چنانچه بخواهیم بطور جدی و واضحتر به بحث ماموریت هایزر بپردازیم نخست نیازمند یک تحلیل کلی در اوضاع و موقعیت آن روزهای کشوریم تا دادههای ما که براساس آن، مفروضه اصلی گفتار یعنی علت شکست این ماموریت شکل میگیرد ما را در رسیدن بهتر، سریعتر و کم هزینهتر به هدف، رهنمون شود. به دیگر سخن، در آخرین ماههای حکومت محمدرضا شاه پهلوی، اداره سیاستگذاری خارجی ایالات متحده آمریکا، همانند شاه سرگشته و ناتوان از تصمیمگیری قاطع بود، اقدامات اتخاذ شده نیز بسیار دیر عملی میشد.
یک تحلیلگر مسائل ایران گفته است: «این موضع ـ اعزام هایزر به ایران ـ در انقلاب دیرهنگام اتخاذ شد، وقتی در چهارم ژانویه 1979 این سیاست که البته تا به امروز نیز در هالهیی از ابهام فرو رفته است، در پیش گرفته شد از مدتی قبل شاه دیگر به عنوان یک فرمانروای مقتدر و بلامنازع عمل نمیکرد. هایزر در واکنش به این اوضاع حتی بدون اطلاع شاه، با فرماندهان ارتش بطور جداگانه دیدار میکرد، این در حالی است که وحدت میان فرماندهان و وابستگی آنها نسبت به سلسله پهلوی بسرعت از بین میرفت. در شانزدهم ژانویه (26 دیماه 1357) هنگام خروج شاه، این تعهد به کلی از میان رفت»(3) شاید به این دلیل که شاه از ارایه هرگونه دستورالعملی مبنی بر تماس با او در سفر خودداری کرد.
از آن گذشته، زمانی که زبیگینیو برژینسکی از طرفداران سرسخت سرکوب انقلاب ایران و حفظ شاه به هر وسیله مقتضی در آخرین روزها حتی موافقت رییسجمهور کارتر را مبنی بر مسافرت به ایران جلب کرد، اما جرج بال دیپلمات وزارت خارجه در حلقه مخالف، وی ـ رییسجمهور ـ را متقاعد ساخت که نظر خود را مبنی بر فرستادن برژینسکی به ایران تغییر دهد. بال در استدلال آمیخته به نومیدی و ناباورانه خود اظهار داشت: «این طرح ـ سفر برژینسکی ـ محترما، بدترین ایدهیی است که تاکنون دیدهام.»
هر چند آینده تحولات نشان داد که بهترین راهحل برای رهایی وزارت خارجه از بنبست، پیشنهاد مشاور امنیت ملی بود، در واقع برژینسکی در جستوجوی آن بود تا با پرواز به ایران چشمانداز نوینی را فراروی سیاستمداران ایران و کاخ سفید در واشنگتن قرار دهد، زیرا او احساس کرده بود که در عین حال میتواند قویا به موقعیت ناپایدار شاه بهبود بخشد و او را نسبت به حفظ سلطنت از فروپاشی امیدوارتر سازد. تلاشهای بیثمر جرج بال نیز جای خود را بزودی به توصیههای وزارت دفاع ـ پنتاگون ـ داد و برژینسکی نیز از آن جانبداری کرد.
بر طبق این استراتژی، قرار شد یک مقام بلندپایه نظامی آمریکا به عنوان حلقه ارتباطی نیروهای مسلح ایران و به مثابه کلید سیاسی تحولات آینده ایران به تهران فرستاده شود. این فرد هایزر بود. وی سمت معاونت فرماندهی کل را در قسمت «فرماندهی اروپا»ی وزارت دفاع بر عهده داشت که تحت ریاست «الکساندر هیگ» اداره میشد.
هایزر از اواخر دهه 1960م (1340 خ) سفرهای متعددی به ایران داشت و با رهبران نظامی ایران روابط حرفهیی و دوستانه نزدیک برقرار ساخته بود. به عنوان مثال در ماههای آوریل و اوت (فروردین و تیر) همان سال (1960) از ایران دیدار کرد و ضمن دیدار با شاه عنوان داشته است که میان او و شاهنشاه ایران نوعی احترام و اعتماد متقابل به وجود آمده است.
برای درک بهتر تحلیل فوق ما همچنین ناچاریم روزنهیی کوچک به روابط نظامی ـ امنیتی ایران و ایالات متحده بگشاییم، از این جهت که پس از مرداد 1332 (1953 م) میان ایران و ایالات متحده یک پیوند استوار برقرار شد که متفاوت با قبل از دهه 1330 خورشیدی بود. به این توضیح که ایالات متحده آمریکا که به عنوان یک بازیگر جدید در صحنه سیاسی بینالمللی پس از جنگ جهانی دوم (1945 ـ 1939 م) وارد شده بود در واقع در دو مقطع حساس از حقوق و منافع ملی ایران در سازمانهای بینالمللی حمایت کرده و در برابر زیادهخواهی روسیه تزاری و بریتانیا واکنش جدی نشان داد. نخست در قرارداد ننگین 1919 بود که براساس مفاد آن ایران را رسما به شکل یک مستعمره بریتانیا مطرح کرد.
ایالات متحده در جامعه ملل از مواضع ایران دفاع کرد(4) و دوم اینکه مطابق کنفرانس تهران در سال 1945 مقرر شده بود شش ماه پس از خاتمه جنگ دوم جهانی به سود دول متفق آنان موظف به خروج نیروهای خود از ایران اشغال شده بودند، ایالات متحده طی یک اولتیماتوم ـ اتمام حجت سیاسی ـ اتحاد شوروی کنونی را وادار به خارج ساختن نیروهایش از ایران ساخت که برخلاف مفاد قرارداد تهران از این کار امتناع میورزید. منتها، پس از مرداد 1332، ایالات متحده از خود چهرهیی منفور در ایران برجا میگذاشت و نوعی رابطه با حکومت ایران برقرار کرد که از آن به «رابطه دستنشاندگی»(Dependence Realation) نام میبرند.
در دهه 1330، بیشتر از این رابطه بر پیوندهای امنیتی نظامی و دفاعی تاکید میورزید به این معنا که سیاستمداران ایالات متحده که نگران ثبات سیاسی ایران بودند برای تامین امنیت و جلوگیری از کسب قدرت هواداران اتحاد شوروی کمونیستی، بیدرنگ به تقویت بنیه مالی، نظامی و سیاسی ایران پرداخته، فعالیت گستردهیی را برای تقویت بعد نظامی حکومت ایران آغاز کردند. در کنار فعالتر شدن سازمانهای نظامی آمریکایی در ایران روند همکاریهای نظامی و اطلاعاتی ایران و آمریکا شتاب بیشتری گرفت و از آن تاریخ به بعد (1357 ـ 1332) (1979 ـ 1953 م) ایالات متحده نقشی محوری در شکل دادن به تشکیلات نظامی و تربیت نظامیان ایران ایفا کرد.
بطور کلی ایالات متحده در دهه 1330 بیش از یک میلیارد دلار کمک مالی و نظامی در اختیار ایران قرار داد. ریچارد نیکسون و وزیر امور خارجهاش هنری کیسینجر در سفر خود به ایران 1972 م ـ 1351 خ، دست شاه را برای هر میزان خرید تسلیحاتی که مایل باشد باز گذاشتند زیرا نقش کلیدی ایران را در برقراری امنیت و ثبات منطقه درک کرده و از نظر دور نمیداشتند. به بیان دیگر دوران زمامداری نیکسون را میتوان یک نقطه عطف در روابط ایران و آمریکا به حساب آورد. نیکسون در دکترین معروف خود در جزیره گوام (26 ژوییه 1968 ـ 4 مرداد 1348) اعلام داشته بود که ایالات متحده، به متحدان خود در سراسر دنیا بیشتر اعتماد میکند و با تجهیز تسلیحاتی آنها وظیفه دفاع از رژیمها و مناطق را به عهده خود آن دولتها واگذار میکند.
همچنین در ملاقات شاه با نیکسون در آمریکا، نیکسون به او یادآور شده بود که ایران به جهت واقع شدن در منطقهیی با مرکزیت اساسی، دارای اهمیت ویژه برای ایالات متحده است و آمریکا همواره به یک ایراندوست، مستقل و باثبات نیاز دارد که بتواند در منطقه نقش مسئولانه و سازندهیی ایفا کند. از این رو تقویت و زیر ساختهای نظامی و دفاعی ایران از وظایف آمریکاست. ایران نیز به سبب احساس خطر دایمی از جانب کمونیسم شوروی و عراق(5) بسیار علاقهمند به این روابط محکم و ناگسستنی و به عهده گرفتن چنین نقشی بود. در داخل نیز نیازمند یک نظام با پایههای امنیتی استوار به جهت تهدیدهای مخالفان بود.
عظمتطلبی و اقتدار شاهانه محمدرضاشاه نیز علت مضاعف بود(6) از این رو بخش اعظم درآمدهای ارزی کشور بویژه نفت به صورت تک بعدی صرف خریدهای تسلیحاتی میشد بطوری که میتوان گفت در سال 1356 خ ـ 1978 م، ایران به نوعی زرادخانه یا انبار تسلیحات مدرن شرکتهای سازنده اسلحه تبدیل شده بود. این مساله خود منتهی به یک سسله نوسانات و نارساییهای عمیق اقتصادی و نارضایتی عمومی شد که از عوامل پایهیی سقوط شاه بود.
مطابق آمار ارایه شده از موسسات نظامی آمریکا میان سالهای 48 ـ 1325 ش (1969 ـ 1946 م) حدود 5/1 میلیارد دلار تجهیزات نظامی به ایران ارسال شده است در حالی که این رقم در فاصله سالهای 54 ـ 1349 خورشیدی (75 ـ 1970 م) به 9/6 میلیارد دلار رسیده که علاوه بر تسلیحات، فناوری و سیستمهای پیشرفته نظامی رادارها را نیز در مدرنترین نوع خود، شامل میشده است. آمال دراز محمدرضا شاه برای تبدیل شدن به قدرت نظامی بدون رقیب و اولویت دادن به این جنبه، یک ارتش و نیروی مسلح قدرتمند را میطلبید که بطور گسترده و جدی آن را وابسته به کمکهای آمریکا و مستشاران نظامی آن کشور میساخت.
بزرگترین معامله تسلیحاتی میان ایران و ایالات متحده در بهمن 1350 (فوریه 1972) انجام گرفت که مطابق آن مبلغ 2 میلیارد دلار اسلحه سفارش داده شد و جنجالیترین خرید تسلیحاتی دولت ایران، 80 فروند هواپیمای 14 Tamkeet F، ساخت شرکت تسلیحاتی گرومان به مبلغ 3/2 میلیارد دلار بود 1353 (1974 م). در اواخر سال 1356 (1978) برخلاف ادعای جیمی کارتر و خلف وعده او مبنی بر کاهش فروش اسلحه به ایران اعلام شده بود که ایران تا سال 1360 (1982 م) قصد دارد 70 فروند هواپیمای 14 F و نوع پیشرفتهتر آن (آواکس) را خریداری کند.
تمامی این برنامهها بر پایه افزایش ناگهانی و حیرتانگیز قیمت نفت (شوک نفتی Shock Oil) بود.
ژنرال الیس ویلیامسون (Ellis Williomson) معاون گروه مستشاران نظامی آمریکا، با چهار برابر شدن قیمت نفت در پاییز 1352 تهران را جولانگاه یورش دلالان اسلحه و نمایندگان تقریباً تمامی کارخانجات تسلیحاتی آمریکا قرار داد به قسمی که ایران بزرگترین بازار دریافت اسلحه و کالاهای دیگر آمریکایی بود. طبق آمار ارایه شده توسط وزارت دفاع آمریکا (پنتاگون) مبلغ کل فروش جنگافزارهای آمریکایی به ایران در سالهای 1356 ـ 1351 (77 ـ 1372) بالغ بر 4/14 میلیارد دلار شد.
این بررسی و دید کلی بر روابط نظامی ایران و ایالات متحده نشان میدهد که ارتش و قوای انتظامی ایران به میزان زیادی زیر آموزش افسران و ژنرالهای آمریکایی بوده است، بنابراین با این تحلیل و پیشینه ـ که البته بسیار گستردهتر است و در بحث ما نمیگنجد ـ وابستگی و شناخت ایالات متحده از ارتش شاهنشاهی ایران، به آخرین ژنرال خود، هایزر این مأموریت را داد تا در این لحظات سرنوشتساز مرگ و زندگی حکومت متحد خود، از آن همه سوابق همکاری و فروشها و تمجیدها و فرضیات ذهنی بر مبنای توانمندی این ارتش علیه انقلاب سود جوید. اما هیچگاه این رؤیا به واقعیت نپیوست چرا؟
بطور کلی هیچکس نباید از سقوط ارتش و شکست هایزر در مأموریت خود متعجب شود؛ چیزی که مورد تحیر مستشاران آمریکا که پس از عزیمت هویزر از ایران، در فوریه 1979 در کشور مانده بودند، شد.
آنها استدلال میکردند که سقوط ارتش دو علت عمده داشته است: نخست تصمیم جلسه عمدهیی متشکل از 400 تیمسار و افسر میانرتبه مبنی بر دادن اجازه به نیروهای غیر نظامی پیرو قانون اساسی برای تعیین آینده کشور و دوم اینکه میان افسران عالیرتبه بویژه درجهداران بلندپایه نیروی هوایی، به دلیل رقابت شخصی شدید و اقدام به حرکات ناشیانه درگیری لفظی شدید وجود داشت، مسألهیی که به واقع اعتبار و ابهت آنها را نزد مخالفان و ایرانیان درهم شکست و زیر سؤال برد، بطوری که نخستوزیر شاهپور بختیار، ژنرال منوچهر خسروداد را بخاطر حملات لفظی تند به او تنزل درجه و مقام داد و از سمت فرماندهی هوابرد، به فرماندهی یک لشکر پشتیبانی فرع گمارد.
شاه تا آخرین لحظات عمر گمان میکرد که ارتش او توانایی حفظ حکومت را خواهد داشت و دست کم فرزندش به تاج و تخت بازخواهد گشت و ارتش این مهم را عملی میسازد اما...؟
در حقیقت تصمیم آمریکا مبنی بر اعزام یک مقام نظامی به جای یک دیپلمات سیاسی و غیر نظامی موجب آزردگی مخالفان غیر مذهبی و میانهرو رژیم (طبقه متوسط) شد. از این رو ژنرال اعزامی به ایران هیچ راهی جز شکست نداشت. به بیان دیگر کارتر فاقد مکانیزم آشتی دادن اطلاعاتی بود که در دو مقطع متفاوت دریافت میکرد. زیرا کارتر با گسیل داشتن هایزر به حیثیت و موقعیت سفیر ویلیام سالیوان (Wiliyam Salivan) لطمه زد و چنانکه در پی میآید خواهیم دید که این تناقض آشکار دارای چه پیامدهای هولناکی برای ایالات متحده و اشتباه و رسوایی تاریخی و بزرگ آنان شد. مأموریت هایزر در تهران دلیل بارز وجود تناقض موضع واشنگتن در قبال بحران ایران بود. هر چند که هویزر افسری کار آزموده و صریح بود.
اما او درک درستی از رویدادهای درونی ایران نداشت. در این مورد به نظر نگارنده نیکسون، کیسینجر و برژینسکی را حقیقتاً باید متمایز از دیگران ساخت.(7) هایزر مطابق اقرار خود گفته است که: هرگز تا پیش از آوریل 1978 (فروردین 1356) نام آیتالله خمینی را نشنیده و تصور میکرده، تنها 10 تا 20 درصد مردم ایران حامی او هستند. این سخن میزان کوتهبینی و بیگانگی برداشت او را آشکار میسازد. زیرا او تصور میکرد که تکیهگاه رهبران مذهبی ایران، کمونیسم شوروی و سرسپردگان ملحد آن هستند و در پشت هر مسجدی یک کمونیست در کمین نشسته که به جریانات خط میدهد!!، هویزر و البته ایالات متحده گمان میکردند که حتی با برقراری نظام جدید ـ حکومت اسلامی ـ سرانجام ایران به جرگه دول کمونیسم میپیوندد.(8)
هایزر در جایی حامیان آیتالله خمینی(ره) را بخش بزرگی از تودههای مردم میداند و در جایی دیگر تنها تودههای عامی. البته با احتمال، موافق و اکثریت جامع آنها را مخالف میداند. به عبارتی تناقضگویی آشکار او ریشه در عدم شناختش از جامعه ایرانی دارد.(9)
با ورود هایزر به ایران ملاقاتهای او با سفیر سالیوان، اغلب موقع صرف شام صورت میگرفت، این مأموریت موقعیت سفیر را زیر سؤال برد و خدشهدار ساخت زیرا به نظر میرسید که کاخ سفید دارای نماینده خاص خود (به جز سفیر) در تهران است. وجود اختلاف نظر بنیادین میان این دو در مورد آنچه در ایران مشاهده میکردند در گزارشهایشان نمایان است.(10)
هایزر که با لباس ضد گلوله در شمال تهران ظاهر میشد، روزانه با پنج یا شش تن از امرای ارتش دیدار میکرد و در اقامت تقریباً یک ماهه خود (4 ژانویه 1979 تا 7 فوریه 1979) (14 دیماه 1357 تا 19 بهمن 1357) در ایران شاهد مستقیم بیبرنامگی و فقدان نظم و هماهنگی در ارتش بوده است. اما در تلگرافی که به واشنگتن مخابره میکرد از وضعیت ارتش ارزیابی مثبت ارایه میکرد چرا؟ علت این عملکرد او را در بخش پیامدها توضیح دادهایم.
سفیر سالیوان با این نحوه برخورد مخالفت میکرد یک روز پس از آنکه هایزر دفتر سفیر را ترک کرده، سفیر با یک ژست ناگوار و ناخوشایند خطاب به معاون خود اظهار داشته: قویاً بر درست بودن ارزیابیاش ـ اضمحلال و از همپاشیدگی آن ـ از ارتش ایران ایمان دارد و سوگند خورده است که امیدوار است در این مورد اشتباه کند. بعدها هایزر اعتراف کرد که در واقع برداشت سفیر درست بوده زیرا هفت روز پس از عزیمت او از ایران و ده روز پس از بازگشت آیتالله خمینی(ره) به کشور، ارتش سقوط کرد.(11)
ویلیام سالیوان نیز گفته است: او و ژنرال پس از مکالمات جداگانه، یادداشتهای خود را که ـ اغلب ساعتها وقت آنان را میگرفته ـ با یکدیگر مقایسه و مورد تجزیه و تحلیل قرار میدادند تا مشخص گردد واشنگتن به دنبال چیست و ادامه میدهد، گاه احساس میکردیم که با دو شهر جداگانه تماس گرفتهایم.(12)
علل شکست مأموریت هایزر
پیامدهای مأموریت هایزر در ایران را میتوان در عواملی چند دستهبندی کرد. نخست اینکه هایزر فردی کاملاً بیگانه با جامعه ایرانی و شرایط داخلی و روحیات مردم و مخالفان بود. افسران مورد ملاقات او در ایران نیز در کوتهبینی دست کمی از هایزر نداشتند که هر روز حتی بدون اطلاع شاه با آنان دیدار میکرد. براستی هایزر به دنبال چه بود. کمک به شاه و نظام که در لبه پرتگاه سقوط بود یا فرمانروایی بر ایران به همراه ژنرالها؟ چنین افرادی هیچگاه با رؤیای خام و کودکانه خود نه توانایی درک واقعیات و خواستههای مردم را داشتند و نه قدرت و جسارت اقدام عملی برای سرکوب مخالفان را در خود میدیدند.
دوم اینکه البته وظیفه محوری او در حفظ انسجام و جلوگیری از هم گسیختگی ارتش بود تا در برابر توفان انقلاب جان سالم بدر ببرد که البته در این هدف نیز ناکام ماند.
سوم فرار سربازان از یگانهای خدمتی و پادگانها و گرایش برخی افسران به رهبران مذهبی و ایدههای آنان.(13)
چهارم، از نظر مخالفان رژیم مأموریت هایزر در ایران دخالت مستقیم و آشکار آمریکا در امور داخلی ایران همانند 28 مرداد 1332 بود. آن هم از نوع نظامی برای نجات حکومت پهلوی. افزون بر این، این مأموریت موجب شکاف بیشتر در تشکیلات سیاستگذاری خارجی واشنگتن شده و تأثیر بدی بر اوضاع سیاسی داخل ایران برجای گذارد.
پنجم اینکه از نظر شاه و تعداد اندکی از وفاداران بلندپایه محمدرضا شاه پهلوی در ارتش، مأموریت هایزر تلاشی بود برای خروج هر چه سریعتر او از کشور و تلاش برای بازداشتن آنها از سرکوب یا کودتای خونین برای روی کار آوردن یک دولت نظامی بنابراین هیچگاه همکاری لازم و مؤثر با او صورت نگرفت.
ششم، اختلافنظر عمیق میان هایزر و سالیوان در ارزیابی میزان نقش و توانایی یا سرعت عمل ارتش ایران. به این معنا که این دو هر یک در حرفه و حیطه کاری خود متخصص بوده و نسبت به دولت متبوعشان وفادار و متعصب، به ایدههای یکدیگر نیز احترام میگذاشتند هر چند که این خصیصه در میان تصمیمگیرندگان سیاسی Discitionmakers امری غیر بود با این توضیح که اولاً سالیوان وجود اختلاف درونی عمیق در ارتش و از دست دادن روحیه در مقابل بحران را احساس کرده بود و سقوط آن را محتمل میدانست و همین ایده بعدها درست از آب درآمد از این رو واشنگتن گزارشات منفی اما مبتنی بر واقعیت سفیر را کنار میگذاشت و پیامهای ارسالی مثبت اما نادرست و دور از حقیقت هایزر را میپسندید.
ثانیاً هویزر با وجود رقابت شخصی و حرفهیی با سفیر، بر عدم برنامهریزی و خودداری از پذیرفتن مسئولیت میان رهبران نظامی ایران تأکید و اغراق میکرد.
ثالثاً و به نظر نگارنده در مهمترین علت باید گفت ضمن اینکه هایزر در گزارشات خود اغراق میکرده و فاکتوری که در کنار موارد بالا کمتر مورد توجه قرار گرفته، او در واقع به جای نظم دادن به ارتش در پی سردرگم ساختن و عاطل نگه داشتن نیروهایی بود که کمترین دیسیپلین و نظم را میفهمیدند یا آزموده بودند، منتها از دستور جدی و مکفی برای اقدام متهورانه علیه بحران و شورشها که هر روز وسیعتر میشد، بیبهره بودند.
ضمن اینکه هیچگاه این فرضیه را از یاد نبریم که اداره سیاستگذاری خارجی و امور خارجه ایالات متحده از مدتی قبل تصمیم به برداشتن حمایت از سلسله پهلوی و شاه گرفته بود به عنوان نمونهیی از رژیمهای سیاسی جهان سوم و در جرگه حمایتی بلوک غرب که دیگر قادر به تأمین امنیت و توازن قوا در منطقه به نفع ایالات متحده نیست و گفتوگو با مخالفان برای جایگزینی احتمالی حکومتی به جای پهلوی، حال آنکه هم خود شاه از سالها قبل به بلوک غرب ـ دستکم در شعار ـ گوشزد کرده بود که ایران دیگر کشوری نیست که نتواند روی پای خود بایستد و متکی و وابسته کامل به دیگران باشد و هم تحلیل آمریکا از آنچه فکر میکرد، کاملاً اشتباه از آب درآمد.(14)
منابع در دفتر روزنامه موجود است.