حشمتالله رضوی
ناآرامیهای فرانسه که از دو هفته پیش شروع و به گونهای غیرمنتظره ادامه یافته است، سوالات فراوانی را در مورد چرایی بروز این پدیده برانگیخته است.
میتوان ادعا کرد که مرگ دو نوجوان سیاهپوست در جریان تعقیب پلیس فرانسه، موجبات تحریک اقلیتهای نژادی و مهاجران را که اغلب عرب و مسلمان میباشند، فراهم آورده است. به این ترتیب، میتوان گفت آنچه در فرانسه روی میدهد جنبشی است علیه تبعیض نژادی و رفتار نابرابر با اقلیتهای دینی. بر این اساس ناآرامیهای فرانسه باید جنبشی باشد برخاسته از احساس تبعیض و بیعدالتی و مبتنی بر آرمان مساواتطلبی.
همچنین میتوان ادعا کرد که فقر، بیکاری و فرصتهای نابرابر شغلی علت ناآرامیهای جاری در فرانسه است. به این ترتیب باید گفت تحولات کنونی فرانسه در شرایطی که بهای بالای نفت به اقتصاد کشورهای مصرفکننده آسیب میزند، ویژگی اقتصادی دارد و بنابراین جنبشی است علیه ناکارآیی دولت در ایجاد فرصتهای شغلی و تامین حداقل شرایط معیشتی.
اگرچه هر یک از دو دیدگاه فوق به میزان زیادی واقعیت تحولات جاری فرانسه را بازگو میکنند اما به نظر میرسد گویای کل واقعیت نباشند. بنابراین در تحلیل تحولات کنونی نیازمند چارچوب تئوریکی هستیم که موارد بالا را در خود جای داده و تحولات موجود را تبیین کند.
پس از فروپاشی نظام دوقطبی دو نظریه عمده در تبیین تحولات روابط بینالملل ارائه شد. نخست نظریه فرانسیس فوکویاما که دوران نوین را پیروزی لیبرال دموکراسی و پایان عصر ایدئولوژی میدانست و دوم ساموئل هانتینگتون که روابط بینالملل را همچون دوران جنگ سرد مبتنی بر کشمکش ارزیابی میکرد، اما کشمکش و برخورد تمدنها به جای تنش و رویارویی بلوک سرمایهداری و کمونیستی.
در اینجا نیز اگرچه هر دو نظریه به میزان زیادی قادر به تحلیل مناسبات بینالملل بودند اما آنچه که از 10 سال پیش در اروپا رخ داد نشان داد که مبانی نظری نظریه هانتینگتون در تبیین کشمکشها گویاتر است.
درست 10 سال پیش بود که با داعیههای اربکان و حزب رفاه نخستین چالش اسلامگرایی در اروپا آغاز شد. آنچه در ترکیه میگذشت چالشی بود از سوی تمدنی که اگرچه در تاروپود مناسبات اجتماعی ترکیه تنیده شده بود اما جایگاه آن در مناسبات سیاسی انکار شده بود. به این ترتیب آنچه 10 سال پیش در ترکیه رخ داد ظهور و بروز تمدنی بود که میخواست بخشهایی از جامعه را که به ارزشهای تمدن اسلامی باور داشتند اما در مناسبات سیاسی بر پایه الزامات تمدن غربی زندگی میکردند، نمایندگی کند. اربکان سرانجام در پس ناتوانی احزاب غیردینی برای تشکیل دولت، بر سر کار آمد هرچند که پس از مدت کوتاهی با تهدید ژنرالها که خود را حافظ نظام سکولار میدانستند، از قدرت رانده شد.
تحولات بعدی در اروپا نشان داد که برخورد تمدنها یک ویژگی منحصر به فرد نیز دارد و آن اینکه نه لزوما میان واحدهای تشکیلدهنده نظام بینالملل بلکه در درون آنان به وقوع میپیوندد و گسلهای آن میتواند به گسست عمیق در درون واحدها بینجامد.
پس از ترکیه گسل تمدنها در بوسنی - هرزگوین فعال شد که در آن سه تمدن اسلاو - ارتدوکس، تمدن غربی و تمدن اسلامی با یکدیگر تلاقی میکردند. در این کشمکش تمدنی یک بار دیگر تمدن اسلامی سرکوب شد. اوج این برخوردهای تمدنی زمانی بود که نیروهای اعزامی سازمان ملل - عمدتا هلندی - چشم خود را بر سرکوب شدید مسلمانان در شهر سربرنیتسا بستند و تمدن اسلاو - ارتدوکس زیرنگاه بیتفاوت تمدن غرب حدود 10 هزار مسلمان را در این شهر قتلعام کرد. تمدن اسلامی در بوسنی سرکوب شد، اما گسل تمدنها در اروپا فعال ماند. اینبار مسلمانان کوزوو بودند که در برابر تمدن اسلاو - ارتدوکس سربلند کردند. اگر اسلوبودان میلوسویچ، رئیس جمهور صربستان، آزادی عمل مییافت به یقین قتلعامهای سربرنیتسا در کوزوو تکرار میشد اما این بار تمدن غرب رویکرد متفاوتی در پیش گرفت. تمدن غرب در برابر بیرحمی صربهای اسلاو - ارتدوکس در کوزوو ایستاد، ناتو به عنوان بازوی نظامی تمدن غرب، صربها را از سرکوب در کوزوو بازداشت اما مسلمانان کوزوو نیز به چیزی دست نیافتند؛ با استقلال کوزوو و حتی خودمختاری آن به شدت مخالفت شد و از شکلگیری خرده تمدن مستقل اسلامی در قلب اروپا جلوگیری به عمل آمد.
آنچه اکنون در فرانسه میگذرد گسل دیگری است که در آن تمدن اسلامی در برابر تمدن غرب جایگاه انکار شده خود را میجوید. در این کشمکش تمدنی، تمدن اسلامی نه داعیه حکومتداری دارد و نه جایگاهی را در مناسبات سیاسی میجوید.
در فرانسه تمدن اسلامی در برابر تبعیضات فراوان تمدن سلطه غرب به ناآرامی روی آورده است تا آنچه را که در تحلیلهای مربوط به تحولات جاری فرانسه تحت عنوان نابرابری، تبعیض نژادی و فرصتهای نابرابر شغلی نامیده میشود، فریاد بزند. ناآرامیهای فرانسه خشم فروخورده تمدنی است که تحت سلطه تمدن غربی از ابراز خویشتن خویش بازمانده و از این رو محدود به یک کشور خاص اروپا نمیباشد.
جرقه ناآرامیها نه دو هفته پیش بلکه سالها پیش زده شد؛ زمانی که قوانین فرانسه با عنوان «ممنوعیت به همراه داشتن نمادهای مذهبی» دختران محجبه را از شرکت در کلاسهای درس بازداشت. جرقه ناآرامیهای امروز چند ماه پیش زده شد؛ زمانی که دولت اعلام داشت خطبایی که مردم را به اسلامگرایی تحریک کنند، از کشور اخراج خواهد کرد.
اما آیا ناآرامیها به فرانسه محدود خواهد بود؟ نمیتوان ادعا کرد ناآرامیها لزوما در مقیاسی وسیع به دیگر کشورهای اروپایی گسترش خواهد یافت اما میتوان مدعی شد تلاش برای تصویب قوانین تبعیضآمیز علیه مسلمانان در دیگر کشورهای اروپایی مانند انگلیس روزی ناآرامیهای مشابهی را در پی خواهد داشت؛ ناآرامیهایی که در آن تمدن اسلامی اعتراض خود را علیه تلاش تمدن غرب برای یکدست کردن جهان و سیادت ارزشهای خود بر آن فریاد خواهد زد.
شکل دیگری از این برخورد تمدن اکنون در خاورمیانه در جریان است؛ جایی که در آن تمدن غرب میکوشد با کنترل سوریه، گروههای اسلامگرای فلسطینی و حزبالله لبنان، سیطره خود را در گسلی که از لبنان عبور میکند و محل تلاقی تمدنهای اسلامی و غربی است، نهایی کند.
حتی لحن شدید ژاک شیراک در طی ماههای گذشته علیه برنامههای هستهای ایران و پیشی گرفتن آن بر انگلیس در تهیه قطعنامه ضدسوری در شورای امنیت در چارچوب برخورد تمدنها قابل تفسیر است.