بهرام مقدادی
من از بیگانگان هرگز ننالم/که با من آنچه کرد آن آشنا کرد
انقلاب تمام شئون اجتماعی و فرهنگی ایران را دگرگون کرد، جز ادبیات. به عبارت دیگر، ما هنوز انقلاب ادبی نکردهایم. جو سیاستزده اجتماعی ـ جوی که در آن همه چیز به وسیله ارزشهای فرهنگی دیکته میشود ـ باعث شده که مثلاً رماننویس ایرانی با مراجعه به آرشیو روزنامههای پیش از انقلاب، وقایع و حوادث سیاسی و اجتماعی را گزارش دهد. میدانیم ادبیات با گزارش فرق دارد. کسی که این مسائل را گزارش میکند بهتر است مقاله بنویسد تا رمان، برای اینکه گزارشنویسی، ادبیات را در چاه ژورنالیسم فرو میبرد. در ادبیات از نماد (سمبول)، استعاره و به طور خلاصه از زبان مجازی استفاده میشود، حال آنکه گزارش زبانی ساده دارد مانند زبان علم که همه چیز به صورت عینی در آن گزارش میشود. البته ما علم ادبیات هم داریم که به جایش در اینباره سخن خواهم گفت.
فرهنگ ایرانی و به طور کلی فرهنگ مشرقزمین سلیقه ویژه خود را دارد که با سلیقه مغربزمین فرق دارد. اگر دست و بال نویسنده، شاعر و نمایشنامهنویس را ببندند و بعد بگویند شعر بگو، داستان و نمایشنامه بنویس (و در اینجا مقصر جو سیاستزده اجتماعی است ـ جوی که در آن همه چیز دیکته میشود ـ نه ممیزی)، دیگر نویسنده و شاعر و نمایشنامهنویس نمیتواند دست به قلم ببرد و درد دلش را بنویسد. من در جای دیگر گفتهام که سلیقه مردم جامعه ما افلاطونی است ـ همان کسی که میگفت شاعر دیوانه است و باید از جامعه آرمانی اخراج شود.
مترجمی که رمان بسیار مهمی ترجمه کرده بود و با وجود صحنههای غیر اخلاقی در رمان ـ وزارت ارشاد با چاپ رمان موافقت کرده بود، به شرطی که به جای صحنههای غیر اخلاقی رمان، ترجمه ایتالیایی آن گذاشته شود ـ یعنی آنجایی که با اخلاق جامعه جور در نمیآید به زبان ایتالیایی چاپ شود، با وجود این، با چاپ رمانش مخالفت کرد و هنوز خوانندگان مشتاق خواندن این رمان عظیم هستند.
من به ایشان گفتم، حالا که وزارت ارشاد با چاپ رمان موافقت کرده چرا منتشرش نمیکنی؟ پاسخ عجیبی به این پرسش من داد: گفت: «میترسم رمان چاپ شود و بعد یک جوان پانزده یا شانزده ساله آن را بخواند و بعد با چاقو به من حمله کند که تو اخلاق مرا فاسد کردهای.» در کشورهای غربی که سلیقه ادبیشان ارسطویی است نویسنده هرچه دلش بخواهد مینویسد. (در اینجا باید اضافه کنم که عقاید ارسطو درست در نقطه مقابل افلاطون بود، برای اینکه ارسطو میگفت در ادبیات صورت و صناعات ادبی مهمتر از محتوا است.)
بعد از آن سخنانی که افلاطون بر زبان آورد و نوشت، همه منتقدان غربی از آن زمان تاکنون مخالفت خود را با نظریات افلاطون ابراز کردند و نتیجهاش این شد که در آن کار ادبی به اخلاق توجهی نمیشد و از همه مهمتر ارسطو میان ادبیات و تاریخ فرق فاحشی گذاشته بود و میگفت ادبیات مهمتر از تاریخ است زیرا مورخ وقایع گذشته را صرفاً گزارش میدهد، یعنی از گذشته سخن میگوید، در حالی که شاعر و نویسنده از حال و آینده آن هم به زبان استعاری سخن میگوید. ضمناً فراموش نشود که زورمداران در گذشته، مورخ را وادار میکردند که تاریخ را به نفع خودشان تحریف کند. در قرن بیستم هم منتقدان غربی دنبال سخنان ارسطو را گرفتند و اصطلاح «تاریخگرایی نوین» را وضع کردند که در اواخر دهه هفتاد و اوایل دهه هشتاد به کار برده شد و این خود جدیدترین شیوه تحلیل متون است.
تاریخگرایان نوین میگویند اثر ادبی یک «سند تاریخی» به شمار میآید. تاریخگرایان قدیم، برعکس میگویند «تاریخ» سندی است برای شناخت یک اثر ادبی یا هنری. در تاریخگرایی نوین «متن» یک اثر هنری است که نظامهای رفتاری اجتماعی را منعکس میکند و نوعی تاریخ «فعال» به شمار میآید. در نگرش سنتی تاریخی، تاریخ زمینه و زیربنای ادبیات است و دارای واقعیت عینی است. بنابراین با روشنایی چراغ «متون تاریخی»، تحلیل متن و یک اثر ادبی امکانپذیر میشود. چرا که تاریخنویسان قادرند بینشی متشکل و منسجم از هر گروه مردمی، کشور و هر دوره ارائه دهند و تصویر دقیق و عینی هر واقعه تاریخی را بازسازی کنند.
تاریخگرایی نوین با «عینیت» تاریخ مقابله میکند و در بررسی بازسازی معنایی اثر، پیشداوریها و عقاید شخصی منتقد را نیز در هنگام نقد اثر اعلام میدارد. از دیدگاه تارخگرایی قدیم، تاریخ دقیقاً عبارت است از آنچه به واقع اتفاق افتاده؛ اما از دیدگاه تاریخگرایی نوین، مورخان نمیتوانند تصویر منسجمی از مردم، کشورها یا دورانهای تاریخی موردنظر به دست دهند و همچنین قادر نیستند رخدادهای تاریخی را به شیوه معینی بازسازی کنند؛ زیرا تمامی تاریخ جنبه ذهنی دارد و هرگز نمیتوان به «حقیقت» آن دست یافت.
تاریخ نمیتواند «زمینهای» برای ادبیات باشد؛ برای مثال بررسیهای تاریخی درباره خیام، نه تنها مشکلی را حل نمیکند، بلکه خواننده و منتقد را سردرگم هم میکند و نتیجهاش این میشود که منتقدان تصاویر گوناگونی از خیام چون صوفی، عارف، مذهبی و گاهی اوقات اهل عیش و عشرت، میگساری و شخصی ملحد ارائه دهند. این موضوع درباره حافظ هم صادق است که اگر عمری باقی باشد کتابی در این باره خواهم نوشت.
مثال دیگری که تاحدی میتواند مسئله را روشن کند ترجمه رمان آمریکا است. میدانیم کافکا شاهکارهای معروفی به نامهای محاکمه و قصر دارد. وقتی که ترجمه رمان آمریکا به من پیشنهاد شد، بسیار خوشحال شدم برای اینکه نثر این رمان، روانتر از نوشتههای دیگر کافکا است و در مقایسه با محاکمه و قصر یک رمان درجه سه به شمار میآید و تقریباً تقلیدی است از رمانهای چارلز دیکنز.
در مدت کوتاهی این رمان سه بار به چاپ رسید، در حالی که رمان شرق بهشت از جان اشتاینبک که یک رمان فلسفی و در نوع خود شاهکار است تجدید چاپ نشد برای اینکه ناشرش، که مردی بود و خودش را «مارکسیست لنینیست» میدانست درحالی که در سراسر عمرش حتی یک مقاله درباره «مارکسیسم لنینیسم» نخوانده بود، مدعی بود که خوانندگان چپگرا خوشههای خشم را ترجیح میدهند. جاناشتاین بک، این رمان خواندنی (شرق بهشت) را در اواخر عمرش و در زمان پختگی در کار نویسندگیاش نوشته بود. مدتها نشستم و فکر کردم چرا رمان آمریکا که ارزش ادبی چندانی ندارد سه بار تجدید چاپ شد، در حالی که رمان شرق بهشت که یک شاهکار به تمام معنا است و من آن را در سه جلد منتشر کرده بودم به این سرنوشت شوم دچار شد.
گذشته از بیدست و پا بودنم و اینکه شخصی منزوی هستم و کسی را ندارم به من کمک کند، باید علت دیگری در این پدیده اثر گذاشته باشد. میدانید مردم ما خیلی دوست دارند به غرب بروند و وقتی که رمان آمریکا را پشت شیشه کتابفروشی دیدند گمان کردند اگر آن را بخرند و بخوانند، اطلاعاتی درباره گرفتن ویزای آمریکا یا اقامت و به دست آوردن «کارت سبز» در این کتاب پیدا خواهند کرد، در حالی که کافکا در زمان حیاتش اصلاً به آمریکا نرفته بود!
این مسئله چه چیز را ثابت میکند: اینکه مردم ما از عامی گرفته تا دانشجو کمسوادند و جامعه از فرد فرد افراد تشکیل شده و اگر افراد جامعه کتابنخوان یا خواننده کتابهای گمراهکننده باشند (مانند دو، سه کتابی که درباره عناصر داستان یا قصهنویسی تاکنون به چاپ رسیدهاند) که بلااستثنا بهوسیله قلم به دستهای چپگرا نوشته شدهاند و سبک نگارش و عناصر قصه را از آن مزدور مزدبگیر، از حزب کمونیست شوروی، آن منتقد فرومایه یعنی گئورک لوکاچ، به عاریت گرفتهاند، مسلمآً رمانهایشان تحت تاثیر منتقدانی مانند لوکاچ و امثال او قرار خواهد گرفت.
من برای روشن شدن بیشتر موضوع از چهار رمان که بعد از انقلاب منتشر شده نام میبرم و تجزیه و تحلیل کوتاهی از آنها میکنم. اگرچه تا اینجا سخت کوشیدهام از نویسنده یا شاعری نام نبرم، در اینجا ناچارم دست به این کار که بسیار برای من سخت است بزنم و پیشاپیش از نویسندگان این چهار رمان پوزش میطلبم.
نخست از دو رمانی آغاز میکنم که هر دو بعد از انقلاب نوشته شده ولی به سبک همان رمانهای پیش از انقلاب، در گزارش اوضاع و احوال سیاسی اجتماعی بسیار موفق بودهاند. نخستین رمان سهم من نوشته پرینوش صنیعی است. تا آنجایی که از شناسنامه کتاب دستگیرم شد، این کتاب از سال 1380 الی 1382 پنج بار تجدید چاپ شده و طبق گفتوگوی تلفنی که با خانم پرینوش صنیعی نویسنده کتاب داشتم قرار است این رمان به زبان اسپانیایی ترجمه شود یا تا حالا شده است. وقتی کتاب را به دست گرفتم، به قدری شیرین و جذاب بود که نتوانستم آن را زمین بگذارم. بنا به گفته نویسنده کتاب، ایشان در آغاز قصد نوشتن رمان نداشتند، بلکه میخواستند تحقیقی درباره خانوادهها از یکسال پیش از انقلاب ـ خود انقلاب و بازتاب آن بکنند.
این کتاب به عنوان یک کار تحقیقی بسیار سودمند است و از وقایعی صحبت میکند که کم و بیش بر سر همه ما آمده و خانوادهای نیست که از نتایج آن مصون مانده باشد، مگر آنهایی که از همان ماههای اول کشور را ترک کرده باشند. درونمایه رمان، مانند درونمایه اکثر رمانهای فارسی که بعد از انقلاب نوشته شده سیاسی است ولی برخورد خانم صنیعی با سیاست هنرمندانه نیست. ای کاش رمان را به همان صورت تحقیقیاش چاپ میکردند.
تا آنجایی که یادم میآید، رمان درباره دختری است که عاشق مردی میشود و با او ازدواج میکند ولی پس از مدت کوتاهی میفهمد که شوهرش بعضی شبها به خانه نمیآید. از قرار معلوم شوهرش شبها به جلسات حزبی میرود و همسرش را شبها تنها میگذارد. دختر که از یک خانواده مذهبی در قم به تهران آمده در آغاز نمیتواند این وضعیت را بپذیرد ولی از روی ناچاری عادت میکند. بعد از مدتی ساواک پی به فعالیتهای سیاسیاش میبرد و او به زندان میافتد و این قضیه ماهها طول میکشد تا اوایل انقلاب که از زندان آزاد میشود و او و همسرش به عنوان یک خانواده انقلابی در اداره سخت مورد احترام قرار میگیرند.
اما دیری نمیپاید که انقلاب جا میافتد و او به عنوان یک کمونیست خدانشناس دوباره به زندان میافتد و سرانجام اعدام میشود. متأسفانه فرصتی نیست که کل قضایای شالوده رمان بهطور مشروح در اینجا نقل شود. خواننده محترم میتواند این رمان بسیار جذاب را در کتابفروشیها پیدا کند و بخواند ولی آنچه مهم است این است که خواننده هنگام خواندن این رمان منفعل است و بهصورت فعال با نویسنده رمان در نوشتن آن همکاری نمیکند.
این نوع رمان منتقد را به یاد سخنان رولان بارت منتقد فرانسوی میاندازد که رمان رئالیستی کلاسیک را مانند رمان سهم من، جدا از رمان نو میداند و میگوید: «رمان رئالیستی کلاسیک که بخش عمده ادبیات را تشکیل میدهد، «متن خواندنی» است.» چنین متنی، آفرینش ذهنی خواننده را اساس کار نمیداند، چه نویسنده با اعمال نفوذ بر متن و به کارگیری و پیشفرض قرار دادن یک سلسله تمهیدات و سنتهای قراردادی، معنای متن را پیشاپیش محدود کرده و پاسخ خواننده را از قبل رقم زده است در چنین متنی نیروی خیالپردازی و ابداع خواننده به هیچ گرفته میشود و از اینرو وی حکم مصرفکننده منفعلی را مییابد که موظف است متن را به گونه مورد نظر نویسنده دریابد. برعکس «متن نوشتنی» نیروی خیالپردازی و ابداع خواننده را اساس کار میگیرد.
معنای چنین متنی یکسره وابسته است به معناهایی که خواننده آن را در ذهن میآفریند. درواقع در چنین متونی نه نویسنده که این خواننده است که معنای شخصی خود را در حین خواندن میآفریند و متن را به اصطلاح دوباره «مینویسد». بارت این کیفیت را وجه مشخصه متون مدرن میداند. میبینیم کتاب سهم من هیچیک از این ویژگیها را ندارد و به سبک رمانهای پیش از انقلاب و رمانهای واقعگرایی اجتماعی که در شوروی قبل از فروپاشی مرسوم بود نوشته شده است؛ به عبارتدیگر رمان سهم من بعد از انقلاب نوشته شده ولی دارای همه ویژگیهای رمانهای پیش از انقلاب است، چرا خواننده باید متن را با معانی متعدد بازسازی کند ـ نه مصرفکننده که خود تولیدکننده باشد.
در رمان سهم من معناهای متعدد نمییابیم که آنها را بازسازی کنیم بلکه مانند روزنامه آن را میخوانیم. بنابراین در کتاب (SZ (1970 رولان بارت ادبیات را به دو دسته تقسیم کرده است: دسته اول به خواننده نقش و عملکرد خاصی میبخشد، خواننده را در متن شریک میکند. در دسته دوم که رمان سهم من جزء آنها به شمار میآید، خواننده نقشی ندارد. نقش او تنها پذیرفتن یا نپذیرفتن متن است. بدینترتیب خواننده به نماد ناتوان جهان بورژوازی مصرفکننده بیخاصیت آنچه که نویسنده تولید میکند، تنزل مییابد. ادبیات دسته دوم که تنها با تسلیم شدن به آن میتوان آن را خواند، «متن خواندنی» نامیده میشود. در اینگونه متون از دال میتوان به مدلول رسید.
ادبیات دسته اول، ما را به خواندن آگاهانه دعوت میکند؛ در این نوع خواندن باید به رابطه بین نویسنده و خواننده آگاه بود. این نوع متن به انسان شادی همکاری در امر نوشتن و خلاقیت را میبخشد و به این نوع متن، متن نوشتنی میگویند. در این نوع نوشته، دال آزادانه عمل میکند و به خودی خود به مدلول باز نمیگردد. «متن خواندنی» مانند رمان سهم من با ثابت کردن معنا دیگر جایی برای عملکرد خواننده باقی نمیگذارد. در «متن خواندنی»، خواننده تنها مصرفکننده اثر است در حالی که در «متن نوشتنی» مانند بوفکور، خواننده خود تولیدکننده معنا است. متن ادبی آرمانی، از نظر بارت، متن چندگانه و متکثر (Plual text) است که بنا به گفته وی «کهکشانی از دالها» است.
به عقیده بارت، آنچه باعث ایجاد لذت میشود وجود نقصان (gap) یا جاهای خالی در متن است. کتاب سهم من، هیچکدام از این ویژگیها را ندارد. وی به عنوان بهترین نمونه چنین متنی، نوشتار فلوبر را مثال میزند که بدون آنکه متن بیمعنا باشد، دارای جاهای خالی بسیار در کلام است. مطالعه متون ادبی کلاسیک را میتوان با خذف کردن برخی قسمتها به پایان برد در صورتی که هنگام مطالعه متون ادبی مدرن حذف کردن قسمتهایی از متن، امری ناممکن است و باید متن به تمامی خوانده شود.
در رمانهای مدرن حادثهای در متن داستان رخ نمیدهد، بلکه تمامی اتفاقات در زبان حادث میشود. رمان خانم پرینوش صنیعی پر از حادثه است، بنابراین نمیتوان به آن متن مدرن گفت. در حالی که در متن خواندنی ارتباط بین دال و مدلول محرز است، (مانند رمان سهم من،) اما در متن نوشتنی گذر از دال به مدلول به سادگی صورت نمیگیرد (مانند بوف کور). متن نوشتنی خواننده را به مبارزه میطلبد و از خواننده میخواهد که به طورفعال در جریان نوشتن شرکت جوید، یعنی از خواننده میخواهد که فعال باشد و خود معنا را خلق کند. در رمان خانم صنیعی ذهن خواننده فعال نیست و بهصورت منفعل (Passive) کار میکند؛ درست مانند نود و نه درصد رمانهای پیش از انقلاب.
در حالی که متن خواندنی با ثابت کردن معنا، دیگر جایی برای عملکرد خواننده باقی نمیگذارد. در متن خواندنی، خواننده تنها مصرفکننده اثر است؛ درحالی که در متن نوشتنی خواننده خود تولیدکننده معنا است، چیزی که ما در رمان خانم صنیعی مشاهده نمیکنیم. اومبرتو اکو اصطلاح متن گشوده را برای متن نوشتنی و متن بسته را برای متن خواندنی به کار برد. متن گشوده متنی است که میتوان در هر بار خواندن معناهای متفاوتی از آن درک کرد. اینگونه متن خود را به هیچ معنایی تسلیم نمیکند. مثلاً در نمایشنامه جشن تولد نوشته هارولد پینتر دو نفر به نامهای مککان و گولدبرگ به دنبال استنلی شخصیت اصلی نمایشنامه هستند.
این دو نفر مظهر خیلی چیزها میتوانند باشند. در طول نمایشنامه، هیچگاه به ما گفته نمیشود که اینها چه کسانی هستند و چرا استنلی را جستوجو میکنند. خلق معنا به عهده خود ما است؛ اما در رمانهای چارلز دیکنز واقعیت و معنا تثبیت شدهاند و ما تنها منفعلانه مصرفکننده اثر هستیم. چون فرصت کافی ندارم که همهچیز را درباره رمان سهم من بگویم، بررسی کوتاهی از رمان بامداد خمار نوشته خانم فتانه حاج سید جوادی (پروین) میکنم تا نشان دهم چگونه بیگانگان حتی روی ادبیات معاصر ما دست گذاشتهاند تا نویسنده ایرانی به سبک خودشان بنویسد و این روند هنوز هم ادامه دارد تا موقعی که در دانشگاههای ما استادانی که در این زمینه تحقیق و مطالعه کردهاند و شناخته شدهاند درس ادبیات معاصر ایران را بدهند و دانشجویان را آگاه کنند که این سبک رماننویسی وارداتی و متعلق به 150 سال پیش است که بهوسیله روشنفکران خائن وارد این مرز و بوم شده است. نسخهای که از این رمان دارم در مدت بسیار کوتاهی سه بار تجدید چاپ شده و بهمحض اینکه در سال 1371 به بازار آمد، آن را تهیه کردم و خواندم.
اکنون که 13 سال از خواندن این رمان گذشته، چیز مهمی از شالوده رمان به یادم نمیآید فقط به یاد دارم که نجاری با یک دختر از طبقه بالای اجتماعی ازدواج میکند و بهجای اینکه قدر این دختر را بداند دایم اذیتش میکند و زندگی را بر او حرام کرده است. به نظرم نویسنده میخواهد بگوید اگر کسانی از فرودستان جامعه مختصر قدرتی به دست آورند، دمار از روزگار دیگران درمیآورند. در این رمان هم هیچ تکنیک ادبی چون استعاره و نماد بهکار نرفته و دقیقاً شبیه رمان سهم من است.
اگر بخواهم از کاستیهای این رمان بنویسم «مثنوی هفتاد من کاغذ میشود» فقط بهطور گذرا میتوانم از شگردهایی نام ببرم که در رمان بامداد خمار نیست: شگردهایی چون؛ آشناییزدایی، ابهام، مفهوم ادبیات شگرف، تعلیق آگاهانه ناباوری، تفاویق (difference) تقابلهای دوگانه، سیال ذهنی، راستنمایی، زاویه دید، عدم قطعیت، عنصر مسلط، مجاز و امثال آنها. چون متن رمان جزء متون خواندنی است همهچیز بهطور روشن و صریح گفته شده و از ابهام که در ادبیات و نقد ادبی از نقش ویژهای برخوردار است خبری نیست. ابهام مفهومی است فراگیر که در اکثر زمینههای ادبیات، مانند تغییر متن، شناخت تشبیهات و نمادها و بررسی تاثیر متن بر خواننده و واکنش او بهکار گرفته میشود.
منتقدان که هرکدام نماینده یک مکتب فکری هستند، بنا به حوزه مورد علاقه خویش بر یکی از جوانب ابهام تاکید کردهاند و آن را به نوعی به خدمت اثبات آرای خویش درآوردهاند. البته باید توجه داشت که در ادیبات معاصر کاربرد نمادها و استعارههای پیچیده و پرابهام به طرز چشمگیری افزایش یافته، چیزی که ما در بامداد خمار نمیبینیم. این موضوع تاحدی ادامه روند تکنیکهای شاعران رمانتیک است، البته در زمینهای دیگر و با در نظرگرفتن هدفی دیگر. طبیعتاً آثار مدرن، که مملو از نمادها و استعارههای پرابهام هستند، نیاز به نقدی دارند که بتوان چنین ابهامی را در ادبیات پذیرفت، رمان خانم حاج سیدجوادی که فاقد این صناعات هستند، نیاز به نقد ندارند، چرا که همهچیز در آن بهصورت صریح و آشکار گفته شده است. (فراموش نشود که بامداد خمار دارای متنی خواندنی است، نه نوشتنی که نیاز به فعالیت شدید مغزی برای یافتن این صناعات باشد.)
پس از بررسی کوتاهی در زمینههای رمانتیک نقش ابهام در ادبیات به همراه ارائه نمونه کارهایی که از ابهام درونی و پرمعنی برخوردار هستند (به عنوان مثال کتاب به سوی فانوس دریایی اثر ویرجینیا وولف، رمان محاکمه اثر کافکا و شعر «The sisk Rose» سروده ویلیام بلیک) باید تحلیلی اجمالی از کاربردهای ناقدین متفاوت از این مفهوم صورت گیرد. به نظر میرسد که در این میان آرای آیای ریچاردز که هم برای مکتب نقد نوین و هم برای مکتب خوانندهمداری زمینهسازی کرد: طبقهبندی کلاسیک امپسون از مفهوم ابهام، نظریات آیزر در مورد شکافهای موجود در هر متن که باید توسط خواننده پر شود و سرانجام اعتقادات دریدا و دمان در مورد تأثیر وجود ابهام در ماهیت زبان و ادبیات حائز اهمیت است.
