تاریخ انتشار : ۰۱ مرداد ۱۳۹۰ - ۱۳:۰۵  ، 
کد خبر : ۲۲۲۴۲۵
صادق طباطبایی:

تعامل امام خمینی (ره) با گروه‌های سیاسی قبل و بعد از انقلاب

ریحانه طباطبایی اشاره: نجف، پاریس، تهران، مهدی بازرگان و صادق قطب‌زاده، هاشمی رفسنجانی و آیت‌الله مهدوی‌کنی تا چریک‌های فدایی‌خلق و حزب‌توده همه در خانه امام(ره) در رفت‌وآمد بودند. صادق طباطبایی تمام این رفت‌وآمدها را به یاد دارد. او می‌داند امام موسی‌صدر چه روز و ساعتی به دیدار امام(ره) رفته و آیت‌الله هاشمی چه پیامی داده و امام(ره) چه جوابی به مراجعه‌کنندگان داده بودند. می‌توان گذر زمان را در چهره صادق طباطبایی به خوبی مشاهده کرد. به اندازه تمام خاطرات این سال‌ها، خطوط زمان بر چهره‌اش نقش بسته است. او مرد خاطره‌ها و سینه‌اش گنجینه خاطرات امام(ره) و انقلاب است. هرچند که می‌گوید این روزها حافظه‌اش چون گذشته یاری‌اش نمی‌کند و برای یادآوری باید به کتاب خاطراتش مراجعه کند اما او هنوز همه چیز را به خوبی به یاد دارد.

* به نظر می‌رسد امام بعد از تبعیدشان به نجف بیشتر با گروه‌های سیاسی در ارتباط بودند تا قبل از تبعید و زمانی که در ایران بودند، این ارتباط به چه شکل بود؟
** امام قبل از تبعیدشان از ایران هم با گروه‌های سیاسی مرتبط بودند. یعنی تقریبا از زمانی که فعالیت مبارزاتی را آغاز کردند تا بازداشت و بعد از آنکه با این قید آزاد شدند که«سخنرانی نکنند و با کسی هم ارتباط برقرار نکنند»؛ با بیشتر گروه‌های سیاسی آن زمان در ارتباط بودند. به‌رغم قیدی که ساواک برای آزادی شان ایشان معین کرده بود؛ پس از آزادی به محض اینکه به قم رسیدند در مسجد اعظم سخنرانی معروف خود را انجام دادند و سپس با شخصیت‌ها و نیز گروه‌هایی که فعالیت‌های علنی داشتند مانند مهندس بازرگان و یاران ایشان و همچنین افرادی که از شهریور 20 به بعد در چارچوب مبارزات ملی و مذهبی فعال بودند، مراوداتی داشتند.
* پس از تبعید به نجف ادامه این ارتباط‌ها به چه شکل بود؟
** پس از تبعید امام به نجف، شرایط در داخل کشور تغییر کرد و عمده مبارزات به سوی مبارزات قهرآمیز سوق داده شد و بیشتر جنبه زیرزمینی به خود گرفت. در آن زمان، شرایط در داخل کشور به گونه‌ای بود که حتی گروه‌های مبارز نمی‌توانستند باهم ارتباط داشته باشند اما در عین حال همه مصر و علاقه‌مند بودند به اینکه با امام ارتباط برقرار کنند. اما این ارتباط‌ها به دلایل شرایط امنیتی و اینکه امام به نجف رفته بودند، سخت شده بود.
به طور مثال حدود سال‌های 1343 یا 1344 بود که نخستین گروه زیرزمینی با هدف مبارزات مسلحانه تشکیل شد که به گروه حجتی - بجنوردی معروف شد؛ چون توسط دکترمحمد کاظم بجنوردی و حجت‌الاسلام محمدجواد کرمانی هدایت می‌شد. این گروه طبعا علاقه‌مند بود که با امام در ارتباط باشد. در آن زمان راهی که وجود داشت، منحصرا از طریق منزل امام در قم بود، که توسط آیت‌الله پسندیده اداره می‌شد و البته سیداحمد خمینی؛ فرزند جوان امام هم در خانه پدرش زندگی می‌کرد و به عنوان رابط این گروه‌ها و امام عمل می‌کرد. یعنی گروه‌هایی که در داخل کشور شکل می‌گرفتند به طرق مختلف و عمدتا از طریق مرحوم سیداحمد خمینی ارتباط‌شان را با امام برقرار می‌کردند. سید احمد با یک هوشیاری فوق‌العاده توانسته بود آنها را پوشش دهد و ارتباط‌شان را با پدرش برقرار کند. نهایتا مرحوم سیداحمد خمینی با مجموعه گروه‌های سیاسی زیرزمینی – البته غیر از گروه‌های چپ ایدئولوژیک - که مبارزات قهرآمیز را دنبال می‌کردند و همچنین با روحانیونی که در قم و مراکز استان‌ها در مسیر پدرش مبارزه می‌کردند، در ارتباط بود.
* راه این ارتباط‌ها به چه شکل بود؟
** این ارتباط‌ها به دو شکل صورت می‌گرفت؛ یکی از این راه‌ها از طریق مسافر بود. دیگری نیز از طریق اشخاص و شخصیت‌های خاصی که با امام در ارتباط بودند، صورت می‌گرفت. ازجمله این شخصیت‌ها می‌توان از آقای هاشمی نام برد و همچنین آقای مهدوی‌کنی و به‌خصوص مرحوم مطهری سیستم‌های ارتباطی خاص خودشان را با امام داشتند. از سویی دیگر گروه‌های دیگری که نیز که با این آقایان مرتبط بودند و فعالیت زیرزمینی انجام می‌دادند نیز از طریق سید احمدآقا، اطلاعات و اخبار را به امام می‌رساندند.
البته پس از تحولات سیاسی رخ داده در کشور خصوصا در سال‌های پس از 1337 و 1338 بسیاری از اشخاص یا شخصیت‌های فعال سیاسی که در قالب نهضت مقاومت ملی مبارزه می‌کردند، مجبور به ترک کشور شدند، نظیر مصطفی چمران، صادق قطب‌زاده، ابراهیم یزدی، ابوالحسن بنی‌صدر، حسن حبیبی، علی شریعتی و چند نفر از چهره‌های جبهه ملی که البته در فضای آزاد خارج از کشور فعالیت‌های‌شان را ادامه دادند. در کنار افراد وابسته به حزب توده و جبهه ملی؛ دانشجویان ایرانی نیز در سازمانی گسترده تحت عنوان کنفدراسیون محصلین و دانشجویان ایرانی علیه استبداد در ایران مبارزه می‌کردند. با تاسیس اتحادیه انجمن‌های اسلامی دانشجویان در آمریکا، کانادا، اروپا و بعد‌ها خاورمیانه و شبه‌قاره هند تا جنوب فیلیپین؛ دانشجویان مسلمان ایرانی تلاش‌های سیاسی و مبارزاتی خود را مبتنی بر اندیشه اسلامی علیه استبداد داخلی و استیلای خارجی سامان دادند. به این ترتیب فعالیت‌های سیاسی و مبارزاتی خارج از کشور شکل گرفت و تداوم یافت. از میان گروه‌های غیرمذهبی، کنفدراسیون دانشجویان و محصلین ایرانی بود که گرچه با امام در نجف مرتبط نبودند اما به نمایندگی از سازمان دانشجویان دانشگاه‌های داخل کشور نوعی مشروعیت به دست آورده بودند و در کنگره‌های خود سالی یک‌بار برای آیت‌الله خمینی پیام می‌فرستادند. یکی دو مورد هم نماینده خود را به نجف فرستادند تا با امام دیدار کند و از فعالیت‌هایشان گزارشی بدهد. من نیز در جلد اول خاطراتم به این مساله به تفضیل اشاره کرده‌ام.
* نقش شما در این ارتباط‌ها به چه شکل بود؟
** نخستین ارتباط من با امام در سال 1348 و در پی کنگره پنجم اتحادیه انجمن اسلامی دانشجویان در اروپا بود. آن زمان دومین سالی بود که آقای بهشتی به آلمان آمده بودند. در کنگره پنجم من برای
نخستین بار مسوول ارتباطات انجمن‌های اسلامی شدم و اولین کاری که کردم، این بود که به نجف رفتم و ارتباط بین اتحادیه انجمن‌های اسلامی و امام را برقرار کردم و باید ذکر کنم که در آن زمان هنوز ازدواج خواهرم با مرحوم احمدآقا صورت نگرفته بود. در آن سفر من یک گزارش مفصل 40 صفحه‌ای از گروه‌های سیاسی و مبارزان خارج از کشور برای ایشان بردم.
* آیا کسی هم شما را به امام معرفی کرد؟
** من نیاز به معرفی کسی نداشتم چون امام با پدر من از دوران طلبگی‌ در قم رابطه داشتند؛ هم در زمره اصحاب آیت‌الله بروجردی بودند و هم با یکدیگر رفت و آمد داشتند، من نیز با مرحوم حاج‌آقا مصطفی قبل از اینکه به آلمان بروم و قبل از تبعیدشان روابطی صمیمانه داشتم، بنابراین خانواده‌ها همدیگر را می‌شناختند، منتها من امام را آخرین‌بار در سال 1336 یا 35 - یعنی حداقل 12 سال قبل از اولین دیدار با امام - دیده بودم. نخستین مکاتبه من با امام نیز از طریق آقای سید محمود دعایی بود که واسط فیمابین اتحادیه انجمن‌های اسلامی و امام بودند و به تبع آن نیز من ایشان را از منظور و مقصد سفرم به نجف آگاه کردم. زمانی که به نجف رسیدم ابتدا سراغ آقای دعایی رفتم، ایشان خیلی گرم با من برخورد کردند. به ایشان گفتم دلم می‌خواهد در اولین دیدارم با امام، ناشناس بمانم تا رفتارهای دو طرف تابع روابط قبلی و آشنایی‌های قدیمی نباشد. آقای دعایی من را تا در خانه امام بردند، اما داخل نیامدند. ایشان به کسی که در را باز کرد – که به نظرم آقای رضوانی بود - گفتند ایشان یکی از آقایان دانشجویان خارج از کشور هستند و مایلند با امام دیدار کنند، ایشان رفتند و بعد از یکی دو دقیقه گفتند بفرمایید و سپس مرا به اطاقی که امام در آنجا بودند، هدایت کردند. من وارد اتاق شدم، سلام کردم و نشستم؛ به محض آنکه خواستم شروع به صحبت کنم، پرسیدند شما آقا صادق هستید یا آقا جواد؟ (جواد برادر کوچک‌تر من است) خیلی از این قضیه جا خوردم و خنده‌ام گرفت. سپس قضیه و منظورم را از عدم معرفی خود برایشان گفتم و از حافظه تصویری ایشان تعجب کردم. یک مقدار از صحبت‌های ما به تعارفات معمول گذشت و تا وارد گفت‌وگو شدیم، من گزارش کتبی را به ایشان دادم و گفتم من امروز وقت شما را زیاد نمی‌گیرم چرا که بدون قرار قبلی آمده‌ام و شما هم قاعدتا برنامه دیگری دارید، شما این مطالب را مطالعه ‌کنید، هر وقت که اجازه دهید، می‌آیم که هم صحبت‌های شما را بشنوم و هم مطالبی دیگر هست که باید به اطلاع‌تان برسانم. ایشان برای روز بعد قبل از ظهر و پس از پایان درس‌شان به من وقت دادند و از آن زمان به بعد تقریبا سالی دو بار و حتی بیشتر به نجف می‌رفتم و با امام ملاقات می‌کردم. علاوه بر مسایل مربوط به مبارزات خارج از کشور و همچنین امور مربوط به اتحادیه انجمن‌های اسلامی، در ارتباط با مسایل مربوط به لبنان نیز با امام در ارتباط بودم و پیام‌های امام موسی صدر و گزارش‌هایی را از کارهای امام صدر برای ایشان می‌بردم. این قسمت از دیدار‌های من با ایشان نیز اهمیت ویژه‌ای داشت چون در لبنان، مبارزانی از ایران بودند که به شدت علیه آقای صدر فعالیت می‌کردند. دلایل این افراد از حب و بغض‌های شخصی و غرض و مرض‌های سیاسی گرفته تا تحریکات چپ‌های عرب و فلسطین و خصومت‌های دولت‌های وابسته به ابرقدرت‌های شرق و غرب یا توقعاتی مازاد بر مصلحت‌ها و امکانات آقای صدر بود. آقای هاشمی‌رفسنجانی در کتاب خاطرات‌شان نیز به این موضوع اشاره کرده‌اند و از توصیه‌ها و راهنمایی‌های خود به این دسته از افراد نکاتی را ذکر کرده‌اند و از جمله می‌نویسند که این عده‌، گرچه انسان‌های مبارزی بودند اما معتقد بودند شخصیتی مثل امام موسی صدر در آن موقعیت و جایگاه گسترده و مسوولیت بزرگی که دارد باید هم متناسب با شرایط لبنان و هم اقتضائات خارج از آن کشور عمل و نظارت کند، باید مانند آنها که فقط سرنگونی شاه را هدف مبارزاتی خود قرار داده بودند، عمل بکند و حالا که نمی‌کند پس باید علیه او اقدام کنیم. یک ایرانی دیگر هم بود که از ایران آمده بود و جایگاه والای امام صدر را می‌دید، فکر می‌کرد، می‌تواند در چنان فضایی به عنوان اندیشمند قرن مطرح ‌شود و مردم هم او را روی سر می‌گذارند ولی در عمل دید که از این خبرها نیست. او و تنی چند از دوستانش ابتدا فکر می‌کردند علت عدم استقبال مردم از آنها وجود آقای صدر است که به او مجال بروز و ظهور و مطرح شدن نمی‌دهد. افرادی از این گروه با شاگردان امام در نجف نیز مرتبط بودند و نظرات منفی و اغلب کینه‌ورزانه خود را از این طریق به آنها منتقل می‌کردند، آنها هم آن گزارشات را به امام می‌دادند. بنابراین اطلاعات امام از فعالیت‌های لبنان و در رابطه با دکتر چمران و آقای صدر نیاز داشت که تصحیح شود. بنابراین یکی از کارهای من در دیدار با امام اصلاح این خبرها بود. بعدها هم متوجه شدیم که چقدر ضروری و مفید بوده است، البته امام به این سادگی تحت تاثیر این‌گونه سخنان قرار نمی‌گرفتند و بسیار هوشیار بودند. به عنوان مثال یکی از موارد انتقاد این بود که چرا
آقای صدر در لبنان مدام درباره شیعیان و حقوق شیعیان صحبت می‌کند چون این‌گونه تکیه روی فرقه شیعه؛ مانع وحدت شیعه و سنی می‌شود در حالی که اگر برای وحدت میان شیعه و سنی در لبنان تلاش کند و اینها به عنوان مسلمان یک گروه شوند؛ آن‌وقت در مقایسه با مسیحی‌ها به اکثریت می‌رسند و طبق قانون اساسی لبنان رییس‌جمهور از میان مسلمانان خواهد بود، در حالی‌که الان به دلیل اکثریت مسیحیان، رییس‌جمهور مسیحی است. آقای صدر در پاسخ به این ایراد می‌گفتند که سنی‌ها اینجا از تمام حقوق اجتماعی برخوردارند ولی شیعیان یک اقلیت مهجور، مفلوک، عقب‌مانده و توسری خورده هستند که حتی حقوق اولیه‌شان را هم از آنان دریغ می‌کنند. وقتی یک گروهی چنین محروم و ضعیف بخواهد با یک گروه قوی و منتفع از همه حقوق وحدت کند، این وحدت به نفع چه کسی است؟ قطعا به نفع فرقه ضعیف نیست. بنابراین شیعیان باید در قدم اول به جایگاه و شأن واقعی خود در جامعه لبنان برسند، وقتی به آن جایگاه رسیدند و حقوق‌شان را به دست آوردند، آن وقت می‌شود به تمام گروه‌ها دست وحدت داد. این حرف البته برای امام پذیرفته شده بود.
دیدارها و پیام‌های من به امام شامل موارد دیگری نیز می‌شد، به طور مثال در سال 74 یا 1973 آقای دکتر صدر حاج سیدجوادی - نخستین وزیر کشور بعد از انقلاب - پیام دادند که به آلمان می‌آیند، خواسته بودند، دوستان جمع شوند که بتوانیم از شرایط داخل کشور مطلع شویم و نوعی هماهنگی بین مبارزان داخل و خارج کشور ایجاد کنیم. آقای دکتر یزدی از آمریکا آمد، دکتر چمران از لبنان آمد دوستانی از پاریس آمدند و چند نفری هم در آلمان بودیم که خارج از کادر انجمن‌های اسلامی، در ارتباط با مسایل داخل فعال بودیم. همگی در شهر فرانکفورت آلمان جمع شدیم، مذاکرات و گفت‌وگوهایمان انجام شد. آقای حاج سید جوادی حامل یک نامه از علمای شیراز برای امام بود که باید از طرف امام پاسخ داده می‌شد. من عازم نجف شدم و مامور شدم که این نامه را به امام بدهم و جوابش را بگیرم و به حاج سید جوادی بدهم. نامه سرباز بود و چهار، پنج خط هم بیشتر نبود. محتوایش هم این بود که امضاکنندگان زیر متفقا بر این عقیده هستند که خانواده‌های تعدادی از مبارزان و مجاهدین که جوان‌های‌شان یا سرپرست خانواده‌شان اعدام شده‌اند - گرچه مشی آنان مورد تایید شما نیست -
در عسر و حرج هستند، از این رو از امام اجازه می‌خواهند که از محل وجوهات شرعی به زندگی اینها در حد رفع نیازشان کمک کنند. من نامه را به امام دادم، ایشان نامه را باز کردند مدت زمانی‌که روی این نامه مکث کردند، بیش از مدت زمانی است که کسی بخواهد پنج، شش سطر را بخواند. خیلی طول کشید. بعد از مدتی فکر، نامه را به زمین گذاشتند و گفتند من اکنون نمی‌توانم به این نامه جواب دهم، گفتم فکر نمی‌کنم مساله زیاد پیچیده‌ای باشد. گفتند اشکالی که من اینجا می‌بینم، امضای محلاتی است. محلاتی اینجا را امضا کرده، متن نامه نوشته که امضاکنندگان زیر به اتفاق این عقیده را دارند. امضای محلاتی در نامه‌هایی که به من نوشته‌اند، جور دیگری است. اینجا من احتمال می‌دهم که در رودربایستی آقایان قرار گرفته و در عین حال می‌خواسته به من حالی کند که با اینها همه عقیده نیست و چون در متن از اتفاق نظر صحبت شده است در این‌صورت تناقضی پیش می‌آید. من خودم تحقیق و بررسی می‌کنم و جواب خواهم داد. حال چگونه بررسی کردند و چه جوابی دادند، من نمی‌دانم ولی این کار باید حداقل دو، سه ماه طول کشیده باشد اما پس از پیوستن احمدآقا به پدرش روند پیام‌ها شکل دیگر و سرعت بیشتری پیدا می‌کند.
در مجموع گروه‌های اسلامی، اقلیت‌ها و گروه‌های مبارز دیگر نیز با امام مرتبط بودند و گروه‌هایی هم بودند که مستقیم یا از طریق دوستان نجف مکاتبه می‌کردند. احمدآقا نیز برای خود کانال‌های ویژه‌ای داشت. تقریبا هم می‌توانم بگویم هر کدام از گروه‌های سیاسی که می‌خواستند با امام مرتبط شوند، شرایط برایشان فراهم بود، حتی مجاهدین خلق نیز با امام در ارتباط بودند.
* مجاهدین خلق و نهضت آزادی هم در مجموع رفت و آمد داشتند؟
** بله، از سوی آنان نیز افرادی در رفت و آمد بودند.
* به طور مثال چریک‌های فدایی نیز خدمت امام می‌آمدند؟
** در این مورد به‌خصوص نمی‌توانم به شما پاسخ دقیق بدهم؛ اما حضور و دیدار محدود آنان را در نجف چندان بعید نمی‌دانم، اما از خود امام شنیدم که مجاهدین خلق نزد ایشان رفته‌اند. البته امام از همان اول نسبت به مجاهدین حالت منفی داشت. اصولا ایشان مشی مبارزه مسلحانه را تایید نمی‌کردند و می‌گفتند در مملکت ما نیازی به این کار نیست، ضمن اینکه عمل مسلحانه چون عمل قهرآمیز ایذایی است، قربانیان بی‌گناه را نیز تلف خواهد کرد یا آنان خسارت خواهند دید.
* اما گفته می‌شود امام بعضا با بعضی از ترور‌ها مانند ترور منصور موافق بوده است. آیا امام با ترور موافق بود.
** آن مساله دیگری است. من از ناحیه امام نمی‌توانم در این‌باره قضاوت کنم. حرف‌هایی گفته می‌شود و نمی‌دانم امام بر چه اساسی و چگونه پاسخ داده بودند، این مساله اجازه ترور یا آن‌گونه که آن زمان گفته می‌شد؛«اعدام انقلابی»به این مورد تنها مربوط نمی‌شود. به عنوان مثال بعضی‌ها مانند عبدخدایی از یاران فداییان اسلام مصر هستند و ترورهایی که گروه شهید نواب صفوی می‌کرده، مورد تایید آیت‌الله‌العظمی صدر بوده است ولی این مطلقا درست نیست. نه‌تنها آیت‌الله صدر چنین رفتارهایی را تایید نمی‌کرد، بلکه علتی که ایشان با این گروه‌ها ارتباط داشته به گفته نزدیکان آیت‌الله صدر، صرفا به این خاطر بوده که اینها را به حالت اعتدال بکشاند و به طرف افراط‌گرایی کشیده نشوند. در همین مورد وقتی من شخصا این مسایل را می‌دانم و در مورد همین امر بسیار مهم از جانب گروهی دیگر این‌گونه ادعا می‌شود که آیت‌الله صدر اجازه ترور افراد خاصی را به آنها داده بودند ولی من می‌بینم و می‌دانم و از دیگر بزرگان فامیل هم می‌شنوم که این‌گونه نبوده؛ بنابراین ادعاهای افراد مباشر را با احتیاط جواب می‌دهم.
در همان زمان بارها با امام صحبت کردیم که ایشان اجازه دهند و یک حمایت ولو تلویحی و کوتاه از مجاهدین خلق بکنند که، موفق نشدیم. چون طی سال‌های سخت و سنگین 50 تا 52 مجاهدین خلق سیطره‌ای عظیم و عاطفی در بین مجمع نیروهای مبارز و جوان‌ها در داخل و در خارج از کشور به وجود آورده بودند. حتما می‌دانید که نیروهای مسلمان چند ماه قبل از دستگیری سران گروهی که به گروه سیاهکل معروف شدند تدارک عملیات مسلحانه خودشان را شروع کردند. البته گروه مارکسیستی سیاهکل بعدها اسم چریک‌های فدایی خلق را بر خود گذاشتند و برادران احمدزاده از جمله رهبران آن سازمان بودند.
اینها تحت عنوان اندیشه مارکسیسم و در انطباق با سازمان‌های کمونیستی آزادی‌بخش در جهان خصوصا در آمریکای لاتین، فلسطین و... قیام مسلحانه کرده بودند و این برای جوان‌های پر احساس مسلمان نقطه ضعف و منشا، نوعی تحقیر بود. کشورهای آمریکای لاتین از طریق مبارزه مسلحانه توفیقاتی به دست آوردند. مائوتسه تونگ در چین از طریق همین مبارزه مسلحانه یک میلیارد نفر را از اسارت، فقر و گرسنگی آزاده کرده بود و ادعا می‌شد در چین یک گرسنه وجود ندارد. طبیعی است این حقیقت‌ها برای جوانان خیلی نشاط‌آور و بسیار محرک بود، جمعیتی بیش از یک میلیارد که تا 15-10 سال پیش همه تریاکی، مفلوک و اسیر بودند از طریق مبارزات قهرآمیز و براساس اندیشه‌های مارکسیستی لنین و شیوه‌های قهر‌آمیز مائوتسه تونگ به آزادی رسیدند. در کشورهای آمریکای لاتین که ما به آنها در آن موقع، کشورهای توفانی می‌گفتیم واقعا تحولاتی به وجود آمده بود. همه اینها در جوانان نوعی احساس غرور ایجاد کرده بود و در نتیجه وقتی یک گروه مسلمان اعلام می‌کند که کار جهاد مسلحانه را آغاز کرده‌اند، این طبیعی است که دیگر جامعه مسلمان ایرانی و نیروهای مسلمان خارج از کشور، آن احساس کمبود را نداشته باشند. این گروه مبارز که بعدها نام مجاهدین خلق را برای خود انتخاب کردند جزوات ایدئولوژیکی زیادی منتشر کردند. از فحوای همان جزوات، آیت‌الله خمینی (ره) پی برده بودند که اندیشه‌های این گروه خالص و سالم نیست. خیلی هم تلاش شد که ایشان آنها را به نوعی حتی مختصر تایید کنند. در خاطرات آقای هاشمی‌رفسنجانی هست که ایشان مکرر می‌گویند ما خیلی پیغام دادیم که ایشان از آنها حمایت کنند، ولی نکردند. حتی آقای دعایی نزد امام(ره) گریه و قهر کرد و فایده‌ای نداشت. این را هم بگویم که آقای دعایی با مجاهدین خلق در اوایل کار پیوندی تشکیلاتی داشت و با اینها خیلی مرتبط بود. همین آقای دعایی می‌گوید وقتی با ایشان صحبت کردم و گفتم چرا از این جوانان حمایت نمی‌کنید؛ گفتند جزوات‌شان را آورده بودند و من دیده‌ام و معتقدم در عقایدشان غش و شیله‌ای وجود دارد.
* می‌دانید چه کسانی از سوی سازمان رفته بودند؟
** آقای حق‌شناس را می‌دانم که خارج از کشور بود و مدتی هم در عراق ساکن بود. امام به من گفتند وقتی اینها آمدند، گذاشتم آنها صحبت کنند و هرچه می‌خواهند بگویند. دیدم اینها از من خیلی مسلمان‌تر هستند و از من طلبه بیشتر به قرآن و نهج‌البلاغه استناد می‌کنند؛ نشریات‌شان را هم دیدم و از آنها حرف‌هایی شنیدم که به این نتیجه رسیدم؛ اصولا به مسلمان‌تر از حضرت علی(ع) باید شک کرد. بعد‌ها دیدیم که در سال 1354 تصفیه درون سازمان‌شان شروع شد و گروهی آمدند، گفتند این سازمان از اساس مارکسیست لنینیسم بوده بنابراین یک عده معدودی تظاهر به اسلام می‌کردند و جزواتی می‌نوشتند ولی هسته بنیادی سازمان، اندیشه مارکسیستی داشته است. کسانی هم که مقابل این تغییر و تحولات ایدئولوژیک در درون سازمان مجاهدین خلق مقاومت کردند، در نتیجه تصفیه شدند، مثل مجید شریف‌واقفی که او را کشتند، بردند در بیابان‌های اطراف تهران و در شکمش هم مواد منفجره گذاشتند. این مسایل که پیش آمد یک مرتبه حالتی که در سراسر کشور نسبت به این جریان وجود داشت، فروکش کرد و تبدیل به حالت انزجار شد. تازه فهمیدیم و دیدیم که چرا امام اینها را تایید نکرده بودند.
* ولی امام(ره) هیچ وقت در را به روی اینها نمی‌بستند یعنی اینها این امکان را داشتند که اگر می‌خواهند، صحبت کنند یا همیشه حضور داشته باشند.
** اجمالا می‌توانیم این جمع‌بندی را بکنیم که مجموعه گروه‌های سیاسی خارج از کشور بالقوه امکان ارتباط با امام را داشتند و به علاوه از طریق ما هم امکان این ارتباط وجود داشت. همچنین افرادی بودند که مستقیم از طریق کانال‌هایی که وجود داشت با امام ارتباط برقرار می‌کردند و وقتی که امام به پاریس آمدند، طبیعتا تمام تلاش این بود که هیچ گروهی خودشان را میزبان امام معرفی نکنند. هم امام و هم حاج احمدآقا خیلی به این مساله دقت داشتند.
* وضعیت نهضت آزادی و امثال مهندس بازرگان، دکتر سحابی چه در نجف و چه در پاریس به چه شکلی بود؟
** در نجف گروه‌ها به‌خصوص نهضت آزادی ارتباط‌شان بسیار به امام نزدیک بود. یکی از چهره‌های نهضت آزادی، دکتر یزدی بود که ارتباطش با امام مستمر بود، تا حدی که از طرف امام اجازه اخذ وجوهات شرعی را داشت و در مواردی هم اجازه تصرف در آن را پیدا کرده بود. شخص دیگر، دکتر چمران و چهره دیگر آقای صادق قطب‌زاده بود. خود آقایان دکتر سحابی و مهندس بازرگان و چه مسافرانی که تک‌وتوک می‌رفتند و می‌آمدند ارتباط‌شان محفوظ بود. نزدیک‌ترین گروه سیاسی به امام (ره) در آن مقطع، نهضتی‌ها بودند و اینها قوی‌‌ترین گروهی بودند که افکار و اندیشه‌های امام را توسعه می‌دادند. غیر از کاری که دکتر یزدی در آمریکا یا چمران در غرب می‌کرد، شاخه خارج از کشور نهضت آزادی شکل گرفت. در شرایطی که امکان ارتباط با هسته داخل کشور هم به آسانی وجود نداشت و اکثر رهبران و افراد هسته داخلی در زندان بودند، نیروهای خارج از کشور اظهار نمی‌کردند که مسوولیت کارشان بر عهده سران در داخل کشور است. البته نیروهای داخل نیز ارتباط‌شان را با آنها نفی نمی‌کردند، اما آنها مستقل و براساس شرایط سیاسی خارج از کشور که بسیار متفاوت با داخل کشور بود، عکس‌العمل نشان می‌دادند، مبارزه و تحلیل می‌کردند و اخبار منتشر می‌کردند. روزنامه‌ ارگان خودشان را داشتند به نام پیام مجاهد که روزنامه خبری بود و جزواتی هم به تناوب و به مناسبت‌های مختلف منتشر می‌کردند. اینها ارتباط‌شان با امام (ره) بسیار محکم بود. به محض اینکه امام به پاریس آمدند در همان دو، سه روز اول دو، سه نفر را خیلی مصر بودند که هر چه زودتر ببینند؛ آقایان مهندس بازرگان، دکتر بهشتی و شهید مطهری. هر سه نفر هم همان روزهای اول به دیدار امام (ره) به پاریس و به نوفل لوشاتو آمدند.
* شما می‌گویید در خانه امام(ره) چه در نجف و چه در پاریس باز بود اما آیا هیچ نظارتی بر اینکه کدام گروه‌ها می‌توانند، وارد شوند و دیدار داشته باشند نیز وجود داشت؟
** در آن قسمتی که در خارج از کشور، به گروه‌های دیگر مرتبط بود، این‌گونه نبود که یک کسی بگوید فعلا این گروه صلاح نیست که بیاید. اصلا سازمانی، فردی یا مسوولیتی وجود نداشت که مانع ارتباط امام با دیگر گروه‌ها شود. دیدار امام با کسانی که می‌آمدند معمولا در همین جلسه‌های عمومی بود. هر فرد می‌توانست خود را به امام نزدیک ‌‌کند؛ البته اگر کسی درخواست ملاقات خصوصی داشت، طبیعی است که این فرق می‌کرد. براساس اینکه امام در چه موقعیتی بودند زمانی برای فرد متقاضی تعیین می‌شد و آن فرد می‌آمد و با امام (ره) دیدار می‌کرد. سدی برای ورود افراد به اقامتگاه امام (ره) وجود نداشت، محدودیت فقط برای تعیین زمان و رعایت نوبت و اولویت مطلب متقاضی مطرح بود. در ملاقات‌های عمومی در ساعات صبح و بعدازظهر محدودیتی برای هیچ فرد و گروهی وجود نداشت.
* آیا امام (ره) توصیه‌ای نمی‌کردند که مثلا در حال حاضر با فلان گروه بحث نکنید، اینها در مسیر انقلاب نیستند یا مثلا این گروه باید طرد شود؟
** نه، به این شکل نبود. در دوران نجف همیشه صحبت از وحدت بود. امام در مجموع اعتقادشان بر این بود که کشور دست ایادی بیگانه است، کشور استبداد زده است و منافع کشور توسط بیگانگان از بین می‌رود و همه باید در راه آزادی کشور و حکومت تلاش کنند. اما در یک مقطعی از مبارزه، توصیه‌ امام به انجمن‌های اسلامی طی پیام معروف به پیام 14 ماده‌ای این بود که وحدت تشکیلاتی و سازمانی با گروه‌های الحادی را نداشته باشند. ولی در عین حال توصیه دیگر این بود که با گروه‌های مبارز وارد کارزار تخاصم نشوید، درگیری با آنها نداشته باشید اما وحدت سازمانی و استراتژیک را فقط برای گروه‌هایی که دارای ایدئولوژی و اندیشه اسلامی هستند، حفظ کنید. طبیعتا پس از حضور امام در پاریس و اوج‌گیری مبارزات هیچ گروه غیرمسلمانی سعی نمی‌کرد که مبارزات اسلامی را نفی کند؛ اتفاقی که تا قبل از آن همواره می‌افتاد. اما حالا با افول جریان مارکسیستی، این مارکسیست‌ها بودند که خودشان را به ما نزدیک کرده بودند.
کنفدراسیون در مدت 10 و 12 سال فعالیت خود، فضای سیاسی خارج از کشور را نسبت به رویدادهای داخل کشور آگاه کرده بود. کنفدراسیون برای دفاع از زندانیان سیاسی تلاش‌های بسیار زیادی را از طریق راهپیمایی، اعتصاب غذا، حملات به سفارت‌خانه‌ها و کنسولگری‌ها و ارتباط با مجامع بین‌المللی از طریق اعزام گروه‌های حقوقی برای بازدید از زندان‌ها و ملاقات با زندانی‌ها داشت. اما متاسفانه به مرور زمان کنفدراسیون دچار این نقطه ضعف شد که احزاب سیاسی چپ به درون آن رخنه کردند. احزاب چپ تشکیل‌شده در خارج از کشور بر آن شدند و خواستند که از درون این سازمان دانشجویی، سرباز‌گیری کنند، در نتیجه چهره‌های فعال و حتی سمپات‌های آنان به درون سازمان رخنه کردند و زمانی‌که کنگره‌های کنفدراسیون تشکیل می‌شد این کنگره‌ها به محل دعوای احزاب سیاسی چپ که مبانی اختلاف‌شان هم، دعوای وزرای امور خارجه کشورهای سوسیالیستی بود، تبدیل شد. به طور مثال دعوا سر این بود که مبارزه مسلحانه نیاز به طبقه کارگر دارد یا نه، دعواهای اینچنینی ربطی به ماهیت مبارزه مردم ایران نداشت.
در یکی از همین کنگره‌ها نیز آقای دکتر حسن حبیبی نهایتا بلند شد و گفت: رفقا! راه صحیح مبارزه نه بحث بر سر ضرورت مبارزه مسلحانه هست و نه گفت‌وگو بر سر ایجاد یا احیای حزب طبقه کارگر؛ بلکه راه اصلی مبارزه؛ حرکت به طرف مرز بازرگان است نه حضور در این‌گونه جلسه‌های شبه روشنفکرانه و شعار دادن. از زمانی‌که کنفدراسیون وارد این مباحث شد بزرگ‌ترین زمینه برای رخنه ساواک نیز فراهم شد، به طور مثال گروهی به چین برای آموز‌ش‌های نظامی رفته بودند مانند آقای سیاوش پارسا‌نژاد و کوروش لاشایی، آنها پس از دیدن دوره‌های آموزشی به ایران آمدند تا هسته انقلابی را برای مبارزات مسلحانه تاسیس کنند. زمانی‌که به ایران رسیدند، در مدت کوتاهی خبری از آنان نبود و نهایتا گزارش آمد که زیر شکنجه کشته شده‌اند و سازمان کنفدراسیون کلی برای آنان بیانیه داد و از شهدا و قهرمانان راه آزادی سخن گفت اما دو هفته بعد آقای لاشایی به همراه پرویز ثابتی، معاون برجسته امنیتی در تلویزیون ظاهر شدند و در یک مصاحبه مطبوعاتی اعلام کردند که آمده بودند تا در داخل کشور هسته انقلابی تشکیل دهند اما دیدند که اعلی‌حضرت، انقلابی به مراتب بهتر کرده و به جای انقلاب سرخ، انقلاب سفید انجام داده است. به این شکل ضربات زیادی به کنفدراسیون وارد شد.
به موازات این اتفاقات، انجمن‌های اسلامی براساس خط استقلال فکری و مبانی مذهبی مبتنی بر فرهنگ بومی شکل گرفت و برای انجمن‌های اسلامی، حفظ ارتباط با امام (ره) و حرکت بر اساس دستورالعمل و رهنمودهای ایشان اصل بود به همین دلیل هم به تدریج قدرت بیشتری پیدا کردند. هر چقدر که به سال‌های پیروزی انقلاب نزدیک می‌شدیم از آن سازمان‌ها دیگر خبری نبود و بر عکس انجمن‌های اسلامی قدرت بیشتری پیدا می‌کردند. در سال 1353 سفری به هند و از آنجا به فیلیپین داشتم، تا در شهرهای دانشگاهی شبه‌‌قاره هند، انجمن‌های اسلامی به سبک انجمن‌های اروپا و آمریکا و هماهنگ با اساسنامه آنان شکل بگیرد. در نهایت تصمیم بر این بود که تمامی این انجمن‌های اسلامی در نقاط مختلف جهان به یکدیگر بپیوندند و در بهار 1358 سازمان جهانی دانشجویان مسلمان تشکیل شود که قبل از آن و در بهمن 1357انقلاب پیروز شد و زمینه اصلی تشکیل چنان سازمانی متاسفانه منتفی شد.
* با همه این تفاصیل آیا فقط انجمن‌های اسلامی و گروه‌های مسلمان با امام(ره) در ارتباط بودند یا دیگر گروه‌ها نیز نزد امام(ره) می‌رفتند؟
** سازمان‌های دانشجویی حتی سازمان‌های غیراسلامی همواره می‌توانستند با امام در ارتباط باشند اما سازمان‌های مارکسیستی علاقه‌ای چندان به ایجاد ارتباط با ایشان نشان نمی‌دادند. در یکی، دو سال منجر به بهمن 57 دیگر مبارزات جنبه ایدئولوژیکی و مارکسیستی چپ نداشت، بنابراین همه حرکات حول و حوش پیام مردم ایران و بر اساس شعار استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی بود. اما در کل هیچ‌کس نمی‌تواند ادعا بکند که در آن مقطع می‌خواسته با امام (ره) دیدار داشته باشد و از آن ممانعت شده بوده است.
* انقلاب پیروز می‌شود، امام (ره) به تهران می‌آیند و جمهوری اسلامی تشکیل می‌شود، شکل ارتباطات به چه صورت در می‌آید؟
** پس از شکل‌گیری و استقرار جمهوری اسلامی شرایط البته مقداری عوض می‌شود. ولی همان طور که پیشتر نیز گفتم هیچ گروهی نمی‌تواند، ادعا کند که نتوانسته با امام هیچ‌گونه ارتباطی برقرار کند.
* پس از انقلاب این پیوندها به چه صورت بود و آیا همچون قبل از پیروزی انقلاب، همه گروه‌ها امکان دیدار و گفت‌وگو با امام(ره) را داشتند؟
** بله، پس از انقلاب نیز این‌گونه دیدار‌ها بود و اتفاقا مرحوم احمدآقا دستور داد تا مجموع ملاقات‌های امام (ره) با هر فرد و گروه با قید نام دیدار‌کننده و زمان و محتوای گفت‌وگو فهرست شود. این فهرست در دو جلد و تحت عنوان«در محضر نور» منتشر شد. از طریق این دو جلد کتاب می‌توانید، متوجه شوید که همه گروه‌ها با امام (ره) ارتباط داشتند. البته زمان آنها به دلیل شرایط اداره کشور، آزاد و نامحدود نبود و این نیز اقتضای زمان و شرایط جنگ بود و نمی‌شد مانند پاریس رفتار کرد. از این رو برنامه‌های امام فرم دیگری به خود گرفت. سازمان‌های دیگری نیز شکل گرفته بودند و امکان ارتباطات به گونه دیگری عملی بود. البته محدودیت‌ها خیلی زیاد نبود اما آزادی زیادی برای دیدار نیز وجود نداشت و محدودیت‌های خاص خود را داشت.
تا زمان پیروزی انقلاب نگاه امام به تمام گروه‌های مبارز با نظام شاهنشاهی کم و بیش یکسان بود. زمانی‌که نخستین دولت پس از پیروزی انقلاب به ریاست مهندس بازرگان تشکیل می‌شود امام در گفتاری که به مناسبت انتصاب ایشان به ریاست دولت موقت دارند، تاکید می‌کنند که ایشان باید برای تشکیل دولت از همه گروه‌هایی که دست‌اندرکار مبارزه بودند، استفاده کند و همان‌طور خطاب به آقای بازرگان می‌گویند که شما را بدون توجه به وابستگی سیاسی و حزبی‌تان مامور تشکیل دولت می‌کنم. یعنی در دیدگاه امام یک دولت متکثر مدنظر بود و به نظر من اشتباه است که دولت موقت را دولت نهضت آزادی معرفی کنند. در مجموع چهار یا پنج نفر از نهضت آزادی در دولت موقت بودند، همچون مهندس بازرگان، آقای دکتر یزدی، دکتر سحابی و آقایان حاج سیدجوادی و هاشم صباغیان و مابقی از نهضت آزادی نبودند و گروه‌های دیگر را نمایندگی می‌کردند. این شرایط بعدها البته عوض می‌شود. بعد از استعفای دولت موقت، دولت شورای انقلاب و سپس با انتخاب رییس‌جمهور، دولت آقای رجایی بر سر کار می‌آید و اکثریت مجلس هم به دست حزب جمهوری اسلامی می‌افتد. از این رو طبیعتا نزدیک‌ترین افراد و جریان به حزب جمهوری اسلامی، تشکیل‌دهنده اعضای دولت شده بود. از طرفی دیگر امام ارتباط خود را با گروه‌های دیگر محفوظ نگه داشته بود تا زمانی که رفته‌رفته فاصله ایجاد شد. به طور مثال به دلیل مواضعی که نهضت آزادی به خصوص بعد از فتح خرمشهر در خصوص جنگ اتخاذ کرد و مخالفت‌اش با ادامه جنگ و مسایل دیگری که موجب اختلاف‌نظر با گروه‌های دیگر را سبب شده بود، باعث شد تا بین امام و افراد نهضت فاصله بیفتد. همچنین به دلیل اختلافاتی که در دوران ریاست‌جمهوری آقای بنی‌صدر بین او و حزب جمهوری اسلامی در گرفت، به تبع آن بعضی‌ از این ارتباطات محدود‌تر شد. اما باز هم در حدی نبود که یک گروه بگوید من هیچ‌وقت امکان دیدار با امام را نداشته‌ام. به صورت کلی نیز می‌توان عنوان کرد که مرحوم احمدآقا تا زمانی که امام در سلامت جسمی بودند ملاقات‌ها را به صورت منظم و همه‌گیر سامان می‌داد.
* یعنی حدودا تا چه سالی؟
** تا سال‌های 67 و 68؛ یعنی یکی، دو سال آخر، البته در سال 62 که بیماری قلبی‌ امام در یک مقطع بسیار حاد بود و چند ماهی طول کشید و بعد دوباره یک سال و نیم آخر این وضعیت به ‌گونه‌ای که دیدیم حاد شده بود. تنها در این زمان بود که حتی دیگران هم که با امام ارتباط پیوسته داشتند، نمی‌توانستند آن ارتباط را همیشه یا هر هفته یا هر زمان که می‌خواستند، فراهم کنند اما مکاتبات هیچ وقت محدود نمی‌شد، مکاتباتی هم نبود که به اطلاع امام نرسد و اگر خبردار می‌شدند که مساله‌ای به ایشان منتقل نشده، به شدت برخورد می‌کردند. آقای آشتیانی از اعضای دفتر امام برای من تعریف کردند:«زمانی حال امام بسیار بد بود و به دلیل ناراحتی قلبی پزشک معالج توصیه کرده بود که باید به شدت مراعات حال روحی ایشان را بکنند. از این رو مرحوم احمدآقا گفته بود، نامه‌هایی را که برای امام می‌آید، بخوانند، آنهایی را که ایجاد تنش ذهنی و روانی می‌کند و ممکن است هیجان ایجاد کند و به لحاظ قلبی برایشان خوب نباشد به احمدآقا بدهند و آنها نیز این کار را انجام می‌دادند. یک روز که قبل از ظهر به دیدن امام رفتم اوقات ایشان تلخ بود و فرمودند: الحمدلله وضعیت کشور خیلی خوب شده و دیگر هیچ غصه‌ای وجود ندارد و خانواده شهدا نیز مشکلات‌شان حل شده است. هیچ‌کس دنبال کار نمی‌گردد، هیچ‌کس از زندان‌ها نگرانی ندارد و آن‌وقت سکوت کردند و گفتند براساس این نامه‌ها وضعیت کشور بهتر از این نمی‌تواند باشد، این یعنی چه؟ دیدم باید راست را بگویم، پس در نتیجه خدمت امام(ره) گفتم پزشکان گفته‌اند شما نباید در معرض هیجانات روحی قرار بگیرید؛ بنابراین به دستور احمدآقا ما نامه‌ها را جدا می‌کنیم. ایشان نامه‌ها را جلو من ریختند و گفتند یا اینها را نیاورید یا هر چیزی را که می‌آید من باید ببینم.» به خود من نیز که می‌خواستم به دیدن‌شان بروم احمدآقا گاهی می‌گفت که زیاد چیزهای ناگوار به امام نگو و سعی کن در کنار مسایل دیگر یک مقدار خوشحال‌شان کنی.
* در برخی خاطراتی که نقل می‌شود آمده، امام(ره) به سازمان مجاهدین پیغام می‌دهد که اسلحه‌هایتان را زمین بگذارید و بیایید با هم گفت‌وگو کنیم. شما در جریان این مساله بودید؟
** بله. اینها بعد از انقلاب شروع کردند به نق زدن و من عقیده‌ام این است بعد از اینکه احساس کردند که آن‌گونه که متوقع بودند مورد اقبال مردم قرار نگرفتند در نتیجه به سمت مبارزات زیرزمینی رفتند. مهندس بازرگان در آن مقطع گفت که این ملتی که اکنون پس از 200-150 سال از قید ستم و اسارت آزاد شده، هنوز ظرفیت پذیرش آزادی و دموکراسی را ندارد. اما نمی‌توان به این بهانه آزادی‌اش را محدود کرد، در نتیجه ما باید بردبار و صبور باشیم و تحمل کنیم. مهندس بازرگان بر این اعتقاد بود که اگر چریک فدایی یا هر کس دیگر تندی می‌کند و ناسزا می‌گوید، بگذارید بکند. اول فحش می‌دهد بعد به مرور تعدیل می‌شود و خصوصا اگر می‌خواهد در بین مردم جایگاهی داشته باشد، مجبور است که خود را تعدیل کند و اتفاقا اگر امکان فعالیت داشته باشد، تعدیل می‌شود اما اگر این امکان را از او بگیرند، انگیزه او برای ادامه راه خشونت‌آمیزش از بین نمی‌رود. البته بعضی گروه‌ها هستند که اصولا قصد شرارت دارند که آن یک بحث دیگر است. بنابراین این گروه‌ها حتی اگر یک نماینده در مجلس داشته باشند، یک نماینده در بین 400 نفر چه می‌تواند بکند اما نتیجه آن، این طور خواهد بود که ناخودآگاه به دلیل حضور در کانون قدرت عملا به طرف تعدیل می‌روند. خیلی از دوستان این بردباری مصلحت‌اندیشانه را نپذیرفتند و آن را حمل بر لیبرالیسم، بی‌تفاوتی نسبت به مذهب، بی‌اعتنایی به جایگاه روحانیت و بی‌مبادلاتی به مبانی مذهب تلقی ‌کردند در حالی که هرگز این‌طور نبود. کسانی حرف از تعدیل می‌زدند که یک عمر مبارزه با استعمار و استکبار و استبداد داخلی را در کارنامه خود داشتند و نمازهای شب‌شان زبانزد همه بوده و پیوندشان با روحانیت هم عمیق‌تر و هم طولانی‌تر از گروه‌های دیگر بود. عملا هم با دسیسه‌هایی که شد و نیروهایی که وارد شدند و خرابکاری‌هایی که صورت گرفت باعث شد مجموعه نیروی تکنوکرات مسلمان را از مجموعه روحانیت جدا کنند.
* امام(ره) نظرشان در مورد مهندس بازرگان چه بود؟
** امام با حفظ دیدگاه انتقادی که نسبت به ایشان و نهضتی‌ها داشتند، همیشه از ایشان با احترام یاد می‌کردند. گروه مخالف مهندس بازرگان بر این اعتقاد بود که شیوه‌ای که ایشان عمل می‌کرد با معیارهای انقلاب و ضرورت‌های انقلابی منطبق نیست و با آن روش گام به گام نمی‌شود مسایل حاد کشور انقلاب‌زده را حل کرد. این شیوه کند است، با روش‌های انقلابی باید کارها را انجام داد.
مهندس بازرگان بر این اعتقاد بود که با شیوه‌های انقلابی می‌شود فلان گروه را منحل یا فلان ساختمان را خراب کرد اما با همان شیوه نمی‌توان بیمارستان ساخت. بیمارستان‌سازی کاری بلندمدت است. شیوه‌های انقلابی و افراطی و تندخویانه برای تخریب مناسب است؛ نه برای سازندگی. اما متاسفانه هیجانات و داغ بودن انقلابیون به اضافه جریاناتی که به قصد ایجاد شکاف در داخل عمل می‌کردند که برجسته‌ترین‌شان سازمان مخفی زیرزمینی حزب توده بود و صریحا به افرادش دستور داده بود که ریش‌شان را بلند کنند، نماز بخوانند، به مسایل شرعی تظاهر و سپس در سازمان‌ها رخنه کنند، باعث شد که در کارها اخلال پیش‌ آید و فاصله بین این گروه‌ها را افزایش دهند و روحانیت را نسبت به آنها بدبین کنند. آقای ری‌‌شهری نیز در جلد سوم خاطرات‌شان ذکر می‌کنند که حزب توده تلاش می‌کند با رخنه در صداوسیما، حزب جمهوری اسلامی، دادگاه‌های انقلاب، شورای‌عالی دفاع، ارتش و سپاه و نیروی دریایی ارتش جمهوری‌ اسلامی ایران نفوذ خود را گسترده کند. آنها قصدشان این بود که مجموعه نیروهای تکنوکرات مسلمان را که همپای روحانیت تا به حال جلو آمده و به پیروزی‌ها رسیدبودند از هم جدا سازند و برای آنکه تثبیت و استقرار متوقف شود و منافع شرق و غرب به خطر نیفتد، این شکاف باید به وجود‌ آید و این شکاف را هم ایجاد کردند. راه این بود؛ اول سران روحانی را نسبت به جریان غیرروحانی بدبین و سپس حوادثی را خلق کنند و بعد این حوادث را به عنوان ضدانقلاب جا بزنند و بگویند ما توطئه را کشف کردیم و از آن طریق جلب اعتماد کنند. یعنی جامعه تازه رهاشده از بند استبداد را و نیز مردمی را که روستا‌نشین بودند و حالا شهرنشین شده‌اند، نسبت به این جریان بی‌اعتماد کنند. به امید اینکه این خلأیی که بین آن دو نیروی اصیل و خلاق و سازنده، یعنی نیروهای حوزه و دانشگاه ایجاد می‌شود، نیروهای خودشان را واردکنند و بعد از چهار، پنج سال شرایطی فراهم شود و به کمک ارتش سرخ بیایند و به اهداف خودشان برسانند که آقای ری‌شهری در همان جلد سوم خاطراتش می‌گوید خدا لطف کرد که اینها به گام بعدی نرسیدند. زمانی که در اواخر سال های 61 و 62 افراد و وابستگان به حزب توده دستگیر شدند، معلوم شد که در کجاها و چگونه نفوذ کرده‌اند و آن موید حرف من است. به این دلیل استناد به کتاب آقای ری‌شهری می‌کنم زیرا ایشان آن عناصر و وابستگان به ک. گ. ب را محاکمه کرده بود. همین عوامل نفوذی که ماه‌ها و سال‌های اول انقلاب چهره‌های انقلابی دوآتشه بودند، بعدها معلوم شد که قصدشان تخریب است. در این شرایط ذهنیت‌هایی که برای دو طرف ساخته می‌شد آن‌گونه نبود که باید باشد و امکان ارتباطات هم به دلیل ضرورت‌ها محدود شده بود و رفته‌رفته بین مجموعه گروه‌هایی که به نام نهضت بودند یا این جریان فکری با کسانی که در حزب جمهوری اسلامی یا نزدیکان به امام بودند، فاصله افتاد. اما باز هم در حدی نبود که کل پیوند قطع شود اما یک فضای ذهنی ایجادشده بود که آن اطمینان اولیه از بین رفته و خدشه‌دار شده بود. در بعضی زمینه‌ها نیز حوادثی اتفاق افتاده بود که به آن موج بدبینی دامن زده بود.
* یعنی از سال‌های 61 و 62 دیگر دیداری بین مهندس بازرگان و امام صورت نگرفت؟
** خیلی یادم نیست. فکر نمی‌کنم. اما دکتر سحابی یک‌بار با امام دیدار داشت که من واسطه این دیدار بود که به اتفاق ایشان به دیدن امام رفتیم. آن موقع هنوز گروگان‌ها آزاده نشده بودند و موضوع گفت‌وگو نیز در مورد گروگان‌ها بود اما دکتر یزدی ارتباطش برقرار بود، البته هر چقدر به جلوتر می‌آییم، امکان ارتباط کمتر می‌شود.
* بحث سازمان مجاهدین را می‌خواستید بگویید، پیام امام به آنها با چه واکنشی مواجه شد؟
** اوایل انقلاب اولین برخورد این گروه با قانون اساسی شروع شد. تا آن موقع آنها اعلام می‌کردند که تحت تاثیر آیت‌الله طالقانی هستند و ایشان نیز سعی می‌کرد تا آرامش آنان حفظ شود و آنان نیز وانمود می‌کردند که از ایشان حرف‌شنوی دارند و پدر طالقانی، پدر طالقانی آنان مدام بر سر زبان‌شان بود. اما هنگامی که آیت‌الله طالقانی در شهریورماه 58 فوت کردند، آن ارتباط هم قطع شد و آنان روی مواضع خشونت‌بار پافشاری کردند. البته در این بین درخواست دیدار کردند و ما هم مصر بودیم که امام آنها را ببیند و دستی به سر و رویشان بکشند که آرام شوند. امام نیز آن شرط را گذاشتند اما این گروه به شرط‌شان عمل نکردند. یک‌بار دیگر هم چریک‌های فدایی خلق (اوایل انقلاب) یورش بردند که به مدرسه رفاه بروند و جلویشان گرفته شد یا خودشان منصرف شدند و برگشتند. یک‌بار دیگر نیز آمدند که نخست‌وزیری را اشغال کنند. آقای فرخ‌ نگهدار، رهبر کنونی چریک‌های فدایی خلق در سمیناری که در لندن یا پاریس بود به انتقاد از خود و سازمانش می‌پردازد و به صراحت می‌گوید که ما آن زمان چقدر اشتباه و چقدر تندروی کردیم. فضا را فضای ناسالمی کردیم که در نتیجه، آن مسایل برایمان پیش آمد.
در یک روز بعدازظهر بود که اعلام شد، چریک‌های فدایی خلق حرکت کرده‌اند که نخست‌وزیری را اشغال کنند. دوستان مصر بودند بازرگان در نخست‌وزیری نماند و به منزل برود. ایشان اول پافشاری ‌کردند ولی سرانجام رفتند. قرار شد وقتی اینها آمدند به آنها بگویند ابتدا دو سه نفر را به عنوان نماینده برای گفت‌وگو انتخاب کنند تا با نماینده دولت صحبت کنند و بعد اگر خواستند نخست‌وزیری را اشغال کنند. آقای فرخ نگهدار می‌گوید که «ما به قصد اشغال رفتیم و فکر می‌کردیم زمانی که وارد خیابان پاستور می‌شویم همان‌جا مورد هجوم کمیته و پلیس قرار می‌گیریم. به در نخست‌وزیری رسیدیم، گفتند که چند نفر را بفرستید. ما اول شور کردیم که این کار را بکنیم یا نکنیم. بالاخره رفتیم در نخست‌وزیری ما را به دفتر آقای صادق طباطبایی هدایت کردند. خیلی آرام و خندان و بااحترام گفتند، بفرمایید بنشینید. چی میل دارید؟ آمده‌اید اینجا را اشغال کنید، با همین عده‌ای که در خیابان هستند، می‌خواهید کشور را اداره کنید. شعارتان را هم که داده‌اید؛ نان، مسکن، آزادی. در ظرف یکی، دو روز می‌خواهید مشکل آزادی و گرسنگی را در کشور حل کنید، تا فردا شب هم می‌خواهید تمام ملت را خانه‌دار کنید و کشاورزی را هم یک شبه به سر و سامان برسانید. بعد هم وارد گفت‌وگو شدیم. آقای طباطبایی گفت شما فرض کنید دو میلیون مسکن می‌خواهید ایجاد کنید؛ می‌دانید برای دو میلیون مسکن چقدر مصالح نیاز دارید، اینها همه باید وارد کشور شود. فرض کنید تمام کشتی‌های دنیا را اجاره کردید و به بنادر ایران آوردید، وسایل تخلیه اینها را دارید؟ اگر به فرض تخلیه کردید، چگونه اینها را به محل مورد نظرشان می‌رسانید؟ کامیونش را دارید؟ بگویید 20 هزار کامیون از هوا و آسمان وارد می‌کنیم؛ اتوبان و جاده و راه‌آهن دارید؟ در بین راه‌ها پمپ‌بنزین دارید؟ برای پمپ‌بنزین‌ها برق دارید؟ یک‌مرتبه دیدیم نزدیک دو، سه ساعت است که داریم می‌گوییم و بحث می‌کنیم. از آنجا رفتیم اما دست از شعارها بر نداشتیم و باعث شدیم جریانی تضعیف شود که می‌توانست با حفظ منطق و اعتدال امور کشور را پیش ببرد و با افراط‌گرایی‌مان وسیله‌ای شدیم برای نیروهای افراط‌گر که نوع تضادشان با ما آشکار بود.
نظیر همین جریان و ماجرا هم برای مسعود رجوی و دارودسته او پیش آمد و دیدار با امام صورت نگرفت.
* چه کسی واسطه دیدار بود؟
** الان شخص خاصی یادم نیست.
* بعد از انقلاب، بعد از اینکه امام به تهران می‌آیند و مستقر می‌شوند، دیگر مثل قبل از انقلاب خودشان با گروه‌ها دیدار نداشتند و گویا افراد خاصی که یکی شما بودید، احمدآقا بودند، آقای هاشمی و چند نفر دیگر که بیشتر با امام در ارتباط بودند، ملاقات‌ها را هماهنگ می‌کنند یعنی ارتباط امام با گروه سیاسی تقریبا قطع می‌شود؟
**‌بله، این امر مربوط به سال‌های آخر حیات امام بود که هم به لحاظ امنیتی و هم به لحاظ مدیریتی شرایط تغییر می‌کند. به طور کلی باید بدانیم که شرایط کاری و روزانه امام پس از انقلاب غیر از زمانی است که ایشان در نجف بودند که برنامه روتین و منظمی داشتند، صبح درس‌شان را در مسجد می‌دادند، نماز جماعت می‌خواندند، بعدازظهر یک دیداری می‌کردند، نامه‌هایی جواب می‌دادند و شب هم سری به حرم می‌زدند.
یا زمانی که به پاریس آمدند، برنامه‌ای است که به طور مرتب دارد انجام می‌شود. اما وقتی که در کشور انقلاب شده و مدیریت اجرایی متمرکز در کشور شکل گرفته، هم به دلایل امنیتی و هم به دلایل دیگر و همچنین به دلایل سن و سال ایشان امکان و زمان و میزان انجام ملاقات‌ها تغییر می‌کند. حال این مطلب که در همه ملاقات‌ها واقعا همه اصول تامین عدالت رعایت شده یا نه ممکن است جای سوال باز باشد و اگر هم باشد خیلی خارج از توقع نیست.
* امام به عنوان یک مقام مرجع بعد انقلاب چقدر طرف یک گروه را می‌گرفتند. مثلا شما در صحبت‌های‌شان چیزی می‌دیدید؟
**‌گروه‌هایی که در ساختار حکومت نقش داشتند و تعیین‌کننده بودند مثل مجمع روحانیون و روحانیت مبارز که هر دو اینها مورد تایید امام بودند. هم ارتباط فردی و هم ارتباط عاطفی داشتند. تلاش امام در این بود که توازن بین آنها برقرار شود. اگر یک امتیازی این گروه می‌گرفت یا یک حرفی می‌زد، یک پیشنهادی می‌داد و عملی می‌شد، بلافاصله در نقطه مقابل سعی می‌کرد توازن را برقرار کند. هاشمی‌‌رفسنجانی در خاطراتش می‌گوید با آنکه برای حزب جمهوری اسلامی در سراسر کشور نیروی گسترده داشتیم اما زمانی که پیش امام از آقای بنی‌صدر شکایت می‌کردیم، امام در پاسخ هر دو طرف را یکسان خطاب می‌کردند. به طوری که مردم فکر می‌کردند خطا متوجه ما هم هست. این نشان می‌دهد که امام تعادل و عدالت را حفظ می‌کردند.
* بحثی هم که اخیرا مطرح شد، در مورد حزب‌گرایی است، شما به عنوان فردی که به امام نزدیک بودید، نظرشان در مورد حزب چه بود؟
** اصولا ما صحبت منفی در مورد تحزب از امام نشنیدیم. یک بحثی در مورد تاسیس حزب جمهوری اسلامی از امام می‌شنوید که آقای هاشمی گفتند، امام مخالف بودند. اما استنباط من این است که امام مخالف تشکیل حزب جمهوری اسلامی نبودند، مخالف بودند که این چند چهره بنیان‌گذار اگر حزبی شدند، محدود می‌شوند و دیگر متعلق به همه مردم نیستند. از آن دیدگاه امام معترض بودند اما یک نکته دیگری هم وجود دارد به دلیل اینکه بعدها دستور توقف حیات حزب جمهوری را دادند.
من فکر می‌کنم این دستور عنایت دارد به یک نگرشی که در ضمیر ایشان بود. ایشان به پاریس که آمدند بعد از مدتی که گفت‌وگو کردیم، گفتند این اصل تفکیک قوا که گفته می‌شود تمام مبنای دموکراسی غربی است، در عمل چندان رعایت نمی‌شود. پرسیدیم چطور مگر؟ گفتند شما می‌گویید در آلمان صدراعظم را مجلس تعیین می‌کند، مجلس هم قاعدتا از نمایندگان مستقیم مردم در قالب احزاب که نمایندگان‌شان آنجا هستند، شکل می‌گیرد. صدراعظم را قاعدتا حزبی که در پارلمان اکثریت دارد، انتخاب می‌کند. عالی‌ترین مقام قضایی را صدراعظم تعیین می‌کند. خب، حزبی که در پارلمان غالب است و هیات اجرایی‌اش هم را هم دارد و در راس قوه قضاییه‌اش هم نماینده حزب حاکم قرار دارد، در حقیقت یک حزب در همه جا حضور و نفوذ دارد. اصل تفکیک قوا کجا می‌رود؟ با این دیدگاه و چنین انتقادی نسبت به سیستم پارلمانی در دموکراسی غربی یک مرتبه امام در داخل کشور متوجه می‌شوند که مجلس اکثریت‌اش در دست حزب جمهوری اسلامی است، دولت اکثریت‌اش حزب جمهوری اسلامی است، شورای عالی قضایی دکتر بهشتی و موسوی‌اردبیلی هستند، نهادهای انقلاب و جهاد سازندگی و سپاه و بنیاد مستضعفان و روحانیون که آنجا هستند همه از اعضا و از نزدیکان حزب جمهوری اسلامی هستند. بنابراین این وضع با آن دیدگاهی که در ذهن‌شان بود، زیاد سازگاری ندارد؛ بنابراین دستور توقف فعالیت‌های حزب را می‌دهند که به قول یکی از بزرگان حزب: فیتیله حزب را پایین کشیدیم.

نظرات بینندگان
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات