
بی شک جهاد در مقابل دشمنان در ابعاد مختلف ظهور می یابد. قبل و پس از پیروزی انقلاب اسلامی ملت فهیم و عزیز ایران در سایه رهبری، در عرصههای گوناگونی به انجام وظیفه جهاد پرداختند که از جمله آنها می توان به جهاد سیاسی در سقوط رژیم پهلوی در بهمن 1357، اشاره نمود. پس از تشکیل حکومت جمهوری اسلامی، امام خمینی با مشاهده وضعیت دانشگاهها از منظر محتوی و رویکردهای سیاسی اجتماعی دستور انقلاب فرهنگی را صادر نمود که متأسفانه با ساده انگاری آن در لایههای رویین توسط عدهای از مسئولین به فراموشی سپرده شد. گرچه بعدها این ایده در قالب عناوین شبیخون فرهنگی، اسلامی شدن دانشگاهها، جنبش نرم افزاری و تولید علم دینی توسط رهبر انقلاب مطرح گردید امّا نتیجه علمی آن عدم دستیابی به عمق موضوع گردید.
در فروردین امسال یکی دیگر از نام گذاریهای سال به نام جهاد اقتصادی رقم خورد. با توجه به آن گذشت باید دانست که جهاد در عرصههای سیاسی، فرهنگی و اقتصادی بایستی در چارچوبهای دینی صورت گیرد و آنها را در یک منظومه و به صورت سیستمی ملاحظه نمود. پرداختن به هر یک بدون توجه به سایر ابعاد کاری ابتر و لغو خواهد بود.
با نگاهی به شعار سال میتوان دریافت که شعار جهاد اقتصادی جلوه دیگر از شعار سابق مقام معظم رهبری بنام انضباط اقتصادی و اجتماعی است.
در این مقام نگارنده در صدد تبیین مبانی این شعار از منظر فرهنگی و زیر ساختهای نظری است. زیرا فرمان مقام معظم رهبری مبنی بر تدوین چارچوب برنامهای عملی برای تحقق عینی مقوله جهاد اقتصادی در جامعه، نگارنده را بر آن داشت تا به میزان وسع خود گامی در جهت تحقق منویات معظمله برداشته تا از این طریق خدمتی به نظام اسلامیمان کرده باشد.
الف ـ زیر ساختهای نظری
آنچه تقدیم میگردد حاصل تحقیقی پیرامون «مبانی نظری جهاد اقتصادی در دو نظام الهی و مادی» میباشد.
این تحقیق، تنها به منزله برداشتن گام نخست در ارائه «برنامه عملی» این مقوله است اما بر این نکته نیز تأکید میورزیم که تحقق عینی این امر جز به تأملی عمیق برای دگرگونی «ساختار فرهنگی» جامعه ممکن نمیگردد؛ بحث مزبور در قالب دوبخش «مبانی» و «راهکارها» عرضه میگردد.
قبل از ورود در اصل بحث، ذکر مقدماتی چند ضروری است:
1ـ برای پیبردن به علل عدم تحقق «جهاد اقتصادی» در جامعه باید به دنبال «ریشه فرهنگی» قضیه بود و وجود چنین معضلاتی را در عوامل فرهنگی جستجو نمود.
2ـ آنچه تأثیر مستقیمی در کیفیت تحلیل از این امر دارد در واقع به نوع نگرش به مسائل و معضلات فرد و اجتماع برمیگردد لذا تأثیر دو نوع «نظام تعاریف مادی و الهی» از انسان و جامعه در تحلیل محور فوق، روشنتر از آن است که نیاز به استدلال داشته باشد و اگر هم امری نظری و محتاج استدلال قلمداد گردد ظرف این مقال را مجال آن نباشد.
3ـ جهاد و اقتصاد به عنوان دو مفهوم متغایر قلمداد میگردد که قابل جمع تحت «یک نظام» هستند. لذا هر چند میتوان مکانیزمهای مختلفی را برای تحقق آنها در جامعه تصور نمود اما اینگونه نیست که نتوان آنها را براساس یک «مبنا» اعم از الهی یا مادی استوار کرد. و از همین جاست که سعی در ارائه روشی جامع برای جمع این دو امر متفاوت در زیر یک چتر شامل خلاصه میگردد.
4ـ برای تحقق عینی محور فوق در اجتماع، توجه به دو «ضرورت» مهم لازم است: اول اینکه باید بساط این تفکر غلط در میان خاص و عام برچیده شود که «کارهای نظری دراز مدت (در قالب مباحث آکادمیک) قابلیت اجراء ندارد و یا اگر هم قابل اجراء باشند چون مؤونه زیادی را بخود اختصاص میدهند لذا به لحاظ اقتصادی و یا سیاسی نمیتوان مصلحت نظام و جامعه را در اجرای آنها دانست. پس همان به که مجال اینگونه مباحث را تنها در کلاس درس و بحث بدانیم تا انسانهای فارغ البال برای گذران اوقات فراغت خود حرفهایی برای گفت و شنید داشته باشند»!
5ـ برای ایجاد تحولی فرهنگی در جامعه که به تبع آن شاهد حضور خوشیمن جهاد اقتصادی در میان آحاد جامعه باشیم نیازمند ارائه «نظام تعاریف» نوینی از روابط و قواعد اجتماعی نظیر امنیت، رفاه، آزادی، انضباط و مفاهیمی از این دست هستیم تا در پرتو آن بتوان تحقق این محور را براساس نظام ارزشی مبتنی بر احکام الهی مدعی شد.
6ـ اگر بخواهیم این فرمایش مقام معظم رهبری به یک «برنامه عملی» تبدیل شود ناچار از این هستیم که حرکت را از «مبانی» و تحول در زیرساخت جامعه شروع کنیم تا با جریان یافتن مبنایی «واحد» در سه بخش اصلی «سیاست، فرهنگ و اقتصاد» جامعه و با بکارگیری برنامهای عملی و متناسب در این خصوص بتوان شاهد حاکمیت روح جهاد اقتصادی که شایسته یک جامعه شیعی و انقلابی است باشیم.
حال با عنایت به این نکات، بحث خود را ابتدائاً از «مبانی جهاد اقتصادی» آغاز میکنیم.
بررسی «زیرساختهای نظری جهاد اقتصادی» در دو نظام الهی و مادی
اصولاً بحث جهاد اقتصادی را نمیتوان جدای از بحث «مبنا» مورد دقت قرار داد. آنچه امروزه اساس الگوی نظام اقتصادی غرب را تشکیل میدهد چیزی جز «تحریص و تحقیر» مادی نیست که بالطبع انگیزه حرکت در انسان را به صورت مادی تعریف کرده و خود مصرف را به عنوان یکی از شاخصههای قدرت مطرح میسازد که در این صورت قطعاً اسراف و تبذیر نیز به عنوان «انگیزه تولید» رخ مینماید! به تعبیر دیگر براساس این دیدگاه، زمانی میتوان انسان را به کار و تولید ترغیب کرد که نتیجه آن، توزیع حاصل کار بوده و مصرف افزونتر را در پی داشته باشد. در این حال انگیزه تولید رشد کرده و چرخه اقتصاد حرکتی مضاعف میگیرد.
پس زمانی میتوان انگیزه اقتصادی مردم را به صورت «سازمانی» تحریک نمود که تحریص و تحقیر، توأمان با هم اساس کار قرارگیرد؛ یعنی هم افراد جامعه نسبت بدنیا تحریص شده و هم مصرف آنها طبقاتی گردد تا با تحقیر یک طبقه در مقابل طبقه دیگر، انگیزه کار در تمامی طبقات رشد کرده و بدینسان حرکت دائمالتزاید اقتصادی در جریان باشد. حال آیا میتوان در چنین نظامی که مصرف به عنوان یکی از شاخصههای قدرت است انتظار اسراف و تبذیر را نداشت؟! آیا در جایی که اسراف به عنوان انگیزه تولید قلمداد میگردد میتوان با چنین پدیدهای به مبارزه برخواست؟!
نظامی که در آن حرص است طبعاً محرومیت هم توسعه مییابد. به تعبیر بهتر فقر مرتباً تعریف جدیدی پیدا میکند. در این تعریف، تحریکاتی که از سوی عناصر اجرائی و سردمداران حکومت ایجاد میشود بگونهای است که هر طبقه بصورت روزافزون حریصتر شده و فاصله هر یک از آحاد جامعه با آرزوهای ریز و درشتشان بیشتر میشود. این وضعیت منجر به تحرک مادی افراد برای رسیدن به آنچه در ذهن خود کمال میپندارند میگردد. لذا صحیح است که مکانیزم تسلط برانگیزش عمومی و توسعه آنرا در یک نظام مادی، تحریک روزافزون و القاء روحیه آزمندی در تکتک افراد جامعه بدانیم.
قطعاً این نوع تحریکات و القائات، نیازمند نوعی خاص از «ارتباط» است که امروزه طراحان و نظریهپردازان جوامع، به کمتر از سطح «اتوماسیون» برای انواع ارتباطات صنعتی، اطلاعاتی و... رضایت نمیدهند. از اینرو ایشان قائلند اگر بناست تحریص اجتماعی، اساس تحریک روانی مردم باشد باید بتوان در صورت ضرورت سریعاً مدل تحریص را تغییر داد و مردم را به انواع جدیدی از تلذذات ما دی مشغول کرد. آیا اگر مرکزی همچون رادیو و تلویزیون مجهز به کامپیوتر نباشد میتواند از یک تصویر (همچون وارد شدن توپ در یک دروازه) و از زاوایای گوناگون، تصاویری متفاوت ارائه دهد؟ اگر قرار بود همین عمل را بصورت مکانیکی و یا دستی انجام دهند قطعاً زمان و هزینه زیادی باید صرف میگردید تا همان تصاویر با کیفیتی پائینتر ارائه گردد بنابراین امروزه از کامپیوتر بعنوان یکی از مصادیق وسایل ارتباطی آنهم به شکل اتوماسیون میتوان استفاده کرد و از این طریق در قوه واهمه افراد تصرف نمود.
امروزه در نظام پیچیده ارتباطی مادی، اساس کار بر توسعه ارتباطات اعم از یک شکل ساده ارتباطی تا انواع ارتباطاتی که در ترمینالهای اقتصادی، فرهنگی، خبری و سیاسی مطرح است قرار میگیرد. با این وصف سرعت ارتباط و توسعه مقیاس آن، ضرورت حیاتی پیدا میکند چون اصولاً این نوع توسعه همچون دارا بودن قدرت نظامی، نقش مهمی در توسعه اقتصادی و اجتماعی بازی میکند!
البته ما نیز قائل به ضرورت توسعه ارتباطات در یک جامعه اسلامی میباشیم اما اینکه کیفیت، مکانیزم و موضوعات این توسعه الزاماً به همان شیوه و در قالب همان موضوعاتی باشند که امروزه در تمدن مادی دنبال میشوند با کسانی که قائل به چنین نظریهای هستند مخالفیم.
به نظر میرسد سیاست «حذف یارانه» (سوبسید) نیز در همین راستا قابل توجیه است. چرا که معتقدین به چنین سیاستی گمان میکنند اگر سیاست دولت همواره بر پرداخت یارانه به افراد کم درآمد جامعه باشد دیگر معنا ندارد که چنین قشری که اتفاقاً اکثریت جامعه را نیز تشکیل میدهند انگیزهای برای تولید، تحصیل و سازندگی داشته باشند چرا که میدانند بالاخره دولت حاکم بنحوی آنها را تأمین میکند. لذا ناچار از حذف آن هستیم تا مصرف به صورت طبقاتی درآمده و تحقیر و تحریص توأماً بوجود آید و به دنبال آنها امکان تحریک ایشان به فعالیت بیشتر فراهم گردد! اخیراً برخی از نظریه پردازان غربی در یکی از تزهای مدیریتی خود چنین آوردهاند که یکی از علل اساسی پائین آمدن کارآیی کارگران و کارمندان اروپایی را باید در وجود «امنیت شغلی» که به صورتی افراطی درآمده است دانست چرا که وقتی فرد احساس کند که به لحاظ مادی کاملاً تأمین شده است و در صورت اخراج از کار میتواند با بیمه بیکاری و... گذران عمر کند چرا باید خود را ملزم به انجام مطلوب وظائف محوله بداند؟!
با توجه به مطالب پیشین طراحی الگوی عملی «تولید و توزیع و مصرف» باید منطبق بر دیدگاه ما نسبت به انسان و نیازهای او باشد. از اینرو نمیتوان از سویی جایگاه او را تا مقام «خلافت الهی» ارتقاء و از دیگر سو با اتخاذ تدابیری نسنجیده او را تا حد یک مصرفکننده صرف تنزل داد. مسلماً عدم انطباق «الگو» با «مبنا» علاوه بر اینکه امری نامطلوب بشمار میرود اصولاً به لحاظ عملی نیز قابل تحقق نبوده و نتایج زیانبار خود را بر آحاد جامعه تحمیل خواهد نمود. چرا که اولاً توفیق الگوی نظام غیر در جامعه ما مبتنی بر پرورش انسان متناسب با آن اهداف است که چنین قدرتی را نمیتوان در هیچکس جز اولیاء معصوم الهی که محور تکوّن تاریخند یافت. لذا حتماً نمیتوان جامعهای شیعی مثل جامعه خود را آن چنانکه نظام مادیت، طالب آن است ساخت. و هیچ یک از الگوهای تجربه شده در نظامهای الحادی را به صورت موفق در اینجا پیاده کرد.
ثانیاً اگر هم چنین الگوهایی موفق باشند به هر میزان که به آن الگوها برای توسعه جامعه خود تمسک جسته و به شاخصههای بینالمللی در امر توسعه نزدیکتر شویم به همان میزان در جوهره مادیت منحل گردیده، ایمان و فکر و رفتار افراد جامعه را به لوث پرستش دنیا آلوده کرده و از شاخصههای توسعه الهی دور شدهایم. طبیعی است در چنین حالتی آن نظامی که میخواهد دنیا را تحت تأثیر قرار دهد قطعاً نظام اسلامی ما نخواهد بود چرا که ناخواسته به صورت قمری از اقمار نظام الحادی در آمده است.
عوامل زیادی در پیدایش موضوع جهاد اقتصادی مؤثرند که براساس مبنای مختار، همگی در قالب عوامل مختلف «سیاسی، فرهنگی و اقتصادی» میگنجند. البته تمامی این عوامل بنوبه خود قابل تبدیل به شاخصههای خردتری هستند. اما مهم این است که ما بتوانیم کار را از یک «مبنا» شروع و با یک «برنامه» ادامه دهیم. متأسفانه کسانی که در مورد این مقوله به بحث پرداختهاند نوعاً به بررسی شاخصههای خرد همچون عوامل مدیریتی (اعم از عوامل فرهنگی، اقتصادی و غیر آن) و یا مسئله ارتباطات و... اکتفاء کرده و نقش این عوامل خرد را در پیدایش، توسعه و یا تضییق دایره جهاد اقتصادی مورد دقت قرار دادهاند؛ غافل از آنکه قبل از طرح چنین بحثهایی، ضرورت داشت از مبانی حاکم بر این عوامل سخن گویند و با تنقیح زیر ساخت اصلی آنها خود و دیگران را به قضاوتی صحیح دراین باب رهنمون سازند.
مسلم است که «هدف» و «مبنا» همان ضابط و شاخص تعیین روابط هستند که براساس آنها میتوان چارچوب برنامههای «خرد، کلان و توسعه» را پیریزی نمود. از اینرو هر کدام از دو نوع انگیزه مادی یا الهی اگر قرار باشد به صورت آثار عینی متبلور شوند محتاج برنامه خاص خود هستند لذا نمیتوان هر دو نوع انگیزه را با برنامهای واحد محقق کرد چرا که در این صورت بخاطر تناقض دائمی بین خاستگاه آنها حتماً باید شاهد تشتت روحی و تنش عملی در میان افراد جامعه باشیم.
خوشبختانه بخاطر سابقه تاریخی «تشیع» در جامعه ایران، شاهد حضور جهاد اقتصادی در روح افراد جامعه بودهایم ولی مهم این است که اگر این انقلاب روحی (و در واقع سیاسی) تبدیل به یک انقلاب فکری و فرهنگی نشود نمیتوان انتظار تبدیل چنین انگیزه مقدسی را به برنامه متناسب با آن داشت. به تعبیر بهتر چون واسطه بین انقلاب سیاسی (تغییر تمایلات) با انقلاب اقتصادی (تغییر آثار و رفتار) همان انقلاب فرهنگی (تغییر ادراکات) میباشد لذا اگر تحول فکری متناسب با دو انقلاب مزبور صورت نپذیرد بدون تردید انقلاب سیاسی نیز که در بهمن 57 صورت پذیرفت تداوم نخواهد یافت.
در این صورت به هر میزانی که انقلاب فرهنگی واقعی صورت پذیرد به همان میزان نیز انقلاب سیاسی در تداوم راه خود موفق خواهد بود. اکنون در جامعه ما، هم وجدان انقلابی ایجاد شده است و هم در پرتو تبدیلش به وجدانکاری کارهای بسیار بزرگی صورت گرفته است که اگر چنین انگیزه انقلابی وجود نداشت و یا قرار بود انگیزهای مادی جایگزین آن شود قطعاً وجود چنین برکاتی را شاهد نبودیم. اما نکته مهم اینجاست که اگر قرار باشد وجدان انقلابی در جامعه ما تداوم یابد و تا حد برنامهریزی توسعه اقتصادی جامعه پیش رفته و در نهایت، جهاد اقتصادی متناسب با چنین برنامهای نیز ایجاد گردد باید انقلاب فرهنگی هماهنگ با آن صورت گیرد والاّ چنین انگیزهای هیچگاه به مرحله برنامهریزی و تحقق عمل اجتماعی متناسب با خود نمیرسد.
اما آنچه که باید در هر نوع برنامهریزی مد نظر قرارگیرد عدم غفلت از «جهت» کلی حاکم بر برنامه است چرا که برای حرکت بطرف مقصد، مستلزم شناخت وضعیت موجود و مقدورات و موانع عینی، وضعیت مطلوب و بالاخره طریق انتقال از وضعیت اول به وضعیت بعدی هستیم. حال اگر از جهت حاکم بر هر کدام از برنامههای متناسب با این مقاطع، غفلت شده و در هر مقطعی هدفی خاص، چارچوب برنامه را مشخص نماید مسلماً در عمل دچار سردرگمی و حیرت شده و راه بجایی نخواهیم برد. بنابراین تمامی برنامههای کوتاه مدت، میان مدت و دراز مدت ما باید براساس یک مبنا، یک هدف و یک روش، طراحی و به مرحله عمل در آید. هر چند که مقدورات ما در برنامهریزی کوتاه مدت، محدودتر و دایره تصرفاتمان کوچکتر است اما مهم این است که همواره باید حافظ «جهت» بود و لحظهای از آن غفلت نکرد. پس اگر جهت برنامهریزی جامعه همسو با هدف نظام سرمایهداری بود حتماً «توسعه استکبار» را به دنبال خواهد داشت که بالطبع نمیتواند موجد «وجدانکاری انقلابی باشد که لازمه درگیری با نظام استکبار در هر سه بعد سیاسی، فرهنگی و اقتصادی است.
ممکن است گفته شود هر چند که به لحاظ تئوریک، مطلب فوق قابل پذیرش است اما وقتی که در صحنه عینیت وارد میشویم مجبور به تغییر رویه و اتخاذ شیوهای متفاوت با آنچه در مقام نظر پذیرفته بودیم میشویم. مثلاً اکنون در جامعه ما وضع بگونهای است که نه میتوان کار برنامه و برنامهریزی را کنار گذاشت و شاهدی خاموش بر اختلال نظام بود و نه فعلاً الگوی کاملی برای طراحی و اجرای برنامههای سه گانه کوتاه مدت، میان مدت و دراز مدت که مبتنی بر وحی باشد در اختیار داریم. لذا ناچار از تمسک به الگوهای تجربه شده کشورهای دیگر (لااقل در کوتاه مدت و یا میان مدت) هستیم تا بتوان تا زمان تدوین کامل الگوی متخذ از قرآن و سنت، به رتق و فتق امور پرداخته و از رکود حرکت انقلاب مانع شد.
در جواب به این اشکال باید دانست اتفاقاً آنچه در جامعه ما و در میان صاحبنظران وجود دارد نه تنها اختلاف در اتخاذ شیوههای عملی است بلکه در خصوص آن موضع تئوریک نیز اختلاف نظر شدیدی وجود دارد. واقعیت آن است که اصولاً اختلاف برداشت در شاخصههایی نظیر شاخصه جهاد اقتصادی و... ناشی از اختلافی ریشهای و زیربنایی است که نمود آن را در ارائه نظرات متفاوت در خصوص شاخصهها و یا اصول برنامههای عملی شاهدیم. لذا اگر میبینیم عدهای برای تقویت جهاد اقتصادی در جامعه از شیوههای مجربی چون اختصاص پاداش اقتصادی برای تولید کنندگان عرصه اقتصاد و یا ... نام برده و به آنها تمسک میجویند باید ریشه چنین تفکراتی را در مبنای نظری مورد پذیرش ایشان جستجو کرد.
بنظر میرسد در یک مرحله، منشأ چنین موضعگیری ناقصی را باید در مرزبندی بین دو حیطه مربوط به «انگیزههای اسلامی» با «برنامه توسعه» دانست که چون قادر به جمع بین این دو مسئله نیستند لذا برای هر کدام یک حوزه جداگانه قائل میشوند. البته قول به چنین انفکاکی بنوبه خود ریشه در اعتقاد به جدایی «دین» از «علم» دارد که قرنها به عنوان مدلی ناقص مورد استفاده نظریهپردازان شرق و غرب بوده است. اما ما چنین بینشی را که برای تلاشهایی چون برنامهریزی و طراحی الگو، ارزشی علمی قائل میشود و دین را از ورود در این وادی برحذر داشته و آنرا در عرض علم پذیرا میشود باطل میدانیم.
به تعبیر دیگر این نگرش، قائل به انفکاک کامل و دائمی دو حوزه مربوط به دین از طرفی و عقل و حس از طرف دیگر میباشد که بالطبع منجر به تفویض بخشی از امور به عقل و حس بشری شده و دین را از دخالت در آن منع میکند لذا حکم جواز اخذ الگو از هر کسی و از هر جایی را برای خود صادر مینماید. حال تمام کلام در اینجا همین است که اگر ما قائل به چنین جوازی شویم حتماً در اتخاذ شیوه و یا طراحی انواع برنامهها اعم از کوتاه مدت و یا دراز مدت نیز از الگوهایی که هیچ تلائمی با نظام حساسیت حاکم بر جامعه ندارد بهره خواهیم برد. لذا چرا ما را از انکار صحت چنین برنامههایی برحذر داشته و بطور مطلق از جهتگیری صحیح حاکم بر آنها دفاع مینمایند در حالی که نگرش مزبور از ریشه، محکوم به بطلان و زوال است؟!
پس این تصور صحیح نیست که چون کار کوتاه مدت، مجالی برای عرض اندام ندارد لذا میتوان از هر الگویی برای طراحی آن بهره جست اما برای برنامههای دراز مدت حتماً باید از الگوهای متناسب با آرمانهای جامعه استفاده کرد! مسلماً چنین بینشی قابل دفاع نیست. مثلاً اگر گروههایی چون جبهه ملی و یا لیبرالیستها بخواهند برای ایجاد جهاد اقتصادی در جامعه ما برنامه کوتاه مدتی ارائه دهند حتماً مسیری را که برای رسیدن به چنین برنامهای قرار میدهند غیر از آن چیزی است که هم اکنون وجود دارد و یا باید باشد چرا که آنها ارزشهای انقلاب و اسلام را قید برنامه خود نمیدانند.
همچنین اگر کسی توهّم کند که مبانی نظام سرمایهداری و یا الگوی اقتصاد آزاد هیچگونه تنافی و غیریتی نسبت به نظام اقتصاد اسلامی ندارد و اگر هم تغایری به چشم بخورد قابل اغماض است حتماً در کوتاه مدت، برنامه دیگری را برای اجراء ارائه میدهد چرا که همین اعتقاد، زاویه نگرشی را برای او ایجاد کرده است که در زیر بنا و روبنا با ما هم آوا نباشد. اما اگر سیاست کلی خود را جریان انقلاب فرهنگی در جمیع جهات قرار دهیم باید برنامه کوتاه مدت و درازمدت خود را نیز هماهنگ با همین استراتژی فرهنگی طراحی نماییم لذا نمیتوان در کوتاهمدت بگونهای متغایر (بلکه متناقض) با برنامه نهایی خود عمل نمود. پس میپذیریم که سازماندهی مقدورات موجود جامعه در کوتاه مدت امری ضروری است اما این نوع سازماندهی بخاطر اختلاف در سیاستگذاریهای کلان جامعه متفاوت میشود.
سه نگرش مربوط به رابطه بین ارزشهای اسلامی و الگوهای موجود
اصولاً تحقق عینی جهاد اقتصادی باید بدوراز الگوبرداری از روش موجود جهانی باشد. براین اساس در اینجا مناسب است به رابطه بین «ارزشهای اسلامی» با «الگوها و علوم موجود» اشارهای گذرا بشود. اصولاً سه نوع نگرش متفاوت در این رابطه وجود دارد:
عدهای معتقدند که ارزشهای انقلاب و اسلام جدای از استفاده از علوم و تکنولوژی مطرح است و اصولاً ربطی به هم ندارند لذا حوزه هر یک جدای از حوزه دیگری است. برخی نیز عقیده دارند که به راحتی میتوان در عین حفظ ارزشها از علوم موجود بهره جست. و بالاخره کسانی میگویند برای حفظ و توسعه ارزشهای الهی در شکل مطلوب آن ناچار از تحول در معادلات علمی بوده و برای تحقق چنین امری وجود یک انقلاب فرهنگی، اجتناب ناپذیر است.
حال هر کدام از این سه بینش قطعاً در تدوین و طراحی برنامههای کوتاهمدت ، میانمدت و درازمدت جامعه تأثیر گذاشته و هر کدام نوعی برنامه خاص را ارائه میدهد. لذا نمیتوان گفت که در کوتاه مدت، تنها یک راه وجود دارد و گریزی از آن نیست! چرا که چنین انتخابی نسبت به این رویه مشخص در کوتاه مدت، مربوط به یکی از سه بینش مزبور است که در صورت تغییر در دیدگاه خود ناچار از تغییر گزینش بوده و باید برنامه دیگری را برای عملی ساختن آرمانهای خود در جامعه انتخاب و طراحی نماییم.
از اینرو آنچه که به عنوان مباحث تئوریک (و مشخصاً با عنوان مبانی) طرح میشود صرفاً بحثی نظری که قابلیت تبدیل شدن به برنامه را نداشته و در حد گفت و شنید محافل علمی باشد نیست بلکه از ابتداء در صدد بیان «مبانی برنامهریزی» بودهایم که براساس آن بتوان هر سه نوع برنامه را پایهریزی نماییم. هرچند که معترفیم آنچه گذشت در مقام بحث از روش تبدیل مبنا به الگو نبوده است اما مدعی هستیم که چنین مبنایی قابلیت چنان تبدیلی را داشته و در هر مرحلهای میتوان الگوی متناسب با آنرا طراحی کرد.
لزوم «مجموعهنگری» در امر برنامهریزی
شایان ذکر است زمانی میتوان از مبنای پذیرفته شده به شکل مطلوب استفاده کرد و آنرا در تمامی وضعیّتها (اعم از موجود یا مطلوب) جریان داد که از قدرت «مجموعهنگری» در تعیین سیاستها و برنامه برخوردار باشیم. لذا نمیتوان ضرورت ایجاد روحیه «تعاون اجتماعی» در جامعه را امری تمام فرض نمود اما از «قید» الهی یا الحادی بودن آن غفلت کرد. به تعبیر بهتر تعاون، یا تعاون بر «اثم» است و یا تعاون بر «برّ». حال اگر تنها از تعاون، ضرورت ایجاد آن در جامعه و تبدیل نمودن تمایلات متفرّدانه حاکم بر افراد به روحیهای اجتماعی و سازمانی سخن گفتیم اما قید اصلی آن را لحاظ نکردیم در واقع به بینش انتزاعی و تجریدی دچار شدهایم که حتماً ما را در گزینش و طراحی بهترین برنامه با موفقیت روبرو نخواهد کرد. اگر کسی مدعی شود که آهن ساختمان همان فرمولی را دارد که آهن خون دارد آیا جای تعجب ندارد؟! پس همانطور است تعاون بر اثم و تعاون بر برّ. لذا نمیتوان هر یک را به صرف اشتراک صوری در لفظ، محکوم به یک فرمول، یک معادله و یا یک برنامه دانست.
البته میپذیریم که در جامعه امروز ما معضل غلبه خواستهای فردی بر تمایلات اجتماعی در بسیاری از امور وجود دارد اما براستی چگونه میتوان آن را مرتفع ساخت؟
اصولاً چه تعریفی از فرد، جامعه و سازمان داریم و از چه طریقی میتوان روحیه فردی را به روحیه سازمانی تبدیل کرد؟
آیا اصلاً سازمانی را که ما مدعی ضرورت آن هستیم به معنی وطن و خاک است و یا به معنی «امت اسلامی»؟
اگر معنای دوم را پذیرفتیم بالطبع روابط، انگیزهها و نحوه ارتباط در آن غیر از صورت اول خواهد بود. آیا ما نیز همچون آمریکا در صدد ایجاد سازمانی جهانی مثل سازمان ملل هستیم تا در سایه آن بتوان اتحاد ملل جهان را سازماندهی نمود؟! مسلماً خیر! پس به محض آنکه از سازمان امم اسلامی و در یک رتبه بالاتر، از سازمان امم توحیدی و الهی که جز خدا را نمیپرستند صحبت میکنیم باید به فکر تدوین یک قانون اساسی متناسب با این آرمان (البته غیر از آنچه هم اکنون به عنوان منشور سازمان ملل مطرح است) باشیم که در آن مذهب ولامذهب در کنار یکدیگر قرار نگیرند. لذا اگر هم بحث از ساماندهی مردم و ضرورت آن میکنیم باید منظور خود را دقیقاً مشخص نماییم. اگر آن را به معنی ایجاد انگیزه طرفداری از حکومت اسلامی میگیریم در واقع معتقد به ایجاد انگیزه اقتدار اجتماعی اسلام و غلبه آن بر انگیزه جلب منافع شخصی هستیم که بالطبع مکانیزم خاص خود را طلب میکند؛ یعنی غیر از آنچه که قرار است انگیزه خودخواهی در شکل اجتماعی آن را بر انگیزه دفاع از منافع شخصی غلبه دهد. پس برای هر کدام از تعاریف، ارائه یک مکانیزم خاص نیز ضروری است.
هر چند که اینک بحث در مورد شیوه جریان دادن وحی در معادلات و به تبع، تبیین معادلات اسلامی نیست اما بر این نکته اصرار داریم که اتخاذ هر بینشی تأثیر تام بر گزینش و تدوین برنامهها داشته و حتماً بر موضعگیری عینی ما مؤثر خواهد بود. چه اینکه وقتی که ادعای پیاده کردن مدل «تعاون» غربی را در جامعه اسلامی خود داریم گواه بر این است که هنوز «جهتدار بودن» مفهوم تعاون را نپذیرفتهایم. و یا اگر تعاون را در هر نظامی به معنای برتری دادن دیگری بر خود و یا همکاری سازمانی با دیگران معنا میکنیم نشاندهنده برخورد انتزاعی با این مقوله است.
آیا براستی «عشق الهی» را به ایثار تبدیل کردن، همان معنایی را دارد که تبدیل «عشق مادی» به ایثار دارد؟! آیا بر هر کدام میتوان نام تعاون گذاشت و با غفلت از قید اصلی آن هر یک را قابل اجراء در هر نظامی دانست؟! آیا ایثار یک رزمنده مسلمان که در عین تشنگی، آب را به دیگری میدهد تا مصداق این آیات شریف باشد که: «ویؤثرون علی انفسهم ولو کان بهم خصاصة» و «یحبّون الطعام علی حبّه مسکیناً و یتیماً و اسیراً» و یا «انّا نخاف من ربّنا یوماً عبوساً قمطریراً» را مثل ایثار یک سرباز آلمانی در عین غلظت مادی و الحادیش میدانیم؟! آیا آن ایثار ناشی از چنان حب و خوفی مثل از جانگذشتگی آن سرباز مادی است که احیاناً برروی مین میرود و کشته میشود؟!
آسیبشناسی عدم حاکمیت ارزشهای انقلابی بر برنامههای موجود توسعه
مناسب است در اینجا تأملی در مورد علت عدم جریان کامل ارزشهای انقلابی در برنامههای اول و دوم توسعه داشته و مشکل را از زاویهای دیگر مورد دقت قرار دهیم.
قبل از پاسخ به این سؤال باید دید که جایگاه «عقل» کجاست و محدوده تمسک بدان چگونه است؟ آیا عقل میتواند در کنار وحی به عنوان منبع مستقل شناخت مطرح گردد، یا باید در طول آن و به عنوان تابعی از وحی عمل کند؟ گاهی تعریف بگونهای است که لازمه اولیه آن عدم جریان ارزشها در برنامه است. اگر از یکسو قائل به تبعیت تفکر و منش خود، از تفکر و رفتار انبیاء الهی بوده و از دیگر سو باطن تعقل خود را تولی به ایشان قرار نداده و «عقل» را یکی از منابع مستقل شناخت بدانیم که دارای مبادی و روش خاصی برای خود میباشد فکر میکنید چنین تناقضی در قول و فعل، منجر به چه معضلی میگردد؟ ممکن است این افراد جواب دهند عقل را میتوان براساس دستور انبیاء بکار بست و از این طریق وحی را جاری ساخت؛ اما براستی چگونه؟! آیا غیر از این است که اگر بخواهند عقل را براساس این دستورات بکار گیرند باید از این مدعا که «عقل، یکی از منابع شناخت است و خود دارای مبادی و روش بدیهی است» دست برداشت؟
زیرا به محض آنکه بداهت مبادی و روش عقلی را ادعا نمودند در واقع پذیرفتهاند که عقل هم مستقلاً میفهمد! لذا زمانی که میخواهند آن را با شرع و وحی هماهنگ کنند بالاجبار آنها را کنار هم گذاشته و قائل میشوند برهان و قرآن یکی است! به تعبیر بهتر وقتی که بحث از دینی شدن برنامه و یا دینی شدن فلسفه میکنند چنین استدلال میآورند که چون اسلام، علم را میپذیرد پس مجازیم که به صورت علمی برنامهریزی کنیم! و یا چون اسلام، عقل را تأیید کرده است لذا تا هر جا که برهان رفت و هر چه را که اثبات کند اشکالی پیش نمیآید چرا که آن فلسفه را اسلام امضاء کرده است! یعنی علت اسلامی بودن فلسفه این است که اسلام با عقل، مخالف نیست و عقل هم هر کجا که از مبادی صحیحی شروع کرده و در روش هم به خطا نرود بگونهای که شکل قیاس، «شکل اول» بوده و از بدیهیات، آن هم «اولیات» آغاز کند کافی است که مورد تأیید قرآن قرار گیرد. اما حقیقت این است که چنین روشی در فلسفه، روش تعبد به وحی نیست. از اینرو همین اختلاف در این مقام بمثابه بروز اختلاف در اولین بیان فلسفی است که حتماً تأثیر خود را در بعد نظری و کیفیت تمسک به شیوههای عملی خواهد گذاشت.
بیان دیگر استدلال این گروه چنین است که حجت الهی بدو صورت ظاهری و باطنی است که نوع باطنی آن همان عقل است که قوه مدرک کلیات بوده و دارای روش و مبادی بدیهی است. حال عین همین کلام نیز در عرفان و مکاشفات میآید به این صورت که وقتی مکاشفهای بر قلب واقع میشود حقایق عالم بر آن منکشف میگردد اما چون حقایق، تعدد بردار نیست لذا میتوان در نهایت چنین نتیجه گرفت که پس «عرفان و قرآن و برهان» یکی است! پس میبینیم که قائلین به چنین دیدگاهی مجبورند هماهنگی این حقایق را به این صورت تعریف کنند که در واقع عرفان و برهان اموری مستقل هستند که در عرض قرآن و وحی مطرح میشوند اما عاملی که هماهنگ کننده این سه بناست در واقع کسی است که از خارج بر آنها احاطه داشته و بر تمامی معادلات هستی حاکم است. به تعبیر دیگر خداوند متعال، عقل و قلب و وحی را به صورت هماهنگ خلق نموده زیرا همان خدایی که وحی را آفریده، کسی است که عقل و قلب را نیز خلق کرده و به انسان، بدیهیات و مکاشفات را ارزانی داشته است. لذا اگر کسی عقل خود را براساس همان روش بدیهی بکار گیرد میتواند آن را با همان وحیای که مخلوق دیگر خداوند است یکسان و هماهنگ کند.
اما آنچه میگوییم در واقع تعریف دیگری است که از «هماهنگی» ارائه داده و در آن «اختیار» را دخیل میدانیم بگونهای که همواره جوهره چنین واقعیتی را میتوان در عقل و برهان و یا قلب و عرفان بوضوح دید هر چند که در عین حال منکر فطرت سلیم نیز نیستیم. با این وصف، شکلگیری اختیارِ جاری در عقل و قلب اما براساس تولی به وحی بگونهای که اصل در جریان آن همین تولی باشد به میزانی است که این تولی جریان دارد که به تبع آن، «حجیت» ادراکات و یا مکاشفات قابل دفاع خواهد بود. لذا ما برخلاف معتقدین به دیدگاه اول، قائل به «برابری» این حقایق نیستیم بلکه بحث از میزان حجیت (به تبع میزان تولی نسبت به وحی) میکنیم؛ همچنانکه در باب «فقه» نیز همگی بر ملاک حجیت، اعتراف و عنایت دارند در «فلسفه» نیز باید بر همین شیوه سلوک کرد و هماهنگی آن سه امر را بدین صورت تمام نمود.
از آنچه گذشت معلوم شد که کلاً دو روش برای هماهنگ سازی وجود دارد که بالطبع دو دیدگاه مختلف فلسفی نیز مطرح میشود.
حال به همان سؤال برمیگردیم که اشکال کار برنامه توسعه کشور در کجاست که نمیتوان مدعی حاکمیت روح «تعبد به وحی» بر آن شد؟ مسلماً قائل نیستیم که هم اکنون با اجرای برنامه، خلاف شرعی صورت میگیرد. بلکه تمامی اشکال را متوجه «مبنای» حاکم بر برنامه میدانیم؛ یعنی این برنامهها مبتنی بر بینشی است که باعث قربانی شدن تدریجی ارزشهای انقلاب میشود چرا که اصولاً چنین دیدگاهی قائل به ضرورت جریان این ارزشها در موضعگیریهای خرد و کلان نظام نبوده و اموری همچون برنامهریزی را غیر مرتبط با دین میداند لذا معتقدند این امور ربطی به اسلام و غیر اسلام ندارد! غافل از آنکه همین اعتقاد به عدم ربط، از یکسو باعث طراحی یک برنامه مستقل و بیگانه میشود و از دیگر سو بخاطر انتظارات جامعه از نظام کارشناسی، در صدد هماهنگی جبری آن با مبانی انقلاب و اسلام برمیآید که چون جمع بین این دو امر ممتنع است لذا همواره شاهد حذف یکی به قیمت بقای دیگری بوده و خواهیم بود. حال آنکه بدیهی است که تمسک به برنامههای ناشی از مبانی مادی نخواهد توانست ما را در اجرای احکام الهی در جامعه یاری نماید.
پس اگر بخواهیم اصول انسانشناسی متخذ از وحی را به نظام اجتماعی تبدیل نماییم تا از این رهگذر به پرورش انسان الهی در جامعه خود نائل شویم ناچار از طراحی برنامه متناسب با مبانی پذیرفته شده خود هستیم زیرا اگر نتوانیم میزان تولی خود را به دین بگونهای رشد دهیم که برای سازماندهی اجتماعی بر مبنای دین قادر به سازماندهی باشیم طبیعی است که نتوانیم احکام الهی را در حیات اجتماعی بشر جاری کنیم؛ یعنی دین در عینیت، «دینِ حداقل» میشود که تنها مختص مناسک فردی بوده و در دراز مدت باعث میشود که روابط اجتماعی جامعه از الگوی نظامهای مادی متأثر شود که در این صورت عملاً پرستش فردی خداوند متعال هم ضیق میشود. بنابراین برای آنکه پرستش خداوند متعال در فرد و جامعه جاری شده و مناسک خداپرستی، مناسک حیات فرد و اجتماع قرار گیرد باید بتوانیم مبانی خود را به نظام اجتماعی تبدیل کنیم و این همان کاری است که مقام معظم رهبری در بسیاری از موارد موضوعاتی را به شورای عالی انقلاب فرهنگی محول نمودند تا نسبت به پیریزی برنامه های فرهنگی و اجتماعی، عنایت لازم را مبذول دارند. اما تحقق این امور منوط به تحقق انقلاب فرهنگی در جامعه است والاّ تا زمانی که نتوان الگوی جامع نوینی را جایگزین الگوی فعلی کرد این مشکلات کماکان وجود خواهد داشت. چه اینکه اگر این مبنا را بپذیریم که این امور مربوط به دین نبوده بلکه تنها در دایره عقل قابل تعریف است چرا که شارع در اینگونه مسائل، احکام تأسیسی نداشته و تنها به امضای الگوها و برنامههای عملی میپردازد آنگاه این حقیقت را هم باید پذیرفت که برای طراحی برنامههای مبتنی بر وحی اصولاً نیازی به انقلاب فرهنگی نیست و تنها با استفاده آزاد از دستاوردهای دیگران و نسخهبرداری از دیگر الگوها میتوان پاسخگوی نیازهای مادی و معنوی جامعه بود.
ب ـ راهکارهای اساسی تحقق عینی جهاد اقتصادی
برای تحقق عینی جهاد اقتصادی در ابتدای کار میبایست با دیدی عمیق و جستجوگرانه و کارشناسانه نظرات و مطالب ارائه شده از جانب مقام معظم رهبری را تبیین نمود. برای این امر باید از خواندن و فهم مطالب با سرعت خاص روزنامهها و کتابهای معمولی صرفنظر نمود بلکه با این نگرش که این مطالب، نسخههای شفابخش یک معضل اجتماعی برای جامعه دردمند است بایستی با آن برخورد نمود که بدنبال آن باید دارو را خوب شناخت و تهیه نمود و بر اساس نظم و دقت خاص تعیین شده آنرا مصرف نمود. هرگونه بیمبالاتی و بیاعتنایی به هر قسمت از آن عوارض و مضرات خاص خود را در پی دارد.
در این قسمت معنای جهاد اقتصادی را ذکر کرده و سپس اشارهای به چند راهکار اصلی در این محور خواهد گردید.
اقتصاد = میانهروی، در هر کاری باندازه خرج کردن.
اقتصادی = یکی از رشتههای علوم اجتماعی است که در باب کیفیت فعالیت مربوط به دخل و خرج و چگونگی روابط مالی افراد جامعه با یکدیگر و اصول و قوانینی که بر امور مذکور حکومت میکند و وسایلی که باید در عمل با توجه به مقتضیات زمان و مکان اتخاذ شود تا مقتضیات سعادت و ترقی جامعه و رفاه و آسایش افراد آن تأمین گردد، بحث میکند.
جهاد
واژه «جـهـاد» از ریـشـه «جـَهـْد یا جُهْد» به معناى مشقّت و زحمت و همچنین به معناى توان و ملاقت اسـت و «جـهـاد» و «مـجـاهـده » یـعنى به کار بستن توان در دفع دشمن. البته این کوشش به صورتهاى مختلف انجام مىگیرد، زیرا حمله و هجوم دشمن به شیوه هاى مختلف است و اما لفظ «قتال» به معناى مقابله نظامى و درگیرى با دشمن است .
جـهـاد عـلاوه بـر مـعـنـاى لغـوى ، اصـطلاحى شایع در فرهنگ اسلامى است و در تعریفى آن چنین گفته اند:
«اَلْجـَهـادُ شـَرْعـاً بـَذْلَ النَّفـْسِ وَ مـالِ وَالْوسـْعِ فـِى اِعـْلاءِ کـَلَمـَةِ اِلاسـْلامِ وَ اِقـامـَةِ شـَعـائِرَ الایمانِ»
مـعـنـاى شـرعـى و اصـطـلاحـى جـهـاد عـبـارت اسـت از نـثـار جـان و مال و توان در راه اعتلاى اسلام و بر پا داشتن شعارهاى ایمان .
جـهـاد چـنـانـچـه از جَهد ـ به فتح جیم ـ باشد، به معنى سختى و مشقت است ، و اگر از جُهد ـ به ضم جیم ـ باشد، به معنى توان و صرف نیروست .
در اصـطـلاح شـرع و فـقـه اسـلامـى بـه ایـثـار جـان و مـال در جـنـگ بـا دشـمـنـان اسـلام به منظور اعتلاى پایگاه اسلام و اقامه شعائر دینى و ایمانى اطلاق مى شود
بدین ترتیب «جهاد اقتصادی»، نظم و قاعده داشتن امور و روابط مالی افراد جامعه و همچنین اصول و قوانین حاکم بر آنها برای رسیدن به یک هدف والا میباشد.
تنوع و مراتب جهاد اقتصادی در جامعه
در این جا نیز میتوان تعدد و مراتب «جهاد اقتصادی» در جامعه را به اختصار ذکر نمود.
برای جهاد اقتصادی، میتوان سه عنوان دولتی، صنفی و فردی ذکر نمود. این جهاد میتواند برای سه دسته از افراد جامعه بنامهای «مدیران»، «کارشناسان» و مجریان مطرح باشد. بنابراین میتوان جدول زیر را برای دستهبندی و طبقهبندی جهاد اقتصادی ارائه داد.
بنابراین «جهاد اقتصادی دولتی مدیران» بالاترین اهمیت و جهاد اقتصادی فردی مجریان» پائینترین اهمیت را داراست.
از این رو معلوم میشود که عمل به اصل 49 قانون اساسی (از کجا آوردهای؟!) به چه میزان در جریان «جهاد اقتصادی» تأثیر اساسی دارد. مقام معظم رهبری تأکید سنگینی بر اجرای این اصل مهم قانون اساسی داشتهاند که امیدواریم با این کار فتح باب نشاط آفرینی را برای اجرای عدالت اجتماعی و عدالت اقتصادی و در این زمان شاهد باشیم.
راهکار های اساسی جریان «جهاد اقتصادی»
در اینجا به اختصار به چند راه مؤثر جریان جهاد اقتصادی اشاره میشود:
1 ـ تنظیم کامل و دقیق طرحهای توسعه و کلان اقتصادی نظام اسلامی با رعایت اصل مهم عدالت اجتماعی
2 ـ برنامهریزی سنگین و اصولی و کارشناسانه برای اجرای طرحهای توسعه و کلان
3 ـ عمل قاطع و همهجانبه برای اجرای کامل چند اصل مربوط به هدایتها و کنترلهای اقتصادی دولتی و مسئولین
4 ـ پیگیری مسئولانه و کارشناسانه در جهت تحقق بخشیدن به سیاستها و برنامهریزیهای اقتصادی مقام معظم رهبری
5 - تبلیغ و تلاش مؤثر اجتماعی در جهت ایجاد و جریان فرهنگ جهاد اقتصادی از طریق رسانههای گروهی، صدا و سیما و...
6 ـ تبلیغ و تلاش مؤثر اجتماعی در جهت طرد و نفی فرهنگ مادی و الحادی در امر الگوهای نظام اقتصادی