تاریخ انتشار : ۱۲ آبان ۱۳۹۰ - ۰۸:۱۵  ، 
کد خبر : ۲۲۸۴۳۰
گفت وگوی ایران با حجت‌الاسلام والمسلمین علی ذوعلم در باب آسیب‌شناسی نظام آموزشی در دانشگاه‌ها

لزوم بازنگری در فرهنگ آموزشی کشور

لیدا فخری مقدمه: وقتی بحث تحول در نظام آموزشی به میان می آید بیش و پیش از هر چیز بر تغییر و اصلاح متون آموزشی تمرکز می شود. اما حجت الاسلام ذوعلم، معتقد است متون آموزشی تنها یکی از عوامل دخیل است در حالی که مهمترین و محوری ترین مولفه در تحول نظام آموزشی «فرهنگ آموزشی» حاکم بر دانشگاه ها است. حجت الاسلام ذوعلم مدیرکل سابق دفتر برنامه ریزی و تالیف کتب درسی وزارت آموزش و پرورش و اکنون عضو هیات علمی و رئیس پژوهشکده فرهنگ و مطالعات اجتماعی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی است. کتاب «نظریه تحول در اسلام؛ رهیافتی در باب گفتمان دینی انقلاب» ایشان اخیراً به همت پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی به چاپ چهارم رسیده است. به منظور آسیب شناسی فرهنگ آموزشی دانشگاه ها با ایشان به گفت وگو نشستیم که می خوانید:

* جناب ذوعلم، آیا نظام آموزشی ما در دانشگاه ها به گونه ای برنامه ریزی شده است که فارغ التحصیل مثلاً جامعه شناسی یا فلسفه بعد از پایان دوره کارشناسی یا کارشناسی ارشد قدرت تحلیل یک جامعه شناس یا اندیشه ورزی یک فیلسوف را داشته باشد؟
** اساساً چنین هدفی برای نظام آموزشی در مقطع کارشناسی یا کارشناسی ارشد تعریف نشده است. قرار نیست فردی با خواندن 4 یا 6 سال دروس یک رشته دانشمند آن رشته شود. شاید به واقع باید ده ها سال کار شود تا فردی بتواند به یک جامعه شناس، روانشناس و فیلسوف بدل شود. در دوره های دانشگاهی در مقطع لیسانس یا فوق لیسانس قرار است فرد با یک مقوله علمی آشنایی پیدا کند.
* آیا انتظار نیست که دانشجوی فلسفه «نوع تفکرورزی» را در دوره آموزشی خود بیاموزد؟ آیا از یک دکترای فلسفه انتظار تفکر فیلسوفانه داشتن نابجا است؟
** کسی که عالم به فلسفه است با کسی که فیلسوف است خیلی متفاوت است. دانشجویان فلسفه ما در دوره آموزشی دانشگاه عالم به فلسفه باید بشوند اما این که انتظار داشته باشیم با نظام رسمی آموزشی و نظام دانشگاهی فیلسوفانی چون هگل یا ملاصدرا تربیت شود این انتظار بجایی نیست. چون اساساً سیستم آموزشی دانشگاه چنین هدف و برنامه ریزی ای را مدنظر ندارد.
* بنا به فرمایشات شما هدف از آموزش علوم انسانی در دانشگاه ها تحویل جامعه شناس، انسان شناس و فیلسوف به جامعه نیست. پس هدف از تدریس علوم انسانی در دانشگاه ها چیست؟ یا در نگاهی کلان تر هدف یا اهداف نظام آموزشی ما در سیستم دانشگاهی چیست؟
** هدف نظام آموزشی در دو عرصه می تواند تعریف شود؛ 1- تربیت نیروی انسانی برای دستگاه ها و بخش های مختلف جامعه.
2- آماده کردن نیروهای مستعد برای رشد علمی کشور.
در نظام آموزش عالی امروز ما، بین این دو هدف که تفاوت های آشکاری با هم دارند، تفاوت چندانی دیده نمی شود. شاید ما نیاز داریم که تفکیکی بین این دو هدف دستگاه آموزشی ایجاد کنیم.
* در مقام آسیب شناسی نظام آموزش عالی چه مولفه هایی را می توان برشمرد؟
** اگر بخواهیم آسیب شناسی ای از نظام آموزش عالی داشته باشیم بطور حتم یکی از مولفه ها «متون آموزشی» است. اما محوری ترین و مهمترین آسیب سیستم آموزشی ما نیست. به واقع با همین متون و منابع، مولفه های دیگری وجود دارد که اگر ما به آنها دست پیدا کنیم کارآمدی دستگاه آموزشی ما افزایش می یابد.
مهمترین و محوری ترین مولفه در آسیب شناسی نظام آموزش عالی کشور، «فرهنگ آموزشی» ما است. فرهنگی که بر رفتار آموزشی اساتید و فضای یادگیری دانشجویان ما غلبه کرده و این فرهنگ آسیب بسیار مهمی را ایجاد کرده است. اینکه استاد تدریس می کند برای این که سرفصل هایی را به دانشجو ارائه داده باشد و خود را چندان مسئول فراگیری عمیق و فکورانه دانشجو نمی داند و دانشجو هم چیزی را یاد می گیرد تا پاسخ هایی را که مورد پذیرش استاد است به او بدهد و در نهایت زمینه ارتقای تحصیلی دانشجو در نظام آموزشی فراهم شود و این فرهنگ که بر نظام آموزشی ما مسلط شده، فرهنگ معیوبی است.
ما در پیشینه تمدن اسلامی خودمان یادگیری و یاددهی را به عنوان امری معنوی و مقدس تلقی می کردیم. این تقدس تا حد زیادی از بین رفته و به یک امر عرفی و عادی بدل شده است.
آسیب دوم مربوط به «بنیان آموزشی» ما است. سیستم آموزشی ما از یک بنیان درونی، ملی و برخاسته از نیازهای بومی ما برخوردار نیست. در واقع ما در ابتدا اقتباس و نسخه برداری غلطی از مبانی آموزشی غرب انجام دادیم بدون این که روی اهداف و نیازهای بومی خود متمرکز شویم.
* متون آموزشی ما دچار چه آسیب هایی است؟
** در بحث متون آموزشی یک آسیب برمی گردد به مبانی نظری و مبانی فلسفی آنچه که آموزش داده می شود. بدین معنا که یافته ها و گزاره های علمی ای که آموزش داده می شود چقدر مورد قبول و پذیرش ما است و چقدر معطوف به مسائل روز و دغدغه بومی جامعه ما است و دیگر این که اساساً متون آموزشی ما چه میزان «آموزشی» است؟ آیا هر متن پژوهشی یا علمی می تواند لزوماً منبع آموزشی هم باشد؟! با نگاه تخصصی نگارش متون آموزشی، منابع درسی ما نیازمند بازنگری است.
نکته دیگر این که آیا تنها منبع یادگیری برای دانشجویان ما در دانشگاه ها باید متن کتاب و یا متن مکتوب باشد؟ آیا ما نباید فضاهای یادگیری دیگری را در دانشگاه تعریف کنیم که چه بسا جنبه یادگیری آنها به مراتب عمیق تر باشد؟ بحث کارآمد بودن منابع آموزشی و کاربردی بودن فضای آموزشی از آسیب هایی است که نباید از اهمیت آنها غافل شد.
* از معیوب بودن فرهنگ آموزشی در دانشگاه های کشور فرمودید. این فرهنگ سازی برعهده چه نهاد یا نهادهایی است؟
** یکی از اشکالات ما غالباً این است که گمان می کنیم در بحث های تربیتی و آموزشی تنها تدابیری که از مراجع بالاابلاغ می شود نقشی اساسی و محوری دارد. ضمن این که من تصریح و تاکید می کنم که مراجع سیاستگذار نظیر شورای عالی انقلاب فرهنگی مسئول هستند اما به واقع فرهنگ سازی یک کار همگانی است که هم اساتید، هم دانشجویان و هم مدیریت دانشگاه ها و نظام تعلیم و تربیت و فضای فرهنگ عمومی و... در آن دخیل و سهیم هستند.
* هر چند برشمردن عوامل تاثیرگذار و شناخت این فاکتورها، بخشی از رسیدن به تغییر و قرار گرفتن در بستر فرهنگ سازی است اما برای فرهنگ سازی در عرصه تعلیم و تربیت دانشگاهی گام نخست را از کجا باید برداشت؟
** درک همگانی این آسیب و این نقیصه خود گام نخست است. بدین معنا که دانشجو، استاد، مولف کتاب درسی دانشگاهی، مدیریت دانشگاه و... همه واقعاً این خلارا دریافت کرده باشند و خود را در رفع این مشکل سهیم و مسئول بدانند.
* چگونه این فضای مطلوب را باید ایجاد کرد؟
** هر کس به سهم خود باید مسئولانه عمل کند. دانشجو شجاعت علمی و روحیه پرسشگری و پژوهش مداری را در خود بالاببرد. استاد باید بتواند فضای نقد علمی را در سر کلاس های خود ایجاد کند. مدیریت دانشگاه باید از محافظه کاری اداری و علمی دست بردارد و «اصلاح فرهنگ آموزش» در دانشگاه ها به دغدغه مدیران و اساتید و دانشجویان و سیاستگذاران علمی- فرهنگی ما بدل شود. اما براساس پژوهش ها و مشهودات باید گفت که متاسفانه ما از این جهت وضع مطلوبی نداریم. البته اساتید و مدیران بسیار دلسوز و دغدغه مندی داریم که تمام تلاش آنها این است که فضا را در جهت اصلاح فرهنگ آموزش مدیریت کنند اما متاسفانه تعدادشان زیاد نیست. تا زمانی که فرهنگ تحول خواهی، فرهنگ مسئولیت پذیری، فرهنگ پرسشگری و فرهنگ پژوهش و نقد علمی در دانشگاه و فضای علمی ما رواج پیدا نکند و نهادینه نشود، ما نمی توانیم «فرهنگ آموزش» در دانشگاه های کشور را اصلاح کنیم.
* اکنون بیش از 30 سال از زمان انقلاب فرهنگی گذشته است. با این که تلاش های خوبی انجام شده اما در نهایت وقتی امروز با فرهنگ حاکم به فرایند تعلیم و تربیت به دانشگاه ها نگاه می کنیم، واقعاً چقدر تغییر حاصل شده است؟
** شاید تغییرات بنیادینی حاصل نشده باشد اما نباید از بررسی های واقع بینانه هراس داشته باشیم. باید واقع بینانه نقاط ضعف را ببینیم تا بتوانیم برایش راهکار پیدا کنیم. گاهی با راهکارها و تحلیل های سطحی نگرانه مواجه می شویم که اینها در تجربه، ناکارآمدی خود را نشان داده اند. نباید سراغ تجربه های ناکارآمد برویم. واقعاً باید به عنوان یک مسئله اساسی جامعه شناسانه به جد به آن بپردازیم و برایش چاره جویی کنیم.
* برای این که دانشجوی ما روحیه پرسشگری و پژوهشی داشته باشد و به عنوان یک یادگیرنده فعال و فکور عمل کند، آیا همین رفتار نیاز به آموزش ندارد؟ نباید پیش از دانشگاه، در سیستم تعلیم و تربیت مدارس آموزش داده شود؟
** بله، قطعاً چنین است. برای این که این فرایند اتفاق بیفتد، نیاز به آموزش دارد. ما باید در تمامی رشته ها حداقل دو واحد درسی کارگاه آموزشی داشته باشیم تا چیستی، چرایی و چگونگی تعامل با آن رشته خاص را برای دانشجو تبیین کنیم تا نسبت به رشته تحصیلی خود نگاهی کلان پیدا کند. به دست دادن چشم انداز علمی و شغلی به دانشجو و ایجاد رویکرد فیلسوفانه و فکورانه نسبت به مباحث تحصیلی از وظایف سیستم آموزشی ما است که متاسفانه اکنون فاقد آن هستیم.
* مشکلی که در اغلب فارغ التحصیلان دانشگاهی ما به وضوح مشهود است، این است که بعد از اتمام دوره های تحصیلی صاحب یک دیدگاه و دارای یک جهان بینی نمی شوند. در حالی که وقتی مثلاً کسی از دانشگاه آکسفورد فارغ التحصیل می شود، صاحب نوع نگرشی می شود که حاکم بر فلسفه آموزشی آن دانشگاه و آن جامعه علمی است.
** به نکته ظریف و مهمی اشاره کردید. آن که در آکسفورد درس می خواند، نگرش فلسفی ای به او منتقل می شود که در مدیریت آن جامعه و آرمان های آن جامعه، پایه گذاری شده است چرا که آنها بر این باورند که دانشگاه علاوه بر کارکرد علمی، کارکرد فرهنگی نیز دارد. غربی ها در تحلیل های خود بر این باورند که دانشگاه های ما باید ارزش های غربی را به دانشجو منتقل کند و این امر در متون آموزشی آنها هم مدنظر قرار می گیرد و چون ما همان متون را ترجمه کرده ایم و در دانشگاه هایمان آموزش می دهیم، مبانی نظری ای که به دانشجویانمان منتقل می شود، چون با فرهنگ و آرمان های جامعه او همسو و سازگار نیست، باعث می شود که اغلب، صاحب دیدگاه و جهان بینی نشوند.
* در مقایسه سیستم آموزشی حوزه و دانشگاه معمولاً این گونه طرح می شود که نظام آموزشی در حوزه های علمیه موفق تر از سیستم آموزشی دانشگاه ها است. آیا شما با این ارزیابی موافق هستید؟
** بله. کاملاً صحیح است چرا که طلبه به دنبال دانشی رفته که به آنها باور دارد و نوع نگرش و ایمان و عقیده او هم مبانی فلسفی آن دروس را تایید می کند ولی گاهی دانشجویان ما چیزهایی را فرا می گیرند که خود به آنها باور و ایمان ندارند و گاهی خود نسبت به آن مبانی، منتقد و معترض هستند. مثلاً می گوید دانشگاه ما، دانشگاه سکولار است ولی ملزم است که در آن دانشگاه تحصیل کند و این نشان می دهد که چقدر ضرورت دارد که ما مبانی فلسفی و نگرشی منابع درسی خود را اصلاح کنیم که البته کاری بس دشوار و زمانبر است و سال ها کار علمی و پژوهشی فشرده و متمرکز را می طلبد.
* شما به متون ترجمه ای اشاره کردید و به درستی فرمودید که وقتی ما این متون را ترجمه می کنیم و در دانشگاه های خود تدریس می کنیم، آن مباحث برای بستر جامعه ما مفید نیست. آیا می توان از صحبت شما اینگونه برداشت کرد که شما موافق با آموزش متون ترجمه ای نیستید؟
** بله، البته باید دو گزاره را از هم تفکیک کرد. یک گزاره این است که «ما به هیچ وجه از متون غربی استفاده نکنیم» که من این گزاره را قبول ندارم. نه تنها بنده بلکه کسانی که روی این مسائل فکر و اندیشه ورزی می کنند واقعاً حرفشان این نیست که ما از یافته های علمی غرب استفاده نکنیم ولی یک گزاره دیگر این است که «ما از متون ترجمه ای آموزشی استفاده نکنیم» که این مسئله کاملاً درست است و نباید متونی را که حاصل تفکر غربی است به عنوان منبع درسی و آموزشی خود تدریس کنیم.
چراکه در واقع آن نوع نگرش و تفکری را که با جامعه فرهنگ و آرمان ما همخوانی ندارد و ناکارآمد است، آموزش می دهیم. ما باید کتاب درسی خودمان را با مبانی خودمان و نیازهای خودمان، آرمان های خودمان، ظرفیت های نظام آموزشی خودمان تطبیق بدهیم و تدوین کنیم ولی برای مواد خام و مواد اولیه ای که نیاز داریم قطعاً منابع غربی «یکی» از منابع است همان طور که یافته های علمی دانشمندان خودمان هم «یکی» دیگر از منابع خواهد بود و یافته های علمی و فلسفی تاریخی مان هم یکی از منابع است، اما باز تنها «یکی» از منابع است.
* کارهایی را که تاکنون برای بازنگری و اصلاح متون آموزشی بویژه در حوزه علوم انسانی انجام شده چقدر موثر و نتیجه بخش ارزیابی می کنید؟
** طراحی و تدوین محتوای آموزشی برای دانشگاه ها که تنها محدود به کتب درسی هم نمی شود به واقع امر حساس و خطیری است. قدم هایی برایش برداشته شده اما عمقی که این کار دارد هنوز درک نشده. ما باید این نکته را به جد مدنظر قرار دهیم که اگر کسی مدرس خوبی است لزوماً مولف خوبی برای کتاب درسی نیست. اگر کسی نظریه پرداز خوبی است لزوماً مولف خوبی برای کتب درسی نیست. تالیف کتاب درسی دانشگاهی و تدوین محتوای آموزشی کاری چندبعدی و تیمی است که به مطالعات روانشناسی یادگیری، مطالعات جامعه شناسی آموزش، مطالعات نیازسنجی علمی، نگاه های فلسفی و... نیازمند است.
* برای دستیابی به یک فرهنگ آموزشی مطلوب در دانشگاه ها چقدر زمان برای اصلاح و بازنگری نیاز است؟
** اینجا بیش از بحث زمان، بحث درک و اراده است.
* به نظر می رسد که اکنون این درک و اراده ایجاد شده هم از جانب دانشجویان، هم اساتید و هم مدیران و سیاستگذاران علمی کشور، اما چیزی که جای خالی آن احساس می شود فقدان یک زنجیره علمی برای شکل گیری یک جامعه علمی است. تک تک عوامل شاید فعال و آگاه به مسئله شده باشند اما گویا هنوز هماهنگی برای شکل گیری یک زنجیره علمی به وجود نیامده است.
** من هم تاکید و تایید می کنم که مسلماً همه عوامل باید با هم پیش بروند تا فرهنگ آموزش اصلاح شود. زمانی می توانیم به مقصد برسیم که سیاستگذاری آموزشی ما، مدیریت آموزش ما، استاد، دانشجو، منابع درسی، فرهنگ حاکم بر آموزش ما و... همه با هم متوازن حرکت کنند و قطعاً مطلوب ترین حالت این است اما بحث من این است که ما نباید منتظر باشیم که همه با هم هماهنگ شوند و بعد حرکت را آغاز کنیم بلکه اگر یکی از مولفه ها پیشگام شود بقیه عوامل خود به خود به دنبال آن حرکت خواهند کرد.
* به نظر شما چند درصد از اساتید ما دل در داشتـه ها و ارزش هــای ایرانی- اسلامی دارند؟
** اکثر قریب به اتفاق اساتید ما دوست دارند که چنین دیدگاهی داشته باشند و به ارزش های ایرانی و اسلامی اعتقاد و باور دارند. اما اینکه در عمل هم در آن مسیر گام برمی دارند و در فرایندی که بازیگری می کنند فرایند مطلوب باشد اینجا محل تامل است! چراکه مثلاً استادی که 10 سال در غرب تحصیل کرده و با مبانی نگرشی غرب آموزش دیده و با این مبانی تالیف کرده و بر طبق آن ترجمه کرده، درس داده و تحلیل کرده و البته استادی متدین و انقلابی هم هست اما او ممکن است به طور ناخودآگاه یافته ها و مبانی ای را دنبال کند که خلاف فرهنگ آموزشی ما باشد. این مسئله بسیار حساس و دقیق است. در واقع ما از این دست اساتید انتظار داریم آن فضای علمی ای که در آن رشد کرده اند و شاکله فکری شان بر آن مبنا شکل گرفته را تغییر دهند که این کار بسیار دشواری است و عوامل دیگر هم باید به کمک آنها بیاید. از نظر من نقش دانشجویان چه بسا مهمتر و اساسی و محوری تر از اساتید باشد.
* وقتی بحث تحول در نظام آموزشی به میان می آید بیشتر بر سیاستگذاری در تغییر و اصلاح کتب درسی تمرکز می شود در حالی که اگر اساتید ما دیدگاهشان تغییر نکند با وجود کتب اصلاح شده باز همان دیدگاه ها و مبانی پیشین منتقل می شود.
** بله، درست است. وقتی استاد با کتاب آموزشی ای مواجه می شود که آن را قبول ندارد اساساً اعتبار آن کتاب نزد دانشجو هم کاهش خواهد یافت.
* حال چه باید کرد؟ قطعاً شما هم موافق نیستید که استادان موجود کنار گذاشته شوند و تک تک گزینش مجدد شوند؟
** به هیچ وجه، نباید به کارهایی که قبلاً تجربه کردیم ولی نتیجه بخش نبوده دوباره متوسل شویم. در وهله اول باید احساس نیاز و انگیزه را در اساتیدمان به وجود آوریم و همه به این باور برسیم که در نظام آموزشی ما کاستی هایی وجود دارد آنگاه می توانیم هر یک به نوبه خود و در جایگاه خود به عنوان دانشجو، استاد، مدیر، مولف کتاب درسی و... نقش آفرین باشیم.
باید در یک فرایند نرم و یک فرایند فکری کار را دنبال کنیم. نباید منتظر بود تا بخشنامه ای از آموزش عالی بیاید و یک پروژه تحقیقاتی برای آن اجرا شود و مدیریت دانشگاه فرایند را مدیریت کند تا ما هم وظیفه خود را انجام دهیم.

نظرات بینندگان
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات