* حتی اگر این نوع اصلاحات مطلوب افکار عمومی باشد؟ من چنین استنباط کردم که شما معتقدید که دولت به نوعی بایستی نقش ترمز افکار عمومی را ایفا کند تا سرعت مطالبات و اصلاحات بیش از اندازه نباشد و از جنبههای احساسی تحولات نیز بکاهد.
** دولت اصلا در برابر افکار عمومی است. چون افکار عمومی معمولا در انتقاد به عملکرد دولت (منظور مجموعه حاکمیت) ممکن است شکل بگیرد. وقتی که بحث مدنیت مطرح میشود. نهادهای مدنی مثل احزاب این تعدیل را به عهده دارند. دولت اقتضائات حکومتی در نظر میگیرد. مردم هم مطالبات مستقیم خود را در نظر میگیرند. نهادهای مدنی و احزاب در واقع مثل «ژانوس» افسانه یونانی دارای دو چهره هستند. یعنی از یک طرف با دولت ارتباط دارند و اقتضائات حکومتی را میشناسند از طرف دیگر با مردم ارتباط دارند و این ویژگی خاص احزاب مردمی و فراگیر است که نیازهای مردمی را هم میشناسند. نخبگان موجود در ساختار احزاب میدانند که کدام یک از این مطالبات قابلیت پیاده شدن دارد و کدامیک اصلاً قابلیت پیاده شدن را ندارد. در عین حال میداند که توجیهات دولت کدام یک درست است و کدام یک درست نیست. لذا این روند موجب عقلانی شدن قضایا میشود. مشکلی که ما در جامعه داریم این است که احزاب واقعی در جامعه نداریم. یعنی احزاب نقش آموزشی و در عین حال واسطهای خود را ایفا نمیکنند.
احزابی که در کشور وجود دارند، احزاب محدودی هستند و شاید چند حزب انگشتشمار را بتوانیم به عنوان حزب بنامیم. الان حزب مشارکت اسلامی با توجه به نام آقای خاتمی شدیدا متورم شده است وگرنه اگر جز این بود، معلوم نبود که آیا به این گستردگی و توان بود یا نه؟ آنهایی هم که تجربه مفیدی دارند مثل سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی هنوز اجازه ندادهاند که زمینههای دموکراسی در درون خودشان رشد بکند. یعنی به صورت سازمان اداره میشود در حالی که سازمان در یک جامعه باز معنا ندارد. در یک جامعه بسته برای جنگهای چریکی سازمان و در یک جامعه باز حزب به وجود میآید.
حزب هم از پایین شکل میگیرد ولی سازمانها اینطور نیستند. در جامعه بازی که حزب نتواند وارد صحنه شود. کم کم به صورت باند و محفل درمیآید.
حتی سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی نتوانست خودش را به سنجش بگذارد و حتی لیست ارائه کند. به دلیل اینکه وقتی شما میتوانید روی لیست خودتان چانهزنی کنید که به وزنه اجتماعیتان متصل باشید.
سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی هیچ وقت نتوانست این را بسنجد. یکی از احزاب قوی دیگر حزب جمعیت موتلفه اسلامی است که هم سابقه دارد و هم شکل حزبی دارد ولی آن هم بسته است. به این معنا که هنوز در عرصه عموم اجتماع، ارتباطش با افکار عمومی ایجاد نشده و باید تلاش بیشتری بکند. حزب کارگزاران را هم من حزب فصلی انتخاباتی و حزبی شخصی میدانم. بین حزب دولت ساخته و احزاب مردمساخته تفاوت وجود دارد.
* به نظر میرسد که طی ماههای گذشته تعدیل محسوسی در نحوه گفتمان سیاسی احزاب و گروههای رقیب ایجاد شده است. این در حالی است که مدتی پیش حال و هوای خشنتری بر فضای گفتوگوی رقبا حاکم بود و خشونت لفظی و فیزیکی به شکل محسوسی برای پیشبرد اهداف سیاسی به کار گرفته میشد. آیا فکر میکنید گرایش به قواعد دموکراتیک تعاملات سیاسی و اهتمام بیشتر به عقلانیت سیاسی که مشاهده میشود تحت تاثیر خواست افکار عمومی شکل گرفته است؟ و این وضعیت دوام خواهد داشت؟
** برداشت من هم همین است. یعنی گفتمان بین احزاب و نیروها به خصوص دو جناح عمده کشور شکل معقولی پیدا کرده است. به یاد داشته باشیم که وقتی بازی خشن باشد، خشنها به حرکت درمیآیند. عقلای قوم و کسانی که جناحها و گروهها را هدایت میکنند. باید سعی کنند اختلافات خود را برسر میز مذاکره حل کنند. این که ما صفحه شطرنج را روی آسفالت خیابان بگذاریم و افراری که قدرت فیزیکی بیشتری دارند بیایند و مشکلات را حل کنند، فردا همه ما دچار مشکل خواهیم شد. ما باید روی یک سری اصول توافق کنیم. در این صورت اولا سوءتفاهمها را درباره یکدیگر کنار خواهیم گذاشت و خواهیم دانست که نه جناح مقابل ما کافر هستند و نه جناح مقابل آنها دیکتاتورمنش هستند. ما میتوانیم به یک حد وسط معقولی دست پیدا کنیم که در آنجا هم آزادی باشد و هم دین و اینها هیچ تعارضی با یکدیگر ندارند. من هم احساس میکنم که گفتوگوی میان جناحها فضای معقولی دارد هر چند هنوز سخنهایی شنیده میشود که گفتمان یک جامعه بالغ و ژرفنگر نیست. صحبت اخیر آقای حجاریان درباره یک نهاد مدنی مثل مجلس و سخن گفتن از آن تحت این عنوان که «برخی نمایندگان را باید به زبالهدان بریزیم» گفتمان یک جامعه خردورز نیست. این شبیه رجزخوانیهای خاص جوامع بدوی است که گروهها فقط به حذف یکدیگر فکر میکنند. ما گمان میکنیم که مردم قبلا به چنین دیدگاهی «نه» گفتهاند و دیگر نباید چنین دیدگاهی تکرار شود. الحمدالله به خاطر عقلانیت حاکم بر دو جناح به نظر میرسد که فرهنگ حذف از فرهنگ سیاسی جامعه ما در حال طرد شدن است. لذا به کار بردن اصطلاحاتی که میتواند در جامعه حساسیت ایجاد کند و قواعد بازی را به هم بزند از هر سو که باشد غلط است.
* به نظر میرسد که احزاب و گروههای ما یک تئوری و برنامه کلان و جامع برای اداره کشور ارائه ندادهاند. تا از خلال آنها چشمانداز آتیهای که این احزاب برای کشور ترسیم کردهاند را بتوان ملاحظه کرد. فکر میکنید چرا احزاب ما به آن بلوغ و پختگی کافی نرسیدهاند که به جای پرداختن به شعارهای سطحی و بدون برنامه، به ارائه برنامههای کلان و عمیق بپردازند و از این طریق در جلب مشارکت افکار عمومی بکوشند؟
** لزوم گذار از فاز کوتاهبینی و ارائه برنامههای بلندمدت این است که ما از دوره رجزخوانی دموکراسی خارج شویم طبیعی است که ما فرصت زیادی نداشتهایم که خود را پرورش دهیم تا بتوانیم با رقیبمان زندگی کنیم، اختلافنظر داشته باشیم و همدیگر را حذف نکنیم. ما فقط 20 سال است که در محیطی زندگی میکنیم که محیطی غیر دیکتاتوری است و در آن نظرهای مختلف عنوان میشود. ضمن این که مدت طولانیای نیست که میتوانیم مستقیما نظرها را اعلام کنیم و فضا مناسبی برای تبادل افکار به وجود آوریم. پس اولا به خاطر زمان محدودی است که ما در محیط دموکراسی و مردمسالاری بودهایم. نکته بعد این است که احزاب ما الان در پی کسب قدرت و حذف رقیب به هر شکل ممکن هستند. و اگرچه از حالت برخورد فیزیکی خارج شدهاند ولی به هر شکل رجز و آژیتاسیون و تحریک افکار عمومی درصدد حذف رقیب هستند که این شکل لطیفتری از برخوردهای فیزیکی است. امیدواریم که از این مرحله هم خارج بشویم.
مشخص شده است که مردم ما براساس بینش دقیق رای میدهند و با برنامه حرکت میکنند. ممکن است که تصور کرده باشند که دولت آقای خاتمی لازم است هماهنگیهایی با مجلس داشته باشد و انتقادی نباشد (اگرچه من اصولا این را قبول ندارم) لذا لازم است به گروه خاصی رای دهند تا آنها اکثریتی را در مجلس به دست آورند. این تشخیصی است که مردم دادهاند و ما به تشخیص مردم احترام میگذاریم اما بعد از مدتی چه اتفاق خواهد افتاد. یعنی ما نمیتوانیم روند توسعه کشور را بر این مبنا بگذاریم که مدام در حال مبارزه با یک دشمن خیالی باشیم. باید احزاب و گروههای ما براساس برنامههایشان سنجیده شوند. یعنی در دور بعد نوبت بازی همه به پایان رسیده است و وقتی میرسد که مردم املای آنها را غلطگیری کنند.
مردم با کسانی پیمان دائمی نبستهاند. اگر نبینند کسی مطالبات آنها را پاسخ نمیدهد و مشکلات اقتصادی، سیاسی و فرهنگی آنها را حل نمیکند. در انتخابات خودشان تجدیدنظر خواهند کرد. لذا احزاب ما باید به این درجه از بلوغ برسند تا برای همه بخشهای حکومتی حرفی برای گفتن داشته باشند. به خصوص که همیشه هر حزب منتقدی دولت سایه دارد. یعنی افرادی را دارد که در کنار هر وزیری برنامهها را بررسی کرده و مورد انتقاد قرار میدهند و چنانچه به قدرت برسند برنامههای خودشان را ارائه خواهند داد.
از این به بعد مردم ما به برنامهها رای خواهند داد و نه به شعارها و سخنها.
* تاکنون شاهد بودیم که احزاب جناحها و گروهها یکدیگر را بع رذایلی متهم میکنند. جناحی رقیب مقابل خود را به ارتباط و همدستی با بیگانه، عدول از آرمانهای کشور و انقلاب بدعتگذاری در دین و نظایر آن متهم میکند و در مقابل جناحی دیگر، گروه مقابل را به تمامیتخواهی، دیکتاتورمنشی، انحصار و استبدادطلبی و جزماندیشی و مسائلی از این قبیل منسوب میکند. در حالی که به طور معقول احزاب و گروهها معمولا به شرح و بسط اهداف و برنامههای متعالی خودشان باید اهمیت بیشتری دهند و از این رهگذر به جلب آرا بپردازند.
** این برمیگردد به یک ضایعه فرهنگی و تاریخی در طول تاریخ ایران به این معنا که ما همواره دوست داشتیم که به پهلوان میدان بیرقیب تبدیل شویم و فضا را یا سیاه ببینیم یا سفید. ما فرهنگ کار تیمی را زیاد تجربه نکردهایم. این که همه میتوانند نظر خودشان را بگویند و در عین حال دور یک میز بنشینند در فضای فرهنگی کشور ما زیاد جا نیفتاده است. سیاستمداران ما هم سعی میکنند اثبات خودشان را از طریق نفی دیگران انجام دهند و اصولا تحملو مدارای لازم را برای شنیدن نقد دیدگاههای خودشان پیدا نکردهاند. ما فکر میکنیم که زمانی میتوانیم درخشش خودمان را حفظ کنیم که تنها نقطه سفید در صفحه سیاه باشیم. در این زمینه فرقی بین جناحهای مختلف نیست و اکثر گروهها از این الگو پیروی میکنند. ما اگر بپذیریم که فضای سیاه و سفید هم میتواند دارای رنگهایی باشد و جامعه لزوما نباید دو قطبی باشد. مسلماً دیگر این ضایعات فرهنگی را نخواهیم داشت. بسیاری از برخوردهای اهانتآمیز و زشت ناشی از این دو قطبی دیدن فضاست.
* در یک جمعبندی کلی اگر بخواهیم خواستههای جدید مردم را از خلال این انتخابات تحلیل کنیم رئوس خواستههای آنها در چه مسائلی خلاصه میشود شما فضای جدید را چگونه ارزیابی میکنید؟
** اگرچه هنوز نتایج قطعی انتخابات مشخص نشده است. اما اگر بخواهیم این موضوع را تحلیل کنیم. اولا من احساس میکنم که جامعه از لحاظ سیاسی به تعادل میرسد. یعنی مجلس توازن جامعه را در خودش منعکس میکند. یعنی هر دو جناح کشور نشان دادند که ریشههای قوی در بین مردم دارند. اما با تحلیل لیستها میتوان خواست مردم را تشخیص داد. مردم باز هم به آقای خاتمی رای میدادند. یعنی به شخص آقای خاتمی. وقتی که جبهه مشارکت خودش را به عنوان حزب آقای خاتمی مطرح میکند و برادر آقای خاتمی دبیر سیاسی آن میشود از دید کسانی که در دور نخست به ایشان رای دادند این افراد از آقای خاتمی جدا نیستند. بنابراین لیست جبهه مشارکت را لیست آقای خاتمی میدانند. از طرف دیگر معیار مردم برای انتخاب آن لیست افراد و آحاد آن لیست نیستند. چون بسیاری از افراد آن لیست شناخته شدن نبودند. در عین حال اگر دفتر تحکیم وحدت و گروههای دیگر را با لیست جبهه مشارکت در تهران مقایسه کنیم میبینیم که فقط مشترکات آنها با لیست جبهه مشارکت رای آوردهاند، بنابراین مردم باز هم به شخص آقای خاتمی رای دادند. جبهه مشارکت هم توانست با شعار «29 بهمن دوم خردادی دیگر» این تصور را در جامعه کاملا جا بیندازد. یعنی مردم به خواستههای قبلی خودشان تاکید کردند. این مساله نشاندهنده نکته دیگری هم هست. قبل از انتخابات آقای سلامتی شدیدا به برنامههای اقتصادی و اطلاعات اقتصادی آقای خاتمی انتقاد وارد کرده بود و در یک مقاله به قلم آقای علوی تبار نوشت که تصمیمگیریهای آقای خاتمی از لحاظ سیاسی با عقل و عرف همخوانی ندارد. این مسائل نشان میداد که برداشت دوستان دوم خرداد این بود که این جریان از آقای خاتمی مستقل است و میتوان ناف دوم خرداد را از آقای خاتمی برید و به عبارت دیگر از نظر آنها آقای خاتمی پرچمدار دوم خرداد است و نه پرچم دوم خرداد. لذا هر لحظه میتوان پرچم را از دست او گرفت و به کس دیگری داد. اما نظر من این است که در تصویر ذهنی جامعه آقای خاتمی پرچم دوم خرداد است و نمیتوان خاتمی را از جریان دوم خرداد جدا کرد. مردم ما و به طور کلی شرقیها جریانات را با سمبلهای آن میشناسند. همچنان که کارگزاران را با آقای هاشمی میشناسند و دوم خرداد را با آقای خاتمی. لذا اگر دولت آقای خاتمی سقوط کند معلوم نیست که دوم خرداد بتواند به شکل کنونیاش ادامه پیدا کند. لذا حملاتی که به آقای خاتمی میشود کل دیدگاههای دوم خرداد را زیر سوال میبرد.
* سوالی که در این جا پیش میآید این است که بالاخره آقای خاتمی هم پیش از انتخاب شدن به ریاست جمهوری فرد شناخته شدهای در عرصه سیاست کشور نبود و بسیاری از مردم او را نمیشناختند. اما در پی اعلام برنامهها و طرح شعارهای توسعه سیاسی و جامعه مدنی ایشان، اقبال و گرایش مردم به ایشان فزونی گرفت و بعدها ایشان سمبل این شعارها به شمار رفت. طبق گفتهها و تحلیل اخیر شما به نظر میرسد که اصالت این شعارها و محوری بودن تفکر دوم خرداد در کنار محوریت یافتن شخص آقای خاتمی زیر سوال میرود تا جایی که امکان اضمحلال این تفکر با کنار رفتن یک فرد وجود دارد.
** این مطلب شما درست است و تعارضی هم با گفته من ندارد. من وضعیت آقای خاتمی را در شکل کنونی مورد نظر قرار دادم. یعنی یکسری مطالباتی داشتند که به طور مشخص برای آنها قابل تصور نبود. اما برخی از چیزها را نمیخواستند که واضح بود. در همان حال آقای خاتمی هم بر چیزهایی که آنها نمیخواستند تاکید کرد و در عین حال چشماندازی از آینده را ترسیم کرد که برای مردم مطلوب بود. بر این مبنا ایشان به عنوان پرچم و سمبل این تفکر مطرح شد. اما خاصیت شرق در این است که کم کم کل مساله را در آن شخص متجلی میبینند.
در دوران ملی شدن صنعت نفت هم بسیاری از روشنفکران و نخبگان نسبت به دخالت بیگانه حساس بودند و در مساله نفت ایران خواهان استقلال بود. مجموعه این جریان حرکتی را شروع کرد که بعدها مصدق سمبل و پرچم این نهضت به شمار رفت و نهایتا این مطالبات در شکل فرد تجلی کرد. از این رو وقتی که مصدق سقوط کرد کل آن جریان مضمحل شد. از آن پس روشنفکران ما دچار یاسی شدند که در آثار ادبی و اشعار شاعران بعد از آن دوره متجلی شد. لذا همیشه مطالبات مبهمی در شرق به وجود میآید که کم کم یک فرد به عنوان اسوه آن مطالبات مطرح میشود تا جایی که بین جریان و فرد تفکیک نمیتوان قائل بود. ما باید به جایی برسیم که افراد پرچمدار باشند و جریان اصل باشد ولی ما همواره با جریانی شروع کرده و با فرد ختم کردهایم. الان آقای خاتمی در این مرحله است.
* از حیث جامعهشناختی این پدیده مثبت است یا منفی؟ این که فرد چنان موضوعیتی پیدا میکند که جریان و فکر را تحتالشعاع قرار میدهد همچنان که در نمونه مرحوم مصدق ذکر کردید. میتواند خساراتی را برای جریان به همراه داشته باشد. در حالی که جوامع توسعه یافته غربی «فرد محور» نیستند و در آنجا برنامه و تفکر محوریت دارد. یک فرد تا زمانی که توان اجرایی انجام وظایف را دارد در مصدر اجرایی باقی میماند و وقتی که وظیفهای در مرحلهای به پایان رسید یا توانایی انجام وظیفه را از دست داد. از ساختار سیاسی کشور خود به خود حذف شده و به شهروندی عادی تبدیل میشود و کس دیگری ادامهدهنده برنامه و جریان موجود میشود. آیا ما میتوانیم به جایی برسیم که برنامهها اولویت و محوریت داشته باشند؟
** کشور ما در طول تاریخ، برنامه محور و سازمانمحور نبوده است. ما مستقل از تاریخ گذشته خودمان نیستیم. ما نکات مثبت و منفی شخصیت یک ایرانی را میتوانیم از تاریخش بازشناسیم. ما از کهن الگویی پیروی میکنیم که تاریخ ساخته است. در طول تاریخ ما افراد، چهرهها و شخصیتها آمدهاند و تاریخ ما را دگرگون کردهاند. ما همیشه منتظر هستیم که فردی بیاید و کاری انجام دهد. درباره مثبت و منفی بودن آن به راحتی نمیتواند قضاوت کرد ولی به هر حال جهان امروز سازمانمحور و برنامهمحور است. ما هم طبیعی است که به سمت این قضیه و متکی به افراد نباشیم. در تاریخ اسلام هم زمانی که رسول اکرم(ص) رحلت کردند، گفته شد که اسلام را فقط در وجود رسول اکرم(ص) نبینید. اسلام به عنوان یک جریان زنده است. این الگوی اسلام است ولی تاریخ سنتی ما همیشه خلاف این بوده و طبیعی است که برای این که ما جریان اصیلی را زنده نگه داریم باید سازمانمحور و برنامهمحور باشیم. البته ما گامهای مثبتی در این زمینه برداشتهایم مثلا حضرت امام هم چهرهای شده بود که سمبل انقلاب بود ولی با رفتن ایشان برخلاف تصور عدهای، انقلاب از بین نرفت و در این زمینه خود امام نقش بزرگی داشت. یعنی خود حضرت امام سعی کرد این ارتباطات را به نحوی قطع کند که انقلاب «فردمحور» نباشد. الان هم به نظر من مقام معظم رهبری همین کار را دارد انجام دهد و جریانات را به نحوی سازماندهی میکند که متکی به فرد نباشد. این که ما میگوییم جریان دوم خرداد متکی به آقای خاتمی است پدیده مثبتی نیست ولی حقیقتی است که وجود دارد. ما باید به سمتی برویم که افراد و جریانها نمایانگر جریانات باشند ولی خاتم جریانات نباشند.
* میدانیم که برنامهها و تفکرات برخی از احزاب و یک جناح خاص با عدم استقبال جدی مردم روبهرو شد تا جایی که مردم نخبگان سیاسی آنها را به شکل گستردهای کنار گذاشتند. فکر میکنید این احزاب و جناحها به دنبال این عدم توفیق چه عملکردی را باید در پیش بگیرند؟ آیا آنها میتوانند با بازسازی مبانی و اصول فکری خود دوباره مقبولیت بیشتری نزد افکار عمومی جامعه به دست آورند تا بتوانند دوباره به عنوان حزب سیاسی و چهره سیاسی فعال وارد معادلات سیاسی شوند؟
** ما باید این اصل را بپذیریم که مجرای بیان دیدگاههای مختلف را در جامعه باز نگه داریم. ضمن این که احزاب نمیتوانند به صورت فرقه عمل کنند. پیکره یک حزب را مردم تشکیل میدهد. لذا باید با مردم سخن بگوید و ارتباط خودش را به صورت فعال نگه دارد و در عین حال اجازه دهد که مطالبات مردم به نحوی ارائه شود که خودش هم پاسخگوی آن باشد. مردم پرسش مطرح میکنند و به سمت کسی میروند که به پرسشهای آنها پاسخ مناسب بدهد. ما به دو شکل میتوانیم عمل کنیم اول این که در ذهنمان از آنچه که باید باشد مدلی انتزاعی داشته باشیم و توجهی به «هست»های جامعه نداشته باشیم و بخواهیم که جامعه به الگوی ما برسد. شکل دیگری این که ما هیچ هویتی نداشته باشیم و فقط پیرو تفکر جامعه باشیم و هیچ نقش ارشادی و تولید فکر نداشته باشیم.
هر دو این اشکال مطلوب نیست. نه آن شکل سکتاریستی و فرقهگرا و نه آن شکل بیهویت. حزب باید حرف خودش را بزند و هزینه آن را بپردازد، ولی در عین حال معتقد باشد که حرفش، حرف مردم است و نه این که خیال کند حرف مردم است. طبیعی است که انتخابات نمایانگر خوبی است. از آن جهت که حزب بتواند کاستیهای خود را اعم از ساختاری و اشکال در انتقال و بیان، رفع کند.
من به این نتیجه رسیدهام که مردم ما واقعا یک سری از اصلاحات را میخواهند که اتفاقا در چارچوب نظام هم هست و انجام آنها به ضرر نظام هم نخواهد بود، بلکه نظام قدرتمندتر شده و حاشیه امنیت ملی کشور هم گستردهتر خواهد شد. اما احزاب باید با توجه به نوع نگرش خودشان به پاسخ دادن بپردازند. ما باید پاسخهای متعددی بدهیم تا مردم مطلوبترین آنها را انتخاب کنند. یعنی ما حرف خودمان را نباید بزنیم بلکه باید سعی کنیم پاسخی به پرسشهای مردم بدهیم. ضمن این که اگر ما 70 درصد آراء را به دست آوردیم نباید خودمان را سخنگوی مردم بدانیم بلکه ما سخنگوی همان 70 درصد هستیم باید ببینیم دغدغههای 30 درصد بعدی چیست و بالعکس.
لازمه آن این است که بتوانیم در درون خودمان همه دیدگاههای مختلف را بپذیریم و با توجه به هویت خاص خودمان پاسخهای لازم را بدهیم.
* از شرکت شما در این گفتوگو سپاسگزارم.