عاطفه صادقی
1- افراد بر اساس خاستگاه فکری یا مبانی اندیشهای یا زیست جهان خود سخن میگویند، تحلیل یا سخنرانی میکنند. اگر خاستگاه فکری فردی اندیشههای غربی باشد، این فرد ظاهرا در ایران زندگی میکند ولی در حقیقت با مبانی فکری و اندیشهای غربی دنیا را میبیند یا تحلیل میکند.
دفاع دکتر صادق زیباکلام که از نظر جهتگیری سیاسی در اردوگاه اصلاحطلبی قرار میگیرد از "رضاخان"، تازگی ندارد. رویکرد تناقض آمیز جماعت روشنفکری که سرخط مشق شب خود را از اندیشههای غربی و سکولار میگیرند از طنزهای همیشگی تاریخ بوده است!
در مجلس چهارم مقطع زمانی پس از جنگ جهانی اول، فراکسیون تجدد که جمعی از روشنفکران غربزده مانند داور، تیمورتاش، تدین، تقیزاده و فروغی پیشانی آن بودند اصلی ترین گروه طرفدار رضاخان مستبد و دیکتاتور را تشکیل میدادند و شهید مدرس مخالف سرسخت وی!
یعنی روشنفکرانی که ادعای استبداد ستیزی و مشروطه خواهیاشان گوش فلک را کر کرده بود، برای تبدیل ایران به جامعه آرمانی الگوبرداری شده از غرب حاضر شدند روی اصلیترین نکات اتکای فکری خویش پا گذاشته و عملا برای رسیدن به هدف، به هر وسیله ای متوسل شوند؛ شیوه ای که ماکیاولی در اندیشه سیاسی سردمدار آن محسوب می شود.
چه تقیزاده و تیمور تاش که به رضاخان زنده متوسل شدند و چه زیباکلام که به استخوان پوسیده رضاخان چنگ میزند، همه از یک خاستگاه فکری مشترک ارتزاق میکنند.
بر اساس مبانی فکری اینها، اصلا مهم نیست که اولین حضور سیاسی نظامی رضاخان میر پنج، فرماندهی قزاقها در ایران است که به پیشنهاد یک انگلیسی به نام آیرونساید -فرمانده نیروهای انگلیسی در ایران- صورت میگیرد.
2- رضا خان را باید در یک پروسه دید. پروسه غربی شدن ایران و مدرن شدن، آن هم به صورتی کپی برداری شده و کاملا وابسته، الگو برداری از شیوه آتاتورک. در این پروسه، اگر رضاخان راه آهن، دانشگاه، و کارخانه میآورد، راه آهنش برای انتقال نفت است به کشور فخیمهی انگلیس، دانشگاهاش برای رودر رویی با حوزه علمیه و خروج مرجعیت حوزه های علمیه در ساحت علم ایرانی- اسلامی و کارخانهاش برای آنکه مستشاران اروپایی بیایند، آقایی کنند و اجداد ما، کارگری و نوکری تا به جای توت خشک، با چاییمان قند بخوریم، و بعد وقتی مریض شدیم، برویم زیر دست همان دکترهای فرنگی!
ارشادش برای ترویج مبانی غربی است و اوقافش برای خروج و تملک یکی از منابع اقتصادی روحانیت از دست آن.
رضاخان فقط مستبدترین دیکتاتور ایرانی نیست بلکه بنیانگذار پروسه وارونه توسعه در ایران و عواقب دامنگیر آن است.
3- اصلا عجیب نیست که استاد دانشکده علوم سیاسی ما برای به رسمیت شناختن اسرائیل به منافع ملی متوسل شود چراکه تعریف وی از منافع ملی همان تعریفی است که پیش از این در مراکز آکادمیک غربی ارائه شده و وی آن را پذیرفته است. تعریفی که منافع ملی را بر اساس جیب ملت و نه دین ملت رقم میزند.
پس "تکلیف دینی" در این خاستگاه فکری بی معناست.
و اگر منصف باشیم، میپذیریم که مرجعیت حوزههای علمیه بعد از قاجاریه تاکنون اصلی ترین عاملی است که اجازه نداده حتی یک وجب از خاک این کشور را بیگانگان به نام خود، سند بزنند آن هم وقتی که جماعت روشنفکر با انفجار یک ترقه کنار پایشان سر از لندن و واشنگتن در میآوردند.
بنابراین، وقتی ایشان در صحبتهای مختلف خود، این جمله را که "در سیاست خارجی هیچ دوست مشترک یا دشمن مشترکی نداریم"، فریاد میزند در حقیقت، اعتراف میکند که هیچ مبنایی برایش مهم نیست جز منفعت!
آن هم منفعتی مطابق تعریف برآمده از خاستگاه فکری ایشان.
4- حنای این جماعت دیگر رنگی ندارد. وقتی سعید حجاریان با آن همه ادعای جامعه باز، تحمل مخالف و اینکه همه حق آزادی بیان دارند، بیش از پنج هزار مدیر را که از نظر او پیام دوم خرداد را درک نکرده بودند، برکنار کرد، عملا آنان به ریش همه مبانی فکری خویش خندیدند.
اگر در آینده این استاد محترم، نظام منحوس پهلوی را تعظیم و نظام جمهوری اسلامی ایران را زیر سوال ببرد، یا شعار مرگ بر امریکا را مایه تحقیر بین المللی ما بداند یا ولایت فقیه را رد کند به هیچ وجه متعجب نشوید زیرا اساسا این جماعت با اعتقاد یا مساله ای به نام مبنای فکری بیگانهاند.
برای آنان هیچ اعتقاد مبنایی، در هیچ زمانی معنا نمیدهد جز آنچه آنان را به اهدافشان برساند و درست به همین دلیل یک زمان به رضاخان فحش می دهند و زمان دیگر قربان صدقهاش می روند!
هنوز و تا همیشه دیانت و آرمانهای دینی حرف اول این مردم است، منفعت ملی اگر این مردم را از دیانتشان دور کند، پوچ و بیمعناست:
"وَلاَ تَشْتَرُواْ بِعَهْدِ اللّهِ ثَمَنًا قَلِیلًا إِنَّمَا عِندَ اللّهِ هُوَ خَیْرٌ لَّکُمْ إِن کُنتُمْ تَعْلَمُونَ نحل /95"
و پیمان خدا را به بهاى ناچیزى مفروشید زیرا آنچه نزد خداست اگر بدانید همان براى شما بهتر است.