کمال گنجهای
بسماللهالرحمنالرحیم و به نستعین
جناب آقای مهندس بازرگان رهبر نهضت آزادی
محترما: چندی است که شما کوشش دارید به عنوان مخالفت با دولت و سیستم جمهوری اسلامی، نوعی تمرکز در کنار خود ایجاد کرده و وسیلهی این اعمال هم نامههای سرگشادهای است که برای مسئولین جمهوری اسلامی ارسال داشته و با تکثیر آن نامهها میکوشید تا خود را سخنگوی اوپوزیسیون و یا رهبر آلترناتیو حاکمیت کنونی معرفی نمائید. این اعمال از نظر سیاستگران و بخصوص اگر به غرب هم نظری داشته باشند، هیچ مانعی ندارد زیرا برای کسب قدرت یا موفقیت هر کاری مباح است و استاد اعظم سیاست غرب جناب آقای ماکیاول، اینگونه اعمال را تجویز کرده و بیماران سیاسی غربنگر، مجازند تا از این شیوهها بهره گیرند که مشاهدهی این اعمال از جانب شما تعجبی نیز ندارد زیرا که به هر حال شما ضدشرق هستید و غرب را مضر تشخیص نمیدهید.
اینکه شما در هر فرصتی نامهای سرگشاده منتشر میکنید و از زبان مردم هم سخن میگوئید با این بهانه که نماینده مردم در شورای اسلامی هستید و باید حرفهای مردم را منعکس کنید، و اینکه هر تهمت و افترایی را بدون باک از خدا و خشم خداوند باریتعالی، بیشرمانه بزبان میآورید، با در نظر گرفتن اینکه شما یک سیاستمدار به تاکید خود شما مصدقی هستید و بتعبیر شهید مدرس، مصدق شاگرد اول کلاس نیرنگ و حقهبازی در سیاست بود، اصلا عجیب نیست و کاملا پذیرفته است چون در مکتب سیاسیون، سیاست که پدر و مادر ندارد. سنگ مفت است و گنجشک مفت. میتوان چشمها را بست و دهان را گشود و سپس، از کوزه همان برون تراود که در اوست.
پس اگر این نامه به سبک شما سرگشاده به حضورتان تقدیم میگردد نه به این منظور است که به اتهامات و افترائات پاسخ داده شود، که فقط نکاتی باید به شما یادآوری شود و این نکات موضعگیریها و اعمال خود شماست و شما باید پاسخگوی آن باشید.
البته شاید این برای شما افتخاری باشد که دوباره مطرح میشوید اما همانگونه که در آخرین شماره آفات انقلاب ذکر شد، نهضت آزادی، حتی آفت انقلاب هم نمیتواند باشد چون جسد مرده جز گندیدن کار دیگری نمیتواند انجام دهد و نهضت آزادی هم مرده است و فقط این لاشهی در حال گندیدن، گاهی در هوای گرم بوی بد و شامهآزاری از خود متصاعد میکند که باید تحمل کرد و صبر کرد تا لاشه کاملا تجزیه شود و خاک شود و بعد هم که دیگر مسئلهای نیست، کود میشود و جزئی از خاک میگردد.
اما علیرغم گندیدن نهضت آزادی، نامهی سرگشاده نوشتن به شما بدینخاطر است که تذکر دادن یک وظیفه است و حضرت موسی علیهالسلام هرگز از پند دادن به فرعون دست نشست و امام سجاد علیهالسلام نیز از پند دادن به یزیدبنمعاویه استنکاف نورزیدند و در نتیجه وظیفهایست که باید انجام داده شود حتی اگر، نرود میخ آهنین بر سنگ، بنابراین این نامه به شما نوشته میشود شاید که لطف خالق باریتعالی نصیب شما شود و پند گیرید و آخر عمر و سر پیری دست از خباثت یا حماقت بشویید و بیش از این مفتضح نشوید و خلاصه عاقبت بخیر شوید که خالق، رحمنالرحیم است.
در این نامه سعی خواهد شد که اعمال و رفتار شما به شما یادآوری شود و بدینخاطر، نامه سه قسمت خواهد بود که قسمت اول مربوط به موضعگیریهای شما قبل از پیروزی انقلاب اسلامی است، قسمت دوم هنگام ریاست شما بر دولت موقت و قسمت سوم شامل اعمال شما پس از استعفا از دولت تاکنون خواهد بود که امید است دقت کنید و تفکر و تامل نمائید شاید اصلاح شوید.
آقای بازرگان من در سالهای حکومت جبههی ملی و قبل از کودتای 28 مرداد هنوز قدرت تشخیص مسایل سیاسی را نداشتم چون سنم زیاد نبود ولی همیشه این سؤال وجود داشت مصدق که شما خود را پیرو او میدانید چگونه به هشدار مرحوم آیتالله کاشانی وقعی ننهاد و به اراذل دربار شاه اعتماد کرد؟ آیا مصدقالسطنهی شما چطور وقتی رضاخان برای کسب وجهه قهر کرد بهمراه دیگر وطنفروشان به استمالت او رفت و او را به دیکتاتوری و قلدری بازگرداند؟
آقای مهندس بازرگان مصدقی، راستی این سوال هرگز برای شما مطرح نشد که مصدقالسطنه چرا برای بقای خود به ترومن روی آورد در صورتیکه میدانست ترومن دستور داد دو بمب اتمی در هیروشیما و ناکازاکی منفجر گردد؟ آیا این آقای مصدق شما واقعا انتظار داشت که ترومن حقوق حقهی ایرانیان را از حکام باکینگهام باز ستاند؟ آیا مصدق شما اینقدر احمق بود که فکر میکرد ترومن انگلیس را فدای ایران میکند آنهم بدون هیچ امتیاز سیاسی و اقتصادی؟.
آقای بازرگان که پیرو راستین مصدقالسطنه هستید شما تاکنون به این نکته فکر نکردید که مصدق را بر سر کار آوردند تا مردم مسلمان ایران را از هر چه سیاست است و مبارزه است و احقاق حقوق است بیزار کنند تا براحتی و فراغ بال، ذخایر ما را به یغما برند؟ راستی به این نکته هم فکر نکردید که چرا مصدق را اعدام و یا حتی مسموم نکردند تا شاید روزی دوباره از او استفاده کنند؟.
در مقابل این سؤال که مصدق ناسیونالیست چرا با تودهایهای اینترناسیونالیست و بیوطن لاس میزد چگونه خود را راضی کردید، با علم به این موضوع که حکام کرملین همیشه با ساکنان لندن هماهنگی میکردند و مرحوم میرزا کوچکخان را هم همین هماهنگی از پای درآورد؟.
جناب آقای مصدقی، شما پس از کودتا، برای حفاظت از اسلام چه کردید چون شما ظاهرا مسلمان هستید و مسایل سیاسی باید تابع احکام اسلامی باشد؟. اینجا یک مسئله وجود دارد که باید به آن توجه شود. تحصیل شما در خارج در شما تاثیر منفی بجای گزارده است.
شما تمام عمر خود را مرهون رضاخان قلدر میبینید چون به هر حال او بانی اعزام دانشجو بخارج بوده است تا افرادی نظیر شما تحویل جامعهی اسلامی ما بدهد و افرادی نظیر شما حتی اگر مذهبی هم هستند به مذهب طوری نگاه میکنند که جوانان فرنگی، و تعبیرات و تفسیرهای این آدمها هم طبیعی است که تحتتاثیر کشیشهای اروپایی باشد که بعد از رنسانس کوشیدند تا از بیآبرویی قرون وسطی و انگیزیسیون نجات یابند و برای بقای خود، کلیسا را با دانشمندان آشتی دادند و هر حرکت کلیسایی، یک توجیه علمی پیدا کرد و سرکار هم که خواستید مذهبی باقی بمانید مطهراتنویس شدید و سویس را مدینه فاضله شناختید و دموکراسی سراسر تقلب فرنگی هم شد ایدهآل و هدف غایی شما بعد از کودتا پراکنده شدید و رفتید سراغ کاسبی و تجارت و بعد هم نهضت شما شکل گرفت.
در قیام اسلامی پانزدهم خرداد گیج بودید و اینکه اصلاحات پیشنهادی آمریکا توسط شاه معدوم درست است، یا اینکه مردم مسلمان و امام درست میگویند و در نتیجه کار مثبتی از نهضت شما مشاهده نشد زیرا که شما اگر هم مسلمان بودید، معیارهای مذهبیتان معیارهای غربی بود، نه اسلامی. زندان هم که رفتید هنوز حال و هوای سالهای 30 در سرتان بود و در دادگاه دفاع خوبی کردید اما دفاعیهی شما از یک عضو جبهه ملی دوم مقبولتر بود تا از یک مبارز مسلمان که بکفر سر آشتی ندارد.
بعد از زندان بیشتر به تجارت سرگرم شدید و سخنرانی در انجمن اسلامی مهندسان هم نوعی فعالیت سیاسی برایتان بحساب میامد که رژیم چون نفوذی داشت در ضمن از جانب شما خطری احساس نمیکرد، اجازه میداد که جلسات شما باقی بماند و به هر حال بنوعی سرگرم باشید.
میدانید که واقعا سرگرمی بود و انگیزهی شما یک کار ریشهای نبود چون وقتی محمد حنیفنژاد از شما خواست افرادش را آموزش دهید شما زن و بچه و زندگیتان را مطرح کردید و از زیر قضیه در رفتید و وقتی هم که پیشنهاد شد زندگیتان تامین شود باز هم قبول نکردید و صراحتا گفتید که من اینکاره نیستم و کنار رفتهام.
مدتها گذشت و سرگرمیها ادامه یافت تا اینکه راکفلر در آمریکا کنفرانس سهجانبه را پی ریخت و چون اعضای کنفرانس سهجانبه وحشت داشتند که در ایران انقلاب شود، در ضمن میخواستند کنترل ایران از دست آنها خارج نشود و عناصر رادیکال بر صحنه حاکم نشوند، بازی حقوق بشر راه انداختند و ناگهان شما هم یک تکانی خوردید که ای دل غافل، باید جنبید چون احتمال ورود به پارلمان هست و پارلمانتاریسم ایدهآل شما ممکن است شکل بگیرد.
آقای مصدقی شما رفتید و با عدهای دیگر بساط حقوق بشر راه انداختید، رفیق هم نهضت شما آقای نزیه هم در کانون وکلا، کیا و بیایی پیدا کرد، سنجابی هم شد رهبر جبهه ملی.
بعد هم همان نالههای قدیمی را سر دادید که شاه باید سلطنت کند نه حکومت و این حرفها را هم وقتی زدید که همه میگفتند مرگ بر شاه، چون امام قاطعانه فرموده بودند: شاه باید برود.
بعد نامهای به اعلیحضرت همایونی نوشتید که در فضای باز سیاسی باید از صاحبنظران نظر خواست و از این قبیل حرفها و هویدا هم که بخاطر فشار مردم از صدارت عظمی به دربار رفته بود، رویتان زیادتر شد و شروع کردید به اعلامیه دادن. اما همان موقع هم اعتراضی به مقام منیع سلطنت نداشتید و به همراه شریعتمداری و جبهه ملی، شعارتان نفی رژیم سلطنتی نبود و میخواستید که شاه همچنان سلطنت کند.
شاه معدوم هم میدانست که اگر چند تا از شماها بروید مجلس، طوری نمیشود و چون فکر میکرد که اگر شماها را راضی کند قضیه تمام میشود، پا روی دمتان نگذاشت و اجازه داد که به کارتان ادامه دهید.
قضیه کاروانسرا سنگ هم بخاطر این بود که از دار و دستهی شما قهرمان درست بشود و آدمهای حسابی یک وقتی در جامعه مطرح نشوند که دستگیری چند روزهی بعضی از شماها هم بهمین بمنظور بود وگرنه شما را میگرفتند و مثل آیتالله منتظری و مرحوم طالقانی، دمار از روزگارتان در میاوردند اما دیدیم که چنین نکردند و فقط خواستند در تیتر روزنامهها باشید و جامعه به شما مشغول شود و شعارهایتان.
اما یک جای حساب آمریکا، شاه، جبهه ملی، ساواک، نهضت آزادی و دیگران غلط بود و آنهم این بود که فکر نمیکردند امام خمینی این همه مقلد و مرید و فدایی داشته باشد.
امام با اعلامیهها و مصاحبهها، اوضاع همهتان را بهم ریخت، کامپیوترهای پنتاگون و سی.آی.ا. قاطی کردند، چرتکههای شما هم بهم ریخت. امام اجازه نداد مردم گول شریف امامی را بخورند، از ازهاری وحشت کنند و یا با وافور بختیار مصدقی جبههچی نشئه شوند و کاری به اوضاع نداشته باشند.
شماها دیدید خیط کردید. راه افتادید سراغ پاریس. بعد هم مصاحبه کردید که بله ما با آیتالله خمینی مذاکره کردیم و خواستید بگوئید که امام هم با شما همنظر است که امام هشیارانه و صریح فرمودند که این آقایان آمدند ولی ما مسئلهمان اسلام است و هر کس پذیرفت با ماست. شماها وقتی شنیدید، در مجامع خودتان گفتید که این سید از سیاست اطلاع ندارد و تند میرود و کارها را خراب میکند.
دار و دستهی شما سعی کردند شریعتمداری را علم کنند، ریختند منزلش و آنجا مثلا تحصن کردند، اما دیدند که نه، این امامزاده کور میکند اما شفا نمیدهد و مردم گول این حرفها را نمیخورند و شما دست از پا درازتر مجبور شدید با دلخوری سکوت کنید و اوضاع را بپذیرید و دنبال مردم راه بیفتید تا مبادا از غافله عقب بمانید و اینجوری هم عمل کردید اما حرکت مردم را کند کردید تا به آنها برسید.
جناب آقای مهندس بازرگان، هنگامی که امام شما را مامور تشکیل کابینه نمودند فرمودند که بدون رفاقت تشکیلاتی کابینه تشکیل دهید اما شما این دستور را رعایت نکردید، اعضای کابینهی شما یا نهضتی بودند مثل معینفر و نزیه، یا جبههچی بودند مثل سنجابی و یا آدمهایی که قبلا با شما کار میکردند مثل سامی.
اما شما پس از مامور شدن به تشکیل کابینه باید پنج اصل را رعایت میکردید که نه فقط چنین نکردید، که در مقابل این پنج اصل، موضع منفی اتخاذ کردید و در نتیجه مردم شما را نفی کردند.
1- تبعیت از رهبری
شما حتما میدانستید که مردم مقلد امام هستند و خواستهای امام همان خواستهای مردم است اما در مقابل دستورات لازم و ضروری امام موضع منفی اتخاذ کردید. هنگامی که امام فرمودند آب و برق و اتوبوس برای مستضعفین مجانی شود و برای مستضعفین خانهسازی شود شما در مصاحبه تلویزیونی با این تصمیمات اصولی مقابله کردید و گفتید امکان ندارد در صورتیکه در شرایط پیروزی انقلاب اسلامی هر تصمیم اسلامی انقلاب قابل اجرا بود اما شما مردش نبودید و عرضهاش را نداشتید.
بسیاری از مترفینی که بعدها پررو شدند اوائل انقلاب حاضر بودند جز لباس تنشان، تمام اموال را بدهند اما زنده بمانند که وقتی فهمیدند کلاهتان پشم ندارد، وقیح شدند و این چیزی نبود جز اینکه دیدند شما نه فقط از امام تبعیت نمیکنید، که انبوه میلیونی امت مسلمان هم هیچ ارزشی برایتان ندارد.
2- سیاست مستقل
مردم از شما انتظار داشتند بعنوان یک آدم ملی در سیاست مستقل باشید اما دولت شما هر مانعی را از پیش پای آمریکائیان در خروج اسناد و اموال مسروقه برداشت و مدتهای مدید، هواپیماها مملو بود از جاسوسان و دندان خارجی که بهمراه اموال و اسناد مسروقه ایران را به قصد فرنگ ترک میکردند.
صدام که امام دولت را موظف به ترک روابط با رژیم منفور سادات نفرموده بودند، شما اقدام به این کار نکردید و وقتی هم که امام این دستور را صادر کردند شما غرولند کردید که دیگران در کارهای دولت دخالت میکنند.
هم با آمریکائیها لاس زدید هم با روسها و هم با انگلیسها و اصلا یادتان رفت که مردم میگفتند: «نه غربی، نه شرقی، جمهوری اسلامی.» بعد هم که پرونده جاسوسی اعضاء کابینهی شما و اعضای نهضت شما رو شد گفتید که من گفتم تماس بگیرند تا مسایل مملکت حل شود اما نگفتید چرا قبل از انقلاب هم تماس داشتید.
3- تبعیت از قوهی مقننه
شما که میبایست تابع شورای انقلاب اسلامی یعنی قوهی مقننه انقلاب باشید به رای خود عمل میکردید و در مقابل مردم قرار میگرفتید. چقدر فحش به کمیته و کمیتهچی دادید، به سپاه بد گفتید، به روحانیون مبارز گفتید افراد غیرمسئولی که در امور دخالت میکنند.
شما وقتی که در شورای انقلاب، لایحه ملی شدن صنایع دزدان شناخته شده تصویب شد بعنوان اعتراض برخاستید و رفتید زیرا که درد مردم نداشتید و حتی درد ملیت نداشتید، درد اسلام که جای خود. نتیجه این شد که بسیاری از مصوبات ضروری شورای انقلاب عمل نشد و چه خون دلی که شهید بهشتی از دست شما و همپالکیهایتان خورد. اما موقع انتخابات، ملی کردن بانکها و صنایع را بحساب خود گذاشتید تا رای بیاورید و به مجلس بروید.
4- اطاعت مردم
هر حکومتی برای اصالت کار خود باید با مردم هماهنگ باشد تا مردم از او اطاعت کنند و مردم بیشترین اطاعت را از دولت شما داشتند اما شما خودسری کردید. مردم میخواستند سران رژیم محاکمه شوند اما شما طرحی تهیه کردید که هویدای معدوم میتوانست در دادگاه سه وکیل فرانسوی داشته باشد.
مردم میخواستند ساواکیها محاکمه و اعدام شوند اما شما میخواستید مقدم معدوم رئیس ساواک، بشود رئیس اداره اطلاعات ارتش مردم میخواستند دارو دستهی قاسملو و عزالدین سرکوب شود، اما شما پاسداران انقلاب اسلامی را از کردستان خارج کردید مردم میخواستند حزبالله راس امور شود یونسی تودهای را استاندار کردستان گردید.
مردم میخواستند جاسوسان خارجی محاکمه شوند اما شما مولوی فراماسونر را گذاشتید رئیس بانک مرکزی جمهوری اسلامی. در نتیجه نشان دادید که اگر از مردم نمیخواهید باشید، عرضهی هماهنگی با مردم مسلمان و شهید داده را هم ندارید و میخواهید مثل مصدق بشوید و بگذارید که بیایند و کودتا کنند و مردم را از هر چه انقلاب است بیزار کنند و یا مثل کرنسکی حکومت را بدهید دست یک لنین که مردم را قتلعام کند.
5- مسایل اقتصادی
شما تازگیها که فهمیدید بخاطر جنگ تحمیلی ممکن است بعضی از مردم کمبودهایی داشته باشند چون این مشکلات را شما که ندارید، نه کمبود مسکن دارید، نه کمبود گوشت، نه کمبود پول، نه کمبود سوخت، نه کمبود دارو، حالا آمدهاید و یک پا حامی منافع مردم شدهاید که بله گرانی بیداد میکند و مردم ناراحتند. آدم حسابی این قضایا که به تو مربوط نیست چون ریشهی مشکلات خود تو و دار و دستهی تو هستند.
تو بودی که اجازه میدادی هر کس هر غلطی خواست بکند و هر قدر ارز خواست به خارج ببرد و سرمایههای این کشور که میبایست صرف تولید و اشتغال شود، حالا در بانکهای آمریکا به دزدان فراری، بهرههای بیست درصد میرساند و خیالشان هم راحت است که هنوز آدمهایی مثل تو هستند تا جمهوری اسلامی وقت رسیدگی به دزدیهای آنان را نداشته باشد و کلی هم طرفدارت هستند و دعا میکنند که تو و رئیس بانک فراماسونرت اجازه دادید هر چه خواستند از بانکها گرفتند و بردند و کارخانههای ورشکستهای گذاشتند. با زور و قدرت و ایمان بچههای حزبالهی دارد راه میافتد تا اوضاع مردم درست شود.
آقای مهدی تاجر مثل اینکه یادت رفته که هم جبههای تو جناب فروهر ناسیونالیست که وزیر کار تو بوده برای اینکه رای بیاورد و بشود رئیسجمهور، بجای مسکن کارگران که مهمترین مشکل کارگران است آمد حقوق آنها را زیاد کرد که هم کالاهای تولیدی را گران کرد و هم تورم، کارگران را از هستی ساقط کرد و فشار این مسائل که به آدمهایی مثل تو نمیآید، این فشارها بمردم میآید و سرکار هم شدی مدافع حقوق خلقها!.
در مورد مسئلهی کشاورزی هم اگر یادت باشد، امام حتی قبل از پیروزی انقلاب این امر را تشویق کردند و مردم هم تبعیت کردند و کشاورزی در حال رشد بود که وزیر کشاورزی سرکار در رادیو تلویزیون گفت که فئودالها پدر کشاورزان هستند و کشاورزانی که شور انقلاب و آزادی سرشار از نشاطشان کرده بود ناگهان مثل اینکه یک خروار آب یخ رویشان ریختند و ضدانقلاب هم از فرصت استفاده کرد و اوضاع خراب شد تا اینکه سرکار سقوط فرمودید و امسال الحمدالله محصول کشاورزی بیسابقه بود اما فئودالها هم رویشان حسابی کم شده است چون چیزی گیرشان نمیآید. و اینها گوشهای از خدمات سرکار بود در دوران تصدی امر نخستوزیری.
جناب آقای مهندس بازرگان ادامهدهنده راستین راه مصدقالسلطنهی شاگرد اول! وقتی که گند کارتان با آقای برژینسکی درآمد و حسابی لو رفتید و بچههای مسلمان در جاسوسخانه به گوشهای از جنایات مکتوب شما دست یافتند استعفا کردید و رفتید یک گوشه نشستید تا ببینید چه میشود اما حزبالله یک اشتباه کرد و آن اشتباه هم این بود که همان موقع یقهتان را نگرفت و نبرد دادگاه انقلاب تا آقای خلخالی که خداوند سایهاش را از سر ضدانقلاب کم نکند، حسابتان را برسد.
همان که آنوقت یقهتان را نگرفتند پررو شدید، هیچ مشکل دیگری در کار نیست، رفتید امجدیه میتینگ راه انداختید، دوروبر بنیصدر را پر کردید، مسعود رجوی را گفتی که اینها فرزندان نهضت آزادی هستند که رهبری مثل مصدق، پیروانی مثل نهضت آزادی و فرزندانی مثل رجوی هم لازم داشت. کمکم دستتان رو شد. مدتی به خارج رفت و شد رئیس تفنگچیهای شاهک قاهره، نزیه رفت به دستبوس فرح و عذرخواهی کرد.
مولویتان رفت و کلی پول این مردم تهیدست را که سرکار سنگشان را به سینه میزنی دزدید. امیر انتظام که خیلی بودار شده بود نتوانست از زندان خلاص شود. جبههچیها و فراماسونرها که در دولت جناب مهندس همهکاره بودند یکییکی رفتند سراغ اربابان خارجی و همانجا ماندگار شدند و شورای مقاومت تشکیل دادند.
بعد هم رئیسجمهور محبوب شما دستش رو شد اما یک همفکر جناب مهندس بازرگان، یک مهندس دیگر نهضتی یعنی مهندس معینفر نطق غرائی در اصالت رئیسجمهور پینوشه در مجلس ایراد فرمودند.
اما رئیسجمهور جبههچی شما به همراه رئیس فرزندان خلف شما بمب گذاشتند و بیش از هفتاد تن از مسئولین جمهوری اسلامی را به شهادت رساندند تا شاید شماها دوباره بشوید رئیس. اما دیدند نشد و با لباس زنانه رفتند به فرنگستان تا با هموسکسوئلهای فراری، جبههی مقاومت تشکیل بدهند. بعد توی مردم هم بمب گذاشتند و میوهفروش و بقال را هم ترور کردند.
بعد همهی این قضایا نمایندهی نهضت آزادی در اروپا، جناب صادقخان قطبزاده بهمراه حضرت شریعتمداری مرجع تقلید آمریکا خواستند کودتا کنند، اما نشد. قاسملو و عزالدین هم دار و دستهاشان بهم ریخت. فرزندان خلف نهضت آزادی یعنی منافقین هم نتوانستند کاری از پیش ببرند.
سربداران و اتحادیهی کمونیستها و پیکاریها هم اوضاعشان بیریخت شد، تحریم اقتصادی هم بیاثر بود. صدام هم که با یال و کوپال و دبدبه و کبکبه الان میخواهد برود پاریس پیش برادر جانش، عضو ملیگرای جبههی ملی جناب ابوالحسنخان بنیصدر، تا آنجا دولت تشکیل بدهد اما آمریکاییها هنوز اجازه ندادهاند چون یک جمهوری اسلامی هم اگر در عراق راه بیافتند، ریگان و راکفلر هم باید بروند پاریس، وقتی که همه ابتر شدند و کاری از پیش نبردند ناگهان ملانصرالدین قرن بیستم میخواهد بشود قهرمان ملی و پشت هم نامهی سرگشاده مینویسد و اعلامیه میدهد و اظهار وجود میکند که ما هم هستیم و انتقاد میکنیم و اپوزیسیون هستیم و میتوانیم آلترناتیو بشویم و از این غلطکاریها.
اما جان من، پیرمرد. آخر عمری یک کمی فکر کن و ادای بچههای نفهم را در نیار.
آخر آمریکا با آنهمه قلدریاش نتوانست هیچ غلطی بکند و نمیتواند هم بکند. روسیه هم مانده که چه خاکی به سرش بریزد. انگلیس دیوانه شده، فرانسه پشیمان شده، کوچولوترها به موسموس افتادهاند. این وسط تو چهکارهای که فضولی میکنی، خوب نیست مردم حسابی، آقای رهبر نهضت آزادی!
این چیزهایی که حالا نوشته شده یکهزارم آن چیزهایی نیست که مردم میدانند. مردم که چند بار گول نمیخورند، آنهم این مردمی که همه چیز را تحمل میکنند تا یک وقتی یکی دیگر از آن آدمهای عوضی سوار کار نشود.
مهندس جان، بیا و آخر عمری توبه کن، یک کمی به معاد فکر کن آنهم به معاد جسمی که شاید با معیارهای علمیات جور نیست و خلاصه اینکه بیش از این خودت را ضایع نکن و ادای ابوموسی اشعری را در نیاور خجالت بکش.
والسلام