تاریخ انتشار : ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۰ - ۰۸:۰۷  ، 
کد خبر : ۲۱۷۹۳۴

توسعه و مبانی تمدن غرب


با معیار «توسعه» انسانها دو دسته بیشتر نیستند: «فقیر» و «ثروتمند» و میزان فقر و غنا نیز «مصرف» است. البته «فقر» در اسلام مذموم است (منظور از «فقر» فقر مادی است نه فقر ذاتی در مقابل غنای پروردگار. این دومی همان فقری است که حدیث نبوی «الفقر فخری» - فقر افتخار من است- بدان اشاره دارد.) مسلما جامعه آرمانی مسلمانان، جامعه فقیری نیست، اما این نه بدان معنا است که ما ضرورتا ناچار باشیم «آرمان توسعه یافتگی» را بپذیریم، چرا که با پذیرفتن این آرمان «جستجوی ثروت» و «تکاثر» برای ما اصالت خواهد یافت و ابعاد ‌«روحانی و معنوی وجود آدمی» تحت‌الشعاع این آرمان به فساد و تباهی خواهد گرایید.
ادراک کامل این مطلب از یک طرف به شناخت حقیقت وجود آدمی و دریافت سنتهای تاریخی و از طرف دیگر به معنای حقیقی فقر بر می‌گردد.
بدین ترتیب بحث ما پیش از آنکه وارد فصول دیگری بشود باید به دو سوال در حد امکان جواب دهد:
- نقش آرمانها (ایده‌آلها) در ساختن انسان، جامعه و تاریخ چیست؟
-معنای حقیقی «فقر» در اسلام چیست؟
چرا انتخاب (توسعه اقتصادی) به عنوان آرمانهای (ایده‌آل) اصالت، روح بشر را تحت‌الشعاع قرار داده و وجود معنوی او را فساد و تباهی می‌کشاند؟
آرمانها (ایده‌آلها) همواره علت غایی حرکتهای فردی و اجتماعی بشر هستند «هدف» آن غایت مشخصی است که انسان فرا راه خویش تصور می‌کند و میسر خود را به گونه‌ای پیش می‌گیرد که به آن دست یابد. اهداف انسان با توجه به خواسته‌ها و نیازهایش انتخاب می‌شود و گذشته از آنکه این خواسته‌ها ممکن است حقیقی یا کاذب باشد «هدف اصلی» یا «آرمان» او آن نقطه‌ای است که انسان جواب تمامی خواسته‌هایش را در آن جستجو می‌کند. این «فطرت» انسان است که بر این اصل قرار دارد و او خواه‌ناخواه از آن تبعیت می‌کند. با توجه به همین «فطرت» است که قرآن می‌فرماید: ...ولکم فی رسول‌الله اسوه حسنه (رسول خدا برای شما اسوه‌ای حسنه است) چرا که «انتخاب اسوه» و «تبعیت از آن» ضرورت خلقت بشر است و در این میان اگر از «اسوه‌های حسنه» اعراض کند، نه این چنین است که بتواند خود را در وضعیتی «خنثی» محفوظ بدارد و به سوی «نمونه‌های سوء» گرایش نیابد. خیر، اگر بشر از اسوه‌های حسنه اعراض کند، به ناچار به سوی «ائمه کفر» خواهد گرایید.
مصرف یکی از ارکان نظام اقتصادی غرب است. چرا که اصولا «عرضه و تولید بیشتر» هنگامی ضرورت پیدا می‌کند که «تقاضا و مصرف بیشتر» در جامعه موجود باشد و تقاضا و مصرف بیشتر نیز مستقیما بر تبلیغات مبتنی است «نیازهای حقیقی بشر» محدود است و وقتی از حد طبیعی «اشباع (سیر شدن)» گذشت، دیگر در وجود او میل و گرایشی برای مصرف باقی نمی‌ماند. بنابراین، تنها راهی که برای تشویق و ترغیب جامعه به «مصرف بیشتر» باقی می‌ماند این است که از یک سو، کالاهای مصرفی جلا و تزیین و تنوع بیشتری پیدا کند و از سوی دیگر، با ایجاد گرایشهایی انحرافی مثل مدگرایی و تجددطلبی و... در او تقاضای بیشتری برای مصرف ایجاد کنیم. البته راه سومی نیز وجود دارد، توسعه بازار و جستجوی بازارهای جدید، یعنی همان انگیزه‌ای که به «استعمار نو» منتهی شده است. «قهرمان‌سازی» یکی از ارکان محتوایی تبلیغات غرب و راهی است که دولتهای استکباری و سلاطین امپراطوریهای اقتصادی دنیا برای تعدیل و تنظیم مولفه‌های اجتماعی در جهت تمایلات و اهوای شیطانی خویش یافته‌اند.
چرا در زیان رایج، سیاست جهان را به ملل «توسعه یافته» و «توسعه نیافته» تقسیم می‌کنند؟ مگر «توسعه‌یافتگی» با مشخصاتی که عرض خواهد شد می‌تواند میزان و معیاری باشد که جوامع بشری را نسبت به آن معنا کنیم؟ جامعه «توسعه‌یافته» - به معنای غربی آن - چطور جامعه‌ای است؟
اجمالا می‌توان گفت: «جامعه توسعه‌یافته» جامعه‌ای است که در آن همه چیز حول محور مادی و تمتع هر چه بیشتر از لذایذی که در کره زمین موجود است معنا شده و البته برای اینکه در یک چمنزار بزرگ همه بتوانند به راحتی بچرند یک قانون عمومی و دموکراتیک لازم است تا انسانها را در عین برخورداری از حداکثر آزادی (ولنگاری) از تجاوز به حقوق یکدیگر باز دارد. این «توسعه» که نتیجه «حاکمیت سرمایه » یا «سرمایه‌داری» و اصالت بخشیدن به اقتصاد نسبت به سایر وجوه حیات بشری است، محصول مادی‌گرایی و «تبیین مادی جهان و طبیعت» می‌باشد.
آیا هیچ یک از این آقایانی که منادی «توسعه اقتصادی در جهان امروز» هستند. حتی برای یکبار از خود پرسیده‌اند: برای اینکه جامعه‌ای در کمال سلامت روحی و آسایش معنوی به سر برد، آیا باید قاعده و ضابطه مشخصی را در «مصرف» و «تمتع از لذایذ» در پیش بگیرد یا نه؟
آیا انسان باید الگوی «مصرف» خویش را با توجه به نیازهای حقیقی خویش انتخاب کند یا خیر باید به حرص و آز و ولع خود برای تمتع هر چه بیشتر میدان رشد بدهد؟ آیا روح دارای اصالت است یا جسم؟ آیا «توسعه» باید به نیازهای روحی انسان پاسخ بدهد یا نه فقط باید احتیاجات جسمی او را آن هم براساس نیازهای کاذب، برآورده سازد؟ آیا هدف «توسعه» این است که جامعه انسانی را به تعادل همزمان روحی و سلامت جسمی برساند، یا نه، فقط باید زمینه رشد مادی را برای او فراهم کند؟
«توسعه اقتصادی» آرمان پرجاذبه عصری است که بشر «خدا» را فراموش کرده و از «جاودانگی روح» خویش غفلت کرده است. در تقسیم‌بندی ملل جهان به «توسعه‌یافته» و «توسعه‌نیافته» معیار و میزان چیست؟ توسعه اقتصادی، به اعتقاد حقیر آن بینش خاصی است که جهان را با ماده معنا می‌کند و می‌تواند بعد اقتصادی حیات بشر را مبنای شناخت و تعریف او قرار دهد. در نظام اعتقادی ما آن توسعه‌ای معتبر است که بر تعالی روحی بشر تکیه دارد و تعالی روحی بشر نیز به پرهیز از فزون‌طلبی و تکاثر و منع اسراف و تبذیر و پیروی از یک الگوی متعادل مصرف منتهی می‌گردد نه به رشد اقتصادی محض. بنابراین ما ابتدا جهان را به «توسعه‌یافته» و «توسعه‌نیافته» تقسیم نمی‌کنیم و این مبنا را هم برای تقسیم‌بندی قبول نداریم، اما اگر سوال را بدین‌ترتیب طرح کنیم که: «آیا نمی‌توان راهی برای توسعه اقتصادی پیدا کرد که مخالفتی با اسلام نداشته باشد؟»
جواب این است که «چرا می‌توان»، اما آیا طرح این سئوال موکول بدان نیست که ما نخست «ضرورت توسعه اقتصادی» را اثبات کرده باشیم؟
چرا باید توسعه پیدا کنیم؟ (منظور از «توسعه» معنایی است که در تمدن کنونی بشر از آن استنباط می‌گردد.)
به این پرسش از سر تسامح پاسخهای بسیاری گفته شده است از جمله:
- برای زدودن فقر و رفع محرومیت.
- برای رفاه بیشتر و استفاده از نعمتهای خدایی.
- برای آنکه اصلا خداوند بشر را به همین دلیل خلق کرده است.
- آباد کردن کره زمین. (این اندیشه که بسیاری از روشنفکران مسلمان در ایران و سایر نقاط جهان بدان اعتقاد دارند. حتی مدعی است که مقصد قرآن در معنای «استخلاف بشر در کره ارض» همین است).
- برای پیشرفت تکنیکی در جهت مقابله با تمدن غرب.
- برای همپایی با قافله تمدن پیشرفته مغرب زمین.
- برای دستیابی به خودکفایی در مقابله با امپریالیسم و دشمنان دیگر انقلاب اسلامی.
- برای تکامل علمی و صنعتی در جهت تولید سلاحهای پیشرفته نظامی و دستیابی به استقلال سیاسی.
- و ... جوابهای دیگر.
اما براستی این جوابها و پاسخهای دیگر که ممکن است داده شود، چه نسبتی با اسلام دارد؟
آیا ما این جوابها را مستقیما از مبانی اسلامی آن در قرآن و روایات... استخراج کرده‌ایم؟ و یا با مجموعه‌ای از تحلیلهای جمع‌آوری شده از «مسموعات روزانه» و تخیلات من‌درآوردی «شبانه» و یا مقالات علمی و صنعت ترجمه شده از «سانتیفیک آمریکن»، «نیوزویک»، «نشنال جئوگرافی» و غیره... و یا گزارش سمینارهای دانشگاهی و غیردانشگاهی غربی و شرقی... اکتفا کرده‌ایم و اصلا به سراغ معارف اسلامی نرفته‌ایم تا بدانیم که آیا قرآن و روایات این «تخیلات و تصورات» ما را تائید می‌کنند یا خیر؟ و بعضی‌ها هم اصلا در اصل «ضرورت بازگشت ما به مبانی اسلامی در همه زمینه‌ها» شک می‌کنند و می‌گویند:
-«چه احتیاجی هست که نظر قرآن و روایت را بدانیم؟ اینها جزو مسلمات علمی. در مراکز دانشگاهی دنیاست، چگونه می‌توان در آن شک کرد؟ مگر نه این است که سراسر دنیا بر همین مبانی عمل می‌کنند؟»
بعضی‌ها هم که با یک پیش‌داوری قبلی در میدان آمده‌اند جواب می‌دهند: «آقاجان - شما دارید به اسلام خیانت می‌کنید. مردم دنیا به ما می‌خندند. معلوم است که اسلام با پیشرفت و تمدن و علم مخالف نیست. اگر فرنگی‌ها کافر هستند، چه ارتباطی با پیشرفتهای علمی آنها دارد؟ اصلا این نقشه آمریکاست. آنها می‌خواهند ما را در این بحثها بیندازند تا ما از پیشرفت و تکامل غافل شویم و از قافله تمدن عقب بمانیم...»
- و... جوابهای دیگر.
اما از همه این حرفها گذشته آیا ما نباید بر مبنای نظریات اسلام و احکام آن در همه زمینه‌ها عمل کنیم؟ اگر نه، پس آن وجه تمایز ذاتی که انقلاب اسلامی را از سایر انقلابهای غیرالهی جدا می‌کند در کجاست؟ آیا همین که مسئولین سطوح بالا، مسلمان و بعضا از علمای روحانی هستند، کفایت می‌کند و دیگر مهم نیست که این مسئولین بر مبنای اسلام عمل کنند یا نه؟ مسلما این چنین نیست. پس چیست؟ آیا مظاهر این «تمدن کنونی بشر» که به نام تمدن غربی معروف است، کاملا منطبق بر اسلام است، اگر چنین باشد البته دیگر جایی برای تردید نمی‌ماند، اما شما را به خدا آیا برای رسیدن به همین نظر به هم نباید در متون و معارف اسلامی و مخصوصا در قرآن تحقیق کرد؟ البته مقصود این نیست که در قرآن بگردیم و درست یا غلط، آیاتی در تائید علم و هنر و صنعت و تشویق انسان به عمران و آبادی و استفاده از مواهب مادی و تسخیر طبیعت پیدا کنیم و اینها را دال بر اعتقادات خودمان بگیریم.
نه، این کار، از بی‌اعتنایی به نظریات اسلام بسیار بدتر و ظالمانه‌تر است، لفظ «علم» در جهان امروز قرنهاست که به معنای اصطلاحی خاصی استعمال می‌شود که مترادف با معنای علم در قرآن و روایات نیست. چگونه می‌توان فی‌المثل لفظ «علم» را در قرآن به معنای «علوم تجربی» گرفت و ادعا کرد که اسلام علوم امروز را کاملا تائید کرده است. و یا مثلا عده‌ای برای توجیه گردشهای علمی(!) و هنری (!) خویش در خارج از کشور به قرآن استناد می‌کنند و آیه «قل سیروا فی‌الارض» را شاهد می‌آورند... نه، مقصد این است که حقیقتا نظر اسلام را پیدا کنیم، چه در تائید این تمدن جدید بشر باشد و چه در رد آن.
لفظ توسعه در فرهنگ امروز ما شاید از نظر لفظ تازه باشد، اما از نظر معنا تازه نیست، این معنا اگر نخستین سوغات غرب برای ما نباشد، از اولین ره‌آوردهای غربگرایی و غربزدگی در کشور ماست.
مفهوم ترقی و توسعه در اسلام و غرب
پیش از آنکه به مفهوم کلمه «ترقی» در تفکر غربی بپردازیم، از آنجا که بسیاری از برادران ساده‌دل مسلمان ما لفظ توسعه (Development) یا ترقی (Progress) را با معنای رشد، تعالی در قرآن مترادف می‌گیرند و بر مبنای همان برداشت ساده‌لوحانه، دربارۀ اندیشه ترقی و توسعه در اسلام نظر می‌دهند، باید به تحقیق در معنای «رشد» و «تکامل و تعالی» در قرآن بپردازیم.
لفظ «رشد» و ترکیبات آن مجموعاً 19 بار در قرآن مجید آمده است و آیه مبارکه‌ای که بیشتر مورد استناد قرار گرفته، آیه 256 از سوره بقره است که «رشد» را صراحتا در مقابل «غی» قرار داده است. لا اکراه فی‌‌الدین قد تبین الرشد من الغی (اجباری در دین نیست که صلاح و هدایت از ضلالت و ضرر تمیز یافته است) راه رشد (سبیل الرشاد) راهی است که انسان را به سوی علت غایی وجود خویش و آن هدف خاصی که از آفرینش بشر مقصود پروردگار متعال بوده است، هدایت می‌کند و آنرا «راه صلاح» ترجمه کرده‌اند. با این ترتیب این کلمه هرگز به معنای توسعه و یا ترقی نیست، هر چند از «وجهی» که بیان خواهد شد به تعالی و تکامل تاریخی بشر اشاره دارد، اما عجالتا از این لفظ و مشتقات آن در قرآن مجید معنایی که دلالت بر «ترقی» و «توسعه» به مفهوم فرهنگی آن داشته باشد، مقصود نشده است.
در غرب همواره برای تفهیم ضرورت توسعه، دو تصویر برای انسان می‌سازند و او را وادار می‌کنند که این دو تصویر را با یکدیگر قپاس کند:
تصویر اول، جامعه‌ای انسانی را نمایش می‌دهد که انسان در محیطهای روستایی کثیف، بدون بهداشت و لوازم اولیه زندگی در جنگ با عوامل ناسازگار طبیعی مثل سیل و قحطی و فرسایش خاک... و اسیر امراضی مثل مالاریا، سل، تراخم و سیاه‌زخم... همراه با فقر غذایی و بیسوادی و جهالت و بلاهت در خوف دائم از عواملی که علل آنها را نمی‌شناسد و بر سبیل خرافه‌پرستی، ریشه آنها را در مبادی غیبی جستجو می‌کند به سر می‌برد. در تصویر دوم، جامعه انسانی دیگری را نشان می‌دهد که در شهری صنعتی و یا نیمه صنعتی، برخوردار از بهداشت و ارتباط فردی و جمعی که از غلبه بر طبیعت و تسخیر آن حکایت دارد، در وضعیتی مطلوب که بر طبق بیان آمارهای رسمی، مرگ و میر در آن به حداقل رسیده و دیگر نشانی از بیماری‌ها نیست، هوشیار و آگاه، بهره‌مند از همه امکانات آموزشی، بدون ترس و خوف، مطمئن و متکی به نفس در جهانی که همه قوانین آنرا و علل حوادث آنرا می‌شناسد، زندگی می‌کند. خب، حالا این دو تصویر را با هم مقایسه کنید. معلوم است و جای هیچ تردیدی هم در آن نیست که دومی بهتر است. اما براستی صرف‌نظر از آنچه که بر سبیل مطایبه (با روش تبلیغی خود غربی‌ها) گفته شد کدامیک از این دو تصویر زیباتر است؟ باز هم دومی؟ در این مقیاس وجوه مقایسه کاملا مغرضانه انتخاب شده و در تصویر اول، جامعه‌ای تجسم یافته که هر چند روستایی و طبیعی است اما از آرمانهای حیاتی اسلام و احکام آن به طور کامل دور افتاده است، حال آنکه تصویر دوم تصویری کاملا خیالی و غیرواقعی است، از جامعه‌ای صنعتی و ایده‌آل که پارامترهای عدم اعتدال روانی، فساد جنسی و اخلاقی، نابودی عواطف و احساسات بشری، آلودگیهای مرگبار رادیو اکتیویته و جنگ دائمی و کفر و شرک و لامذهبی از مجموعه عوامل آن پاک شده است. آیا می‌توان معنای «توسعه» را با مفهوم «تکامل و تعالی در اسلام» انطباق بخشید؟ خیر. مفهوم تکامل و تعالی در قرآن اصالتا به ابعاد روحانی و معنوی وجود بشر است که بازگشت دارد و این تکامل روحانی نه این چنین است که ضرورتا با توسعه مادی بشر ملازمه داشته باشد، بلکه برعکس ثروت و استقلال در قناعت است و صحت در اعتدال و پرهیز از «تمتع» (به معنای قرآنی آن) و تعالی در ازخودگذشتگی و ایثار و سلامت نفس و غلبه بر امیال نفسانی و شهوات نفس اماره بالسوء است.
هدف اسلام عدالت اجتماعی است نه فقط توسعه
منتهای حرکت تکاملی انسان و جهان و تاریخ در قرآن، الله است و این معنا در بسیاری از آیات قرآن مجید با تعبیراتی گوناگون همچون: «الی ربک المنتهی» «الی‌الله المصیر»، «ان ربک الرجعی»، «الیه راجعون»... بیان شده است. اصل و ریشه این حرکت در جوهره و معنای عالم است که جریان دارد و ماده و ظاهر عالم نیز در تبعیت از این حرکت معنوی تغییر پیدا می‌کند. بنابراین تکامل و تعالی در معارف اسلام به یک حرکت همه جانبه که در آن بعد فرهنگی و معنوی دارای اصالت است برمی‌گردد و حال آنکه در غرب تکامل به تطور حیوانی انسان از صورتهای پست‌تر حیوانی به صورتهای تکامل یافته اطلاق می‌گردد. سخن از این نیست که آیا اسلام این تطور را می‌پذیرد و انسان را موجودی از نسل میمون‌ها می‌داند یا نه، بلکه سوال این بود که آیا معنای «توسعه» با «تکامل و تعالی» در فرهنگ و معارف اسلامی انطباق دارد یا خیر؟ خیر حرکت به سوی تکامل و تعالی در اسلام، لزوما با توسعه مادی و اقتصادی همراه نیست، در حالیکه تعالی معنوی با قناعت و زهد و مصرف کمتر... ملازمه دارد. اگر حکومت اسلامی می‌خواهد برای «رشد و تکامل انسانی» برنامه‌ریزی کند، اصالتا باید به ابعاد معنوی و روحانی وجود بشر توجه پیدا کند و در مرحله اول موانعی را که راه «تعالی روحانی بشر به سوی خدا» را سد کرده‌اند، از سر راه بردارد که از جمله این موانع «فقر مادی» است. بنابراین اولا توجه به از بین بردن فقر مادی امری «تبعی» است نه اصلی و ثانیا هدف از آن دستیابی به «عدالت اجتماعی» است نه «توسعه»، برای روشنتر شدن این مطلب شاید نیاز به توضیح بیشتری باشد. چه تفاوتی می‌کند که امری «اصلی» باشد یا «تبعی»؟
تفاوت در اینجاست که امور «اصلی» خودشان لزوما و اصالتا «به عنوان محور و مبنای عمل» مورد توجه قرار می‌گیرد، حال آنکه امور «تبعی» فرعی و کفایی هستند. بدین ترتیب وظیفه اصلی «حکومت اسلامی» اصلا تزکیه و تعلیم اجتماعی است، اما چون فقر و فقدان عدالت اجتماعی مانعی عظیم در برابر این هدف اصلی است، تبعا به از بین بردن «فقر» و سایر موانع می‌پردازد و به طور موازی در جهت تکامل و تعالی معنوی جامعه برنامه‌ریزی می‌کند. بنابراین «آموزش و فرهنگ» در خدمت رفع محرومیتها و از بین بردن فقر قرار نمی‌گیرد، بلکه مبارزه با فقر در خدمت اعتلای معنوی و فرهنگی است، شاید هنوز هم روشن نشده باشد که این دو نحوه نگرش به «فقر» و «فرهنگ» چقدر با یکدیگر متفاوت است. در یک برنامه‌ریزی وسیع و درازمدت، اگر «مبارزه با فقر مادی» به عنوان محور و اصل اتخاذ شود، آنگاه «آموزش و فرهنگ» نیز به عنوان امور تبعی در خدمت آن قرار خواهد گرفت، اما اگر «اعتلای فرهنگی» (یعنی تزکیه و تعلیم) محور و اصل قرار بگیرد، آنگاه مبارزه با فقر به عنوان امری تبعی و مانعی بر سر راه تکامل و تعالی معنوی لحاظ خواهد شد (متاسفانه امروز ما از «فرهنگ» همان معنا را اختیار کرده‌ایم. که در غرب معمول است. در تمدن غرب از آنجا که نگرش ماتریالیستی بر همه وجود تفکر و منشات آن غلبه یافته است «فرهنگ» فی‌نفسه دارای اصالت و معنا نیست، «آموزش و فرهنگ» به مثابه «امور تبعی» در خدمت وجوه و مظاهر دیگر تمدن قرار گرفته‌اند. مثلا وقتی سخن از فرهنگ توسعه می‌گوید.
مقصود فرهنگی است که به محدوده آموزشهای تخصصی مربوط به توسعه اقتصادی محدود می‌گردد و حال آنکه در نظام اعتقادی اسلام که روح و معنا دارای اصالت است، ناگزیر باید معنای ثابتی برای فرهنگ اعتبار کنیم نه آنکه به تبعیت از غربی‌ها فرهنگ را در خدمت این چیز و آن چیز قرار دهیم) در نزد ما «فرهنگ» به معنای «فرهنگ اسلام» است، یعنی آن روح و حقیقت واحد و ثابتی که در مجموعه نظام اعتقادی اسلام وجود دارد و فرهنگ با این مفهوم نمی‌تواند در خدمت توسعه اقتصادی قرار بگیرد. از طرف دیگر، هدف حکومت اسلامی در مبارزه با فقر، دستیابی به عدالت اجتماعی است نه «توسعه».

نظرات بینندگان
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات