تاریخ انتشار : ۱۶ دی ۱۳۸۹ - ۱۰:۳۰  ، 
کد خبر : ۱۹۷۴۵۳
گفت‌وگو با استاد امان‌اللهی بهاروند انسان‌شناس و ایران‌شناس شهیر ایرانی

شناخت فرهنگ اقوام پیش‌نیاز شناخت فرهنگ ایران

پژمان موسوی pejman.mousavi@gmail.com اشاره: شاید نام دکتر سکندر امان‌اللهی‌بهاروند نامی شناخته‌شده برای بسیاری از ایرانیان و حتی برخی محققان و پژوهشگران عرصه تحولات اجتماعی نباشد اما در مقام علمی استاد همین بس که وی استاد ارشد دانشگاه هاروارد است و هم‌زمان و به دلیل عشق فراوانش به خانه پدری، تربیت شاگردان و محققان ایرانی را نیز فراموش نکرده‌است و هم‌چنان نیز به این کار خود ادامه می‌دهد. امان‌اللهی‌بهاروند از معدود استادان ایرانی است که هم‌زمان در حوزه‌هایی چون انسان‌شناسی فرهنگی، تاریخ، مردم‌شناسی، زبان‌شناسی، جامعه‌شناسی و ایران‌شناسی کار کرده است و ضمن تالیفات گوناگون، پژوهش‌های معتبر و منحصر به فردی را نیز از خود بر جا گذاشته است. در کنار تمام این‌ها، شخصیت استاد هم مثال‌زدنی است و این را می‌توان از مثال‌هایی که شاگردانش درباره او بر زبان می‌آوردند به‌خوبی مشاهده کرد. فروتنی، امید به آینده و اعطای حس بزرگ‌منشی به شاگردان و اطرافیان را می‌توان از مهم‌ترین خصایص استاد دانست و افسوس خورد که چرا وی به جای ایران در هاروارد و سایر دانشگاه‌های خارجی تدریس می‌کند.

* جناب استاد امان‌اللهی بهاروند، جامعه ایران جامعه پیچیده‌ای است و با مسائل و معضلات متفاوتی درگیر. در این میان بسیاری از مسائل به دلایلی خاص مورد توجه بیش‌تری از سوی استادان و پژوهشگران مختلف قرار می‌گیرد و برخی مسائل کم‌تر. جناب‌عالی از جمله استادانی هستید که راهی متفاوت با بسیاری از پژوهشگران را طی کرده‌اید و دغدغه‌هایی خاص داشته‌اید. برای آغاز گفت‌وگو از دوران کودکی و محیط خانوادگی خود بگویید.
** در فروردین‌ماه ۱۳۱۷ در لرستان به دنیا آمدم. دوران کودکی و نوجوانی را در دامن طبیعت و در جامعه‌ای که هنوز دچار تغییر و تحول نشده بود و روابط انسانی پررنگ‌تر بود گذراندم. بیش‌تر مردم لرستان در آن زمان از طریق کشاورزی و دام‌داری امرار معاش می‌کردند. خانواده ما که از ریش‌سفیدان قبیله بودند، پس از زندانی‌شدن پدربزرگم که در زندان قصر تهران به دستور رضاشاه و دسیسه سپهبد احمدی صورت گرفت، بیش‌تر زمین‌های خود را از دست دادند اما با این حال، با در نظر گرفتن وضعیت لرستان در آن زمان می‌توان هم‌چنان گفت که ما زندگی مرفهی داشتیم.
*  از مراحل مختلف تحصیل خود بگویید، از دبستان و دبیرستان تا تحصیلات دانشگاهی. چگونه شد که تصمیم گرفتید برای ادامه تحصیل به خارج از کشور بروید؟ آیا دغدغه‌های اجتماعی و فرهنگی منجر به علاقه وافر شما در حوزه جامعه‌شناسی و انسان‌شناسی شد یا این‌که انگیزه‌های دیگری منجر به گرایش شما به این سمت شد؟
** تحصیلات ابتدایی، دبیرستان و دانش‌سرای مقدماتی را در لرستان گذراندم. متاسفانه در آن زمان امکانات و کیفیت آموزش در لرستان بسیار نامناسب بود و هنوز دانشگاه وجود نداشت و تعداد دبیرستان‌ها هم اندک بود. اما نکته قابل اهمیت آن بود که از بدو ورود به دبیرستان قسمت زیادی از وقتم را صرف آموختن زبان انگلیسی کردم، زیرا به این واقعیت پی برده بودم که زبان انگلیسی عامل یا کلید دست‌یابی به علوم و پیشرفت در زمینه‌های مختلف بود. پیشرفت من در آموختن زبان انگلیسی به حدی بود که در سال سوم دبیرستان توانستم در تعطیلات تابستانی به عنوان مترجم در یک شرکت امریکایی که تلمبه‌خانه نفت چنار در نزدیکی خرم‌آباد را می‌ساخت مشغول کار شوم. چنین فرصتی نه‌تنها موجب تقویت و پیشرفت زبان انگلیسی شد، بلکه توانستم اطلاعات لازم را درباره ادامه تحصیل و زندگی در امریکا کسب کنم. پس از گذراندن دوره آموزش در دبیرستان و دانش‌سرای مقدماتی در سال ۱۳۳۹، چندسالی را در دبیرستان‌ها و دبستان‌های لرستان تدریس کردم و هم‌زمان زمینه سفر به امریکا را تدارک می‌دیدم. در آن زمان تصور سفر به امریکا برای بسیاری از مردم لرستان دشوار بود اما برای من یک خواسته قطعی به شمار می‌آمد. به یاد دارم که یکی از مستشاران امریکایی که اولین‌بار با او صحبت می‌کردم از من پرسید زبان انگلیسی را در کجا یاد گرفته‌ام؟ گفتم در همین شهر خرم‌آباد. سپس پرسید در دانشگاه؟ گفتم خیر هنوز دانشگاهی وجود ندارد. سپس گفت «بگذار صادقانه بگویم که این شهر و این ایالت برای فردی مثل شما بسیار کوچک است و شایسته است هر چه زودتر این دیار را ترک کنید و برای ادامه تحصیل به خارج از کشور که امکانات پیشرفت برایتان فراهم است، بروید.»
در سال ۱۳۴۲ پاسپورتم را که آن موقع باید از تهران صادر می‌شد بالاخره پس از آمد و رفت فراوان بین تهران و خرم‌آباد دریافت کردم و به این‌سان گامی در جهت انجام سفر برداشته شد. اقدام بعدی دریافت ویزای امریکا بود که باید از یکی از دانشگاه‌های آن دیار پذیرش داشته باشم. مکاتبات با چند دانشگاه شروع شد که در این میان از دانشگاه یوتا در ایالت یوتا و دانشگاه بالتیمور در ایالت مریلند پذیرش دریافت کردم. از این میان دانشگاه بالتیمور را انتخاب کردم که هم از لحاظ هزینه ارزان بود و هم برنامه دوساله‌اش دروس عمومی از زیست‌شناسی و فیزیک گرفته تا جامعه‌شناسی، روانشناسی، اقتصاد، علوم سیاسی و… را شامل می‌شد. مزیت گذراندن این دوره آن بود که پس از آشنایی با رشته‌های مختلف می‌توانستم سرانجام رشته مورد علاقه‌ام را انتخاب کنم.
در سال ۱۳۴۳ توانستم ویزای امریکا را دریافت کنم و در خردادماه همان سال با اتوبوس (تی‌بی‌تی) به آلمان رفتم و از آنجا با قطار عازم لوکزامبورگ شدم و از آن‌جا با هواپیما به امریکا رفتم. اول پاییز ۱۳۴۳ در دانشگاه بالتیمور ثبت‌نام کردم و چون مشکل زبان نداشتم، ۱۵ واحد برداشتم که آن‌ها را با موفقیت گذراندم. هنگام تحصیل در دانشگاه بالتیمور در میان رشته‌های مختلف بالاخره جامعه‌شناسی را انتخاب کردم. پس از پایان دوران دوساله در سال ۱۳۴۵ (۱۹۶۶) برای ادامه تحصیل در رشته جامعه‌شناسی به دانشگاه مورگان در همان شهر رفتم و لیسانس در این رشته را در سال ۱۳۴۷ دریافت کردم.
*  یعنی از سر اتفاق رشته جامعه‌شناسی را برگزیدید یا اینکه برای تحصیل در این رشته انگیزه و دلیل خاصی داشتید خصوصاً با توجه به اینکه بعدها شما در شاخه انسان‌شناسی به پژوهش پرداختید؟
** هنگام تحصیل در دانشگاه مورگان، موقعی که درسی را با عنوان انسان‌شناسی فرهنگی می‌گذراندم استادم پیشنهاد کرد در همایش سالیانه انجمن ملی انسان‌شناسان امریکا که همان سال (۱۳۴۷) در واشنگتن برگزار می‌شد شرکت کنم. شرکت در آن همایش سرنوشت علمی من را رقم زد. در آن همایش پروفسور فرانک هول باستان‌شناس معروف را که سال‌ها در لرستان برای پی‌بردن به چگونگی آغاز مرحله کشاورزی- دام‌داری و ده‌نشینی در آن دیار حفاری کرده‌بود و او را در لرستان می‌شناختم، ملاقات ‌کردم. وی از دیدن من بسیار تعجب کرد و خوشحال شد و در ضمن گفت با او در ارتباط باشم. پس از پایان کنفرانس به یکی از کتاب‌فروشی‌های واشنگتن رفتم و کتاب Anthropol ogy: The study of man را که کتابی در زمینه انسان‌شناسی عمومی بود، خریدم و پس از مطالعه آن مطمئن شدم که رشته انسان‌شناسی مورد علاقه‌ام است. کارشناس ارشد (فوق‌لیسانس) در این رشته را در دانشگاه مریلند که در نزدیکی واشنگتن قرار دارد در سال ۱۳۵۰ تمام کردم. در سال ۱۳۵۰ برای گذراندن دوره دکترا در همین رشته به دانشگاه رایس در تگزاس که یکی از دانشگاه‌های معتبر امریکا و هاروارد جنوب تلقی می‌شود، رفتم و در سال ۱۳۵۳ فارغ‌التحصیل شدم.
* آیا می‌توان نتیجه گرفت که تحصیل در حوزه انسان‌شناسی، شما را به سمت تحقیق و پژوهش درباره کوچ‌نشینی در ایران و نگارش کتاب تاثیرگذار خود در این حوزه کشاند؟
** بله در سال ۱۳۵۳ به دعوت دانشگاه پهلوی سابق (شیراز) به ایران برگشتم و در بخش عمران ملی و برنامه‌ریزی که بعداً بخش جامعه‌شناسی و برنامه‌ریزی نامیده شد شروع به کار کردم. پیش از آن به موضوعات تحقیقاتی‌ام اشاره کنم؛ لازم است این پرسش را مطرح کنم که اصلاً هدف انسان‌شناسی که مردم‌شناسی هم شاخه‌ای از آن است، چیست و چرا انسان‌شناسان فرهنگ‌های جوامع مختلف را بررسی می‌کنند؟ به طور کلی هدف انسان‌شناسی شناخت نوع انسان است. انسان‌شناسی برای این منظور از جهتی به بررسی وضعیت جسمی انسان در گذشته و حال می‌پردازد، زیرا بدون شناخت وضعیت و ساختار بدن انسان نمی‌تواند ویژگی‌هایی را که باعث پیشرفت و تمایز او از دیگر جانداران شده‌ است تشخیص داد. از طرف دیگر با آن‌که یک نوع انسان وجود دارد، با این حال راه و روش زندگی یا به عبارتی فرهنگ‌های جوامع انسانی بسیار گونه‌گون و متفاوت است، از این رو انسان‌شناسی جنبه‌های مختلف فرهنگ‌های جوامع مختلف را بررسی و سپس مقایسه می‌کند تا از این طریق هم فرهنگ هر جامعه را بشناسد و هم قاعده کلی درباره نوع انسان را به دست آورد.
مطالعات من درباره زندگی کوچ‌نشینی، ده‌نشینی یا اقوام و جنبه‌های دیگر فرهنگ ایران در این چارچوب صورت گرفته است. برای مثال، مطالعه کوچ‌نشینان در ایران و دیگر نقاط جهان و مقایسه زندگی آن‌ها با یکدیگر منجر به شناخت این پدیده و تاثیر آن در زندگی افرادی که این شیوه زندگی را دنبال می‌کنند، می‌شود. اما انگیزه دیگر در انجام پژوهش درباره کوچ‌نشینان همواره نقش مهمی است که در تاریخ ایران ایفا کرده‌اند.
* در حوزه کوچ‌نشینی و سایر جنبه‌هایی که جناب‌عالی در آن از معدود پژوهشگران و محققان آن هستید، به نظر می‌رسد یک انگیزه قوی و قدیمی در شما وجود داشته است که این انگیزه بسیار مهم‌تر از تحصیلات و مطالعات گوناگون بوده است. آیا چنین انگیزه‌ای از دوران کودکی در وجود شما نهفته بوده است؟
** بارها این پرسش برایم مطرح شده است که چه عامل یا انگیزه‌ای موجب شده است راهی را که پیموده‌ام و همواره توام با موفقیت بوده است انتخاب کنم. آنچه می‌توانم بگویم کنجکاوی، شور و شوق و علاقه شدید به آموختن سبب شد این راه را در پیش گیرم. با کسب اطلاعات درباره جوامع پیشرفته از طریق مطالعه، دوستان قلمی در خارج از کشور و خارجیانی که در لرستان با آن‌ها آشنا می‌شدم، متوجه عقب‌ماندگی لرستان می‌شدم به طوری که فاصله‌ای بین نگرش و جهان‌بینی من با وضعیت جامعه لرستان ایجاد شده بود به طوری که احساس می‌کردم چند قدمی از جامعه جلوتر بودم. به این ‌سان انتظارات و توقعات من به هیچ روی در شرایط جامعه لرستان در آن زمان برآورده نمی‌شد. از این رو از همان دوران دانش‌آموزی در دبیرستان تصمیم راسخ گرفته بودم که برای ادامه تحصیل به امریکا بروم. امریکایی‌ها پس از پیروزی در جنگ جهانی دوم و مخصوصاً حمایت از ایران در راندن روس‌ها از آذربایجان در سال ۱۳۲۵ از محبوبیت در بین مردم ایران و لرستانی‌ها برخوردار شده بودند. به هر حال کنجکاوی من باعث شد در دوران دبیرستان، تعدادی دوست قلمی در نقاط جهان از فیلیپین گرفته تا امریکا و اروپا پیدا کنم و در نتیجه با جوامع مختلف ارتباط برقرار کنم. آن زمان اینترنت نبود و برقراری ارتباط کار آسانی نبود. با این عزم راسخ و علاقه شدید به ادامه تحصیل سرانجام در سال ۱۳۴۳ (۱۹۶۴) به امریکا رفتم.
* به عنوان فردی که زاده لرستان هستید، به نظر می‌رسد با فعالیت‌ها و پژوهش‌هایی که در حوزه شناسایی قوم لر انجام داده‌اید، به‌خوبی دِین خود را به اجدادتان ایفا کرده باشید. از پژوهش‌هاتان درباره قوم لُر بگویید و این‌که چگونه شد به عنوان یکی از معدود لرشناسان ایران و جهان شناخته شوید؟ از سوی دیگر به نظر می‌رسد جای پژوهش‌هایی از این دست درباره سایر اقوام ایران به نسبت خالی است. آیا با این گزاره موافق هستید؟ اساساً یک چنین پژوهش‌هایی می‌خواهد به چه دغدغه‌هایی پاسخ گوید؟
** از آن‌جایی که پژوهش درباره لرها اندک و اغلب اطلاعات هم مغرضانه بود، اینجانب به عنوان عضوی از این قوم وظیفه خود می‌دانم برای شناخت گذشته و وضعیت فعلی آن‌ها تحقیق کنم. آن‌چه تاکنون به چاپ رسیده‌است قسمت کوچکی از پژوهش‌های مربوط به این قوم است. به طور کلی پژوهش‌ها نشان می‌دهد لرها گذشته درخشانی داشته‌اند و اکنون هم به‌تدریج مجدداً جایگاه خود را در سرزمین باستانی ایران بازمی‌یابند. ایران در طول چند هزار سال گذشته همواره و هم‌زمان میزبان اقوام گونه‌گونی بوده‌است و اکنون هم چنین است چنان‌که اگر به نقشه ایران نگاه کنیم متوجه می‌شویم هم‌اکنون هر قسمت از آن در اختیار یکی از اقوام قرار گرفته. (بنگرید به مقاله من با عنوان «بررسی علل گونه‌گونی قومی در ایران» فصلنامه مطالعات ملی، سال سوم پاییز، ۱۳۸۰) اگر این واقعیت را بپذیریم که فرهنگ سرزمین ایران ترکیبی است از فرهنگ ملی و مجموعه فرهنگ‌های اقوام، ناگزیر برای شناخت فرهنگ ایران باید فرهنگ‌های اقوام را نیز بشناسیم. در سال‌های اخیر مطالعات درباره اقوام فزونی گرفته ولی هنوز شناخت درستی از همه اقوام حاصل نشده است. ذکر این نکته لازم است که بی‌توجهی به اقوام می‌تواند در این روزگار پرآشوب، دردسر‌آفرین باشد.
* به عنوان یک ایران‌شناس، ارتباط شما با سایر ایران‌شناسان ایرانی و خارجی چگونه است؟ آیا تدریس در حوزه ایران‌شناسی را آن‌گونه که امروز در ایران وجود دارد تایید می‌کنید؟
** خوشبختانه تاکنون نه‌تنها در کنفرانس‌های بین‌المللی گوناگون در کشورهای امریکایی، اروپایی و آسیایی شرکت کرده‌ام بلکه به عنوان دانشمند یا استاد میهمان در دانشگاه‌های متعددی از ژاپن گرفته تا امریکا و مکزیک، کانادا و بعضی کشورهای اروپایی چون آلمان، انگلستان، دانمارک، نروژ، ارمنستان و غیره بوده‌ام و فرصت یافته‌ام با ایران‌شناسان متعدد و نیز دانشجویان آشنایی پیدا کنم و ارتباط برقرار کنم. هم‌چنین کتاب‌ها و مقالات من که به زبان انگلیسی چاپ شده‌است سبب ارتباط بیش‌تر با علاقه‌مندان به رشته ایران‌شناسی بوده است. به نظر من برای شناخت گذشته و تحولات اخیر در فرهنگ و به طور کلی راه و روش زندگی ایرانیان لازم است پژوهشکده ایران‌‌شناسی با رشته‌های مختلف تاسیس شود.
* از چه رو به عنوان فردی که در یکی از معتبرترین دانشگاه‌های جهان تدریس می‌کنید، تدریس در دانشگاه‌های ایران هم‌چنان برایتان مهم است؟ آیا در مسیر تدریس و ارتباط با دانشجویان با مشکل خاصی هم در ایران مواجه بوده‌اید؟ واکنش شما در برابر مشکلات چه بوده است؟
** باید عرض کنم در طول سالیان تدریس در برهه‌هایی برخی از همکاران که مدتی جزء هیئت‌رئیسه دانشگاه بوده‌اند مشکلاتی ایجاد کرده‌اند. اما من با توجه به مسئولیتی که نسبت به این مملکت داشته و دارم ایران را ترک نکردم. پس از انقلاب اسلامی تمام اعضای بخش (۱۳ نفر) ایران را ترک کردند و من تنها ماندم. با آن‌که پس از انقلاب شش سال را به عنوان دانشمند و استاد میهمان در دانشگاه هاروارد گذرانده‌ام و نیز با وجود دردسرهایی که در دانشگاه شیراز تجربه کردم، در ایران ماندم. متاسفانه شاهد ناروایی‌هایی در دانشگاه شیراز از سوی معدودی افراد شده‌ام که دور از شأن جامعه دانشگاه بوده است. چنان‌که در سال ۱۳۸۳ معاون آموزشی دانشگاه شیراز و رئیس دانشگاه که هر دو در مرتبه استادیاری قرار داشتند و نباید در آن مناصب قرار می‌گرفتند، من را به طور غیرقانونی بازنشسته کردند.
قضیه به دیوان عدالت اداری کشید و سرانجام این دیوان در دی‌ماه ۱۳۸۶ اقدام مدیریت دانشگاه را غیرقانونی اعلام و دستور لغو حکم بازنشستگی را صادر کرد. اما متاسفانه مدیریت دانشگاه تا این لحظه حکم دیوان عدالت اداری را که قطعی و لازم‌الاجراست نادیده می‌گیرد. چنین وضعی باعث شده‌است شروع به نوشتن کتابی با عنوان «رنجنامه استاد» کنم تا از این راه از قانون‌شکنی برخی از افراد که در طول سالیان تجربه کرده‌ام، پرده بردارم تا جامعه و آیندگان بدانند که بر من و ما چه گذشت!
* به عنوان ایران‌شناسی که سال‌ها در این حوزه به تحقیق و پژوهش مشغول بوده‌اید، امروزه دیدگاه جهانیان را به ایران و ایرانی چگونه ارزیابی می‌کنید؟ آیا ایران آن‌گونه که از تاریخش پیداست، نزد مردمان جهان جایگاه دارد؟
** ایران آن گونه که شایسته است هنوز جایگاه شامخ خود را در بین کشورهای جهان باز نیافته است. مسائل پیچیده بین‌المللی و دخالت بعضی قدرت‌های خارجی از یک سو و اوضاع کلی داخلی ایران از دیگر سو باعث شده‌است ایران آن طور که باید و شاید به جایگاهی که مستحق آن است، نرسد.
* به عنوان یک انسان‌شناس، فلسفه زندگی انسان‌ها را چه می‌دانید؟ آیا فکر می‌کنید انسان به واقع در زندگی و با تکیه بر توانایی‌هایش می‌تواند به آرزوها و آمالش در زندگی دست یابد؟
** از نظر فلسفی این پرسش‌ها مطرح است که چرا، چگونه و از کجا آمده‌ایم و سرانجام به کجا خواهیم رفت. من به این‌گونه پرسش‌ها نمی‌پردازم، اما در عوض هدف از زندگی را آن طوری که می‌پندارم با شما درمیان می‌گذارم. به نظر من اولاً انسان می‌تواند با توکل به خدا، با قلبی پر از امید و با اعتماد به نفس و این‌که از توان‌مندی‌های فراوانی برخوردار است در جهت پیشرفت و خیررسانی به هم‌نوعان گام بردارد. شعار من در زندگی همیشه این بوده است: توان من نهان است، نهان و بی‌کران است.

نظرات بینندگان
پربیننده ترین
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات