حجتالاسلام والمسلمین سیدرضا تقوی
توجه به جنبههای کاربردی فرهنگ:
از دیگر رسالتهای ما در مقابله با تهاجم فرهنگی این است که دین را نهادینه کنیم؛ به این معنا که آن را در قالب یک نظام اجرایی وعملی، برای اداره کردن جامعه ریخته وبا ضوابط و قوانین دینی، با آن احکامی که جهتگیریهای دینی دارند، جامعه را اداره نماییم؛ به گونه ای که قالبها تسهیل کننده محتوا برای اجرا باشند نه مانع حرکت، همانندخطکشیها و تابلوهای راهنمایی که نظم و انتظامی که در اثر این قالبها به وجود میآید، حرکت خودروها را مطمئنتر و آسانتر میگرداند.
دین تنها یک سلسله عبادتها و اخلاق فردی یا مجموعهای از ذهنیتهای آرمانی ومقدس که کاری به دنیا و زندگی مردم نداشته باشد، نیست بلکه دین اسلام در چارچوب حکومت اسلامی به ثمر مینشیند.
پیامبر اکرم (ص) وقتی که وارد مدینه شد وزمینه را برای اداره جامعه، بر مبنای اندیشهها واحکام دینی آماده یافت، به تشکیل حکومت پرداخت و دولت اسلامی را تاسیس نمود. حکومت اسلامی، نظامی است که بر مبنای اندیشهها و آرمانهای اسلام شکل یافته و بر همین اساس به اداره امور جامعه میپردازد و این موضوعی است که همه انبیاء و پیشوایان دین به دنبال آن بودهاند.
امام خمینی (ره) میفرماید: "حکومت نشان دهنده جنبه عملی فقه، در برخورد با تمام معضلات اجتماعی وسیاسی و نظامی و فرهنگی است . فقه، تئوری واقعی وکامل اداره انسان و اجتماع، از گهواره تا گور است."
( منشور روحانیت وحوزویان)
در جای دیگر میفرماید: "هدف این است که ما چگونه میخواهیم اصول محکم فقه را در عمل وجامعه پیاده کنیم وبتوانیم برای معضلات جواب داشته باشیم....
مادامی که فقه در کتابها و سینه علما مستور بماند، ضرری متوجه جهانخواران نیست وروحانیت تا در همه مسائل ومشکلات حضور فعال نداشته باشد، نمیتواند درک کند که اجتهاد مصطلح برای اداره جامعه کافی نیست."( منشور روحانیت و حوزویان)
از شیوههای مهاجمان فرهنگی غرب این است که با تبلیغات فراوان و به رخ کشیدن برخی از افکار و نمودهای خرافی، فرهنگ ملتهای دیگر را در اداره امور جامعه، ناتوان جلوه دهند، در برآوردن نیازهای انسان،نارسا معرفی کنند و از این طریق، زمینههای علمی اندیشهها را به کلی از بین ببرند و امام خمینی (ره) با بصیرت نافذ وکیاست سرشاری که داشت، به این شگرد استکبار بیبرده بود و فرمود:"همه ترس استکبار از همین مسئله است که فقه و اجتهاد ، جنبه عینی وعملی پیدا کند و قدرت برخورد در مسلمانان به وجود آورد..."
غربشناسی:
برای مقابله با تهاجم فرهنگی غرب، علاوه بر اینکه باید امکانات و استعدادهای فراوان خود را بشناسیم که خود شناسی وخود آگاهی یکی از شرایط لازم برای ورود به این صحنه است، باید غرب وماهیت آن را نیز شناخت؛ چرا که در شرایط موجود، تهاجم فرهنگی و درجنگهای مختلف، اگر دشمن به خوبی شناسایی نشود، نباید امیدی به پیروزی داشت؛ به فرمایش پیامبر(ص): " الا و ان اعقل الناس عبد عرف ربه فاطاعه و عرف عدوه فعصاه؛ آگاه باشید که عاقلترین مردم بندهای است که خدایش را بشناسد و سپس فرمانهایش را پیروی کند و همچنین دشمن خود را بشناسد و بر او سرکش وعاصی باشد."
منظور از غرب شناسی ، شناخت نظام ارزشی غرب و شناخت آن فرهنگی است که در غرب، به دنبال " رنسانس" وعصر اصلاح ( رفرماسیون) وانقلاب صنعتی به وجود آمد و برخاسته از اومانیسم وانسان مداری است. در این فرهنگ ،معیار ارزشگذاری وملاک تصویب قانون و احکام، انسان و خواستهها وامیال اوست که این تفکر، تبعات فراوانی بر جامعه بشری به جای گذاشته است. پس غرب به این معنا دیگر یک نقطه جغرافیایی نیست بلکه هر فرهنگی با این مشخصات،درهر کجای دنیا که باشد، شرق یا غرب، جنوب یا شمال، غربیاش گویند.
عناصر فرهنگ غرب:
شناخت فرهنگ و نظام ارزشی غرب، مبتنی بر شناخت مایهها و عناصر اصلی پدید آورنده آن میباشد وتا این عناصر پایهای شناخته نشوند، ماهیت غرب و فرهنگ آن شناخته نخواهد شد. به عبارت دیگر ، هر فرهنگی براساس یک سلسله عناصر به وجود میآید که پایه و مایه اصلی آن فرهنگ میباشد، به طوری که اگر یکی از آن عناصر، از فرهنگ مورد نظر گرفته شود، دچار تزلزل و نابسامانی میشود و بسیاری از رفتارها و نگرشهای افراد جامعه که تجلیات همان عناصر اصلی هستند، تغییر پیدا میکنند. براساس همین موضوع، میتوان عناصر اصلی فرهنگ غرب را شناسایی کرد واز این راه به ماهیت نظام ارزشی غرب پی برد که ما در اینجا به چند عنصر به طور مختصر اشاره میکنیم:
الف- عنصر الحاد
در نظام فکری وفرهنگی غرب، خدا به عنوان یگانه وجود قادر بیهمتا که هستی از او سرچشمه میگیرد و پدید آورنده نظام احسن خلقت میباشد، جایی ندارد. فرهنگ غرب بر محور"اومانیسم" شکل گرفته و " انسان" را به جای " خدا" نشانده است.
تار و پود فکر وفرهنگ غرب را عنصر شرک والحاد تشکیل میدهد و نقش "کلیسا " و" کنیسه" را در تقویت واستحکام این عنصر نباید از یاد برد. نوع برخورد غربیها با انسان و تدوین و اجرای طرحهای استعماری در جامعه بشری ، بازتاب همین عنصر میباشد که تا به حال پیامدهای خسارت باری برای بشریت به ارمغان آورده است.
ب- عنصر حسگرایی
از دیگر ویژگیهای فرهنگ غربی این است که این فرهنگ بر اساس" اصالت حس" استوار گشته است. این فرهنگ، عرصه فعالیت و تلاش خود در محدوده مرزهای طبیعت محصور و ماورای طبیعت را به کلی انکار میکند. البته چنین فرهنگی که درچهارچوب
" حواس" و نمودهای مادی وملموس محصور گردد، قادر به عبور از مرزهای طبیعت نیست، زیرا محتوا، ابزار وتواناییهای این فرهنگ، ضعیفتر از آن هستند تا به حقایق ماوراء عالم وجود راه پیدا کنند. عنصر حسگرایی در فرهنگ غرب، از چنان قوتی برخوردار است که حتی در مذهب و دیانت، اعم از پیروان
" کلیسا" و" کنیسه" راه پیدا کرده است. بازتاب اعتقادی وفلسفی این عنصر چنین شد که جهان شکوهمند و با عظمت غیب و موجودات پررمز وراز غیبی همانند وحی، فرشتگان وعالم ارواح مورد تشکیک وانکار قرار بگیرند و از همین جا زمینه برای بسیاری از طرحهای استعماری قتل وغارت و چپاول فراهم گردد.
ج- عنصر جدایی دین از سیاست (سکولاریسم)
عنصر دیگر فرهنگ غربی، انفکاک دین از سیاست است. در این فرهنگ، دین از صحنههای سیاسی واجتماعی به کلی رانده میشود. درغرب، جدایی دین از شئون اجتماعی، بعد از " رنسانس" قوت میگیرد و تحت عنوان " سکولاریسم" به دین ومراکز دینی حساسیت نشان میدهد. اصطلاح " سکولار" که یک واژه لاتینی است ، به معنای " روزگار" یا " دنیا"ست و کم کم در اندیشه غربی به صورت اصطلاحی درآمده است که به جای " دنیوی" در مقابل " دینی" به کار میرود؛ به عبارت دیگر در تفکر غربی چیزی را که مربوط به این " دنیا" و بیارتباط به مسائل دینی واخروی باشد، " سکولاریسم" میگویند. "سکولاریسم" دین را به صورت امری فردی و قلبی میپذیرد ولی هرگاه از این حد خارج بشود و بخواهد به عنوان امری مقدس و آسمانی، " باید" و " نباید" در جامعه داشته باشد، برآشفته میگردد.
در فرهنگ غربی چیزی به عنوان " تقدس" که ریشه الهی و آسمانی داشته باشد وجود ندارد. این فرهنگ براساس مبنای فکری خاص خود، " سکولاریزاسیون" یا دین زدایی را مبنای کار خود قرار میدهد و نگرشش به دنیا و مسائل این جهانی، صد در صد مادی وخالی از هرگونه تقدس و معنویت است. جریان "لائیک" ارزشهای خود را از دین و دیانت نمیگیرد، بلکه متناسب با تفکر خود، ارزشگذاری میکند.
تقویت هویت دینی، تاریخی و ملی:
از مسائل بسیار ارزشمندی که میتواند در جان جامعه، قوت وقدرت قابل توجهی به وجود آورد و افراد جامعه را در مقابل تهاجم فرهنگی بیگانه به مقاومت وا دارد، توجه به هویت فرهنگی آنهاست.
انسانها، ریشه شخصیت خود را در زمین تاریخ مربوط به خویش جستجو میکنند و بنیان رفیع هویت خود را از مصالح میراث تاریخی وملی خود میسازند. نهاد انسان ،اعم از نهاد فردی و یا جمعی او ، همیشه ازتاریخ تغذیه کرده و با تکیه بر این منبع پربرکت بخشی از نیازمندیهای شخصیت خود را تامین نموده است. منظور ازتقویت ملی، تقویت عنصر نژاد پرستی وملت پرستی نیست که همه اصالتها را به ارزشها وخصلتهایی میدهد که منشا قومی وملی داشته باشد.این نوع ملیگرایی با آرمانهای اسلامی و روح دیانت در تضاد وتخالف است.پیروان چنین تفکری ، درتزاحم احکام اسلامی با عادات، آداب و منشها و خصلتهای ملی، احکام مربوط به دیانت را انکار وآنچه را که مربوط به ملیت و نژاد میباشد، مقدم میدارند.
باید به این نکته توجه داشت که قدرتهای استعماری برای دستیابی به اهداف شوم خود، در مناطق وکشورهای جهان با تقویت فکر نژاد پرستی در قالبهای گوناگون و پرجاذبه فرهنگی وتهییج احساسات ملی، اقوام وملتهای مختلف را رو به روی یکدیگر قرار داده و براساس اصل" تفرقه بینداز و حکومت کن" آنها را به خود مشغول کردهاند . بویژه در کشورهای اسلامی که این شیوه تا به حال خسارتهای بسیاری به جهان اسلام وارد آورده است. با توجه به اینکه ما پیرو آیین جامع و کامل اسلام هستیم، عنصر ملیت به معنای یاد شده ، نه تنها هماهنگ وهمراه با آرمانهای انسانی و جهانی اسلام نیست بلکه با این نوع افتخارات موهوم و افکار سخیف نیز متضاد ومتخالف است.
بنابراین تقویت هویت تاریخی و ملی در محدوده ارزشهای دینی وانسانی که موجبات وحدت اقوام مختلف را در رویارویی با بیگانگان فراهم میسازد و نوعی غرور، از سر آگاهی و استدلال در میان افراد جامعه، با همه اختلافها و سلیقههایی که دارند به وجود میآورد و زمینه را برای رشد و تعالی نسبت به آینده فراهم میسازد ، مد نظر و مورد تایید است.