تاریخ انتشار : ۱۴ آبان ۱۳۹۱ - ۱۱:۵۷  ، 
کد خبر : ۲۱۱۲۹۲

شریعتی و مخالفانش (بخش چهارم)

اشاره: بخشی از مخالفان شریعتی را «روشنفکر»ستیزانی تشکیل می‌دهند که از اساس با جریان روشنفکری مخالفند و آن را متعلق به غرب می‌دانند و به تبع آن با «روشنفکری دینی» هم مخالفند. هفته گذشته درباره بنیادهای اندیشه این جریان اشاراتی داشتیم و از جمله درباره دلایل شکل‌گیری روشنفکری دینی نکاتی را یادآور شدیم. اینک به بررسی اتهاماتی می‌پردازیم که این جریان متوجه شریعتی کرده است.

یکی از اتهامات مرحوم شریعتی که از زبان افرادی چون ابوالحسنی (منذر) و سیدحمید روحانی صادر شده، تبلیغ و ترویج نظریه «پروتستانتیسم اسلامی» است. ابوالحسنی در کتابش (شهیدمطهری افشاگر توطئه تاویل «ظاهر» دیانت به «باطن» الحاد و مادیت) و سیدحمید روحانی در جلد سوم کتاب اخیرش (بررسی نهضت امام خمینی) به دلیل وجود تعابیری چون «پروتستانتیسم اسلامی» و «رنسانس اسلامی» در آثار شریعتی، مدعی شده‌اند که وی به عنوان یکی از چهره‌های اصلی جریان روشنفکری دینی در ایران، درصدد تحقق همان اهدافی بود که پروتستانها در اروپا پیگیر آن بوده‌اند. آنها مدعی‌اند که طرفداران پروتستانتیسم اسلامی در ایران افرادی مانند آخوندزاده و ملکم‌خان ارمنی و کسروی‌اند و شریعتی هم به این سلسله تعلق دارد. نکته قابل تامل در وارد آوردن این اتهامات به شریعتی، نوع تلقی این دست از نویسندگان از جریان پروتستانتیسم در غرب و تعمیم آن به وضعیت جوامع اسلامی است. آنان با نگاهی جانبدارانه از قرون وسطی سخن می‌گویند و از کلیسا دفاع می‌کنند و جریان اصلاح دینی را به این دلیل که باعث سست شدن اقتدار کلیسا شد، مورد انتقاد قرار می‌دهند. بر همین اساس، وضعیت جوامع اسلامی در سالهای پیش از ظهور جریان روشنفکری و روشنفکری دینی را نیز خالی از ضعف و فتور و سستی تصور می‌کنند و هر گونه انتقاد و اعتراض به وضعیت سیاسی، اجتماعی و دینی آن دوره را لزوما همراهی با جریانهای غربگرا و ضدمذهبی می‌دانند. در حالی که نه کلیسای قرون وسطی قابل دفاع است و نه وضعیت جوامع اسلامی صد سال پیش مطلوب و پذیرفتنی‌اند. علی ابوالحسنی (منذر) در کتابش می‌نویسد:
«پروتستانتیسم و حرکت اصلاح دین.... در فرجام نیز جز این که خواسته و ناخواسته، وحدت دینی (صلیبی) آن روز غرب را تجزیه و متلاشی کند و قدرت سیاسی – اجتماعی ارباب کلیسا را به تضعیف و اضمحلال کشاند و دادگاههای مدنی را جایگزین محاکم شرعی بسازد و کلیسا را عملا تابع و فرمانبردار دولت کند و مسیحیت حاکم بر غرب قرون وسطی را مطابق مذاق بورژوازی سودجوی دنیا‌طلب رفاه‌پرست ملحد، تبدیل محتوی و تغییر جهت دهد و در یک کلمه به سلطه کلیسا – که در غرب مظهر حاکمیت دیانت بر سیاست و قدرت بود – پایان بخشد و راه را بر سلطه انحصارگرانه بورژوازی نورسیده و هرهری مذهب هموار سازد، نتیجه دیگری نداشت.»
(صفحات 142 و 143)
چنین تفسیری از مسایل قرون وسطی و اوضاع کلیسا، نگاهی یک بعدی است که به جای بهادادن به «درون»، فعالیتهای عناصر «بیرون» از یک مجموعه را اصل قرار می‌دهد و ضعفهای نظام کلیسا را عملا نادیده می‌گیرد. اگر نظام کلیسا و روحانیت مسیحی به درستی عمل می‌کردند، چه نیازی به اصلاح‌طلبی و کم‌کردن اقتدار روحانیت بود؟ مگر «پروتست» و اعتراض گسترده در سطح روحانیون و پروتستان و مردم و علما و دانشمندان و سیاستمداران جز در بستر نارساییها و ضعفهای عمومی کلیسا می‌توانست شکل بگیرد؟ شهیدمطهری در بررسی علل گرایش به مادیگری، بیش از هر چیز، به نقش منفی کلیسا اشاره می‌کند و می‌گوید:
«کلیسا چه از نظر مفاهیم نارسایی که در الهیات عرضه داشت و چه از نظر رفتار غیرانسانی‌اش با توده مردم خصوصا طبقه دانشمندان و آزادفکران، از علل عمده گرایش جهانی مسیحی – و به طور غیرمستقیم جهان غیرمسیحی به مادیگری است.»
(مجموعه آثار، ج 1، ص 479)
در واقع نه تنها کلیسای قرون وسطی در بیدینی مردم غرب موثر بوده بلکه به صورت غیرمستقیم در دین‌گریزی و مذهب‌ستیزی روشنفکران و تحصیلکردگان دیگر جوامع جهانی هم نقش جدی داشته است. شهیدمطهری در جای دیگری – پس از ذکر کارکرد منفی دین مسیحیت و روحانیت کلیسا – می‌نویسد:
«مذهب که می‌بایست دلیل هدایت و پیام‌آور محبت باشد، در اروپا به این صورت درآمد که مشاهده می‌کنیم. تصور هر کس از دین خدا و مذهب، خشونت بود و اختناق و استبداد. بدیهی است که عکس‌العمل مردم در مقابل چنین روشی جز نفی مذهب از اساس و نفی آن چه که پایه اولی مذهب است، یعنی خدا، نمی‌توانست باشد.
هر وقت و هر زمان پیشوایان مذهبی مردم – که مردم در هر حال آنها را نماینده واقعی مذهب تصور می‌کنند – پوست پلنگ می‌پوشند و دندان ببر نشان می‌دهند و متوسل به تکفیر و تفسیق می‌شوند، مخصوصا هنگامی که اغراض خصوصی به این صورت در‌می‌آیند، بزرگترین ضربه بر پیکر دین و مذهب به سود مادیگری وارد می‌شود.»
(مجموعه آثار، ج 1، ص 491)
آیا چنین ساختاری از روحانیت و چنین کارکردی از مذهب قابل دفاع است که اصلاح آن منفی قلمداد شود؟ روحانیت شیعه هم اگر دچار همین ضعفها و نارساییها باشد، باید اصلاح شود و متاسفانه باید بپذیریم که اگر حرکت علمای انقلابی و روشنفکران مسلمان نبود، چه بسا روحانیت ما نیز دچار همان آفات می‌شد. امام خمینی(ره) درباره وضعیت روحانیت و حوزه‌های علمیه در سالهای پیش از انقلاب و مشخصا درباره «مقدس‌‌نماهای واپسگرای متحجر» در پیامی به روحانیت انقلاب می‌گوید:
«.... در شروع مبارزات اسلامی، اگر می‌خواست بگویی شاه خائن است، بلافاصله جواب می‌شنیدی که شاه شیعه است! عده‌ای مقدس‌نمای واپسگرا همه چیز را حرام می‌دانستند و هیچ کس قدرت این را نداشت که در مقابل آنها قد علم کند.
خون دلی که پدر پیرتان از این دسته متحجر خورده است، هرگز از فشارها و سختیهای دیگران نخورده است. وقتی شعار جدایی دین از سیاست جا افتاد و فقاهت در منطق ناآگاهان، غرق شدن در احکام فردی و عبادی شد و قهرا فقیه هم مجاز نبود که از این دایره و حصار بیرون رود و در سیاست و حکومت دخالت کند، حماقت روحانی در معاشرت با مردم فضیلت شد. به زعم بعضی افراد روحانیت زمانی قابل احترام و تکریم بود که حماقت از سراپای وجودش ببارد والا عالم سیاسی و روحانی کاردان و زیرک، کاسه‌ای زیر نیم‌کاسه داشت و این از مسایل رایج حوزه‌ها بود و هر کس کج راه می‌رفت، متدین‌تر بود. یادگرفتن زبان خارجی کفر و فلسفه و عرفان گناه و شرک به شمار می‌رفت. در مدرسه فیضیه فرزند خردسالم مرحوم مصطفی از کوزه‌ای آب نوشید، کوزه را آب کشیدند، چرا که من فلسفه می‌گفتم. تردیدی ندارم که اگر همین روند ادامه می‌یافت، وضع روحانیت و حوزه‌ها وضع کلیسای قرون وسطی می‌شد که خداوند بر مسلمین و روحانیت منت نهاد و کیان و مجد واقعی حوزه‌ها را حفظ کرد.
(صحیفه نور، ج 21، ص 91 و 92)
امام خمینی با شناخت درستی که از وضعیت روحانیت و کلیسای قرون وسطی داشت، از یکسان شدن وضعیت حوزه‌های علمیه جهان تشیع با کلیساهای مسیحی ابراز نگرانی می‌کرد ولی این دست از نویسندگان به منظور مخالفت با جریان روشنفکری دینی در ایران، سر از توجیه وضعیت کلیساهای قرون وسطی درمی‌آورند و با ارزیابی منفی از نهضت اصلاح‌گری در مسیحیت، روشنفکری دینی جهان اسلام را نیز مورد حمله قرار می‌دهند. سیدحمید روحانی درباره مرحوم شریعتی می‌نویسد:
«..... بسیاری از موضوعات و مسائلی که شریعتی روی آن تکیه کرده و جار و جنجال راه انداخته است، تکرار گفته‌ها، نوشته‌ها و دیدگاههای سرهنگ آخونداف، میرزاآقاخان کرمانی، میرزاملکم خان، طالبوف، احمد کسروی و دیگر خامه‌به‌دستان ماسونی است که در درازای سده‌ای روی آن شعار دادند و بر آن بودند که با این گونه بافتها و نیرنگها، اسلام را همانند مسیحیت در سده‌های 16 و 17 میلادی در اروپا از صحنه کنار بگذارند و انقلاب کبیر ایران را به پیروی انقلاب کبیر فرانسه پدید آورند. اگر شریعتی به کتابهایی که در سده پیشین چاپ شده‌اند – چه در زمینه تاریخی و چه در زمینه اقتصادی و چه در زمینه سیاسی و اعتقادی – نگاه می‌کرد و حتما کرده است، می‌دید که در آنها ناسزاگویی و پیرایه بستن به علماء و روحانیون و نکوهش و ریشخند باورمندیهای مسلمانان، مانند تقلید از ولی فقیه، مراسم عزاداری و عاشورا و.... انباشته‌اند و کتاب کشف‌الاسرار امام نیز پاسخ به این گونه بافته‌ها و یاوه‌سراییها است، از این رو دیگر به خود زحمت نمی‌داد و جوانانی را که برای بهره‌گیری از سخنان او گرد ‌آمده‌بودند سرگردان نمی‌ساخت و گفته‌ها و نوشته‌ها و بافته‌های سرهنگ آخوندف ملحد و میرزاآقاخان کرمانی بابی و میرزاملکم خان ارمنی و کسروی ضداسلام و دیگر ماسونها را به نام نوآوریهای اسلامی به خوردشان نمی‌داد و آتش دوئیت (کذا) و کشمکش را در میان امت افروخته نمی‌ساخت و دیواری روی دیوار ویران شده رضاخانی میان حوزه و دانشگاه بنا نمی‌کرد.»
(نهضت امام خمینی، ج 3، ص 211 و 212)
علی ابوالحسنی نیز در کتابش همین اتهامات را متوجه مرحوم شریعتی می‌کند بدون آن که به تفاوت بنیادین آرا و اندیشه‌های شریعتی با فراماسونها و روشنفکران غربزده وطنی توجهی نشان دهد. شریعتی در کتابهایش، علیه روشنفکران غربزده نظیر ملکم‌خان و تقی‌زاده و دیگر «راه‌بلد»های استعمار، اظهارات تندی می‌کند و از جمله در محکومیت روشنفکران متجدد مآبی چون کسروی نیز حرفهای گفتنی فراوانی دارد. همچنین درباره ادعاهای پاکدینی کسروی و اقداماتش برای خالص کردن ادب و زبان فارسی و جشن کتابسوزان او می‌نویسد:
«مصلحان متجددمان! چه کردند؟ باز با یک نوع امام زمان‌بازی و پیغمبرسازی مدرن باب روز، قرآن «ورجاوند بنیاد» تدوین کردن و در رد امام صادق(ع) کتاب نوشتن و مبارزه پیگیر علیه کلمات عربی و خط فارسی آغاز کردن، و انحطاط و فقر ملت و همه بدبختیها و بی‌عدالتیها را به گردن باریک معشوقه حافظ انداختن و شعر سعدی و مولوی را علت‌العلل پریشانی و استعمار مردم دانستن و «جشن کتابسوزان» بر پا کردن و شعارهای آزادی ملی و ترقی اجتماعی و هدف انقلابی ملتی را، تغییر خط (جانشین کردن خط لاتین به جای خط فارسی) و تعطیل روز یکشنبه بجای جمعه تعیین کردن و عوامل بیگانه و عناصر خارجی را که در جامعه ما نفوذ یافته‌اند، الفاظی معرفی کردن که ریشه عربی دارند و در نتیجه به عنوان بازگشت به خویش و مبارزه با عمال ضدایرانی، کلمات رایج و همه کس فهم و هزار ساله زبان محاوره و ادب و فرهنگ و تاریخ و ایمان مردم را محکوم شمردن و از جامعه راندن و بجای آن واژه‌هایی شبیه واژه‌های زبان جن، از خود در آوردن و علل بدبختی مردم را حجاب و ریش و لباده و کرسی دانستن و تلفظ کلمه‌ای که ریشۀ هزار سال پیشش آریایی نیست و در نتیجه با ما که از نژاد آریائیم ناسازگار است، جرم شمردن و شیرین را «شلب» و عنصر را «آخشیجان» و مستقیم را «سیخکی» و دایره را «گردکی» و منطق را «منتر» ساختن، که یعنی: اصطلاح جامعه و نجات ملی و آزادی و پیشرفت مردم و احیای فرهنگی و مبارزه ضدبیگانه و طرد عناصر خارجی و...!! بالاخره، در این محیط راکد و در این روزگاری که استعمار می‌کوشد تا با قلب و مسخ و محو ارزشهای فرهنگی و تاریخی و شخصیت معنوی و مذهبی ملتهای شرقی و تحمل فرمهای زندگی فردی و اجتماعی خود بر آنها، در عمق اجتماعی و فکری و ذوقی آنها رسوخ کند و ماندگار شود و ریشه بندد – اظهار داشت که: _ راه نجات ما این است که به قول آن روشنفکر (اصطلاح‌طلب نواندیش): «بمب تسلیم به فرنگی را در این محیط دراندازیم و منفجر کنیم و بالاخره از فرق سر تا ناخن‌پا فرنگی شویم!!»
در پاورقی همین صفحه شریعتی می‌نویسد:
از رجزهای علاه تقی‌زاده که پشت قبالۀ مشروطیت آنچنانی بوده و خود چهره مجسم تاریخ معاصر و مجسمۀ کامل همه آن ماجراهایی است که در این یک قرن اخیر بر ما گذشته است، از میرزا ملکم‌خان تا تقی‌زاده، نهضت اصلاح‌طلبی عوضی و روشنفکر بازی متجددانه فرنگی مآبی را به دقت می‌توانید تعقیب کنید.
برای روشن‌تر شدن مسئله، که خطیرترین مسئله شرق بخصوص دنیای اسلام در قرن اخیر است، باید به نقش مشابه این نقش‌بازان بزرگ که با همین «تیپ» و در همین عصر، در دیگر کشورهای اسلامی آغاز کردند توجه داشت! از قبیل سرسید احمدخان – مصلح تجدد مآب اسلامی در هند – خیاءگوکالب – پدر فکری آتاتورک آخوندف – در جامعه مستعمره روسیه تزاری و... و همین طور در شمال آفریقا، مصر و عراق و... که به نام تجدد، کوشیدند تا اسلام را از سر راه ورود استعمار بردارند.»
(بازگشت، ص 40 و 41)
یکی دانستن شریعتی با سلسله فراماسونها و روشنفکرانی چون میرزا ملکم‌خان و آخوندزاده و کسروی و امثالهم جفایی آشکار به روشنفکران متعهد و دین‌خواه و مسئولی است که در راسشان امثال سیدجمال‌الدین اسدآبادی و اقبال ‌لاهوری قرار دارند.     ادامه دارد...

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات