تاریخ انتشار : ۱۱ آبان ۱۳۹۱ - ۱۱:۱۲  ، 
کد خبر : ۲۱۰۷۹۲

آسیب‌شناسی وحدت (بخش دوم)


3) خشونت به جای رحمت:
پیشتر متذکر شدیم که مسلمانان باید به دستور قرآن با اهل دین و ایمان به رأفت و رحمت و تعامل رفتار نمایند نه با خشونت. بر این اساس میان آنان باید رفتاری ناشی از ترحم جاری باشد. بی‌دلیل نیست که پیامبر اسلام(ص) رحمةللعالمین (انبیاء/107) لقب گرفته است. این شعار مبنایی اسلام است که درصدد گسترش رحمت است نه انحصاری کردن آن به گروه یا مذهب خاصی. مبنایی که اسلام برای وحدت مطرح کرده ایمان به خدا است و در هر انسانی که چنین گوهری یافت شود، چتر رحمت او را فرا می‌گیرد و باران رحمت نصیب او خواهد شد.
با تأسف باید گفت که در طول تاریخ اسلام برخوردهای فرقه‌ای و خشونت‌باری رخ داده و دل مؤمنان را جریحه‌دار کرده است. در اسلام اساساً اجازه آغاز خشونت با مؤمنان داده نشده است، چه، خشونت، خشونت می‌آورد. در واقع اسلام، خشونت‌ستیز است، چرا که با آمدن اسلام خشونتهای طولانی اوس و خزرج به رحمت و مدارا بدل شد.
در واقع شفقت دینی عامل پایداری و تسخیر قلوب مردمان است و همین نسبت با دین و تعامل با دینداران است که مردمان را نسبت به یکدیگر نزدیک می‌کند و وحشت و خشونت را از دل آنان می‌زداید. این رحمت و شفقت نسبت به مردمان باعث جلب آنان به دین می‌شود و نیز برخورد رحیمانه باعث اتحاد مسلمانان و خوشبینی آنان نسبت به یکدگر می شود. مرحوم مطهری در این زمینه به این باور است که «پیغمبر از مردم ایمان می‌خواهد... اسلام آمده است ایمان، عشق، شور و محبت در دلها ایجاد کند. ایمان را که نمی‌شود به زور به کسی تحمیل کرد. آیه «لا اکراه فی‌الدین قد تبین‌الرشد من‌الغی شاید... ناظر بر این جهت است.»6
بنابراین کمال دین در دلربایی آن است نه در وحشت‌زایی آن و مبنای اصلی وحدت هم همین رحمت و دلربایی است نه خشونت. باز هم با تأسف باید گفت که جهان اسلام در حال حاضر هم از تقدیس‌کنندگان خشونت چه در جهان اهل تسنن و چه در جهان تشیع در امان نیست. طالبان در افغانستان و برخی تنگ‌نظران در شیعه نمونه‌هایی از این دسته‌اند.
4) نگرش غیراصولی به عقاید دیگران
در دین اسلام آنچه مهم است و به عنوان اصول دین مطرح شده، توحید، نبوت و معاد است. حال اگر در تعامل با برادران دینی خود، خارج از این اصول، فروعات دیگری را هم ملاک و معیار در نظر آورد، برخورد غیر اصولی کرده است. متهم ساختن دیگران به خروج از دین و بهانه کفرتراشی و کافرسازی به دست آوردن و غیر خود را مستحق لعن و نفرین دانستن روش پیامبرپسندانه نیست. در عصر جاهلیت هم آنچه که باعث تشتت افکار و آرا شده بود، فراموش کردن دین به عنوان اصل اصول بوده است. علی(ع) در اشاره به این نکته می‌نویسد: «واختلف‌النجر؛7 آن عصر، زمانی بود که اصل دین به اخلاف گراییده بود.» اما در عصر حاضر که دین اسلام در جامعه انسانی بسان رودی نعمت‌بخش راه افتاده است، اگر دینداران اصول را فراموش کنند و به مسایل فرعی بپردازند و آن‌ها را به قدری برجسته و مهم جلوه دهند که اصلها فراموش شود، در واقع ادامه دهندگان راه همان مردمی هستند که در جاهلیت می‌زیسته‌اند.
این درست نیست که پیروان ادیان دیگر را بی‌دین معرفی کنیم و دینداران غیر از مذهب خود را نامسلمان خطاب نماییم، بلکه باید تلقی درست از اسلام و با تأکید بر اصول آن داشته باشیم. اسلام را به سان قطاری باید بدانیم که افراد مختلف را از هر فرقه و مذهب دینی را در خود جای داده و آنان را به مقاصد خود می‌رساند.
در همین راستا است که فهم نادرست شرک و ایمان و کفر و اسلام به آفتی در جان وحدت بدل می‌شود که اگر به موقع تشخیص داده و زدوده نشود، موجب تباهی آن خواهد شد و مانند خوره وحدت را از میان خواهد برد.
بدون اینکه وارد بحثهای کلامی پیچیده در زمینه تعریف اصطلاحات و مفاهیم فوق شویم، باید بگوییم که شرک یک معنای حداقلی دارد و یک عنای حداکثری؛ معنای حداقلی آن شریک قایل شدن به خدا در امر خلقت و افعال است و معنای حداکثری، آن است که آدمی در زندگی خود علاوه بر اینکه برای خداوند شریک قایل می‌شود در عمل هر مشرکانه زندگی کند و خود را بنده درگاههای زیادی بنماید. بر همین اساس ایمان هم یک معنای حداقلی دارد و هم یک معنای حداکثری. ایمان حداقلی اعتقاد داشتن به یک خدا در مقام آفرینش، اما معنای حداکثری آن وارد کردن جدی عنصر اخلاص در زندگی است.
اما کفر در معنای حداقلی عبارت است از: عدم اعتقاد به خدا در نگرش کلامی، و اسلام عبارت است از: تسلیم در برابر خدا و اعتراف به اصول آن و عمل به احکام آن در عرصه فقهی. پس اسلام و کفر در کلام مطرح‌اند و ثمراتشان در فقه ظاهر می‌شود.
حال با توجه به آنچه گفته شد مسلمان حق ندارد در برخورد با یکدیگر ایمان و اسلام حداکثری را مبنا قرار دهند و هرکس را واجد این دو حداکثری نباید او را مستحق شرک و کفر حداقلی یا حداکثری بداند. بنابراین در جهان اسلام هیچ فرقه‌ای حق ندارد به دلایل موقعیتی (ربوط به تلقی حداکثری از مفاهیم ذکر شده) دیگران را کافر و یا مشرک بداند. بعلاوه هیچ مسلمانی حق ندارد دیگران را به خاطر ارتکاب به اعمالی که در برخی تفسیرها شرک محسوب می‌شود آنان را مشرک قلمداد کند، بلکه باید مبنا را بر همان معنای حداقلی بگذارد و هر روز از عدد مؤمنان و مسلمانان به دلایل واهی کم نکند. دقیقاً مشابه همان کاری که وهابیت در طول تاریخ خود مرتکب آن شده است.
در واقع اگر مسلمانی مبانی مزبور را مدنظر قرار دهد، وحدت اسلامی را از این آفت رهانیده است و به لحاظ عقلی – معرفتی هم مبناهایی مناسب و عقل‌پسندی برای دستیابی به وحدت به دست آورده است. اما خلط معانی حداکثر و حداقلی، قطعاً تلقی مسلمانان نسبت به یکدیگر را مشوب و تعامل و گفتمان را به تخاصم و جدال بدل خواهد کرد.
مضافاً بر آنچه گفتیم، معیار و ملاک اصلی مسلمانان در برخورد با مفاهیم ذکر شده، دین (متون دینی) و عقل و منطق است. شاید کسی تصور کند که تفسیر تابع معرفتهای بشری مضر است. پس می‌توان یک آیه را طوری تفسیر کرد که دایره ایمان را گسترش دهد و هم می‌توان جوری آن را تفسیر نمود که این دایره را ضیق و تنگ نماید؟ در جواب باید گفت اگر معنای حداقلی را در نظر بگیریم قطعاً گستره ایمان و اسلام را افزایش خواهیم داد نه کاهش.
در موارد زیادی اتفاق می‌افتد که مسلمانان شرایط مسلمانی را که همانا ایمان به خدا و پیامبر و روز قیامت است، فراموش می‌کنند و به وادی غفلت می‌سپارند. در اثر این غفلت مسایل دیگر به عنوان شرایط و مبانی مسلمانی در نظر گرفته می‌شود و همانها اسباب خروج شخصی از دین اسلام می‌گردد و همین مسأله در نهایت، آفتی برای وحدت اسلامی می‌شود. به عنوان مثال: برخی، ارتکاب به گناه بزرگی مثل تکفیر صحابه را مبنای خروج از اسلام می‌دانند، در حالی که علمای دلسوز چنین مسایلی را تنها گناه می‌شمارند نه وسیله خروج از اسلام. صاحب کتاب مغنی در این باره می‌نویسد: «تکفیر بسیاری از صحابه پیامبر و تابعان و حلال شمردن خون و اموال آنان جزو مذاهب خوارج است، و آنان معتقدند که با کشتن آنها به خدا تقرب می‌جویند. در عین حال فقها حکم به تکفیر آنان نداده‌اند، چون [این گناه مانع از اعتقاد آنان به دین نیست] و آنان به آن معتقدند. وقتی نسبت به خوارج چنین دیدگاهی داشته، قطعاً شیعه و سایر مذاهب اسلامی جایگاه خود را خواهند داشت،8 و هیچ یک از مسلمانان حق ندارند به دلیل فسقی که فرد یا گروهی مرتکب آن می‌شود آنان را از ربقه دین خارج بدانند.
در واقع مبنای چنین اعتقادی ریشه در علوم فهم معنا و تعریف فسق و کفر و خلط معانی آنها است.
برخی گمان می‌برند شخص فاسق کافر است در حالیکه چنانکه پیشتر گفته‌ایم کافر به کسی گفته می‌شود که به خدا یا دو اصل دیگر دین اعتقاد نداشته باشد. خود را حق مطلق دانستن و سایر افراد، گروهها، مذاهب و فرقه‌ها را باطل دانستن با فراموش کردن معنای مسلمانی سازگار است. در حالی که انسان منصف کسی است که حق مطلق را به اسلام متعلق بداند ولی هیچ یک از فرقه‌ها و مذاهب اسلامی را از حقانیت بی‌بهره ندارند هرچند که آدمی می‌تواند با تکیه و استناد بر دلایل عقلی و تاریخی، مذهب یا فرقه‌ای را بر مذهب یا فرقه دیگر ترجیح دهد. از همین‌جاست که عالم بزرگوار سنی شیخ شلتوت همه مذاهب اسلامی و به ویژه شیعه را برخوردار از حق دانسته و گفته است: «مکتب جعفری مکتبی است که شرعاً پیروی از آن مانند پیروی از مکتبهای اهل سنت جایز می‌باشد.»9 و شیعیان نیز مانند سایر مذاهب و فرق اسلامی اهل نجات‌اند.
