تاریخ انتشار : ۱۲ آذر ۱۳۹۰ - ۰۸:۰۹  ، 
کد خبر : ۲۳۰۹۹۹

تناقض‌های فرهنگی جهانی شدن


مارک فدرمن ـ مدیر ارشد برنامه فرهنگ و فناوری مک‌لوهان در دانشگاه تورنتو
ترجمه: اسماعیل یزدان‌‌پور
مکانی که همه‌جا هست اما هیچ‌جا نیست، مکانی که جهانی است اما جهان را منسوخ می‌کند، مکانی که فرد را جهانی می‌کند اما فردانیت ما را می‌درد، چگونه فرهنگی دارد؟ مکانی که به آن اشاره می‌کنم اینترنت است و این پرسش‌ها نشان از تناقض‌های مسحورکننده‌ای دارد که اینترنت ایجاد کرده است؛ پرسش‌هایی که نگاه را به حوزه‌ای فراتر از دیدنی‌ها، شنیدنی‌ها و حس‌کردنی‌های ساده می‌برد.
وقتی برای اولین بار به تفکر پیرامون اینترنت پرداختیم، بسیاری از ما آن را در قالب استعاره تلویزیون دیدیم و تبیین کردیم. درک چگونگی رسیدن به این نتیجه دشوار نیست. هر دو این رسانه‌ها را از طریق یک صفحه می‌بینیم و فناوری‌های مبتنی بر صفحه، اغلب تاثیرات مشابه و مشترکی دارند. هر دو رسانه، شکلی از کنترل از راه دور دارند ـ در مورد رایانه‌های شبکه‌ای، «ماوس» همان کنترل از راه دوری است که همیشه در دستان جست‌وجوگر ما قرار دارد تا کلیک کنیم و مکان‌ها و چیزهای دیگر را بجوییم. آشکار است که هر دو رسانه خالی از تبلیغات تجاری، بازاریابی و اطلاعات بازاری نیست. تلویزیون استعاره‌ای آشکار و نزدیک برای فهم اینترنت است. در واقع، همیشه برای فهم ماهیت و ویژگی‌های چیزهای نو و برحسب نوع استفاده از چیزها و محتواهای آنها، استعاره‌های آشکار و نزدیک را به ‌کار می‌اندازیم. اما به‌تدریج و در طول زمان درمی‌یابیم که درک اول، دوم و حتی سوم ما یا اشتباه بوده، یا بی‌شک ناتمام است. همیشه مبنای تفکر یا واکنش اولیه را بر وجوه قابل ملاحظه قرار می‌دهیم. پس شاید لازم باشد پرسشی دیگر مطرح کنیم. مثل...
این روزها چه چیزی را ندیده‌اید؟ این روزها چه چیزی را ند‌ید‌ه‌ایم؟
قصه زیبای آن مرد را شنیده‌اید که در طول جنگ با یک گاری دستی پر از سنگ سر مرز آمد؟ مرزبان نگاهی به اوراق او انداخت، مشکلی نبود، بار سنگ هم که غیرقانونی نیست. البته مرزبان نسبت به وجود مواد قاچاق در گاری شک داشت. به ‌همین دلیل بیل خود را در بار فرو برد و آن را کاوید. چیزی نبود. مرد اجازه عبور یافت.
هفته بعد، همان مرد بود با یک گاری دستی پر سنگ و می‌خواست عبور کند. مرزبان دوباره بار را با بیل کاوید و چیزی نیافت، اوراق هم درست بودند و دوباره مرد اجازه عبور یافت. این جریان هفته‌ها و ماه‌ها تکرار شد. مرد با گاری دستی پر از سنگ لب مرز می‌آمد، مرزبان بار او را می‌کاوید و چیزی نمی‌یافت و مرد از مرز می‌گذشت. سال‌ها بعد از جنگ، مرزبان مرد را دید. از او پرسید: «ببین، می‌دانم آن روزها تو چیزی را از مرز رد می‌کردی. اما نفهمیدم لای سنگ‌ها چه چیزی را پنهان کرده بودی. در آن سال‌ها چه چیزی را قاچاق می‌کردی؟» مرد پاسخ داد: «گاری دستی.»
مرزبان چیزی را که سال‌ها جلوی چشمش قرار داشت، ندید؛ فقط به ‌این دلیل که خارج از نظر او قرار داشت. تلاش ما برای کشف ماهیت و تاثیرات هر فناوری، نوآوری یا کار، بر مبنای دانسته‌های پیشین و ادراکات اولیه است. بعد برای تبیین چگونگی کار و واکنش، الگویی ذهنی می‌سازیم. انگاره‌سازی می‌کنیم و سپس کارهایمان را بر اساس آن انگاره‌های ازپیش‌ساخته مرتب می‌کنیم.
اما کارهای ما همیشه نتیجه‌بخش نیست، یعنی به نتیجه دلخواه اولیه دست نمی‌یابیم. چرا چنین می‌گویم؟ فقط به‌ این دلیل که درک ما از نهادها و سازمان‌های موجود، برای فهم کامل همه تاثیرات و تغییراتی که درون و برون نهادها و سازمان‌ها رخ می‌دهد، کافی نیست. مثل مرزبان این قصه نمی‌توانیم همه نیروها و نشانه‌های پیرامون‌مان را درک و دریافت کنیم، چراکه انگاره‌های ما، راه منتهی به درک را سد کرده است. سال‌ها مدرسه‌رفتن و تربیت شدن در جهانِ تجاری، ما را مهار کرده است. و عقاید ما توانایی دیدن ما را مهار می‌کند. این روزها چه چیزی را ندیده‌اید؟ این پرسش عجیب است، چون چگونه می‌شود چیزی را به ‌بیان آورد که به ‌چشم نیامده است؟ اگر این پرسش، کلید آگاهی در جامعه پیچیده امروزی است ـ که هست ـ و بر فرضِ اینکه بتوانیم یک ‌بار به آن پاسخ دهیم، چگونه می‌توانیم همیشه پاسخی برای آن بیابیم؟
متاسفانه دستیابی به آگاهی لازم برای توجه به نادیدنی‌ها تقریبا محال است و از سوی‌ دیگر، محیط پیرامون ما هر روز ساده‌تر، یا دست‌کم عادی‌تر می‌شود. ما همه پیروانِ قواعد و قوانین زمینه‌ایم؛ همان قواعد یا تاثیرات نامشهودی که بر زمینه و بستر ما تسلط دارند. مثل یک ماهی که بخواهد بر آب آگاهی یابد. مارشال مک‌لوهان، دوراندیشی که ایده «رسانه پیام است» و «دهکده جهانی» را از او به‌یادگار داریم، می‌گوید: «آن چیزی که ماهی هیچ نمی‌شناسد، آب است. آنها ضدمحیطی ندارند که به شناخت‌شان از محیط کمک کند.» ماهی را وقتی از آب بگیری، آغازِ خودآگاهی او از محیطش را مشخص کرده‌ای. راه دستیابی به آگاهی برای دیدنِ ندیده‌ها ـ که «آگاهی تام» از کلیت محیط نام می‌گیرد ـ ایجاد «ضدمحیط» مناسب است.
تمایل به دیدن چیزهای بسیار داریم. برای دیدن چیزهای مشهود توانایی خوبی هم داریم، تا ‌آنجا که به‌طور وسواس‌گونه‌ای توجه خود را برای دیدن آنها متمرکز می‌کنیم. این کار به ‌نحو خطرناکی ساده است، چراکه در جهان ارتباطات فوری ما، همه به ‌دنبال غنیمتی‌ترین و قیمتی‌ترین کالای ممکن می‌گردند: توجه ما. درباره‌اش فکر کنید: هر بنگاه تبلیغاتی، هر شرکت یا فروشنده بالقوه، بی‌تابانه در پی جلب توجه است و راه دراز و گاه نامعمول و نامعقولی را برای کسب آن می‌پیماید. اگر «توجه»، قیمتی‌ترین کالا و ارزشمند‌ترین دارایی ما باشد، می‌توان نتیجه گرفت که ارزنده‌ترین مهارت فردی در این روزگار، «فراموشی» است ـ توانایی در شناسایی و فراموشی امر نامربوط و مایه حواس‌پرتی. در این معنا، فراموشی نه یک نعمت، که تجلی عملی آگاهی موشکافانه و اوج ادراک است.
کار دشواری در پیش داریم: باید ضدمحیطی بسازیم که دیدنی‌ها را از چشم‌مان بیندازد و نادیدنی‌ها را پیش چشم‌مان آورد. به‌علاوه، باید پرسش‌هایی را مطرح کنیم که تا به حال نپرسیده‌ایم. باید مسایلی را مطرح کنیم که از خاطرمان نگذشته است. و شاید از همه مهم‌تر، باید به استقبال تاثیراتی برویم که پیش از این رخ داده‌اند. به ‌بیانی دیگر، هدفی جز دستیابی به توانایی «پیشگویی آینده» از راه «پیش‌بینی حال» نداریم. پس از چنین شروعی، دوست دارم بگویم: «کارت اعتباری خود را آماده کنید و با شماره تماس رایگانی که روی صفحه ظاهر می‌شود تماس بگیرید...» اما چنین کاری نمی‌کنم. در عوض، حداقل یکی از رازهای توانایی و موفقیت غیرعادی مارشال مک‌لوهان در پیشگویی آینده از طریق پیش‌بینی حال را نشان می‌دهم. ابزاری که از آن می‌گویم، «قوانین رسانه‌ها» است.
«قوانین رسانه‌ها»: ساخته‌های دست بشر، چهار جنبه یا اثر دارند که بدون استثنا در مورد همه آنها صادق است. «رسانه» در تعریف مک‌لوهان به رسانه‌های جمعی و مرسوم محدود نمی‌شود: رادیو، تلویزیون، مطبوعات، اینترنت. رسانه بر چیزی دلالت می‌کند که می‌تواند تغییری را سبب شود. و از آنجا که تغییر ما و جامعه ما همراه با شکلی از ساخته‌ها و برساخته‌های ماست، همه ابزارها و فناوری‌های ما، طرح‌ها و برنامه‌های ما، از عروسکی در دست کودکی تا کودتایی بزرگ، همه، همان چیزی است که مک‌لوهان رسانه می‌نامد. «قوانین رسانه‌ها» همه ساخته‌های ملموس و غیرملموس، عینی و ذهنی را در برمی‌گیرند و ماهیت و تاثیرات نوآوری‌ها را در رابطه با ما نشان می‌دهند. در نظر مارشال مک‌لوهان، پرسش‌ها همیشه مهم‌تر و آشکارسازتر از پاسخ‌ها بوده‌اند. بنابراین، چهار قانون رسانه‌ها در قالب چهار پرسش یا کاوش قرار می‌گیرند.
کاوش اول چنین آغاز می‌شود: رسانه ـ یا ساخته ـ چه چیزی را بسط می‌دهد، تقویت می‌کند، تشدید می‌کند، سرعت می‌بخشد یا توانا می‌سازد؟ می‌توان این پرسش را در مورد هر محصول، هر خدمت، هر اقدام و هر برنامه‌ای مطرح کرد. می‌توان این پرسشِ تقویت را در مورد هر واژه و عبارتِ موجود در زبان و از جمله لق‌لقه‌های زبان و سرواژه‌ها، مطرح کرد. برای مثال، نامه‌های الکترونیکی توانایی ما برای ارتباط نوشتاری را تقویت می‌کند و سرعت می‌بخشد. سرعت و اختصار خاص این صورت از نوشتار، معنای مورد نظر فرستنده را تشدید می‌کند.
کاوش دوم: چیز نو اگر از حد خود خارج شود یا به خارج از مرز خود رانده شود، وارونه خواهد شد و خواصی وارونه نشان خواهد داد. رسانه نو چگونه وارونه می‌شود؟ اگر بخواهیم همان مثال نامه الکترونیک را به ‌کار بریم، که در شرایط عادی توانایی ما برای ارتباط را تقویت می‌کند، اگر از حد و توانایی خود خارج شود ـ مثل مورد هرزنامه، یا ده‌ها «رونوشت» و «جهت استحضار حضرتعالی» نامه الکترونیکی تبدیل به نارسانه‌ای می‌شود که عامل پر کردن صندوق نامه‌ها شناخته خواهد شد.
کاوش سوم: اگر وجهی از یک موقعیت یا یک چیز تقویت شود، به‌طور همزمان، چیزی دیگر آواره و رانده می‌شود. رسانه نو چه چیزی را بیرون می‌راند و کهنه و مهجور می‌کند؟ وقتی از واژه «مهجور» استفاده می‌کنم منظورم این نیست که هرگز نشانی از آن باقی نخواهد ماند. در واقع، عکس این قضیه صادق است: یکی از نشانه‌های قطعی مهجوری یک رسانه، حضور فراگیر آن است. آیا گفتارهای پیش از شیوع دات‌کام را به ‌یاد می‌آورید؟ همه می‌گفتند: «بازار به انتهای مسیر خود رسیده است، حالا می‌توان از رفتگر محله هم مشاوره بورس گرفت.» پس نامه الکترونیک چه چیزی را کهنه کرده است؟ نامه الکترونیک در محیط‌های شرکتی، یادداشت‌های درون اداره و همه آن پاکت‌های زردرنگی که با خط بدی گیرنده را مشخص کرده بود و همه قفسه‌های کوچکی که برای تقسیم بسته‌ها ایجاد شده بود را کهنه کرده است. نامه‌های الکترونیک همچنین ارتباطات همزمان ـ توانایی در ارایه پاسخ فوری در مکالمات عادی ـ و دیگر مهارت‌های اجتماعی برای پاسخگویی به اشاره‌های شنیداری و جسمی، همان زبانِ بدن و صدا را کهنه و منسوخ کرده است.
و کاوش چهارم: رسانه جدید چه چیز رانده‌شده‌ای را از گذشته بازیافت می‌کند؟ این قانون یادآور گزین‌گویه‌ای است که اعلام می‌دارد «زیر این گنبد کبود چیز جدیدی وجود ندارد» و این سوال را مطرح می‌کند که «جامعه ما آخرین باری که با رسانه‌ای از این قبیل مواجه شد چه واکنشی نشان داد؟» قانون بازیافت، سوابق و تجربه‌های تاریخی را مطرح می‌کند. حالا، نامه الکترونیک چه چیزی را بازیافت کرده است که سال‌ها در حاشیه و هجرت بوده است؟ با نگاهی به تاریخ ارتباطات می‌توان به این نشان رسید که نامه الکترونیک ممکن است هرمس، پیامبر، کاتب و منادی یونان باستان را زنده کرده باشد. جالب اینجاست که هرمس خدای یونانی تجارت و نوآوری بود و در عین حال روش‌های حقه و دزدی را هم می‌آموخت. کدام یک‌ از شما این‌روزها پیامی محرمانه برای مشارکتی بانکی در یکی از کشورهای آفریقایی دریافت نکرده‌اید؟ قوانین رسانه‌ها بر تاثیرات همزمان ـ یا همان ویژگی‌های نوخاسته ـ ساخته‌ها و برساخته‌های ما دلالت دارند: چه چیزی را بسط می‌دهند، تقویت می‌کنند، بهبود می‌بخشند یا توانا می‌سازند؟ وقتی از حد و ظرفیت‌های خود خارج شوند، چگونه وارونه می‌شوند؟ چه چیزی را منسوخ و مهجور می‌سازند؟ و چه چیز منسوخی را از زباله‌دان تاریخ بازیافت می‌کنند؟
با به‌کارگیری اندیشه مک‌لوهان درمی‌یابیم که ماهیت هر رسانه‌ با آثار آن ـ آثار قوانین رسانه‌ها ـ بر فرد و جامعه شناخته می‌شود. به‌ویژه، می‌دانیم که توانمندترین آثار، آنهایی هستند که به ‌چشم نیامده‌اند، آشکار نشده‌اند، یا نادیده مانده‌اند ـ همان تاثیرات زمینه. تاثیرات تلویزیون را در نظر بگیرید: تلویزیون جهان بیرون را ـ از یک تریبون سیاسی یا یک بازی جنگ‌مانند ـ به ‌درون می‌آورد. با این کار، تلویزیون هم ماهیت سرگرمی را تغییر داده است و هم ماهیت سیاست و جنگ را؛ تغییری که برای مبدعان تلویزیون هم آشکار نبود.
اینترنت اثری به‌نسبت متفاوت از تلویزیون دارد. به ‌وسیله رایانه‌های متصل به یک شبکه، به ‌جای انتقال جهان به خانه، خود را از خانه ـ و در عمل از بدن خود ـ به جهانِ شبکه منتقل می‌کنیم. حالا این جهان اینترنت که خود را به آن منتقل کرده‌ایم چیست؟ چه ‌چیزی در فضای شبکه آفریده شده است؟ چه ‌چیزی در انتظار ماست؟ و از همه مهم‌تر، چه تحولاتی در حال رخ دادن است که ما هنوز متوجه نشده‌ایم؟
مک‌لوهان با تمایزی که میان «فضای شنیداری» و «فضای دیداری» قایل شد، نقشه راهنمایی را در اختیار ما قرار داده است. این مجازها گرچه به دو حس شنوایی و بینایی ما اشاره دارند، در حد امر دیدنی و امر شنیدنی باقی نمی‌مانند. فضای دیداری خطی و محدود است، تابع یک نظم است و استمرار دارد و در عین حال، براثر فرآیند گروه‌بندی و مقوله‌بندی خودکار و همیشگی چشم (و مغز) پراکنده و ازهم‌گسیخته است. در سوی دیگر، مک‌لوهان فضای شنیداری و آکوستیک را چنین تعریف می‌کند: «فضایی پرطنین که مرکز آن همه‌جا هست و مرز‌های آن هیچ‌جا نیست»، جهانِ «رابطه‌های همزمان.» بنابراین در فضای شنیداری، همه‌جا اینجاست و هر زمانی اکنون است. این نکته، توصیف کاملی از اثر اینترنت ارایه می‌دهد: حضورِ همیشه حاضر، جهانِ رابطه‌ها و ارتباط‌های همزمان. می‌توانیم با استفاده از مجازهای زیبای فضای شنیداری و فضای دیداری به نظر دیگری برسیم. مک‌لوهان خاطرنشان می‌کند که از جمله ویژگی‌های «فضای دیداری» یکی هم آن است که می‌توان آن را بست، همان‌طور که با بستن چشم می‌توان بینایی را متوقف کرد. چشم‌های ما پلک دارند اما گوش ما توانایی بستن خودش را ندارد. نمی‌توان فضای شنیداری و آکوستیک، همان فضای ارتباطات و مناسباتی که ما را در بر گرفته، را بست. به‌این‌ ترتیب حتی اگر اینترنت را از گزینه‌های کاری خود حذف کنیم، نمی‌توان تاثیرات اینترنت بر جامعه و بازار را متوقف کرد. به بیانی دیگر، زندگی روزمره ما تحت تاثیر تغییراتی قرار دارد که نیروی محرکه خود را در فضای اینترنت دارند.
در فضای شبکه، ما به معنای واقعی کلمه «از خود به‌ در» می‌شویم؛ اما به از دست دادن حس واقعیت و دیوانگی نمی‌رسیم و در عوض، واقعیت به ‌نحوی بسط و گسترش می‌یابد که ابعاد و جنبه‌های تجربی بیشتری را به ما عرضه می‌دارد. همان‌طور که مک‌‌لوهان پیش‌بینی کرده است «با گسترش... نظام مرکزی اعصاب خود به فناوری الکترومغناطیسی... آگاهی خود را به دنیای کامپیوتر منتقل می‌کنیم.» حالا چگونه می‌توانیم تاثیرات و تغییرات پیچیده‌ای را که در تجربه و ارتباط با جهان پدید آمده است، درک کنیم؟
مادر من در سال‌های کودکی شاهد اختراع تلویزیون بود ـ در زمینه او همیشه این پرسش وجود داشت که چگونه می‌توان این آدم‌های کوچک را از جعبه خارج کرد. من در عصری بزرگ شدم که تلویزیون از وسایل ثابت خانه بود و اغلب بدیهی فرض می‌شد. وارد جامعه‌ای شدم که در آن دیدن رخدادهایی که در آن ‌سوی جهان صورت می‌گرفت، ارزش بازاندیشی نداشت. اما ارتباط و تعامل با مردمان بسیار در گوشه و کنار جهان ـ و گاه با استفاده از صورتک‌ها و هویت‌های متفاوت ـ‌ چیز عجیبی بود. شگفتی امروز من چیزی شبیه شگفتی آن‌ روز مادرم از دیدن کوچولوهایی از قبیل جورج بورنز، گارسی آلن و جک بِنی است.
بچه‌های من قدم به جامعه‌ای گذاشته‌اند که در آن ارتباطات فوری از هر نقطه به نقطه‌ای دیگر امری عادی است؛ جامعه و جهانی که مردم آن، در طول روز و در همه محیط‌های فیزیکی و مجازی، به‌آسانی نقش‌ها و هویت‌های متفاوت و متنوعی را می‌پذیرند. روان‌پریشی فنی هم عادی است و هم مورد انتظار! در این بخش از تاریخ ما، که در آن چنین پدیده‌هایی به‌عنوان وضعیتی معمولی فرض می‌شوند، انتظارات مردم از جامعه و از یکدیگر متفاوت خواهد بود و به جهان‌بینی بسیار متفاوتی دست ‌خواهند یافت که فراتر از زمان و مکان خواهد بود. مانترای فنی‌ـ‌روانی «همه‌جا اینجاست و هر لحظه اکنون است» شالوده مشهودی است که وارونه‌سازی ـ یا تکامل ـ مک‌لوهانی دریافت و تجربه ما از جهان را نشان می‌دهد. در این جهان، امکان اتصال و ارتباط بی‌نهایت، باعث وارونگی تصور ما از ارتباطات فرهنگی و شهروندی می‌شود. وقتی مرزها و منطقه‌بندی‌های زمانی ناپدید شوند، به ‌معنای واقعی کلمه «شهروندان جهان» می‌شویم. قدم به اجتماع گذاشتن ما و اجتماعی ‌شدن ما، آگاهی‌های فرهنگی متفاوتی را به ‌بار می‌آورد که می‌توان نمونه‌هایی از آن را در محبوبیت‌یابی گونه‌های موسیقی مشابه و در ظهور جنبش‌های سیاسی جهانی مشاهده کرد. می‌توان نمونه‌های آن را در نفوذ جهانی نهادهای غیردولتی و رسانه‌های مستقل، از جمله کنشگران عرصه‌های ورزشی، انسان‌دوستی، تجاری و سیاسی و نمونه آن را در شیوع زبان انگلیسی به‌عنوان زبانی جهانی مشاهده کرد. می‌توانم احساس کنم که این مفهومِ زبان مشترک جهانی برخی گوش‌ها را تیز کرده است. اجازه می‌خواهم به این مساله بحث‌انگیز بپردازم.
ایده زبانی جهانی و عام همخوانی خوبی با فهم ما از آثار فناوری‌های ارتباطی بی‌واسطه و فوری داشته و ریشه‌های تاریخی مشخصی دارد. وقتی گوتنبرگ ماشین متحرک چاپ را ساخت، در کنار دیگر آثار، شاهد دو اثر اصلی بودیم. اول، با توزیع انبوه کتاب‌های چاپ‌شده، ایده‌ها و نظرات هر فردی می‌توانست بدون نیاز به حرکت خودِ فرد، در جهات مختلف حرکت کند و مسافت‌های طولانی را بپیماید. دوم، ظرفیت تولید مواد چاپی بلافاصله از توانایی نویسندگان برای تولید محتوا پیشی گرفت؛ نویسندگانی رسمی که فقط به زبان لاتین می‌نوشتند. توانایی چاپ و نشر ایده‌ها، همچون طبیعت، با خلأ موافقت و سازگاری ندارد. به این ‌ترتیب، شاهد استحکام و تسریع ـ یا بسط و تقویت و تواناسازی ـ زبان‌های محلی بودیم که تا سر مرزهای کشورها گسترش یافت و بعد تا دورترین نقاط امپراتوری، تا همان جایی که مواد چاپی سفر می‌کرد، کشیده شد. سواد در این زبان‌های محلی افزایش یافت. توانایی خواندن و نوشتن، باعث تولید محتوا برای پر کردن خلأهای محتوایی رسانه‌ای شد که توان تکثیر حجم بالایی از اطلاعات را داشت. محتوایی که روزی جهانی بود ـ بیشتر در قالب آموزه‌های کلیسایی ـ‌ هویت و ماهیتی محلی یافت و باعث تقویت و استحکام احساسات و گرایش‌های ملی شد. حالا فناوری‌های الکترونیکی -اول تلویزیون و بعد اینترنت- دور بعدی تسریع در تولید محتوا را برانگیخته‌اند. سازوکارهای توزیع، گستره‌ای جهانی دارند و نسبت به چاپ، از ظرفیتی چند برابر برای تولید محتوا برخوردارند.
براساس فهم خویش از تاریخ ارتباطات، باید در انتظار دو رخداد باشیم: اول، تعداد نویسندگان و تولیدکنندگان محتوا و نیز حجم محتوا باید افزایش یابد. دوم، باید در انتظار انتخاب زبان مشترکی در منطقه باشیم که با حوزه جغرافیایی توزیع محتوا همخوانی داشته باشد. حالا چه شده است؟ اگر زمانی مصرف‌کنندگان منفعل، رام و بی‌اراده محتوا بودیم، حالا و با استفاده از فناوری‌های الکترونیکی خویش، تبدیل به تولیدکنندگان فعال و پرکار محتوا شده‌ایم. تلویزیون صدها شبکه دارد و طیفی از محتواهای فاخر و والا تا مسخره و لوده را در برمی‌گیرد (بماند که بیشتر شب‌ها چیزی دیدنی ندارد!). در اینترنت بیش از تعداد همبرگرهای مک‌‌دونالد صفحه ایجاد شده است، میلیاردها میلیارد صفحه اینترنتی که گاه متن کامل رساله دکترا را ارایه می‌کند و گاه روایتی از آخرین قرار ملاقات یک نوجوان را به دست می‌دهد. دوم، هر زبان موجود روی کره زمین در اینترنت و در شبکه‌های خاص تلویزیونی بازنمایی و بازتولید شده است و با وجود این، تعداد روزافزونی از مردم سراسر جهان، به‌ویژه جوانان، توانایی درک مطلب و تولید محتوا در زبان انگلیسی را می‌یابند. 
خوب، این تغییر چه می‌کند؟ اولین و بارزترین ترس این است که جهانی‌ شدن به یک‌دست‌سازی فرهنگ خواهد انجامید. این ترس را می‌توان در بیان رسای پروفسور سوییچی کاتو در کنفرانس مشترک اتحادیه اروپا و ژاپن با عنوان «نقش فرهنگ در عصر پیشتازی جهانی ‌شدن» درک کرد. پروفسور کاتو استدلال می‌کرد که فناوری باعث تبدیل فرهنگ به کالا می‌شود و کالاهای فرهنگی، بر اساس قوانین سرمایه‌داری، تولیدِ انبوه و بعد صادر می‌شوند. «قانون جنگل» در این زمینه مصداق می‌یابد؛ قوی باقی می‌ماند و بر ضعیف مسلط می‌شود. در نتیجه یک‌دست‌سازی فرهنگی رخ می‌دهد و فرهنگ‌های بومی و محلی ریشه‌کن می‌شوند. بنا به نظر کاتو، در ژاپن «بین‌المللی شدن» همان معنای «آمریکایی شدن» را می‌رساند که از طریق صنعتی شدن و کالایی شدن فرهنگ و با ابزارهای فنی و اقتصاد بازار حاصل می‌شود. البته، آن چیزی که پروفسور کاتو «امپریالیسم فرهنگی» می‌نامد، مفهوم و ادراکی است که براثر صدها سال تاریخ خطی و ماشینی حاصل شده است. دور از منطق است که آینده را فقط بر معیارهای گذشته بسازیم. در عوض باید به پیش‌بینی زمان حال بپردازیم. ترسی که کاتو بیان می‌کند، ریشه در عصر صنعتی دارد و نشان‌دهنده یک‌دست‌سازی‌ها و همگن‌سازی‌های دوران ماشینی است که با اختراع گوتنبرگ آغاز شد. اما همان‌طور که مشاهده می‌کنیم، شیوع زبان انگلیسی به‌عنوان زبانی جهانی را دیگر نمی‌توان برای امپریالیسم فرهنگی مثال زد؛ این پدیده بیشتر به‌عنوان اثر طبیعی ارتباطات فوری شناخته شده است و ترسی را هم برنمی‌انگیزد. این نتیجه دور از ذهن اما حقیقی، وقتی نمایان‌تر می‌شود که دریابیم انگلیسی‌زبانان در معاملات بین‌المللی از وجهه پیشین برخوردار نیستند و رو به مهجوری می‌روند. به ‌یاد داشته باشید که ما اولین نسلی هستیم که اثرات جهان‌شمولی زبان انگلیسی را تجربه می‌کنیم. می‌دانیم که نوع فرهنگ و نوع شناخت ذهن، حاصل کارِ زبان است. به ‌مرور زمان، نسل‌های غیرانگلیسی که زبان انگلیسی را خوب بدانند و با یکی دو زبان دیگر هم آشنا باشند، برتری و مزیتی طبیعتی خواهند داشت. این گروه توانایی پذیرش صورت‌های جدید فرهنگی را خواهند داشت و اختلاط میان‌فرهنگی را هضم خواهند کرد؛ اختلاطی که بیش و پیش از آنکه بر جهانی شدن دلالت داشته باشد، حاصل پاسخ ما به آثار جهانی شدن است.
پس پاسخ ما به آثار جهانی ‌شدن چیست؟ با آنکه حدی از آنارشیست‌بازی برای جلب توجه خوب است، نمی‌توان گفت بسیج توده آنارشیست و بی‌پرچم پاسخ خوبی باشد. به ‌نظر می‌رسد مناسب‌ترین پاسخ به جهانی ‌شدن، «جهانی‌‌گرایی» باشد. جهانی‌گرایی اصطلاحی است که رییس برنامه مک‌لوهان، دکتر دریک دوکرکهوه آن را برای توصیف شرایط جدید فراروی فرد به‌ کار برده است؛ شرایطی که ما شهروندان جهان را ملزم به تبعیت از اخلاقی نو می‌کند و وظایف جدیدی را برایمان تعیین می‌کند. مک‌لوهان خطر آثار احتمالی دهکده جهانی را در خاطر ما نشاند، او می‌گفت: «هر چه شرایط دهکده را بیشتر و بهتر مهیا کنید، شاهد ناپیوستگی‌ها، شکاف‌ها و اختلاف‌های بیشتری خواهید بود. دهکده جهانی، حداکثر عدم‌توافق بر سر همه موضوعات را تضمین قطعی می‌کند. هیچ‌گاه دهکده جهانی را همراه با یکپارچگی، سکون و آرامش خیال تصور نکرده‌ام... من دهکده جهانی را نمی‌پذیرم، فقط می‌گویم ما در آن زندگی می‌کنیم.» از سوی دیگر، مک‌لوهان خاطرنشان می‌کند «تا زمانی که اراده‌ای برای تفکر و تامل درخصوص رخداد‌ها هست، نمی‌توان از جبر و گریزناپذیری سخن گفت.» به‌ بیانی دیگر، او از ما می‌خواهد علاوه بر پیشگویی آینده، آن را بسازیم و در این راه باید به پیش‌بینی حال برسیم.
جهانی‌‌گرایی نشان از آنارشی ندارد؛ اما برهم‌زننده نظم موجود است، زیرا توان کشف فرآیندهای نو را دارد ـ فرآیندهایی که حاصل «مدرنیته جدید» هستند. دهه‌های آغازین قرن بیستم، سال‌هایی است که آن را دوران مدرنیته در ادبیات، هنر، معماری و فلسفه، مبتنی بر واقعیت و نمادگرایی خاص هر جامعه می‌نامیم. این مقوله برای فهم زمینه‌های فرهنگی، تاریخی و فلسفی هر جامعه‌ای به‌ کار می‌رفت. مدرنیته دوم که در نیمه‌های قرن بیستم ظاهر شد، وجهه نمادین را از ساخته‌های ما زدود و بر کارکرد آنها تاکید ورزید، تا آنجا که گاه عنصر زیبایی هم مطرود ماند. این دوران را پس از مدرن یا پست‌مدرن نامیدیم. تقابل و هم‌کناری ناسازگاری‌ها، مقارنه اضداد سنت و فرهنگ و بیان‌گرایی فرامدرن از جمله ویژگی‌های مدرنیته دوم هستند. جهان مدرنیته دوم، جهان رویارویی اعداد با اعداد است، بستری را ایجاد می‌کند که از بسترهای فرهنگی مرسوم و زمینه‌های محلی و جغرافیایی جدا شده است. این الگو، در جدال میان امر محلی و جهانی، جانب جهانی را می‌گیرد و به‌این‌ترتیب، معنای خاص خود را تولید می‌کند. بیشتر مردمانی که پیشگامی نکردند یا توان حرکت در این عرصه را نداشتند، دفع شدند یا حداقل جذب نشدند. و اغلبِ خالقان فرهنگ پست‌مدرن، در نیت، دافع بودند.
مدرنیته جدید ـ یا پس از پست‌مدرنیته، اگر بتوان چنین صفتی را به ‌کار برد ‌ـ چیزی متفاوت است: آشوبی سازنده است که به‌ جای تجویزی بودن، جزمی بودن و از پیش نوشته بودن، «تجربی» است. پیش از این، اشیای فیزیکی که در ارتباط با جغرافیای محلی بودند، امکان تعیین هویت را تا حد زیادی فراهم می‌کردند. حالا و در عصر ارتباطات فوری و عصر کم رنگ و اثر شدن فاصله‌های جغرافیایی و منطقه‌های زمانی، هویت با «خروج» از پنجره‌های پی‌درپی معنا می‌یابد و تلاقی‌گاه محیط‌های بسیار و متنوعی از سراسر جهان است. بنابراین، به‌ویژه برای جوامع در حال ظهور، آینده همیشه در جایی دیگر و در جریان و سیلان قرار دارد و به‌ جای تبعیت از الگوهای محلی، برحسب الگوهای مناسبتی شکل می‌گیرد. نظام ترابری ایده‌ها و تجربه‌های انتزاعی در سطوح فراملیتی، باعث ایجاد نظمی نوین می‌شود؛ نظمی که در مقایسه با تجربه‌های تاریخی و فیزیکی ما، برخوردار از ثبات، قاعده، کمال و تعریف نیست؛ هنجار جدیدی است که به‌تدریج آن را می‌پذیریم و به آن خو می‌گیریم. صورت‌بندی جدید فرهنگی و اجتماعی، به یک معنا، «شکسته» است؛ اما همین شکستگی، امتیازی است که برای اصلاح جامعه جهانی لازم است. در این مورد، وضعیت شکست، بیش و پیش از آنکه مخرب باشد، سازنده و آزادکننده است. به ‌قول مک‌لوهان: «انقراض همان گام نخست است.»
در تجربه مدرنیته جدید، با همه بی‌ثباتی‌ها و ابهام‌هایش، هر یک از ما مناسبت‌های همزمانی که فرهنگ جدید جهانی را شکل می‌دهند ـ و خود جهان را ـ تجربه می‌کنیم. این تجربه که در عین مستقیم بودن نیابتی و عاریتی هم هست، یک‌یک ما را برمی‌انگیزد تا در مقام یک فرد، به‌ مسایلی که مهم می‌دانیم بپردازیم و نسبت به آنها اقدام کنیم. پیامد‌های ناخواسته بسیار است و توان ما برای توازن، کلید سازمان‌دهی زندگی جدید و مدرنیته جدید است. این امر فرصت عظیمی را برای افرادی که جهانی‌‌گرایی را سرلوحه اخلاق شخصی خود می‌سازند پدید می‌آورد و چالش عظیمی را فراراه دولت‌- ‌ملت‌ها، سازمان‌ها و رهبرانی قرار می‌دهد که به‌ جای اتخاذ رویکردی فراملیت‌گرایانه و جهانی‌‌گرایانه، که پاسخی درخور وجدان جهانی را برمی‌انگیزد، هنوز به الگوی دو قطبی جهانی یا جهانی شدن مقیدند. این مقوله انتزاعی را چگونه می‌توان به تجربه‌ای عملی ترجمه کرد؟ در حال تجربه صورت طنزآلود و متناقضی از جهانی‌گرایی هستیم که مرحمت دولت جناب آقای جورج بوش را، جنگ عراق را و واکنش جهانی را برانگیخته است. جدای از اینکه در نظر شخصی خود مخالف کار دولت بوش باشید یا حامی آن، جنگ در عراق اهمیتی دارد که از حذف صدام حسین، جنگ با ترور و یافتن ـ یا نیافتن ـ سلاح‌های کشتار جمعی فراتر می‌رود. حمله به عراق که به‌رغم مخالفت‌های بسیاری از ملت‌ها صورت گرفت، شرایط دهکده جهانی ما را بیش از پیش آشکار کرد. هرکسی که زیر این گنبد کبود زندگی می‌کرد و به اینترنت، تلویزیون، روزنامه یا رادیو دسترسی داشت، دریافت که این جهان چقدر کوچک است و چقدر ما درهم‌تنیده‌ایم. در طول تاریخ، چنین مفهومی، به این تندی و شدت، صورتی عینی نیافته بود. برای اولین بار، مردم سراسر جهان، آکنده از حس جهانی‌‌گرایی، به ‌صورتی همزمان، دسته‌جمعی و در همه مناطق جغرافیایی، اعتراض خود را برای اثرگذاری بر پدیده‌ای اعلام کردند که در قالب یک فرآیند سیاسی جهانی شکل گرفته بود. و فرآیندهای سیاسی جهانی، گسترده‌تر از اعتراض‌ها و راه‌پیمایی‌ها هستند.
درگیری کنونی سربازان آمریکایی در عراق، بار اقتصادی شدیدی را بر آمریکا تحمیل می‌کند؛ باری که می‌تواند در میان دیگر کشورهای توسعه‌یافته توزیع شود، امری که می‌تواند عامل مهمی در انتخابات آتی ریاست‌جمهوری باشد. با وجود این، حداقل تاکنون، جهان با امتناعی جدی از کمک به آمریکا، در امری که روزی در قلمرو خاص دولت آمریکا قرار داشت، نقشی فعال بر عهده گرفته است. شاید بتوان گفت که دولت آمریکا ناخواسته باعث روشن شدن چراغی برای قرن بیست‌ویکم شد که ملی‌گرایی‌ها و خودشیفتگی‌های ملی‌گرایانه را به جهانی‌‌گرایی تبدیل می‌کند. این روزها چه چیزی را ندیده‌ایم؟ همه می‌دانیم که جهانی ‌شدن و بین‌المللی شدن اولین نتیجه توانایی جدید ما در برقراری ارتباط فوری و فارغ از زمان و مکان است. بعد متوجه تنوع فرهنگی موجود در جهان شدیم و نیاز به محلی کردن رسانه‌ها و محتواها برای بازارهای بومی را احساس کردیم. خلاصه‌، جهان را همان‌طور که بود شناختیم. حالا چالشی که در پیش داریم این است که چگونه جهانِ در حال تحول را، همان‌طور که هست، بشناسیم. جهانی‌گرایی به ‌جای آنکه به‌ معنای پایان فرهنگ‌های بومی و محلی یا تحمیل یک تک‌فرهنگ باشد، نشان از ظهور صورت‌های جدید فرهنگی دارد؛ به ‌جای آنکه به معنای پایان دولت -‌ملت‌ها یا تحمیل حکومتی جهانی باشد، ظهور نهادهای فراملی و سازمان‌های موردی و موقت مبتنی بر دانش و ارتباط را نوید می‌دهد؛ به ‌جای آنکه به ‌معنای پایان محلی ‌شدن باشد، نیاز به بازاندیشی و بازنگری پیش‌فرض‌های اولیه خود را ـ با توجه به پیچیدگی‌ها، ابهام‌ها و تناقض‌های جدید ـ می‌رساند. ویژگی بارز شهروند جهان، وضعیت مبهم و تناقض‌آلودِ زندگی در هرجا و همه‌جا و در یک زمان معین ـ اکنون ـ است. و جهانی‌گرایی یک معنای دیگر دارد. جهانی‌گرایی به ‌معنای دیدن و توجه است.

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات