گره خوردن متقابل سرنوشت بنیصدر و منافقین
نزدیکی تشکیلاتی بنی صدر و منافقین روز به روز بیشتر می شد؛ به نحوی که آنها سرنوشت خود را گره خورده به هم می دیدند. یکی از نقاط اوج این تلاقی و تقابل هماهنگ آنها با انقلاب، مراسم 14 اسفند 59 دانشگاه تهران بود که طی آن و پس از آن (در بخشی از ماجرا با آمریت شخص بنی صدر از پشت تریبون مراسم) درگیری شدیدی بین نیروهای حزب اللهی و طرفداران منافقین به وقوع پیوست. این ماجرا نقش مهمی در آشکار شدن چهره بنی صدر و منافقین برای مردم داشت. سیر خرابکاری های منافقین و اعمال خلاف قانون آنها (که انبار کردن اسلحه و پس ندادن آنها تنها یک نمونه اش بود) به موازات حرکات ساختارشکنانه بنی صدر نهایتاً نظام را به لزوم برخورد قانونی با آنها رساند، لذا مجلس شورای اسلامی در روزهای 30 و 31 خرداد 1360 طرح بررسی عدم کفایت سیاسی بنی صدر را در دستور کار قرار داد و نهایتاً آن را تصویب نمود. از چند روز پیش از آن، بنیصدر متواری شده و در خانه های تیمی منافقین پنهان شده بود و منافقین هم مرتباً به نفع او بیانیه صادر می کردند. آنها در یکی از این بیانیهها در 27 خرداد 60، با کودتا قلمداد کردن عمل قانونی مجلس، درخواستی که کاریکاتوری از وقایع انقلاب اسلامی بود از مردم نموده بودند که شبها در حمایت از بنیصدر بر روی بامها الله اکبر بگویند! (سازمان مجاهدین خلق، کتاب پیدایی تا فرجام، جلد 2، صفحات 559 و560)
اعلام جنگ مسلحانه منافقین علیه نظام
در هر حال وقتی سازمان برایش مسجل شد که از این طرق نمی تواند اهداف خود را محقق کند و متحد خود را در قدرت حفظ نماید، با تحلیلی کاملاً مضحک و بر گرفته از همان مبانی التقاطی اش به اصطلاح وارد فاز نظامی شد و رسماً علیه نظام اعلام جنگ مسلحانه نمود.
نقطه بروز این عمل جنون آمیز هم تظاهرات گسترده و مسلحانه اعضا و میلیشیای منافقین در 30 خرداد 60 بود که در آن با انواع اسلحه سرد و گرم به مردم حزب اللهی هجوم برده و تعداد فراوانی را به شکلی بسیار فجیع زخمی و شهید نمودند. ولی این اعمال خشن و تلاششان برای قدرت نمایی و ایجاد جو رعب و وحشت، با حضور خودجوش و فوق العاده گسترده مردم در صحنه، تا غروب همان روز جمع شد و اعضای دستگیر نشده سازمان از خیابان ها به خانه های تیمی گریختند. پس از آنکه امام نیز در یک تیر 60 و بنا به رأی مجلس شورای اسلامی به عدم کفایت سیاسی بنی صدر او را از ریاست جمهوری عزل نمودند، مسعود رجوی و بنی صدر در مرداد 60 و با هواپیمایی که خلبانی آن را سرهنگ معزی بر عهده داشت به فرانسه گریختند. معزی همان خلبانی که در 26دی 1357 شاه را نیز از ایران خارج کرده بود (ر.ک به: پرواز در خاطره ها، خاطرات سرهنگ خلبان بهزاد معزی، انتشارات نشر ندا- وابسته به سازمان مجاهدین خلق ایران).
تروریسم کور منافقین و فجایع حاصل از آن
از این زمان دوره ای در حیات جمهوری اسلامی آغاز شد که مخالفان نظام، بی محابا دست به قتل و ترور و انفجار می زدند. جالب آنکه نشریه مجاهد (ارگان رسمی این سازمان) در هر شماره آمار انفجارها و ترورها و قتل های صورت گرفته توسط اعضایش را با افتخار رسماً اعلام میکرد و مسئولیت آن را بر عهده می گرفت. طبق مندرجات این نشریه، بیش از 16000 (شانزده هزار) نفر از مردم ایران طی سالهای 60 تا 68 توسط منافقین به شهادت رسیده اند (آمار دقیق و حتی اسامی کامل این شهدا در پایگاه اینترنتی هابیلیان قابل مشاهده است)
اما تروریسم سازمان را باید به دو گونه تقسیم کرد. قسمت اول بر می گردد به بخشی که آنها (باز هم طبق همان تحلیل های کپی برداری شده از دیگر کشورها که از همان ایدئولوژی التقاطیشان سرچشمه می گرفت) دست به ترور گسترده مسئولین و افراد بلندپایه فکری و عملی جمهوری اسلامی زدند. در همین مرحله آیتالله خامنهای ترور شد و شهیدان بهشتی و رجایی و باهنر و مدنی و دستغیب و صدوقی و اشرفی اصفهانی و هاشمی نژاد و قدوسی و ... به شهادت رسیدند. طبق پیش بینی سازمان (با توجه به علم مبارزه!) با این ترورها باید نظام سقوط می کرد؛ ولی از آنجا که دیدند نظام سقوط نکرد، خود را از تک و تاب نینداخته و ضمن ادامه این کشتارهای خود مدعی شدند نظام اگرچه به سرعت سقوط نکرده، ولی «بی آینده» شده است؛ یعنی (به زعم آنها) تمام کسانی که می توانستند در آینده و در بحرانها کشور را اداره کرده و نجات دهند، حذف شده اند و نظام چند سال بعد سقوط خواهد کرد!
در همین حال سازمان نوع دیگری از تروریسم را هم عملی می نمود. این نوع تروریسم تحت عنوان «قطع سرانگشتان ارتجاع و اختناق» عملی می شد. طبق این نظر، ارتجاع و اختناق (یعنی نظام حاکم بر جمهوری اسلامی!) به منزله قلب و مغز بود و عمل و نیت آن مستقیماً توسط خودش انجام نمی شد بلکه سایر اندام هایی که بدان متصل بودند آن کارها را عملی می کردند و خود آن اندام ها (مثلاً بازوها) هم اعمال خود را به وسیله سرانگشتان انجام می دادند؛ لذا لازم بود برای ضربه زدن به آن مغز و قلب و بازوها و برای جلوگیری از عملی شدن خواست آنها، این سرانگشتان را قطع نمود. منافقین این نظر خود را به آیه شریفه «واضربوا منهم بکل بنان» مستند می کردند. از نظر آنان کسانی که در سطح جامعه موجب دلبستگی و جذب مردم به نظام می شدند، یا در نهادهای انقلابی (نظیر بسیج) فعال بودند، یا منافقین را در صورت شناسایی به مسئولین معرفی می کردند، یا موجب انگیزش مردم جهت رفتن به جبهه می شدند یا حتی اگر ظاهری حزب اللهی داشته و یا عکس مسئولان را در محل کار خود نصب کرده بودند، همه جزو سرانگشتان ارتجاع و اختناق محسوب می شدند و خونشان هدر بود و قتلشان واجب!
بدین ترتیب بود که آمار وحشتناک 16000 (شانزده هزار) شهید توسط منافقین در عرض چند سال به وجود آمد که عموماً کاسب و پیشه ور و... بودند و جرمشان یکی از موارد فوق بود (از قبیل صرفاً داشتن ظاهر حزباللهی یا نصب عکس امام در مغازه). جالب بود که سازمان در هر شماره نشریه مجاهد، ستونی با همان عنوان «سرانگشتان رژیم را در هرکجا قطع کنید» داشت و اسامی و مشخصات کشته شدگان را اعلام می کرد و مسئولیت آن را می پذیرفت و لذا هم اکنون هم به رغم ژستهای حقوق بشریاش نمیتواند آنها را کتمان نماید.
جاسوسی برای صدام و دریوزگی برای پول و سلاح
چندی پس از فرار رجوی از ایران، محل استقرار منافقین از فرانسه به عراق تغییر یافت و از سال 65 این سازمان رسماً در عراق و در پادگان اشرف مستقر شد و با کمک های اعطایی صدام دست به تشکیل «ارتش آزادی بخش ایران» زد. طبق اسناد و فیلمهایی که پس از سقوط صدام از مراکز امنیتی عراق به دست آمد (و خوشبختانه بخش های جالبی از این فیلمهای مخفی در مجموعهای به نام گرگ ها منتشر هم شده است) رابطه منافقین با صدام به سال 59 (یعنی حتی قبل از ورود رسمی به فاز نظامی) بر می گردد. اما به موازات خروج و فرار سازمان از ایران و شروع جنگ مسلحانه آنها علیه نظام، این سازمان به طور رسمی به عامل جاسوسی برای صدام بدل شد و حاصل آن جاسوسیها را طی جلساتی منظم به اطلاع مقامات امنیتی و نظامی عراق می رساند و در قبال آن، پول و اسلحه و امکانات دریافت میکرد. حتی کار رذالت منافقین بدانجا کشیده بود که رسماً درباره میزان تلفات بمبهای شیمیایی صدام برروی رزمندگان تحقیق می کرد و به بعثیها گزارش می داد تا آنها در بمباران های شیمیایی بعدی از حاصل آن گزارش ها استفاده کنند و ضمناً همنوا با صدام (که به کاربردن بمبهای شیمیایی را تکذیب میکرد) سازمان منافقین هم وجود و کاربرد این بمب ها از سوی صدام را تکذیب میکرد و آن را دروغ رژیم ایران می خواند. در یکی از همان جلسات (که فیلم مخفی آن در مستند گرگ ها منتشر شده است) نماینده سازمان در عین ارائه آماری از میزان شهدا و جانبازان و دیگر اثرات یکی از بمباران های شیمیایی صدام، همین مطلب را علناً متذکر میشود که سازمان هم طی موضعگیریهایش وجود این بمبارانهای شیمیایی را تکذیب کرده است!
طنز کار در اینجاست که منافقین گرچه درقبال این خیانت ها از صدام پول و سلاح و امکانات می گرفتند ولی نه تنها تمام آن جلسات بلکه حتی مراحل تحویل سلاح و پول به منافقین هم با دوربین مخفی ضبط می شد.جالب آنکه بعثی ها هرگز حاضر نشدند آن پول ها را از طریق ساده حواله یا چک به حساب سازمان واریز کنند (زیرا امکان داشتن حسابهای فرعی جهت رد گم کردن و پولشویی از طرف سازمان وجود داشت) بلکه در تمام آن سالها آن میزان هنگفت پول را همیشه نقداً و جلوی دوربین مخفی به نمایندگان سازمان تحویل می دادند تا سند محکمی از این موضوع برای روز مبادایشان در دست داشته باشند و الحمدلله امروز فیلم این دریوزگی منافقین در دست ملت ماست.
جنگ کلاسیک منافقین علیه نظام و عملیات سرنوشتساز «فروغ جاویدان»
البته سازمان منافقین به موازات جاسوسیهای گسترده برای صدام، پس از تشکیل «ارتش آزادیبخش ایران» جنایات خود را از سطح عملیات ترور و خرابکاری، به سطح جنگ کلاسیک گسترش داد و از میانه جنگ، رسماً وارد عملیاتهایی (هرچند محدود، ولی کلاسیک) علیه نیروهای رزمنده ایران شد. اما اوج این کارها در انتهای جنگ بود. سازمان طبق تحلیل هایی برگرفته از همان مبانی التقاطیاش معتقد بود که سرنوشت جنگ و نظام به هم گره خورده است و نظام بردو پایه جنگ و اختناق استوار است و تنها وقتی با پایان جنگ (یعنی با نابود کردن یکی از پایههای استواری خودش) موافقت میکند که واقعاً به نازلترین مرتبه اقتصادی سیاسی و نظامی رسیده باشد.
با قبول قطعنامه 598 از سوی امام(ره)، سازمان چنین تحلیل کرد که جمهوری اسلامی در حضیض قدرت خود است که قطعنامه را قبول کرده و ضمناً از پایه های سرپا ماندن نظام، یکی از بینرفته و تنها پایه اختناق باقی مانده است لذا اگر یک حمله نظامی توسط ارتش آزادیبخش صورت بگیرد، اولاً نظام توان مقابله نخواهد داشت و ثانیاً جو اختناق شکسته شده و مردم دسته دسته به سازمان خواهند پیوست و نظام به سرعت سقوط خواهد کرد. لذا سازمان تصمیم به انجام عملیاتی با عنوان «فروغ جاویدان» گرفت و قصد کرد با یک عملیات سریع و به سرعت کشور را فتح کرده و به تهران برسد و شعار خود را «امروز مهران، فردا تهران» قرار داد. مسعود رجوی در سخنانی که در جمع نیروهای سازمان (کمتر از یک هفته قبل از شروع عملیات فروغ جاویدان) در تاریخ عصر جمعه 31تیر 67 ایراد می کرد و در حقیقت حکم جمعبندی نهایی پیش از عملیات را داشت در همین مورد ابراز داشت: «کارهای بزرگی در پیش داریم. مگر ما نگفته بودیم که «اول مهران، بعداً تهران؟» [دست زدن حضار همراه با شعار «امروز مهران، فردا تهران»] ... اگر ما به تحلیلهایی که در مورد رژیم داشته ایم معتقد هستیم زمان مناسبی برای ما به وجود آمده است. ما در تحلیل از جنگ گفتیم که رژیم در منتهای ضعف حاضر به توقف جنگ می شود و دلیل قبول قطعنامه از طرف آنها هم همین است. ما نباید این فرصت تاریخی را از دست بدهیم. باید حمله کنیم و کارش را یکسره کنیم. رژیم دیگر نیروی جنگی لازم را ندارد و نمی تواند نیروی جبهه را تأمین کند. ... در این عملیات مردم به حمایت از ما برمی خیزند. کسانی [از مردم] که حاضرند با ما بیایند را از پادگانها و مراکز سپاه [پس از فتح آنها] مسلح کنید و هرچه خواستند تا تهران بیایند آنها را با خودتان ببرید. در این عملیات نیروهای زیادی به ما کمک خواهند کرد. ازطرفی در زندانها که باز شود آنها [یعنی زندانیان سیاسی] هم با ما هستند و با ما خواهند آمد. نیروهای زندان بالقوه با ما هستند.» (سازمان مجاهدین خلق، پیدایی تا فرجام، جلد 3، صفحات305 تا 312، پیاده شده از فیلم سخنان رجوی)
عملیات «مرصاد» و «فسیل» شدن منافقین
پس از شروع این عملیات، ابتدا نیروهای منافقین با توجه به غافلگیری نیروهای ایرانی و با پشتیبانی گسترده ارتش صدام توانستند پیشرویهایی داشته باشند ولی با اطلاع یافتن مردم و هجوم سیل آسای آنان به جبهه برای مقابله با منافقین و با درایت شهید سرافراز سپهبد صیاد شیرازی عملیاتی به نام مرصاد در تقابل با منافقین صورت گرفت و اکثر نیروهای منافقین در 5 مرداد 67 کشته یا اسیر شدند و سازمان در حقیقت نابود شد و پس از آن بود که برای سرپوش گذاشتن بر این شکست ها و روند رو به نابودی اش، سازمان روز به روز بیشتر به سمت «فرقه» شدن حرکت کرد.در همان نشست 31 تیر 67 رجوی با منافقین پیش از عملیات فروغ جاویدان، مسعود رجوی سخنی گفت که چند روز بعد به حقیقت پیوست و هم اکنون هم آن حقیقت ساری و جاری است: «بایستی آخرین تلاش خودمان را هم بکنیم ویک بار دیگر کل سازمان را به صحنه بفرستیم... تصمیمی که ما گرفتیم تصمیم بسیار حساس و مشکلی بود و ما چاره ای جز عمل نداریم و اگر الآن اقدام نکنیم فرصت از دست خواهد رفت. زیرا بعد از اینکه بین ایران و عراق صلح شود ما در اینجا قفل می شویم و دیگر نمی توانیم کاری انجام بدهیم و از لحاظ سیاسی تبدیل به فسیل می شویم.» (سازمان مجاهدین خلق پیدایی تا فرجام، جلد 3، صفحه 305)
و این چنین بود روند تبدیل شدن این گروهک به یک «فسیل سیاسی» که تلاشهای مذبوحانه امروزی این فسیل در ضدیت با نظام اسلامی و در همراهی با امریکایی که قبلاً آن را امپریالیسم و مانع تکامل بشریت می خواند، دیگر حتی ارزش سخن گفتن هم ندارد.