجا به عنوان نمونه ذکر می شود از آن در امان نمانده است.
نمونه هایی از این مورد، یعنی کوشش برای پیوستن کلمه ای دخیل به یک اصل عربی و یافتن مخرجی برای آن، در مولفات عربی کم نیست و اگر در آنچه به نام های جغرافیایی باز می گردد، که موضوع سخن در این کتاب است، به کتاب معجم البلدان که بزرگترین و شناخته ترین فرهنگ جغرافیایی تاریخی به زبان عربی است، مراجعه شود مواردی از این گونه تخریج ها را در آن بسیار می توان یافت. با این که مولف آن یاقوت از کسانی نبوده است که جز با زبان عربی و نام های عربی سر و کار نداشته باشند و این چیزی است که جز رسوخ این گرایش در مولفان عربی دلیل دیگری برای آن نمی توان انگاشت…
ذکر این نکته و توضیح بیشتر درباره تخریج از آن رو در اینجا ضرورت یافت که این امر یکی از لغزشگاه های مهم این راه و توجه به آن یکی از مقدمات لازم برای تحقیق در تاریخ و جغرافیای این سرزمین است؛ زیرا نام های جغرافیایی که بازمانده ای از روزگاران قدیم اند در خود نشانه هایی از آن روزگاران نهفته دارند که برای راهیابی به آن گذشته ها راهنمایانی ارزشمند توانند بود و از اینجا است که بحث و بررسی درباره این نام ها به قصد شناخت تعریب و تحریف هایی که در آنها روی داده خود بخش مهمی از تحقیقات تاریخی این سرزمین است و این که در این کتاب غالباً مباحث جغرافیایی و گاه تاریخی آن با مباحث لغوی برای شناخت اصل و تبار کلمات با نام ها در هم می آمیزد از این ضرورت برخاسته است. (جلد دوم، صص ۲۲- ۱۵)

نظرات بینندگان
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات