تاریخ انتشار : ۱۱ شهريور ۱۳۸۹ - ۰۹:۱۸  ، 
کد خبر : ۱۸۷۲۸۰

هنر نقد هنرى


علی‌اصغر قره‌باغی
_ على اصغر قره باغى، منتقد، نقاش و مترجم، متولد 1319 تهران
_ مهندسى صنایع از دانشگاه کلمبیاى آمریکا
_ آموزش هنر نقاشى و نقد هنرى به عنوان رشته تحصیلى فرعى در دانشگاه کلمبیا
_ ترجمه زندگى هنرمندان نوشته جورجو وازارى براى نخستین بار در ایران
_ منتقد آثار هنرى و نویسنده مقالات پر شمارى در مجلات ادبى و هنرى
_ برخى از آثارتألیفى وى عبارتند از : هنر نقد هنرى، تبارشناسى پست مدرنیته، زندگى هنرمندان ( ترجمه )، فدریکو گارسیا لورکا (زندگى نامه)
_ واژگان و اصطلاحات فرهنگ جهانى و...
احمد جلالى فراهانى : درباره على اصغر قره باغى نمى توان به سهولت نوشت. چه او ترجیح مى دهد در همان خلوت و سکوت خود به نقد و نقادى مشغول باشد تا آنکه به عنوان چهره اى رسانه اى در این روزنامه یا آن مجله به مصاحبه و گفت و شنود و... بپردازد. نکته مهم در این میان اما این است که همگان او را به عنوان یک منتقد جدى که نگاهى متفاوت به مقوله نقد دارد مى شناسند و براى یک نقاد جایى جز رسانه براى ارائه نقدهایش وجود ندارد. همکارى مدام و مداوم على اصغر قره باغى با «گلستانه» و «آدینه» نیز گویاى همین مدعاست. با این حال او در انتخاب رسانه هم سخت گیر است و حاضر به ارائه و چاپ نوشته هایش در هر رسانه هم نیست.
با این همه تلاش و تکاپوى قره باغى در ترویج و گسترش «هنر نقد هنرى» قابل ستایش است. آنهم در شرایطى که نقد در عرصه هاى فرهنگى و هنرى و دنیاى آشفته آن در ایران نه به عنوان پدیده اى ارزنده و پیش برنده که به عنوان موضوعى اضافى و بى فایده مطرح است و بسیارى از کسانى که مدعى انتقاد پذیرى و نقادى هستند نقد را صرفاً وسیله اى حمایت کننده و توجیه کننده قلمداد مى کنند. در چنین فضایى نقد را جدى دانستن و در راه اعتلاى آن کوشیدن و در برابر مشکلات و دشوارى هاى پیش رو مقاومت کردن خود هنرى است قابل قدردانى و قدر شناسى. شاید اصلى ترین دلیل براى نوشتن درباره على اصغر قره باغى نیز همین باشد. در این باره بد نیست نگاهى به تعریف خود قره باغى از موضوع نقد بیندازیم.
او در پیشگفتار کتاب «هنر نقد هنرى» اش مى نویسد : «شالوده هاى نقد هنرى منسجم، به معنایى که امروز از آن به ذهن متبادر مى شود، به تدریج ریخته شده و پیشینه اى پانصد ساله دارد، اما این پیشینه در سرزمین ما به پنجاه سال هم نمى رسد. مقوله نقد هنرهاى تجسمى در فضاى فرهنگى و هنرى ما، از یک طرف گرفتار بى بضاعتى بوده است و از طرف دیگر گرفتار انحراف. از جهات و جوانب دیگر، این عرصه پردامنه فرهنگ انسانى یا در قید و بند تعصبات و احساسات بوده است و یا گرفتار بى التفاتى ها و نا آگاهى هاى تجسمى.
تا چندى پیش آنچه درباره هنرهاى تجسمى و به نام نقد هنرى نوشته مى شد، در واقع انشا نویسى هاى نویسندگان و شاعرانى بود که دستى به قلم داشتند، اما از موضع و منظر هنرهاى تجسمى، حرفه اى شمرده نمى شدند. هریک از این نویسندگان، بى آن که پرهیز و پروایى در کار باشد، با متمسک قرار دادن اثر هنرى، قلم گردانى هاى خود را به رخ خواننده مى کشیدند و بدون توجه به این که نوشتن درباره هر هنر مسبوق به مطالعه و شناخت است، چیزهایى مى نوشتند که بیشتر به تساهل واز سر باز کردن شباهت داشت تا به نقد هنرى.»1
على اصغر قره باغى علل و عوامل متعددى را براى ناکامى نقد و نقادى در ایران در دوران معاصر بر مى شمرد که یکى از آنها به زعم او مسأله خود شیفتگى است. او در جایى مى نویسد : «یکى از عواملى که در نابسامانى نقد هنرى نقش تباه کننده دارد خود شیفتگى است. این احساس در منتقد، مانع انعطاف پذیرى است و در هنرمند سد راه نقد پذیرى. منتقد خود شیفته فقط از یک دیدگاه معین به یک وجه خاص از اثر هنرى توجه دارد و هنرمند خود شیفته هرچه را در تأیید هنر او نباشد، خصمانه مى انگارد. خود شیفتگى (Narcissism) را نخستین بار هولاک الیس با بهره جویى از نام Narcissus، قهرمان اسطوره اى یونان کهن به کار برد و سر زبان ها انداخت. فروید براى نارسى سیزم ریشه اى جنسى قایل است و در روان شناسى، عشق ورزیدن افراطگرانه نسبت به خویشتن را معنا مى دهد.»2
او سپس ادامه مى دهد : «جهان هنر امروز آکنده از هنرمند نمایان خود شیفته است و شکل لانه پرنده اى را دارد که در آن مشتى جوجه با دهان باز، در انتظار هر دانه کرم و حشره اى نشسته اند که نصیب و قسمت، یا دوز و کلک و گاوبندى حامیان، برایشان ارمغان آورد. در متن و بسترى از این گونه، بحث کردن از ارزش و معنا یا نقد کردن و عیار گرفتن کیفیت اثر هنرى نوعى بى احتیاطى است.
هنرمند خود شیفته در جامعه خود شیفته اى زندگى مى کند که ریخت و قیافه آن به شکلى اندوهگین است، مصیبت زدگى از سر و پاى هنرش مى بارد و انگار تعهدى به جز تصویر کردن یک دوران وهمناک و خود آزار نداشته است. جامعه خود شیفته، منتقد خود شیفته و هنرمند خود شیفته ، رها از لنگر گذشته و بدون در اختیار داشتن پاروى آینده در دریاى سردرگمى رها شده اند و آن چه پس مى اندازند، هنرمند و آثار بى پروپایى است که مانند قایق هاى کاغذى در دریایى متلاطم رها مى شوند . هنر خود شیفته هم مانند هنرمند خود شیفته گرفتار بى آیندگى و بى گذشتگى است، شکل فعالیتى جدا سرانه و تکروانه دارد و بى ریشگى و بى تبارى از سرو کله اش مى بارد.»3
على اصغر قره باغى متولد 29 مهرماه سال 1319 است و تهرانى است و در تهران به دنیا آمده است. خودش در پاسخ به سؤالى درباره چگونگى روى آوردنش به نقد و نقد نویسى هنرهاى تجسمى مى گوید : «پیش از سفر براى ادامه تحصیل، به شکلى تفننى نقاشى مى کردم و یادداشت هایى هم مى نوشتم که اصلاً نمى شد اسمى روى آنها گذاشت؛ نه خودم آن ها را جدى مى گرفتم و نه انتظار داشتم که جدى گرفته شوند. در آمریکا در کنار رشته اصلى ( major ) تحصیلى ام که مهندسى صنایع بود، به رشته فرعى یا به قول دانشکده هاى آمریکا minor هنر هم پرداختم و از قضا این دومى را جدى تر گرفتم و ادامه دادم.»
او ادامه مى دهد «آن جا در کلاس هاى نقاشى و طراحى مجبور بودیم هر ترم سه مقاله یا بگویید termpaper هم بنویسیم. بعد که پاى کلاس هاى تاریخ هنر و Art Appreciation به میان آمد، مقاله ها هم جدى تر شد و شکل رساله هاى چندین صفحه اى به خود گرفت. به هر حال مقالاتى که در کلاس هاى طراحى و نقاشى مى نوشتیم مى توانست درباره نمایشگاهى در گالرى ها و موزه ها باشد، مى توانست درباره نمایشگاهى باشد که در خود دانشگاه برگزار مى شد و یا شکل مرور و نگاهى به کارهاى یکى از دانشجویان و همکلاسى ها را داشته باشد. »
قره باغى در دهه 60 در آمریکا دوره هاى هنرى را پشت سر گذاشته است. دورانى که به قول خودش «دوران جنگ ویتنام بود، دوران هیپى گرى و وودستاک بود، دوران انقلاب کوبا بود، دوران انقلاب هاى دانشجویى بود و ما در پنهان و پسله مجله Nation را مى خواندیم» و هربرت مارکوزه را مراد و مرشد خود مى دانستند.
او پس از بازگشت به ایران با مطالعه کردن و نقاشى کردن «به شکلى عملى به آزمودن نظریه ها و به کاربستن ادبیات نقاشى» مى پرداخت و در کنار اینها «مطالعه جسته و گریخته فلسفه هم بود. » با این همه نخستین بارى که «به قصد نوشتن یک مقاله دست به قلم» شد «بیست سال بعد از مطالعه و زیر و رو کردن منابع تاریخ هنر و نظریات و نحله هاى گوناگون نقد هنرى بود.»
البته قره باغى علاوه بر آن که منتقد است مترجم نیز هست و نمونه ترجمه اش کتاب گرانبهایى چون «زندگى هنرمندان» اثر سترگ «جورجو وازارى» است. کتابى که نام کامل آن «زندگى برجسته ترین نقاشان، پیکره سازان و معماران» است و از سده هفدهم میلادى به این سو بارها در سراسر جهان به زبان هاى گوناگون ترجمه شده است و همواره به عنوان یکى از مآخذ معتبر براى مطالعه هنر دوران رنسانس به آن استناد شده است. این کتاب قطور را قره باغى بعد از تطابق با چند نسخه معتبر از آن به ترجمه هاى گوناگون ، ترجمه کرده و نکته مهم درباره این کتاب و ترجمه آن این موضوع است که قره باغى بسیارى از مواد طرح شده در کتاب را با تحقیق خود مورد سؤال قرار داده و بسیارى از اطلاعات نادرست وازارى را با تحقیق و مطالعه اصلاح کرده و این موضوع هفت سال تمام وقت او را گرفته است. نکته مهمتر درباره این کتاب این است که این نخستین ترجمه ایست که از مهمترین کتاب وازارى در ایران صورت مى پذیرد.
قره باغى بسیار به ندرت اما بسیار دقیق و موشکافانه به نقد ادبى هم مى پردازد و علاقه خاصى به آثار «محمد بهار لو» دارد. درباره کتاب «شهرزاد قصه بگو» با تأکید چندباره بر این موضوع که «من منتقد ادبیات نیستم. » از منظر «بازنمایى» و «زبان» مى گوید : «زبان، هم در وجه گفتارى و هم در نوشتار، یک نوع اجراست. گوینده با به کارگیرى مکث ها، تأکید ها و آکسان گذارى ها، زبان را اجرا مى کند. به واسطه همین رفتار هاى زبانى است که معنا تغییر مى کند و باز به همین دلیل است که ممکن است واژه اى واحد وجه امرى یا هشدارى و یا حتى تعیین کننده به خود بگیرد.»
او در بخش دیگرى از سخنانش به «Plot» داستان هاى مجموعه «شهرزاد قصه بگو!» اشاره مى کند و در این باره مى گوید « از نظر من پلات در داستان همان ردپایى است که فرارى روى برف به جا مى گذارد. بهارلو اما این ردپا را پیش چشم مخاطب نمى گذارد بلکه با زبان داستان را پیش مى برد. در این داستان ها یا طرحى نیست و یا اگر هست من نمى توانم پیدا کنم.»
« سوزان سانتاگ» مى گوید:«کسى که بازنمایى را کنترل مى کند مى تواند فرهنگ را کنترل کند». به اعتقاد من «در ایماژ ها نیرویى نهفته است که مى تواند جهان را دگرگون کند». این بازنمایى ها سرنخى از آن چه اتفاق مى افتد در اختیار مخاطب مى گذارد تا او با گرفتن آن ها آن فضا را در ذهن خود بازآفرینى کند.
براى اتمام این متن گریزى باید زد به گفته اى از «فرانسیس اسپارت» که یکى از منتقدان محبوب قره باغى هم هست. او مى‌گوید: «اگر بتوانید منتقد بودن را به مردم بیاموزید، انسان بودن رابه آنها آموخته اید. » اگر از این منظر به قره باغى و نوشته هایش نگاه کنیم تلاش او در همه این سالها ارزنده، مانا و ماندگار است. او منتقدى است که تلاش مى کند با رمز گشایى از آثار هنرمندان به حمایت از آنها بر خیزد و با نقدهاى ویرانگرانه اش از سیستم ها و مدیریت هاى نادرستى که مى بیند به بازسازى جامعه هنرى امروز و فردایمان بپردازد. آیا همین مقدار براى تجلیل از او کافى نیست؟

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات