محمد جوهری
فاطمه علیهاالسلام آخرین فرزند رسول خدا صلیالله علیه و آله از خدیجه کبری علیهاالسلام است. آن بانو به گواهی امام صادق علیهالسلام در روز بیستم جمادیالثانی از سال پنجم بعثت یعنی هشت سال پیش از هجرت دیده به جهان گشود.(1) و پس از گذشت قریب سه ماه از رحلت پدر بزرگوارشان در سال دهم هجری(2)، بانوی جوان با تنی خسته و رنجور و قلبی آکنده از حزن و اندوه دیده از جهان فروبست و جامعه اسلامی را برای همیشه داغدار نمود.
دخت پیامبر در حالی از میان مسلمانان رخت بربست که به گواهی تاریخ نسبت به رویکرد خلافت و عملکرد دستگاه حاکمه پس از رسول خدا صلیالله علیه و آله شدیداً معترض و ناراضی بود.(3) روی همین اصل به همسر باوفایش علی علیهالسلام وصیت نمود که مراسم تغسیل و تشییع و تدفین وی شبانه و مخفیانه انجام پذیرد و قبرش از دسترس افراد مخفی بماند،(4) تا مبادا دولتمردان بر جنازه او نماز گزارند و در کنار قبرش حضور یابند و از این طریق بهره سیاسی به نفع خویش برند. سخنرانی پرشور و التهاب بانوی ستمدیده در جمع مسلمانان که پس از ماجرای مصادره اراضی و اموال فدک ایراد گردید، بیانگر خط فکری و سیاسی و نیز موضعگیری ایشان نسبت به عملکرد نظام حاکم است.(5) همچنین ایستادگی قهرمانانه آن بانو در برابر خشونتطلبان به هنگام گرفتن بیعت از امیرمؤمنان علیهالسلام که به عقبنشینی کوتاهمدت آنان منجر گردید، دلیل آشکاری بر نارضایتی ایشان از وضع موجود بود. به طوری که دستگاه حاکمه برای حفظ مصالح سیاسی سرانجام چنین عنوان داشت که «تا زمانی که فاطمه علیهالسلام ـ در کنار علی علیهالسلام ـ است، او را به بیعت کردن وادار نمیکنیم!»(6) این تصمیم نشان میدهد که نارضایتی و آزردگی بانوی اسلام برای دولتمردان بسیار سخت و گران میآمد. چرا که از رسول خدا صلیاله علیه و آله بارها و با تعابیری از این قبیل شنیده بودند که «فاطمه پاره تن من است. میآزارد مرا آنکه او را بیازارد و خسته و پریشان میکند مرا آنچه وی را خسته و پریشان میکند.»(7) و نیز از سوی دیگر این آیه از قرآن را در نظر داشتند که «ان الذین یؤذون الله و رسوله لعنهم الله فی الدنیا و الاخره و اعدلهم عذاباً مهیناً (احزاب / 57) یعنی آنان که خدا و رسولش را میآزارند، خداوند آنها را در دنیا و آخرت لعنت کرده است (از رحمت خویش دور نموده) و برای آنان عذابی توأم با خواری و ذلت مهیا ساخته است.»
لذا برای تحکیم پایههای قدرت سیاسی خویش و رهایی از لعن و نفرین الهی، چاره کار را در دلجویی و استمالت از صدیقهکبری علیهاالسلام دیدند. بدین منظور وقتی ایشان در بستر بیماری افتاده بود، تقاضای ملاقات کردند و با اصرار زیاد به حضور بانوی خستهدل شتافتند، تا شاید در آخرین لحظات، او هم به صف موافقان حکومت بپیوندد و رضایت خود را از آنان اعلام دارد. اما حضرت زهرا علیهاالسلام از آنان روی گرداند و دیگر با آنان سخنی نگفت.(8) و بدین ترتیب نام فاطمه زهرا علیهاالسلام دخت رسول اکرم صلیالله علیه و آله در صدر لیست مخالفان حکومت ثبت و ضبط گردید.
گزارشهای تاریخی نشان میدهد که حال عمومی و وضعیت روحی و جسمانی آن بانوی جوان در زمان حیات رسول خدا صلیاللهعلیهوآله کاملاً خوب و رضایتبخش بوده است و علائم بیماری و افسردگی آشکاری در وی دیده نشده است. اما به محض ارتحال پدر، حال ایشان دگرگون میشود. فراتر از درد فراق، به دردهای دیگری نیز مبتلا میگردد، جسم و روحش به شدت افسرده و پژمرده میشود و خیلی زود شمع زرین وجودش آب میشود و سرانجام به «شهادت» میرسد. این وفات زودهنگام مشکوک و سؤالبرانگیز است. جای دارد اینگونه حوادث دردآور که در لابلای صفحات مشوب تاریخی موج میزند، در تحقیقی و کنگرهای باز ریشهیابی گردد و عوامل اصلی پیدایش آنها ردیابی و شناسایی شود و در اختیار افکار عمومی دنیا قرار گیرد، تا آموزهای برای اندیشهپردازان و عبرتی برای باورداران باشد.
پر واضح است که عوامل اصلی در هر ماجرا، جدای از شخص ماجراآفرین و مهمتر از آن، مبانی تئوری و اعتقادی و اندیشههای نهانی آن است. آنچه که افراد را در برابر تکرار حوادث مشابه واکسینه میکند و یا آنها را به تحلیلی درست از آن وقایع رهنمون میسازد، آگاهی و بینش عمیق نسبت به مبانی تئوری و اعتقادی است.
و لذا با صرفنظر از شخص یا اشخاصی که در این حادثه مشکوک و تأثرانگیز نقش اول را ایفا کردند، به نقد و بررسی رویکرد خلافت و فرآیند شکلگیری آن به لحاظ اعتقادی و مبتنی بر اصول جامعه مدنی نبوی میپردازیم.
بحث را با این سؤال مشخص پیمیگیریم که «چه عوامل سبب شد تا نام آن بانوی مکرمه در صدر لیست مخالفان حکومت قرار گیرد و سرانجام در سن جوانی با شهادت خود جامعه اسلامی را داغدار سازد؟» یا به عبارت دیگر «چه عوامل بنیانی باعث بروز ناراحتی و آزردگی میوه دل پیامبر گردید؟»
در یک برداشت کلی از روند مخالفت حضرت صدیقه علیهاالسلام و تأیید گزارشهای تاریخی، مییابیم که ریشه اصلی همه مخالفتها و آزردگیهای حضرت در رویکرد خلافت بود. او مشاهده کرد که خلافت با شتابی دور از انتظار فرآیندی غیر قانونی و مسیری انحرافی را طی مینماید. همه حرف بر سر همین کلمه «غیر قانونی بودن» است. بگذارید در این مورد قدری توضیح دهیم:
میدانیم که در جامعه مدنی حقوق فردی و اجتماعی افراد کاملاً مشخص و مورد احترام است. هیچکس حق ندارد در امور دیگری و حیطه مسئولیت دیگری دخالت نماید. اگر حقوق افراد در جامعهای پایمال شود و هر کس خودسرانه و بدون رعایت اصول قانونی در حیطه کاری دیگری وارد شود، امنیت و ثبات جامعه و نیز آزادی و حرمت افراد از بین رفته به تدریج هرجومرج و تباهی و استبداد و خودکامگی حاکم میگردد و جامعه را به انحطاط میکشاند.
در جامعه مدنی بنا شده توسط نبیاکرم صلیاللهعلیهوآله نه تنها افراد نسبت به یکدیگر حق و حقوقی دارند (حقالناس) بلکه آحاد مردم در برابر خداوند نیز مسئولند و خداوند به عنوان خالق هستی بر مخلوقاتش حقوقی دارد (حقالله). مدنیت جامعه متصل به وحی ایجاب میکند که علاوه بر رعایت حق مردم، حق پروردگار نیز محترم شمرده شود و افراد خودسرانه وارد حیطهکاری خداوند نشوند و در اموری که مخصوص خودش وضع کرده است، خداوند، با آنکه خود خالق و مالک هستی است و همه جا حاضر و ناظر است و میتواند در هر کاری وارد شود. با این حال به بندگان خویش اختیار و آزادی داده است و آنها را در حیطه کاری خودشان آزاد گذاشته است و خود در اعمال و افعال اختیاری آنان وارد نمیشود و دخالتی نمیکند. هر گونه ورود خداوند به حیطه افعال اختیاری بندگان، ایجاد محدودیت و سلب آزادی برای آنان است، که این با حکمت امتحان و مسئله ثواب و عقاب و بهشت و دوزخ نمیسازد. از این رو جای دارد مردم نیز که در حیطه افعال خود کاملا آزاد و مختارند، در حیطه کاری خداوند، وارد نشوند و حق الهی را محترم شمارند و حرمتش را نگاه دارند. هر گونه ورود و دخالت در امور اختصاصی پروردگار بر خلاف اصول و ارکان جامعه مدنی نبوی است. همچنین میدانیم یکی از مهمترین امور اختصاصی پروردگار، کار «عرضه هدایت» است. قرآن میفرماید: «ان علینا للهدی» (لیل / 12) یعنی هدایت کردن و ارائه طریق، کار ما و بر دوش ماست. و در جای دیگر خطاب به پیامبر چنین آمده است:
«انک لاتهدی من احببت و لکن الله یهدی من یشاء..» (قصص / 56) یعنی ای پیامبر، اینگونه نیست که تو هر که را دوست داری، هدایت میکنی، بلکه این خداست که هر کسی را که بخواهد به راه مستقیم ایمان هدایت میگرداند.
از سوی دیگر، آن کاری که مختص بندگان است، «پذیرش هدایت» میباشد که خداوند به اختیار آنان وانهاده و در این مورد هیچگونه اکراه و اجبار و محدودیتی هم نیست. در همین رابطه قرآن میفرماید:
انا هدیناه السبیل اما شاکرا و اما کفورا (انسان / 3) یعنی ما به انسان هدایت را عرضه کرده و میکنیم، خواه شاکر و سپاسگذار باشد، خواه ناسپاس و نیز در جای دیگر فرموده است:
«لا اکراه فیالدین قد تبین الرشد من الغی» (بقره / 256) یعنی هیچ زور و اجباری در مرحله دینباوری و پذیرش هدایت نیست، چرا که راه هدایت و رشد از ضلالت و گمراهی متمایز و به روشنی بر همگان عرضه گردیده است.
بدین ترتیب فرآیند رشد و هدایت با رعایت اصل آزادی و حفظ حقوق متقابل تحقق مییابد. نه جبر و زور است برای مردم در مرحله پذیرش و دینباوری و نه تنگنا و محدودیت است برای خداوند در مرحله معرفی و ارائه الگوی دینی. نه در معرفت و دینداری فرد، جایی برای دخالت دیگران است و نه در تعریف و ارائه الگوی دینی حقی برای مردم رواست. حال باید به این سوال پاسخ گفت که «در عرضه هدایت، چگونه از سوی خداوند الگوی دینی ارائه میشود؟»
اصولا خداوند کارهای خود را از طریق کارگزاران خویش در این عالم انجام میدهد و ابا دارد از اینکه خود مستقیما و بدون واسطه وارد عمل شود. و لذا در عرضه هدایت، خداوند اینگونه خواسته که دین خود را از طریق نمایندگان و جانشینان خویش در زمین ارائه کند و به وسیله آنان هدایت را عرضه دارد. مسلما جانشینان خداوند در زمین که کار هدایت و راهنمایی مردم را بر عهده دارند، باید ویژگیهایی داشته باشند که از هر لحاظ مورد تایید پروردگار باشند و در مرحله دریافت الگوی دینی و نیز ابلاغ آن به مردم لغزش و خطایی از آنان سر نزند، خود نیز را یافته و بینا باشند تا بتوانند دیگران را راهنمایی کنند.
حداقل آنکه این دو ویژگی
مهم را دارا باشند: یکی «عصمت» و دیگری «علم غیب» بدیهی است که این هر دو از امور غیر اکتسابی و دستنایافتنی برای مردم است. و تنها خداوند است که آنها را در فرد یا افرادی قرار میدهد و مقام حقیقی خلافت و جانشینی خود را در روی زمین به آنها اعطا مینماید.
خداوند میفرماید: «انی جاعل فی الارض خلیفه» (بقره / 30) یعنی همانا من در زمین خلیفه تعیین میکنم.
به عبارت دیگر «جعل خلیفه» در زمین کار من و در حوزه فاعلیت من است. بنابراین روا نیست مردم در این حوزه وارد شوند و از سوی خود خلیفه تعیین نمایند. چرا که هر گونه دخالت در این امر، فرآیند رشد و هدایت و کار عرضه هدایت را مختل میسازد و آن را به بیراهه میکشاند.
عمده نگرانی و آزردگی حضرت زهرا علیهاالسلام پس از رحلت رسول خدا صلیاللهعلیهوآله بر سر همین انحراف و اختلال بود. او میدید که مردم در حیطه کاری پروردگار وارد شدند و با تکیه بر اندیشه و رای خود، الگوی دیگری از دین ترسیم نمودند. او هنوز از یاد نبرده بود که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله قریب سه ماه قبل از رحلتش، آنگاه که از آخرین حج خانه خدا باز میگشت، در همایشی بیسابقه و در کنار برکهای پربرکت به نام «خم» الگوی مستقیم دینی را ارائه کرد. در آن روز او به مردم یاد داد که امر «تعیین خلیفه» تنها مخصوص خداست و روا نیست کسی در آن دخالت نماید. هر نوع دخالتی از سوی مردم در این غیر قانونی است. چرا که این حیطه، حیطهای نیست که به مردم مربوط باشد. آنگاه امیرمومنان علی علیهالسلام را از سوی خدا به عنوان اولین خلیفه و مهدی آخرالزمان علیهالسلام را به عنوان دوازدهمین و آخرین خلیفه پس از خودش معرفی کرد. سپس از یکایک حضار «بیعت» گرفت که نسبت به این امر پذیرش داشته باشند و در کار خدا دخالت نکنند. این همان «قرارداد و توافق اجتماعی» است که در قالب مترقی آن روزگار و به شکل بیعت متجلی گردید. خوشبختانه در آن روز خواست و رضایت مردم در قالب یک پیمان زمینی با خواست خدا و رضایت آسمانی منطبق گردید و بدین ترتیب قانون اساسی جامعه نبوی به تصویب و قبول اکثریت مطلق آراء رسید. مسلمانان در آن روز جملگی متعهد شدند که همواره به این قانون ملتزم باشند و در تعیین خلیفه که حق مسلم الهی است، دخالتی نکنند و حرمتش را پاس دارند.
اما افسوس و صدافسوس، هنوز پیکر رسول خدا صلیاللهعلیهوآله روی زمین بود و کمتر از سه ماه از آن وفاق ملی در غدیر نگذشته بود که همان بیعتکنندگان، پیمان خویش شکستند و قانون اساسی را زیر پا نهادند و شد آنچه که نباید میشد! حضرت زهرا علیهاالسلام در برابر همین عملکرد غیر قانونی و خلاف مردم تا آخرین نفس ایستاده و ذرهای هم از مواضع اصولی خود عقبنشینی نکرد. او میگفت:
«امامت و خلافت پس از پدرم، از آن علی علیهالسلام است. تنها او شایسته این مقام است»(9)
این خواسته کاملاً قانونی بود. هم با قانون و فرمان آسمانی سازگار بود و هم با وفاق ملی در روز غدیر تطابق داشت. اما با کمال تأسف باید گفت که مردم «وحدت ملی» خویش را پاس نداشتند و سنت زشت قانونشکنی را در جامعه نبوی پایهگذاری کردند و تصمیم گرفتند در کار خدا دخالت نمایند. حتی صلاحیت خلیفهای را که خدا تأیید کرده بود، مردود دانستند و به بهانه جوان بودن و ناپختگی در سیاست او را در اولویت چندم قرار دادند.
این مداخله آشکار و جسورانه در کار خدا سرآغاز تفرقه و جدایی مردم از محور «خلافت حقیقی الهی» بود و لذا بانوی فداکار اسلام سعی بلیغ نمود تا باری دیگر مردم را بر گرد این محور جمع کند و «وحدت حقیقی اسلامی» را برقرار سازد. در جامعه مدنی نبوی انتظار میرفت مردم دخالت نماید، حق و انصاف اینست که مردم هم در حیطه افعال اختیاری مردم دخالت نماید، حق و انصاف اینست که مردم هم در حیطه اختصاصی افعال خداوند وارد نشوند و دخالتی نکنند. و نیز توقع میرفت که مردم قانونشکنی را که سنتی رایج در اقوام بنیاسرائیل بود، در امت محمد صلیاللهعلیهوآله وارد نسازند. همچنین با زور و تهدید یکدیگر را نسبت به کاری در تنگنا قرار ندهند و آزادی افراد را سلب نکنند. ابنقتیبه مینویسد: «همه کسانی که در خانه فاطمه علیهاالسلام حضور داشتند، به زور از آنان بیعت گرفتند.»(10) و یا آنکه ابن ابیالحدید میگوید: «علی علیهالسلام بیهن ننمود، تا آنکه او را به زور وادار به بیعت نمودند.»(11) معاویه در نامهای به علی علیهالسلام خاطره خودداری او را از بیعت چنین یادآوری میکند:
«... در بیعت درنگ نمودی تا اینکه با قهر و زور تو را بردند همانند شتر نر چموش که بینیاش را سوراخ نموده و مهارش کردهاند...»(12)
خلاف بزرگتر اینجاست که قانونشکنان در این دخالت آشکار، نهایت خشونت را با مخالفان خود بکار بردند. حضرت صدیقه علیهاالسلام که در صدر مخالفان حکومت قرار داشت، با شروع حرکت اصلاحی خود نیز آماج خشونتها و اهانتها قرار گرفت که این خود باعث تشدید نارضایتی و آزردگی ایشان گردید.(13)
او در مخالفت و اعلان مواضعی اصولی خود کاملاً صریح و شفاف سخن میگفت. در برابر قانونشکنیها و دخالتهای ناروای مردم در امور الهی، فاش و آشکار فریاد برآورد و از تقیه و پردهپوشی و تسامح در بیان حقایق به شدت پرهیز نمود. اما آنجا که از واکنش مثبت مردم در قبال تحقق خلافت حقیقی ناامید گشت و از رفتار منفی خشونتطلبان و دولتمردان نسبت به خویش دلتنگ و آزرده شد، همچون مادر مهربانی که فرزند دلبندش را از ترس دو نیم شدن رها میکند تا شخصی که مدعی مادری اوست وی را بردارد،(14) موکب الهی خلافت و امارت همسرش علی علیهالسلام را برای دیگران رها میسازد و چشم به راه مینشیند تا آنکه روزی به جایگاه و صاحب اصلی خویش باز گردد. (انهم یرونه بعیداً و نراه قریباً)
شایسته است در همین رابطه به گوشهای از سخنان پرشور آن بانو که در جمع مسلمانان ایراد نموده. اشارتی نیز داشته باشیم و این مقاله را با کلام حیاتبخش ایشان پایان بریم:
«آگاه باشید، من شما را چنین میبینم که به رفاهطلبی و زندگی راحت متمایل گشته و آن کس را که سزاوارتر به زمامداری بود، دور ساخته و به راحتی و آسایش روی آوردهاید... و آنچه را که فرا گرفته بودید کنار گذاشته و آنچه را که برایتان گوارا بود، از گلو بیرون انداختید، «پس اگر شما و تمامی کسانی که در روی زمین زندگی میکنند، کافر شوند، بدانید که خداوند بینیاز و ستوده است».
آگاه باشید آنچه را گفتم با آگاهی کامل نسبت به انگیزه یاری نکرده شما و نیرنگ و حقهبازیهای شما بود که دلهایتان را فرا گرفته و با روحتان درهم آمیخته است.
این سخنان خروشی بود که از جان برآمد و آهی بود که از خشم و غیظ من برخاسته و از بیتابی و توانفرسایی من حکایت میکرد، شکوه از دلتنگی کرده بدین وسیله اتمام حجت نمودم. پس این شما و این شتر خلافت، بر آن سوار شده و بتازید ولی بدانید که پشتش زخمی، پایش لنگان، ننگ و عارش جاودان، و نشان خشم الهی بر آن خورده و رسوائیش همیشگی و به آتش سوزان الهی متصل است. آنچه را که انجام دهید پیش روی پروردگار و جلو چشم اوست «و به زودی ستمگران خواهند دانست که در چه جایگاهی در چرخش و حرکت میباشند».
من دختر پیامبر شمایانم که او شما را از عذاب سرسخت پیش رویتان بیم میداد. «پس هر کاری که میخواهید انجام دهید که ما هم کار خود را انجام خواهیم داد، و چشم به راه باشید که ما هم منتظر و چشم به راهیم.»(15)