لذا باید به این موارد توجه بیشتری شود و مشخص گردد که چگونه ناقدین استفادههای وسیع و حتی متناقض از این مفهوم کردهاند. تا دریابیم که قدرت این مفهوم در انعطافپذیری آن نهفته است. سادهترین معنایی که میتوان برای ابهام بیان کرد «پوشیده سخن گفتن» است. به بیاندیگر هنگامی که کلامی بیش از یک معنا داشته باشد، ابهام بهوجود میآید. در گذشته اکثر منتقدان ادبی عقیده داشتند که به علت ضعف نویسنده در جایی که سخنی باید معنای صریح و دقیقی داشته باشد، ابهام ایحاد شده است. اما امروزه با ظهور منتقدان «نقدنو» و به ویژه ویلیام امپسون و نظریات او در کتاب هفت نوع ابهام این اصطلاح ابهام بار معنایی مثبت یافته است.
در این نگرش جدید خلق ابهام یکی از نشانههای مهارت آفریننده اثر ادبی است که توانسته در یک کلمه یا عبارت بیش از یک معنا را پنهان کند. این معنایی که همه آنها در متن قابل قبول هستند، بر پیچیدگی ذهن نویسنده یا شاعر و غنای اثر او دلالت میکنند. طرفداران نظریه «نقدنو» برای نقد بر اثر ادبی خوب مشخصاتی قایل هستند. یکی از این مشخصات لزوم خواندن بسیار دقیق متن و پیدا کردن روابط درونی بین تکتک اجزاء آن است. این تفحص درونی منجر به یافتن عباراتی میشود که واجد چند معنا هستند و هریک از آن معنایی به نحوی به دیگر اجزا مرتبط میشوند.
بنابراین از نظر آنان «ابهام» ناشی از چند معنایی امری مطلوب و بلکه لازمه هر شاهکار ادبی است، چنانکه در آثار شکسپیر این استفاده از ابهام را به کرات میتوان یافت. در بامداد خمار به هیچوجه عباراتی که دارای چند معنا باشند، دیده نمیشود. پس میبینیم که این رمان به سبک واقعگرایی اجتماعی نوشته شده که پیش از انقلاب مرسوم بوده و از لحاظ انقلاب در رماننویسی هیچ اثری در آن یافت نمیشود. ژرار ژنت منتقد فرانسوی گفت، ادبیات تا به امروز آنقدر به پیام بدون رمز توجه کرده که اکنون وقت آن فرارسیده که در آن از رمز بیپیام استفاده شود. رمانهای پیش از انقلاب اکثر پیام میدادند ولی از «رمز» خبری نبود.
این وضعیت هنوز ادامه دارد البته برخی از نویسندگان پس از انقلاب تلاشهایی برای تحول رماننویسی کردهاند. اکنون ما سه جریان عمده در رماننویسی داریم که از چندسال پیش آغاز شده. از چند سال پیش از انقلاب عدهای به کار رماننویسی پرداختند که دنبالههای همان رماننویسی دوره 1340 بود: از جمله محمود دولتآبادی و احمدمحمود، یعنی آنها دنبالهرو واقعیت اجتماعی بودند. عدهای هم که تعدادشان بسیار کم بود رماننو را ادامه دادند که هوشنگ گلشیری از آن جمله بود. او که قبل از انقلاب شازده احتجاب را نوشته بود، پس از انقلاب رمان آینههای درددار را نوشت، چند نفر دیگر پیدا شدند که تداعی خاطرات و بازگشت به عقب را زمینه کارهای خود قرار دادند، مثل شهرنوش پارسیپور، منیر و روانیپور و شهریار مندنیپور.
اسفارکاتبان از ابوتراب خسروی، دل دلدلدگی از شهریار مندنیپور. فنون جدیدی در رمان بعد از انقلاب بهوجود آمد که بیسابقه بود ـ از میان آنها داستانهای مذهبی قابل اشارهای نوشته شد که نویسندهگانش به آنها میگفتند ادبیات متعهد (بت شریعت). موضوع اصلی این رمانها شهادت، جنگ و آداب دینی بود. کسانی که آینه روند را ادامه دادند یکی علیموذنی و دیگری مخملباف بود که رمان باغ بلور را نوشت. البته مخملباف تغییر روش میدهد و تحول پیدا میکند. در آغاز ایندوره حالت مبارزه اجتماعی را نشان میدادند و چیزهایی که در پیش از انقلاب ممنوع بود مینوشتند.
غزاله علیزاده رمان خانه ادریسیها را نوشت (که شبیه قلعه حیوانات جورج اورول است) و خسرو حمزوی کتابی نوشت با عنوان شهری که زیر درختان سدر مرد. عدهای هم از وضع موجود بهصورت غیرمستقیم انتقاد میکردند، مثلاً حوادث را میبرند به دوره پهلوی یا قاجار. در دهه 70 جریان جدیدی بوجود آمد که شبیه پستمدرن بود که چند نمونه موفق آن یکی رمان هیس اثر محمدرضا کاتب بود. در سال 1368 رمانی از عباسمعروفی منتشر شد بهنام سمفونی مردگان. رمان که براساس اسطوره هابیل و قابیل نوشته شده اوضاع و احوال سیاسی ایران از زمان رضاشاه تا خروج محمدرضاشاه از ایران را بهصورت هنرمندانه و شاعرانه بازگو میکند. متأسفانه فرصت نیست که این رمان را تجزیه و تحلیل کنم. فقط میتوانم بگویم که به زبان آلمانی ترجمه شده است.
در این رمان معروفی از منادهایی چون برف، کلاغ و غیره استفاده میکند و برخلاف رمانهای نویسندگان دیگر هنرمندانه با سیاست برخورد میکند. زمان رمان بهصورت توالی نوشته نشده و مانند رمانهای فاکنر و جویس وقایع بهصورت درهم و برهم نوشته شده تا خواننده خود توالی زمانی رمان را کشف کند و از این لحاظ رمان «نوشتنی» است، یعنی خواننده باید در نوشتن رمان با نویسنده همکاری کند. همانطور که از عنوان رمان پیدا است کتاب بهصورت سمفونی نوشته شده و «موومان یکم» که دارای دو زمان روایتی است، یکزمان از دیگاه راوی شخصسوم نوشته شده و روایت دوم خاطرات گذشته یعنی سالهای30 ـ 1320 را در برمیگیرد. راوی اول شخص که داستان را حکایت میکند «اورهان» نام دارد که برادرکش است.
اورهان اصلاً اهل تحصیل و مطالعه نسیت و در حجره پدرش تخمه فروشی میکند. برعکس برادرش که روشنفکر است «باگرایش چپ» سرانجام دیوانهاش میکنند و نام اصلیاش «آیدین» که به ترکی بینا (روشناندیش) معنی میدهد، در پایان رمان که دیوانه میشود به او «سوجی» یا «دیوانه» خطاب میکنند؛ یعنی عاقبت روشناندیش در این جامعه دیوانه شدن است. زمان حال رمان 1355 است ولی تمام این تاریخها را خواننده باید با خود کشف کند و معروفی درباره تاریخ سخنی نمیگوید.
یکی از شگردهای جالب معروفی این است که یک آدم مرده از درون ذهن «آیدین» با دیگران صحبت میکند. تاریخ تولد شخصیتهای رمان ابداً ذکر نمیشود و خواننده باید ذهنش را بهکار بیندازد تا تاریخ تولد آنها را کشف کند. خلاصه رمان بهصورت جدول کلمات متقاطع نوشته شده است و خواننده از ابهام رمان و کشف وقایع لذت میبرد. مثلاً در زمان حال رمان که سال 1355 است اورهان که چهل سال دارد به قصد کشتن برادرش «آیدین» از حجره خارج میشود. این رمان خیلی حرفها برای گفتن دارد که همه به صورت نمادین نوشته شدهاند ولی متاسفانه فرصت نبوده درباره این رمان و شاهکار دیگر معروفی یعنی سال بلوا سخن بگویم.