در همین رابطه یک مسأله دیگری که چون آفتی بر دامن وحدت اسلامی نشسته است خلط بین مقام تبیین و داوری است. به این معنا که افراد پیش از آنکه به تبیین درست عقاید و اندیشه‌های دیگران بپردازند به داوریهای پیشین دست می‌زنند، در حالی که به لحاظ منطقی ابتدا باید آدمی به فهم عقیده‌ای اهتمام ورزد (مقام تبیین) و آنگاه درصدد داوری برآید. اگر همین شرط در بررسی و شناخت عقاید مذاهب و فرق اسلامی لحاظ نشود برای وحدت اسلامی آفتی به وجود خواهد آمد. بسیاری از اختلافات، ناشی از خلط این دو مقام و ادا نکردن حق هریک از آنها صورت می‌گیرد و اگر چنین تقدم و تأخری رعایت شود و تبیین و داوری در خور توجه قرار گیرد بخش عظیمی از اختلافات برچیده می‌شود و زمینه گفتمان دینی فراهم می‌گردد و اهل مذاهب و فرق به درک متقابل نایل می‌آیند.
ب: موارد و مصادیق آسیبها و آسیب‌شناسی عملی وحدت
وحدت اسلامی در طول تاریخ هم از مسیر آفتهای نظری آسیب دیده و هم از رفتارهای ناشایست مؤمنان در ارتباط با یکدیگر. به آسیبهای نظری اشاره‌ای کردیم، در اینجا به چند آفت مهم که به نوعی در عمل مسلمانان دیده می‌شود اشاره می‌کنیم:
1- مبنا قرار دادن قومیت در هویت‌بخشی به ملتها
در آغاز قرن بیستم استعمار، برای اینکه بتواند کشورهای جهان را زیر سلطه خود درآورد تبلیغات دامنه‌داری در اهمیت ملیت و قومیت به راه انداخت و از این طریق توانست امپراتوری‌های بزرگی چون عثمانی را به کشورهای کوچکی تقسیم کند و آنگاه اداره آنها را به عهده گرفت. بدین ترتیب مسلمانان هم، در جوی قرار گرفتند که روح آن ملی‌گرایی – Nationalism بوده است. وقتی معیار وحدت جمعی، ملیت، زبان و سرزمین بشود قطعاً امور دیگری از جمله دین به فراموشی سپرده خواهد شد. مردم به جای اینکه به خاطر مسلمانی به هم تقرب بجویند به نژاد و زبان و سایر ویژگیهای هویت‌بخش توجه کردند.
در حال حاضر هم، مسلمانان از چنین آفتی محفوظ نیستند و هنوز هم بازگشتی به دین در این زمینه احساس نمی‌شود. کشورهای آسیای میانه و قفقاز براساس ملیت و نژادپرستی تقسیم‌بندی شده‌اند نه براساس اصل اصیل دینداری.
تقسیم شوروی سابق به یازده کشور مستقل دوباره این مسأله را به طور جدّی مطرح کرد که آیا معیار و ملاک وحدت، و زندگی مسالمت‌آمیز مردمان، صفات و ویژگیهای ملیتی است یا دین و دینداری؟ به تعبیر دیگر آیا حبل‌المتینی که باید حلقه‌های افراد انسانی را به هم پیوند دهد دین است یا ناسیونالیسم؟
انحلال شوروی گواه آن است که در عصر حاضر، مردم چندان رغبتی نمی‌یابند تا دین را محور هویت‌یابی و هویت‌بخشی جمعی خود بدانند بلکه آلترناتیو دیگری به غایت، عرصه را برای دین تنگ کرده و آن ناسیونالیسم است. در حال حاضر که آگاهان دلسوز جامعه‌های اسلامی مردمان را به اجتماع پیرامون اسلام دعوت می‌کنند، بر این نکته؛ نیک واقف‌اند که رواج ملیت‌گرایی با روح وحدت دینی ناسازگار است. برای اینکه وحدت دینی، معیار قرار دادن حداقل دینداری را، میزانی برای سنجش اعمال آدمیان و از سوی دیگر وسیله‌ای برای اتحاد می‌داند، در حالی که هستی ناسیونالیسم منوط و مشروط به نوعی از تعصبات قومی و زبانی است.

نظرات بینندگان
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات