
فرهنگ به معنای وسیع آن عبارت است از « نظامی از باورها ، ارزشها ، رسوم و رفتاری که اعضای جامعه به کار میبندند تا خود را با جهانشان و نیز با یکدیگر سازگار سازند و آن را از طریق آموختن از نسلی به نسل دیگر انتقال میدهند » (3)
بنابر تعریف فوق ، فرهنگ نه تنها رفتارهای اجتماعی ، بلکه شیوههای اندیشیدن را نیز در بر میگیرد و انسانها در خلال آموزش فرهنگی خود ، یاد میگیرند که چه معناهایی را باید به رویدادهای جهان اطراف خود و به ویژه به رفتارهای دیگران نسبت دهند تا بتوانند این رفتارها و حوادث را فهم کرد ، در برابر آن واکنش مناسب نشان دهند . بنابراین بسته به نوع آموزشها و خصوصیتهای فرهنگی هر جامعه ، معنای کنش های خاص میتواند در زمینههای فرهنگی متفاوت ، تفسیرهای متفاوتی بپذیرد . به این ترتیب عناصری که با آموزشهای فرهنگی در میان افراد هر منطقه و کشوری درونی میشود ، هویت فرهنگی آن کشور را تشکیل خواهد داد . بر همین اساس کسانی که دارای مذهب ،عقاید ، آداب و رسوم ، زبان مشترکی هستند ، از هویت فرهنگی واحدی برخوردار میشوند و اختلاف در میان این عناصر فرهنگی عامل تمایز فرهنگی به شمار میرود ؛ یعنی « دیگران » و « غیرها » کسانی خواهند بود که وجه مشترکی با این عناصر فرهنگی ندارند . (4)
عوامل چندی در به وجود آمدن هویت فرهنگی نقش دارند که از این میان مذهب و ملیت دو عنصر مهم هویت بخش به شمار میروند . دین و مذهب از گذشته کنون عامل به وجود آورنده هویت مشخص برای معتقدان خود و تمایز میان آنها و کسانی که به آن اعتقاد نداشتهاند ، بوده است ؛ به این معنی که هویت فرهنگی انسانها دین و مذهب آنها شناخته میشده و « یهودی » و « مسیحی » و « مسلمان » بودن ، هویت فرهنگی انسانهای مختلف را به نمایش میگذاشته است . به این ترتیب دین و مذهب رکودهای اجتماعی مختلفی از قبیل « اجتماعی کردن اعضای جامعه » ، « کاهش کشمکش »، «تحکیم ارزشهای مشترک» ،«یکپارچه سازی جامعه و نگه داشتن ثبات اجتماعی» ، « تنظیم منابع » ، تقویت نظارت اجتماعی ، را بر عهده داشته است و به همین دلیل « هیچ جامعهای را نمیتوان یافت که دین در آن نقش نداشته باشد » ، دین طرحی از آن چه که جهان باید باشد به دست میدهد و برای همین میتواند رفتار اقتصادی و سیاسی را راهنمایی کند .»(5)
به این ترتیب ، نقش دین در هویت فرهنگی جوامع انکار ناپذیر بوده و همواره دین در سازمان دادن به زندگی اجتماعی انسانها مؤثر بوده که این نقش در فرهنگها و محیطهای مختلف ، متفاوت بوده است . در عصر مدرن و پس از رنسانس نقش تعیین کنده مذهب در هویت بخشی به انسانها کم رنگ تر شد و در عوض مرزهای جغرافیایی به امری مهم و هویت بخش تبدیل گردید . یکی از نویسندگان غربی ، تاریخ تفکر در غرب را به سه دوره « عصر دین » ، « عصر علم » و « عصر اضطراب » تقسیم کرده است . او معتقد است که در عصر دین ، درغرب کلیسا حاکم بوده و در قرون وسطی ، قرائت خاص کلیسا در تمامی امور فکری و اجتماعی بر زندگی مردم آن عصر حاکمیت داشته است . (6) ولی در عصر علم ، « علم » به مثابه مجموعه دانش ، روش ، نگرش ذهن و متافیزیک ، نیروی جهت دهنده ، تمدن غربی و جانشین الهیات ( تئولوژی ) و متون قدیمی گردید . در این عصر علم نگرش انسانها را به رسوم و سنت تغییر میدهد و استقلال او را از گذشته اعلام میکند . (7) در دوره سوم ، یعنی عصر اضطراب – که از قرن بیستم و پس از جنگ جهانی اول شروع میشود – تمدن اروپا هم چون تمدنهای نینوا ، بابل و پرسپولیس به سستی و افول میگراید . چرا که با وقوع جنگ جهانی اول محدودیتهای مدرنیسم – که با بی نظمی در حوزه تفکر و اندیشه همراه و فاقد نظام ثابت و مرجع برای زندگی و تفکر بود – آشکار میشود و این خود ویژگی عصر مدرسن است . (8) در این عصر نه تنها « مرگ خدا » ، بلکه « مرگ انسان » ، « مرگ اروپا » و در واقع مرگ تمامی بتهای مدرن موجب ترس و اضطراب شده است و این امر که در عصر بزرگ علم ، « علم » عامل ترس و عدم اطمینان میشود ، امری تناقض نما است . (9)
از دیدگاه نویسنده فوق ، نقش دین در هویت بخشی به جوامع غربی تنها در قرون وسطی خلاصه میشود و در عصر دوم ، دین جای خود را به علم داده و تکیه گاه اصلی انسان قرار گرفته است . ولی در عصر اضطراب انسان غربی تمامی تکیه گاههای سنتی و مدرن خود را از دست داده و در واقع دچار بی هویتی شده است .
هویت فرهنگی در ایران :
به نظر میرسد که میتوان سه لایه مختلف را در هویت فرهنگی در ایران از هم دیگر متمایز کرد و آن را شامل لایههای ایرانی ، اسلامی و غربی دانست . قبل از پذیرش اسلام از سوی ایرانیها ، عناصر فرهنگی ایران باستان هویت فرهنگی آنها را تعریف میکرد که پس از اسلام ، فرهنگ اسلامی نیز به مثابه لایه دوم در فرهنگ باستانی ایرانیان ادغام شد و فرهنگ ملی – اسلامی ، هویت ایرانیان را تشکیل داد . لایه سوم نیز در عصر مشروطه شکل گرفت که حاصل تماس ایرانیان با جهان مدرن و تجدد غربی بوده است .
پس از پیروزی مشروطه در ایران ، تلاش جریان فکری غالب این بوده است که هر آن چه را که مربوط به سنت و از جمله مذهب بوده است ، از صحنه اجتماع حذف نماید که این امر تعارضاتی را میان نخبگان فکری – اجتماعی به وجود آورد و حاصل این تعارضات فکری بی ثباتی سیاسی و اجتماعی در ایران بوده است . ظهور رضاشاه ناشی از همین بی ثباتی و در راستای برقراری نظم و امنیت سیاسی و اجتماعی بود . پهلوی اول پس از تحکیم سلطنت خود ، تعریف جدیدی را برای هویت ایرانی جستجو میکرد که عبارت بود از احیای لایه اول هویت ایرانی ( باستان گرایی ) به همراه اخذ تأسیسات تمدنی مدرنیته غربی . در این راستا او به شدت با مذهب مخالفت کرد و عناصر مذهبی را به شدت سرکوب نمود . پهلوی دوم نیز پس از تحکیم اقتدار خود مخصوصا بعد از کودتای 28 مرداد 1332 ، همان راه پدر را استمرار بخشید . در این میان امام خمینی به عنوان یک مرجع تقلید شیعیان در برابر حذف مؤلفههای مذهبی از حیات اجتماعی و سیاسی ایران ایستادگی کرد و اقدامات پهلوی اول و دوم را در راستای هویت زدایی از ایران اسلامی و غرب گرایی پهلوی ها تلقی کرد .
امام خمینی و تلاش برای مهندسی فرهنگی :
نگرش امام خمینی به هویت ایرانیان ناشی از جهان بینی تشیع بوده است و تلاش ایشان برای احیای همین امر به همراه پذیرش عناصر مقبول ملی قابل تبیین است به گونهای که از نظر ایشان ملی گرایی صحیح تعارضی با اسلام ندارد و لذا هم می توان مصالح ملت را دنبال کرد و هم به آموزههای اسلام پایبند بود . روح چنین دیدگاهی تکیه بر استقلال ایران با اجرای مؤلفهها و آموزههای تشییع است که از این رهگذر میتوان هویت صحیح ایرانی – اسلامی را به دست آورد و از گم شدگی و بی هویتی نجات یافت : « هیچ ملتی نمیتواند استقلال پیدا کند الا این که خودش را بفهمد . مادامی که خودشان را گم کردند و دیگران را به جای خود نشانند ، استقلال نمیتوانند پیدا کنند ... این گمشده خودتان را پیدا کنید ، گمشده شما خودتان هستید ، شرق خود را گم کرده و شرق باید خودش را پیدا کند . » (10)
به این ترتیب یکی از تلاشهای امام خمینی در راستای مهندسی فرهنگی ، تلاش برای تبیین قاعدهای کلی برای بازیابی هویت خویش بوده است که یکی از راههای عمده آن کسب استقلال از غرب و قبله قرار ندادن آن است : « هر قصهای که پیش آید قبلهشان غرب است » (11) از دیدگاه ایشان حرکت به سمت غرب منجر به از دست دادن هویت اصیل خود و خروج از صراط مستقیم تبیین شده از منظر اسلام است . از سوی دیگر ایشان ضمن نفی راه غرب ، از شرق ملحد نیز تبری میجوید و با بهره جستن از آموزههای اسلامی در قرآن تحت عنوان « لا شرقیه و لاغربیه » یک شعار محوری با عنوان « نه شرقی ، نه غربی ، جمهوری اسلامی » طراحی میکند . این شعار ، ضمن نمایش استقلال محوری در مبارزات امام خمینی ، پس از پیروزی انقلاب اسلامی نیز یکی از اصول سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران میگردد که مبین نفی غیریت و اثبات هویت مستقل برای خود و نوعی مهندسی فرهنگی متناسب با آموزههای فرهنگ بومی است :« ایران از همان بدو انقلاب و از قبل از بدو انقلاب که شالوده انقلاب ریخته میشد ، مسیر ، مسیر انبیا بوده ، مسیر ، مسیر مستقیم نه شرقی ، نه غربی و جمهوری اسلامی بود . تا کنون هم ملت ما ، به همان مسیر باقی است . » (12)
« انقلاب اسلامی یک انقلاب عادی نیست و متکی به هیچ یک از دو قطب شرق و غرب نمیباشد از این جهت ، با پیمودن صراط مستقیم لا شرقیه و لاغربیه در مقابل هر دو قطب ایستاده است . » (13)
امام خمینی با بیان دیگری از آموزههای اسلامی « لاشرقیه و لاغربیه » تحت عنوان « مغضوب علیهم » و « ضالین » ، مسیر صحیح را که همان صراط مستقیم » است ، در نفی هر دو آنها و استقلال از آن دو میداند :« ما نه طرف « مغضوب علیهم » میرویم ، نه طرف « ضالین » و نه طرف غرب میرویم ، وقتی ما می توانیم این طور باشیم و به صراط مستقیم عمل کنیم که هم زمان با هم باشیم .»(14)
اصطلاحات به کار رفته در کلام امام خمینی نشان دهنده توجه کامل ایشان به آموزههای فرهنگ خودی و تلاش برای احیای مجدد آنها در برابر فرهنگهای مهاجم غربی و شرقی میباشد . به عبارت دیگر میتوان بیانات و اندیشههای امام خمینی را در واقع تفسیری از قرآن به حساب آورد ، تفسیری که از ان تحت عنوان « اسلام ناب محمدی » یاد میشود . چنین اسلامی است که به دنبال مهندسی فرهنگی خاصی است که در واقع به مثابه احیای یک نظام سیاسی اجتماعی مستقل از غرب و شرق میباشد . در چنین نظامی دین مجددا در محور امور قرار میگیرد . دقیقا از همین منظر انقلاب اسلامی در ایران را میتوان نسبت به سایر انقلابهای جهان متمایز کرد : « زیرا همه انقلابها برای رسیدن به فضای مدرنیته ، علیه گذشته خود و با هدف کمرنگ تر کردن اثر دین در بخشهای سیاسی ، اجتماعی ، فرهنگی و اخلاقی جامعه خویش قیام کردند . از این رو نظامهای ایجاد شده از سوی آنها به اصطلاح سکولار و یا لائیک بودند . یعنی نظامهای سیاسی که دین را در حاشیه قرار میدهند . درحالی که انقلاب اسلامی ایران ، نقطه مقابل این تفکرات بود و چنین اندیشهای است که می تواند تمدنی را بسازد و به خوبی جلوی غرب بایستد .... در چنین تمدنی احیا یک فرهنگ اسلامی با نگاهی جدید از سوی امام خمینی ، نظام اجتماعی – سیاسی جدیدی را به وجود آورد .» (15)
صراط ضابطه مهندسی فرهنگی
با بررسی دیدگاهها و اندیشههای امام خمینی میتوان دو راهیهای متضاد از قبیل حق و باطل ، سبیلالله و سبیل طاغوت ، صراط مستقیم و راه مغضوبین در ضالین و غیره را از هم تشخیص داد . هر کدام از این دو راه رهروان خاص خود را دارند به گونهای که عامل تعیین کننده در شناسایی و جذب همراهان ، اصل هویت و اشتراک در راه است . در این راستا اهمیت « راه » و صراط از « همراه » مهمتر میباشد و به همین دلیل امام خمینی ، دوستی ، نزدیکی یا دوری و جدای خود را با افراد بر اساس درستی راه و در صراط مستقیم بودن آنان میسنجد :« من بارها اعلام کردهام که با هیچ کس در هر مرتبهای که باشد عقد اخوت نبستهام . چهارچوب دوستی من در درستی راه هر فرد نهفته است . » (16)
به این ترتیب صراط مستقیم پیوسته در کانون اندیشههای امام خمینی قرار دارد و قرب و بعد افراد بر مبنای وضعیت آنان با همین صراط پیوسته متغیر و تنظیم میشود . اصالت راه تا آنجا است که ایشان حتی در فرض غربت و تنهایی نیز هم چنان بر آن استوار است :« اگر خمینی یکه و تنها هم بماند به راه خود که راه مبارزه با کفر و ظلم و شرکت و بت پرستی است ادامه میدهد . » (17)
از سوی دیگر این راه خدا و صراط مستقیم « باید به صورت دسته جمعی و کاروانی طی شود و اکثریتی قابل توجه ، خود را در کاروانی به نام مؤمنان فی سبیل الله هویت شناسی و هویت یابی کنند . در واقع کاروان نماد احساس هویت واحد رهروان آن است ... بدون وحدت و اجتماع ملت در راه خدا و بدون همراهی اکثریت ، هیچ کاری نمیتوان کرد . اعتماد و اتکای به مردم مسلمان از محکمات اندیشه سیاسی امام خمینی برای رفتن در راه خدا است . اندیشه پیمودن و سیر و سلوک سیاسی راه خدا بی مردم ، بذر افشانی در هواست . » (18)
دقیقا بر مبنای همین اندیشه است که در نگرش امام خمینی هویتهایی مانند هویت قومی ، نفی نمیشود بلکه از آن به عنوان مرحلهای آغازین و گذرگاه یاد میشود و نه توقفگاه ، « زیرا کمال هویت انسانی در آن است که فرد با طی مراحل رشد به هویتی بالاتر یعنی هویت ملی اسلامی و هویت دینی دست یابد .» (19) در این نگرش رابطه تعاملی بین اسلام و ایران برقرار میگردد و امام خمینی ملی گرایی غیر متعارض با اسلام را تایید میکند و صرفا با وجهی از ناسیونالیسم ایرانی که در صدد حذف اسلام باشد مخالفت میکند . « ملی به معنای صحیح آن ، نه آن چه که روبروی اسلام عرض اندام میکند » (20)
آموزش و پرورش مهمترین وسیله مهندسی فرهنگی
از دیدگاه امام خمینی آموزش و پرورش مهمترین وسیله برای مهندسی فرهنگی در جهت مطلوب آموزش و پرورش صحیح است . البته این آموزش مورد نظر ایشان تمام سطوح را در بر میگیرد و از ابتدای تولد انسان تا هنگام مرگ او را شامل میشود .
در برخی از بیانات امام خمینی منظور از فرهنگ ، همان وزارت آموزش و پرورش است و منظور از اصلاح فرهنگی ، اصلاح در برنامهریزی های درسی و آموزشی همین وزارتخانه است ] مبدأ همه خوشبختیها و بدبختیهای ملت است و اصولا راه اصلاح مملکت در اصلاح فرهنگ آن نهفته است . (21) بنابراین دستگاه فرهنگی متولی مهندسی فرهنگی از منظر امام خمینی ، تمام دستگاههای فرهنگی مخصوصا آموزش و پرورش ، دانشگاهها ، صدا و سیما و مطبوعات هستند که میتوانند با تأثیر مثبت یا منفی نوع خاصی از فرهنگ را در جامعه القا بکنند که در صورت دمیدن روح استقلال و خودباوری در ذهن جوانان کشور در واقع مهندسی فرهنگی صحیح رخ میدهد و هر گاه این وضعیت بر عکس شود و دستگاههای فرهنگی در برنامهریزی های خود غرب و دیگران را محور تمام امور معرفی بکنند ، در آن صورت هویت اصیل فرهنگی دچار خدشه میشود و در واقع مهندسی فرهنگی بر مدار خواستههای دیگران صورت میگیرد :« اینها نیروی انسانی ما را از بین بردند و نگذاشتند رشد بکنند . در بین خود کشور ما جوری کردند که محتوای انسان را از بین بردند . صورتی گذاشتند و محتوا را گرفتند .... استقلال فکری و استقلال روحی ما را از دستمان گرفتند .... هر چه میشد در ذهن همه این بود که باید ا زخارج این کارها درست بشود.»(22)
از دیدگاه امام خمینی چاره این امر از بین بردن آن روحیه خودباختگی در برابر دیگران و تقویت روح اعتماد به نفس است و از طریق همین مهندسی فرهنگی میتوانیم به خواستههای خود برسیم : « ما باید این را بفهمیم که همه چیز هستیم و از هیچ کس کم نداریم و ما که خودمان را گم کرده بودیم باید این خود گم کردهای را پیدا کنیم. » (23)
نتیجه گیری :
امام خمینی ، مهندسی فرهنگی را عبارت از تلاشی می داند که به دنبال احیای هویت فرهنگی اصیل بومی است ؛ این امر به دنبال شناخت صحیح از خود – که با شناخت و نفی غیرها نیز همراه است – به ظهور میرسد . چنین هویتی با بازگشت به جوهره آموزههای اسلامی به دست میآید که در آن انسانیت انسان ظهور پیدا میکند و تجلی آن نیز پیدایش باورهایی هم چون استقلال ، خودباوری ، عدم سلطه پذیری ، حمایت از پیشرفت واقعی و مظاهر واقعی تمدن ، نفی هر گونه تقلید غیر عقلانی از دیگران ، حفظ کرامت اصیل انسانی و ... میباشند .
در این راستا عملی شدن مهندسی فرهنگی منوط به کارکرد صحیح نهادهای فرهنگی مخصوصا آموزش و پرورش است که با درونی کردن عناصر مذکور در ذهن جوانان و دانشجویان آیندهای درخشان و متناسب با آموزههای اسلامی و بومی قابل دسترسی خواهد بود .« احیای این هویت انسانی رمز پایداری ، قدرت و پیشرفت کشور و تداوم و استواری انقلاب اسلامی نیز در گرو احیای این هویت یعنی تقویت انسانیت انسان خواهد بود . » (24)